به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    اااااااااااه که همه ی اتفاقاتی که برات افتاده رو با تمام وجودم لمس میکنم
    از طرفی فشار و نارضایتی همه جانبه از طرفی دل بی قراری که ارامش میخواد ارامشی که فقط با وصال به دست میاد

    ترس از دوباره عاشق نشدن

    ترس از فراموش نکردن خاطرات قشنگ

    ترس از شروع زندگی که طرف مقابلش عشقت نباشه

    پر از تردید پر از حس تحقیر شدن پر از حس دیده نشدن و نخواسته شدن
    استرس تصمیم گیری
    اشکی که هر لحظه اماده ی فرود هست و دیگرانو دچار توهم ضعیف بودنت میکنه
    غافل ازینکه همه ی اینها فقط بخاطر پاکی و عشقیه که تو وجودته که ضعیفت کرده

    میبینی که همه ی این هارو با تمام وجودم با تک تک سلول های بدنم تجربه کردم
    وقتی مادرم ازم خواست که جواب رد بدم و با شنیدن حرفش فقط اشکام بود که سرازیر شد و تعجب مادرمو دیدم
    وقتی مقاومت برادرمو دیدم و همه ی وجودم پر شد از نفرت از همه ی ادمهایی که میخواستن عشقمو ازم بگیرن

    فراموش کرده بودم که اینها از سر دلسوزیه
    گوش دلم کور و کر بود
    فقط عشقمو میخواستم فقط به راههای رسیدن فکر میکردم پر از سماجت پر از خواستن

    مخالفتها شدیدتر از اون بود که عقدی با حضور دو خونواده برگزار بشه
    تصمیم گیری وحشتناک بود هم پذیرفتنش از خونوادم هم خواستنش از همسرم و من این وسط فقط نظاره گر جنگ اطرافیانم برا تصمیم گیری راجع به زندگیم بودم

    بالاخره ازدواج کردیم با کوهی از دلخوری ها تحقیرها توهین ها گلایه ها دل شکستن ها تردیدها
    و الان اگرچه با تمام وجودم خوشبخته خوشبختم اما اگر برمیگشتم عقب شاید دیگه خودمو نمینداختم وسط اتیش

    ترس من از دوباره عاشق نشدن بود ترس من ازین بود دیگه عشقی به این اتشینی رو تجربه نکنم غافل ازینکه عشق تو خود ادمهاست هر لحظه که بخوان میتونن دوباره ایجادش بکنن
    ای کاش کسی اونموقع فقط یک کلمه به من میگفت و اونم این بود قدر خودتو بدون دختر

    حتی اگر زندگی خوبی داشته باشی مثل من حتی اگر زندگیت عجین باشه با عشق

    اشک ها و استرسها و حال امروزت نمیذاره خوشبختیت کامل بشه یک عمر اما و اگر و شاید باهات خواهد بود یه عمر ما نمیخواستیم ما مخالف بودیم باهات خواهد بود یک عمر

    اشکهای یواشکی بخاطر تداعیه خاطرات گذشته همراهت خواهد بود به خودت ظلم نکن و این ریسکو بکن که شاید امکانش بود با کسی ازدواج کنی که خوشبختیت صد درصدی شد
    اون زمان من میترسیدم که نتونم فراموش کنم اما گذر زمان بهم نشون داد که خیلی راحتتر از اونی که فکر میکردم میشد فراموش کردو به دست باد سپرد
    گذر زمان وقتی جواب سماجتمو داد تازه فهمیدم راهی که انتخاب کرده بودم سختتر از فراموشی بود

