به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 شهریور 96 [ 08:00]
    تاریخ عضویت
    1395-5-19
    نوشته ها
    87
    امتیاز
    2,243
    سطح
    28
    Points: 2,243, Level: 28
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    121

    تشکرشده 81 در 44 پست

    Rep Power
    0
    Array
    z.f جان از خانوادت بخواه قدم جلو بزارن ، رابطت با خانواده همسرت چطوره ؟ با اونا مسئله رو مطرح کنید
    توی این سه هفته همسرت سراغی ازت نگرفته ؟

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 دی 96 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1395-6-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,405
    سطح
    21
    Points: 1,405, Level: 21
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط masomeh2016 نمایش پست ها
    سلام z.f جان
    وقتی پستت رو خوندم پیش خودم گفتم شاید داره شوخی میکنه میگه هنوز باکره هستم
    مگه میشه آدم یک سال از زندگیش گذشته باشه و ارتباطی نداشته باشه
    اسما جون راست میگه ارتباط خیلی آدم رو به همسرش وابسته میکنه
    من احساس میکنم شما از نظر شخصیتی آدم آروم و محجوبی هستی که دوستان اسمش رو میزارن منفعل
    دوست من بجم
    همین که صبوری کردی به خانواده ها نگفتی کار اشتباهی بوده مگه میشه با کسی در جریان نزاشت حداقل پیش مشاور میرفتی یا با خواهری کسی در جریان میزاشتی
    حیف این همه زحمت ی عمر نیست که تو اجتماع موفق باشی اما تو زندگی شخصی نه
    سلام معصومه جان بله اين عجيبه و تا كمي هم خنده دار شايد هم ترحم اميز ولي حقيقته من تا حالا هيچ ارتباط جنسي رو تجربه نكردم با وجود اينكه يكسال از ازدواجم مي گذره... ما از شب ازدواج رختخوابمون از هم جداشد واين به خواست من نبود بلكه خودش رفت اتاق كناري تا به همون دليلي كه تو پست اول گفتم سنگ هاشو با خودش وا بكنه اين مربوط به دوماه اول ازدواج بود ... اوايل ازدواج اون شرم و حياي دخترونه مانع مي شد درباره اش صحبت كنم و نيازم رو بهش بگم گفتم بالاخره اون مرده و بايد پاپيش بزاره از طرفي هم مي دونستم كه خيلي از زوج ها زود نمي رن سر اصل مطلب بلكه اول اين فرصت رو به خودشون مي دن تا بيشتر از لحاظ روحي و احساسي ارتباط برقرار كنن بعد رابطه ي جنسي منم با هىين ذهنيت گفتم عجب پسر با شعور و دركيه كه صبر مي كنه اما زمان كه گذشت كم كم ديدم اصلاً از ايشون بخاري بلند نمي شه!! بعد ديگه حس ترد شدن و دوست نداشته شدن بهم دست داد و حسابي داغونم كرد ولي به روم نمي اوردم واصلاً هم در اين باره باهاش صحبت نكردم تا اگه برگشت تو روم و گفت اصلاً بهت كششي ندارم صداي شكستن غرورم رو نبينم.. مي ترسيدم هرچند كه شب سالگرد ازدواج اين اتفاق افتاد؛ فقط يكبار اونم سر يه موضوعي بحثمون شد و اومد تهديد كنه به خانواده ام مي گهو در جواب من هم گفتم به خانواده ها مي گم كه توانايي رفع نياز زنشو نداره كه داغ كرد و گفت پس دلت رابطه مي خواد وبهم حمله كرد ولي ختم بخير شد و كوتاه اومد كه بعدش پشيمون شدم هرچي شد نبايد اون مطلبو اونجوري مي گفتم... جدا از همه ي اين ها همسرم دو تا كار داره هم تو يه شركت عمراني كار مي كنه هم به عنوان تاجر با داييش تجارت مي كنه و ازصبح كه هردو ساعت ٧ ازخونه مي زديم بيرون تا حدود ٩:٣٠ -١٠ شب بر نمي گشت بعضي اوقات اونقدر خستگي از سر وصورتش مي باريد كه دلم واسش كباب مي شد ؛ من خودم هم دير مي رسيدم خونه ولي كارهامو جا به جا كردم تا زود بيام خونه و حداكثر ٨ خونه باشم ولي اون باز همون موقع دير مي يومد خونه و سريع شام يه چيزي وبعد مي نشست تو اتاق كار و باز كار خب منم نمي تونستم مزاحمش بشم مي نشستم درس مي خوندم.. اصلاً روال زندگيش تا قبل از اينكه با من ازدواج كنه هم همين بوده نهار تو شركت و شام نمي خورده وشب ها هم تا دير وقت سر كار مي مونده اينو خودش گفت و گفت من از موقعي كه با تو ازدواج كردم ديگه كار هامو مي يارم خونه و عادت گرفتم شام بخورم ... مشكل كم خوابي هم كه هردو داريم اون وضعيتش وخيم تره يعني اصلاً گاهي اوقات حالم از كار بهم مي خورد اونقدر هر دو غرقش بوديم ... در ضمن بگم كه الان همسرم نمي دونه من از ارتباطش با اون. خانم خبر دارم و من هم از يكي از همكار هاشون كه صحبت مي كرد متوجه شدم اون خانم برگشته تو همون شركتي كه همسرم كار مي كنه. و حالا پدرش هم فوت شده يعني دنيا رو سرم خراب شد... نمي دونم چجوري حاليش كنم كه من خبر دارم وچجوري بفهمم كه ارتباطشون فقط همكاره يا نه ..
    من ارتباطم با خانواده همسرم خييييلي از چيزي كه تصورش رو بكنين عاليه هيچ مشكلي ندارم... الان اتاقم تو خونه پدري ديد داره رو درب ورودي خونه پدر شوهرم( خونه خودم) مي بينم ساعت رفتش همونه و ساعت برگشتش هم همون وقتي هم بر مي گرده اصلاً چراغ هاي خونه روشن نمي شه ( مادر شوهرم بهم خبر داد نيومده بالا پيش ما هر از گاهي گرسنه باشه مي ياد ميگه مامان يه تيكه نون بده برم كار دارم.)

