سلام. من 24سالمه و شاغلم. با شوهرم 9 سال اختلاف سنی داریم. نحوه آشناییمون هم اینطور بود که مادر شوهرم منو در محل کارم دید و چون فامیل دور از آب دراومدیم خوشش اومد و معرفیم کرد به شوهرم.
شوهرم مرد خوبیه، همین جا اعتراف میکنم که مشکل از منه و وسواس گرفتم. اینا چند مورد از نگرانیام هستن:
اینکه من شاغلم رو نمیپسنده، در عین حال میدونه به پول من احتیاج داره. بخشی از اقساط رو همین الآن که عقد هستیم من دارم میدم. البته اصلا نذاشتم کسی بفهمه. برام هم ذره ای اهمیت نداره، برای زندگی خودمه، ولی اینکه مرتب از بهتر بودن زنان خانه دار صحبت میکنه خیلی رو اعصابمه. مرتب میگه اونا هنرشون بیشتره، آشپزیشون بهتره و... خوب اینجوری من دلم خیلی میشکنه. با اینکه مادرش منو فقط بخاطر شاغل بودنم معرفی کرده میتونم کنار بیام، ولی اینکه تو ذهن همسرم باشه که من چون پول نداشتم مجبور شدم با این فرد ازدواج کنم برام خیلی سنگینه.
اولش کلی از حجابم تعریف کرد. ولی الآن میگه حجاب ظاهری مهم نیست. چون خانواده خودشون فقط جایی که بدونن ممکنه حرفی دربیاد و... رعایت میکنن. میگم شاید منو با بقیه مقایسه کنه و خجالت بکشه. از طرف دیگه زنای خانواده شون عادت دارن زیاد خرید میرن و... من با توجه به وضع مالی خودم و شوهرم واقعا نمیتونم اونطوری باشم. از نظر هزینه و اینا به مشکل میخوریم و باید رعایت کنم. درحد خودم هم شیک و تمیز میگردم، از تیپم هم تعریف میکنن، ولی به پای تنوع اونا نمیرسم. نمیدونم شوهرم متوجه باشه من از بی سلیقگی نیست اگه زیاد لباس نمیگیرم یانه؟ بفهمه درواقع دارم رعایت میکنم؟ چون اونا دارن با پول شوهرشون خوش میگذرونن.
موضوع دیگه درس خوندن منه. میگه من بچه میخوام و اگه درس بخونی نمیتونی به من و بچه هام برسی. میگه چه نیازی به درس خوندن داری، اینا واسه زن ارزش نیست. بچه داشته باشی و شوهرت ازت راضی باشه مهمه. اول اینکه من همیشه شاگرد اول بودم توی دوران تحصیلم، تو شهرمون به این مسئله معروفم و الگوی بچه ها بودم و همیشه افتخار میکردم، ولی الان وقتی میبینم نزدیک ترین فرد زندگیم داره اینطور زحمتامو زیر سوال میبره حس میکنم عمرم تلف شده، هیچ چیز ارزشمندی ندارم که بهش افتخار کنم و... از طرف دیگه همش این تو دلمه که اگه درس خوندن من قراره ضرری به زندگیم بزنه، سر کار رفتنم هم همینطوره. اگه واقعا فکر زندگیشه، پس قید پول منو بزنه و بگه سر کار هم نرو.
الآن تو ذهنمه که کاش میشد مستقیم ازش بپرسم، آیا از ظاهر من راضی هستی؟ حسرت خونه دار بودن زنای فامیلاتون رو نمیخوری و... ولی میترسم بفهمه من همچین نگرانیایی دارم و ازم سرد بشه. به نظر شما چطوری این سوالا رو بپرسم ازش؟