    عاقل باش یک تصمیم سخت اما عاقلانه بگیر
    واقعا متاسفم از اتفاقاتی که براتون افتاده و واقعا خوشحالم که الان میگین خوشبختین و این به نظرم از هر چیزی مهمتر هست
    من تقریبا از اینکه عاشق نشم نمیترسم چون به این نتیجه رسیدم که میشه باز هم عاشق شد و همراهی پیدا کرد. اما از این موضوع میترسم که عاشق کسی بشم و باهاش زندگی کنم اما این خاطرات تو ذهنم باشه حتی هرچند با اون ادم هم خوشبخت باشم. برام مثل ی جوز خیانت میمونه. میدونم حرف درستی نیست اما فکر میکنم همیشه شیرینی این لحظات خوش با عشق اول از یاد ادم نمیره و این یعنی خیانت به خودم و اون که نگذاشتیم با هم خوشبختی که شما میگین رو تجربه کنیم.
    به هرحال الان نبودنش برام خیلی سخته. چند روز اول از دستش خیلی ناراحت بودم اما بازهم نمیتونستم نداشته باشمش. همون طور که در پاسخ بقیه دوستان هم گفتم از خود نامزدم خواستم که مشکلات دو طرف رو حل کنه و ایشون چند روز با هر دو خانواده صحبت کرده و ... بگذریم که هر دو خیلی اذیت شدیم و حتی خانوادهامون به اندازه ما اشک ریختند و جنگیدند و تو میدان واسادند اما حالا امیدوارترم. امیدوارم به مردی که تونست مشکلات رو حل کنه، مردی که احساساتم و فکرام و ترسام براش مهم بود. میدونم درست میگی دوست عزیز و تا اخر عمر احساسات این روزهایی که گذشت بعض رو تو گلوم فشار میده اما ایا ارزششو نداره که بدونی بعد اون همه سختی میتونی با کسی که دوستش داری و دوستت داره زندگی کنی؟
    اگر این رابطه رو تمام کنم هم این احساسات منفی تا همیشه میمونه، هم احساسات منفی نبودن نامزدم و هم شاید از خوشبختی که شما میگی محروم باشم.
    من فعلا تصمیم گرفتم که به نامزدم اجازه بدم تا مشکلات رو حل کنه و اگه تونست دوباره رضایت هر دو طرف رو جلب کنه ادامه بدم.
    جالبه که همین فرصت داره خودم رو هم بزرگتر میکنه. قبلا نمیتونستم اصلا خواسته های سنگین ازش داشته باشم اما الان با اینکه میبینم که داره اذیت میشه، کمکش میکنم اما دارم تحمل میکنم و تلاش میکنم تا هم اون قدرت و اعتبارشو دوباره تثبیت کنه و هم من بزرگتر بشم.
    برام دعا کنین که بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم.
    امیدوارم شیرینی روزهاتون اونقدر زیاد بشه که تلخی خاطرات گذشته رنگی نداشته باشه.

  2. 2 کاربر از پست مفید Mahaneh تشکرکرده اند .