  3. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط z.f نمایش پست ها
    نمي دونم چجوري حاليش كنم كه من خبر دارم وچجوري بفهمم كه ارتباطشون فقط همكاره يا نه ..
    اینکارو فقط و فقط در صورتی انجام بده که مطمئن باشی می خوای جدا بشی. تا قبل از اون نه به روش بیار، و نه تجسس کن.

    الان مشکل ارتباط همسرت و اون دختر نیست، مشکل ارتباط شما دو نفره. از رفتارهای همسرت به نظر نمی رسه ارتباط اونها چیز خاصی باشه.

    شما تمرکزت رو بذار روی ارتباط خودتون، هرچی انرژی صرف اون رابطه و اون دختر بکنی، ضرر کردی.

    من که متن های شما رو می خوندم، اینطور به نظرم می رسه که بزرگترین اشتباه شما این بوده که به همسرت اثبات کردی برات مهم نیست. و رفتارهاش اثر خاصی روت نداره.

    نقل قول نوشته اصلی توسط z.f نمایش پست ها
    من شخصيتم متاسفانه مغروره تا حدي كه نذاشتم كسي اشك هامو ببينه خصوصاً همسرم چون نمي خواستم بدونه داره تحقيرم مي كنه يا با رفتار هاش از پا در اومدم براي همين يه بار كه دلم حسابي پر بودو تنها بودم تو خونه و گريه مي كردم اونم از راه رسيد و شوكه شد ولي اصلاً نپرسيد چي شده...

    جالبه يه مدت كه اعصابم ازش داغون بود و به روش نمي اوردم اين عمل رو صبح ها انجام نمي دادم يكي دوسه روز بعد اومد تو اتاقم نشست گفت از چيزي ناراحتي منم تعجب كردم چون اصلاً به روش نياوردم گفتم از كجا خبر داري گفت اخه دوسه روزه اصلاً انرژي نداري حال نداري منم ماچ نمي كني!!!!!
    از این رفتارها همسرت اینطور نتیجه می گیره که برای شما مهم نیست. که نیازی بهش نداری.

    اگه احساسات واقعی شما رو بفهمه، تحقیر نمی شی. بلکه یه انسان عادی جلوه می کنی. انسانی که به محبت همسرش نیاز داره، به رابطه جنسی نیاز داره، و غیره.

    این خیلی خوبه که شما خودتون رو نباختید. اما این هم خوب نیست که تا این حد غلط انداز هستید. صادق و شفاف باشید.

    نوشتید که همیشه دوستش داشتید. عشقتون رو بهش نشون بدید.

    آدما همیشه این موقعیت رو بدست نمیارن که کسی رو دوست داشته باشن. احساستون رو بهش بگید. غصه ها و ترس هاتون رو هم بگید. و بگید که حاضرید خیلی بیشتر از اینها برای زندگیتون تلاش کنید. گفتن اینها شما رو حقیر نمی کنه، بلکه نشونه شهامت و صداقت شماست.

    احساس حقارت از ضعف و غرور کاذب میاد. برعکس عزت نفس انسان رو به سمت صداقت سوق می ده.

    در شرایط فعلی، از نظر من بهترین راه اینه که یه طوری به پدر و مادر همسرت برسونی که برای آشتی بفرستنش. مثلا با خواهر شوهرت درد دل کن و غیرمستقیم بگو که چنین انتظاری رو داری.

    وقتی برگشتی خونه، به مرور زمان رفتارهای قبلی رو عوض کن. بذار خود حقیقی تو رو ببینه. و احساساتت رو درک کنه. بذار ببینه رفتارش چه اثری روی تو داره. باهاش درد دل کن. بهش نشون بده که درکش می کنی. که سرزنشش نمی کنی. اما در عین حال دوستش داری و برات عزیزه. بغلش کن، ببوسش. عشق خودت رو بروز بده.

    باهاش راحت باش. به نظر من ارتباط شما پر از سوء تفاهمه. و می تونه درست بشه.

    -------------------------------

    راستی در مورد صحبت با اون استادت، شوهرت حق داشته اون واکنش رو بده. یه فرد آشنا، برای مشاوره مناسب نیست. طبیعیه که فکر کنه ممکنه ارتباط خاصی بین شما بوده باشه. اگه می خوای از کسی مشاوره بگیری به یه متخصص مراجعه کن، از بین کسانیکه آشنایی خاصی با شما و همسرت ندارن.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  4. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 00 [ 20:39]
    تاریخ عضویت
    1394-4-16
    نوشته ها
    60
    امتیاز
    6,681
    سطح
    53
    Points: 6,681, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 156 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Smile

    سلامz.f عزیز با حرفهای میشل عزیز کاملا موافقم هیچ وقت تا زمان جدایی قطعی درباره رابطه با اون خانم حرفی تو زندگیت نزن این موضوع نه تنها اصلا مهم نیست بلکه باعث خرابتر و داغون شدن زندگیت میشه
    عزیزم شما با کمک خانواده همسرت بنظرم برگرد به خونت و شروع کن رویتو تغییر بده و محبت و عشق و زنانگی خرج همسرت کن بودن زنهایی که با محبت شوهراشونو حتی از خیانت کشیدن بیرون من با توصیفهاتون حس میکنم اصلا خیانتی در کار نیست و همسرتون اصلا با کس دیگه ای رابطه نداره فقط خیلی درگیر کاره و این موضوع و کمی هم سردی در امیالش و همچنین احساسی که شما بهش دادید باعث شده زندگیتون اینجوری بشه عزیزم باید این اوضاع رو درستش کنی شما یه خانم دکتری پس یه مدیر خوب باش خودت برو مشاوره و کمک بگیر اصلا همسرتو مقصر نبین بیا رو خودت کار کن ببین باید چکارهایی انجام بدی تا شوهرت جذب زنانگیهات بشه اینکه ازدواج با اشنا یا فامیل جذابیتی نداره کاملا اشتباهه من دوروبرم پرن از ادمهایی که از بچگی با هم بزرگ شدن هیچ حسی هم بینشون نبوده ولی الان عاشقانه با همزندگی میکنن شما هم که الحمدلله مشکل دیگه ای نداری فقط شوهرت کارشو بیشتر از شما دوست داره و شما هم مشغول درستی دو تا هم خوابگاهی سرد خبهمینجوری با هم زندگی میکنن سعی کن با ترفندهای زنانه شوهرتو بخودت جذب کنی کتاب بخون مشاوره بروبرو دکتر با همسرت دردودل کن اون شوهرته و مطمئنن حرفات روش اثر میزاره نه از موضوع ضعف برخورد کن نه قدرت میانه باش زن باش ترفندهای زنانگی داشته باش به خودت زندگیت و شوهرت کمک کن تا زندگیتونو بسازی . بهش بگو که ازش دور بودی دلتنگش بودی ابراز عشق و علاقه مردا رو رام میکنه اروم میکنه مردا شیفته محبت و نوازشن بخند شلوغ کن هیجان به زندگیت بده به اونم زمان بده و کمکش کن تا زندگیتون زیبا بشه وقتی میاد طرفت پسش نزن اینها شروع یه رابطه زیباست نگو من برات چیم ؟ تو زنشی و اون دوستت داره که باهات ازدواج کرده روزی هزاران بار به خودت بگو که شوهرم عاشقمه و دوستم داره بزار باور کنی و این حسو به اونم منتقل کنی . بزار بیاد سمتت بزار تا با تو بودنو همخوابی و لذت با تو رو احساس کنه . گاهی یه اتفاق کوچیک باعث معجزه بزرگ در زندگی میشه . باور کن من پسر عموم و خانمش تا 2 سال با هم رابطه نداشتن و همسرش باکره بود و با شگردهای زنانه این خانم الان یه زندگی شیرین که زبانزده فامیله دارن و 2 تا پسر گل . زنها همیشه سنگ زیرین اسیابن یکم تحمل کن و یکم سیاست زنانه بخرج بده وقتی تو اتاقش داره کار میکنه چای ببر شربت ببر بغلش کن ببوسش بهش بگو وقتی پیشم نیستی دلتنگتم اون اصلا نمیدونه تو چقدر عاشقشی عشقتو نشونش بده به زبون بیار (همه اقایون منو ببخشن )ولی این مردا تا نگی دوستت دارم تا ابراز نکنی اصلا متوجه نمیشن تو این موضوع یکم خنگن باید با کارهات رفتارت زبونت چشمات بهش نشون بدی شما اصلا نه با هم حرف میزنین نه درد و دل میکنید وقتی یه صدایی میاد برو تو اغوشش بگو من میترسم مثلا الکی از صدای رعد و برق یا طوفان یا هرچی بزار شبها نیازت رو حس کنه و بدونه احتیاج داری کنارت باشه بهش مردانگی رو یاد بده احساس قدرت رو بهش بده اون تو خونه اصلا احساس مردونگی نداره باور کن حس میکنه تو کلا بهش نیاز نداری ببین باید به مردت بفهمونی همه جوره بهش نیاز داری حتی برای باز کردن درب شیشه مربا
    اوکی عزیزم
    ویرایش توسط nilo95 : چهارشنبه 17 شهریور 95 در ساعت 11:45