    nardil (شنبه 13 شهریور 95), میشل (شنبه 13 شهریور 95)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 21 اسفند 02 [ 21:46]
    تاریخ عضویت
    1395-4-24
    نوشته ها
    56
    امتیاز
    6,302
    سطح
    51
    Points: 6,302, Level: 51
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 34 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسما@ نمایش پست ها
    سلام
    اینکه عنوان کردید مخالفت پدرش سر موضوع توقع شما بوده و کوتاه امدین خوب هست و زمانی ارزش دارد که قدر دان شما وخانواده باشند حداقل روی خوش نشان دهند
    ولی دقیقا سر چه موضوعی کوتاه امدین که دوباره علائم سردی نشون میدهند که سر مهریه ام کوتاه بیاین ؟
    یه جورایی خودتون را اویزون نشون ندادین ؟.
    مهریه شما چقدر تعیین کردین ؟
    ببین اگر میخواهی بهش بگویید نه باید پدر مادرت هم پشتت باشند تا به نتیجه نهایی که میخواهی برسی
    اگر اومد سراغت بگو با بزرگترم صحبت کنید هر چی بابا بگوید و قبلش با پدرت هماهنگ کنید
    همیشه میگویند جنگ اول به از صلح اخر هست
    و رفتارت را اصلاح کن چون نقطه ضعف دادی دستش
    اگر قرار بر ماندن شد لطفا کلید مرد اقتدار مرد و روابط جنسی از صوت دکتر حبشی را دانلود کن با دقت چندین بار گوش کنید موفق میشوی
    محکم باش محکم قدم بردار با شک و شبهه زندگی نکن
    برای شما ارزوی خوشبختی و سعادت میکنم
    فک کنم پاسخ سوالاتتون و صحبت هاتون در سایر پاسخ هایی ه دادم اومده.
    در مورد کوتاه اومدن باید بگم همه مسائل سنتی حذف و در حد توان ایشون انجام شد. خودش همیشه قدردان خودم هست اما در مشکلات خانوادم رو نقد میکنه با اینکه میدونه خیلی کمکمون کردند اما همیشه وقتی خانوادش مشکلی رو ایجاد کردند سریعا چیزی را در مقابل به خانواده من نسبت میده.
    همون طور که قبلا گفتم ایشون را با پدرم روبه رو کردم واز طرفی دارم روی خودم کار میکنم. اگر هر کتاب یا فایلی هست که فک میکنین میتونه به افزایش تجربم کمک کنه لطفا بگین.
    ممنون
    نقل قول نوشته اصلی توسط nardil نمایش پست ها
    به هر حال ممکنه پدر و مادر و اطرافیان این اقا به واسطه ی طرز فکر اشتباهی که دارن، فرهنگ اشتباهی که هرگز هم تصحیحش نکردن، دور بودنشون از فضای منطق و عقل و شعور و درک متقابل، کوته فکر بودن و... هر نظری و هر عکس العملی داشته باشن! باور کن دوست من، خیلی از خانواده ها تو این مملکت هستن که اصولا عادت دارن مراسمات شادیشون مثل همین مراسم ازدواج با دعوا و گله و قهر و زهرمار کردن این روز باشکوه به کام عروس و داماد همرا باشه و شما باید اینو بپذیری! این گروه فکر میکنن همیشه اون چیزی که اونا با عقل ناقصشون فکر میکنن درسته و الباقی ملت اشتباه فکر میکنن، اینا همونایین که هیچ بویی از تحصیل و تمدن و فرهنگ و آداب معاشرت نشنیدن، اینا به کنار، چون اصلا مهم نیست و صرفا توی همون مراسم اتفاق میافته و تموم میشه اماااا چیزی که مهمه رفتار نامزد خود شماست، رفتار و گفتار و طرز فکر ایشون بسیار مهمه و باید به ریز ریز اون حساس باشی، اگر خودش سرده و تقلایی برای رسیدن به شما نمیکنه یا وقتی کنار همید بهتون خوش نمیگذره و نمیخندیدن و بی پروا راجب همه چیز صحبت نمیکنین و تو دعواها تقصر رو مدام گردن شما میندازه و هر رفتار زشت دیگه ای داره ساده از کنارش نگذر، مطمعن باش لایق رفتارهای بهتر از این هستی، به نظر من هم نه بگو و بکش کنار و ببین نامزدت برای بودن با تو چه کاری میکنه! چون تو دوست داشتنتو بهش ثابت کردی و دیگه تردیدی نداره که تو میخوایش و از این حیث خیالش راحته و میتونه اگر واقعا خواهان توئه برای به دست اوردنت هر کاری بکنه.
    ممنونم
    با نظرات شما دوستان فکر میکنم تصمیم درستی گرفتم و حل مشکلات را به دست نامزدم سپردم البته خودم هم در کنارش هستم.
    تا حد زیادی مشکلات و اختلافات حل شد.
    بازهم ممنون از نظراتتون


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بررسی شایعات اینترنتی
    توسط sara 65 در انجمن معرفی سایر سایتهای جذاب از نظر شما
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 بهمن 92, 00:01
  2. من سریعا به دخترا وابسته میشم.
    توسط arash7591 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 خرداد 91, 10:57
  3. توجه توجه، سریعا صندوق پیامهای خصوصی خود را تخلیه فرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن آموزش استفاه از تالار گفتگوی همدردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: چهارشنبه 29 تیر 90, 16:22
  4. تنبلی. بیعشقی و اهمال کاری
    توسط sosan در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: چهارشنبه 25 اردیبهشت 87, 16:56

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.