  5. کاربر روبرو از پست مفید nilo95 تشکرکرده است .

    Shadi2 (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  6. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    z.f عزیز
    شما باید واضح تمام احساستون رو به همسرتون بگید ، از نیازهاتون و علایقتون (منهای شک به رابطه با دختر دیگه)
    وقتی شما نیازهات رو نگی اون بنده خدا چطور میخواد حدس بزنه؟!

    من از صحبت های شما اینطور برداشت کردم که چون در خانواده مرفهی بودی و شاید خیلی راحت امکانات برای شما فراهم میشده و توجه لازم از سمت خانواده هم همیشه براحتی بهتون میشده، اینطور شکل گرفتید که خب بقیه باید بدونن نیازهای من چیه ؟ نباید به زبون بیارم یا خودم رو محتاج نشون بدم و ....

    این دقیقا چیزی هست که آقایون نیاز دارند حس کنند

    تامین کنندگی و رفع نیازهای یک خانوم ،

    حال میکنن وقتی برای خانومها کاری کنند و اونها چهچه و به به شون کنند که عجب مرد خوبی! چه شوهر باحالی و ...
    مشکل شما حاد نیست و بنظرم با صرف وقت و انرژی روی تغییر رویه تون، زندگی شیرینی خواهید داشت.
    پیروز باشید

  7. کاربر روبرو از پست مفید Shadi2 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 17 شهریور 95)

  8. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 مرداد 01 [ 15:36]
    تاریخ عضویت
    1394-9-14
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    6,098
    سطح
    50
    Points: 6,098, Level: 50
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 52
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 87 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    من از رفتار شما امردانگی بیشتر حس میکنم تا زن بودن

    کمی ارام باش با خودت فکر کن برای اینکه احساس عشق ومحبت دریافت کنی چه کارهایی را از سمت شوهرت می پسندی ؟

    همسر شما وقتی که حالتون رو میپرسه ومیگه دوسه روز حالت خوب نیست ؟بگو اره بگو که من شدیدا به یک مرد نیاز دارم /مردی که سایه ام باشه تکیه گاه وپناه تنهاییم باشه
    احساست را بگو سر روی شانه اش بگذار وبا لحنی غمناک

    باید میگفتی عزیزم چه قدر دوستت دارم چه قدر بی تو تنهام وچه قدر نیازمندم

    به نظرم گاهی دستش را بگیر ..یک شب مثل کودکی معصوم در اتاقش بخواب حتی اگر از آن اتاق رفت

    برایش یک نامه کوچک روی میز بگذار که اتاقت هم بوی تو را دارد کافی نیست ولی آرام کننده است

    دوست داشتن هایت را بیشتر نشان بده ناز کن
    با لبخند به رویش نگاه کن وچشمک بزن

    خلاصه که دیوانه اش کن او به سویت پر میکش
    نیازی نیست هر روز اعلام نیاز کنی
    ناز وکرشمه کن ودر عین حال خیلی هم در دسترسش نباش تا از محبت زیاد شما حالش بد بشود وقتی به سویت آمد وحرفی پیش کشید شما با زرنگی راه به خواسته ات می بری

  9. کاربر روبرو از پست مفید دیده تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 31 شهریور 95)

  10. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 دی 96 [ 02:02]
    تاریخ عضویت
    1395-6-06
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    1,405
    سطح
    21
    Points: 1,405, Level: 21
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    ايا به اين سفر بروم؟!

    دوستان سلام الان حدو د يك ماه مي شه ازخونه اومدم بيرون و خونه پدرم هستم؛ در باره ي مشكلم و موضوعم با مادرم سر بسته صحبت كردم اولش متوجه نشد چي مي گم بعدش با زور و مستقيم گفتم تا متوجه شد .. واكنش خيلي منو بهم ريخت اولش خنده اش گرفت گفت شوخي نكن ولي بعد از معاينه متوجه شد( مادرم پزشك زنان هست) ..واكنشش وحشتناك بود ولي بعد كه اروم شد همه چيزو از سير تا پياز براش تعريف كردم.. خيلي دلم رو شكوند بهم گفت از اولش هم مي دونستم عرزه ي شوهر داري نداري م و از اين حرف ها يه جورايي بهم فهموند كه مقصر منم نه همسرم ... واضح تر بگم چشم تو چشم بهم گفت بي عرزه اي و نتونستي زندگيتو جمع كني... بعدشم از اون روز به بعد خيلي بد نگاهم مي كنه يا نمي دونم شايد من اينجوري فكر مي كنم... دلم خيلي شكست كاش اصلاً باهاش صحبت نمي كردم... با رفتار و بحثي كه با مادرم داشتم بعيد مي دونم براي جدايي حمايتم كنن ...من بهش نگفتم كه حدس مي زنم همسرم با اون خانم دوباره در ارتباطه( ناگفته نماند مادرم مي دونست و مي دونه كه كلاً همسرم تا قبل از ازدواج با چند تا خانم در ارتباط بوده يعني كلاً خبر داره و با وجود همه ي اين ها موافق ازدواج بود كه البته خودمم مي دونستم و بعد بله رو دادم)... واقعيت اينه همسرم اونقدر پيش پدر و مادرم شيرين و عزيزه كه يه جورايي انگاري مادر و پدر خودم دارن طرفشو مي گيرن..از بچگي همينطور بود بيشتر به اون اهميت مي داد تا من و خواهرم ( مادرم هميشه ارزو داشت پسر داشته باشه ولي به روي من و خواهرم نمي اورد) باهاش خيلي دوست بود اونو مثل من و خواهرم دوست داشت گاهي وقت ها به همسرم حسوديم مي شد... دلم خيلي شكسته .. تنها بودم تتها تر هم شدم .. موضوع اصلي اينه كه يك ماه پيش براي هفته اول مهر برنامه ريخته بوديم با چند خانواده ي ديگه بريم سفر ( من و همسرم و دوست هاش بثو زناشون) الان وضعيتم اينه و از اونجايي كه كلي هزينه شده و كنسل كردن اين سفر بازم هزينه برداره نمي دونم بهونه ي خوبيه تا برگردم خونه؟! ه( همسرم تو اين يك ماه يكبار زنگ زد گفت نمي خواي اين مسخره بازيو تمومش كني منم گفتم طلاق مي خوام اونم گفت من طلاق بده نيستم برگرد سر خونه زندگيت ديگه هم هيچ حرفي نزد...)...دارم به اين فكر مي كنم طلاق بگيرم و مستقل زندگي كنم يا بر گردم خونه و به همين اوضاع ادامه بدم( انگار حق با مادرمه من هيچوقت تو زندگي خصوصيم موفق نيستم...)
    ویرایش توسط z.f : سه شنبه 30 شهریور 95 در ساعت 15:31

  11. #28
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 شهریور 00 [ 00:15]
    تاریخ عضویت
    1390-2-04
    نوشته ها
    909
    امتیاز
    16,852
    سطح
    83
    Points: 16,852, Level: 83
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 498
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,315

    تشکرشده 3,200 در 813 پست

    Rep Power
    115
    Array
    دوست عزیز

    به نظر من تا تکلیفت با خودت یکسره نشده حرفی از طلاق به زبون نیار و بیخود حرمتها را بین خودت و همسرت ازبین نبر.

    این طور که پیداست شما هنوز نمیدونی از زندگیت چی میخواهی و همینطور همسرت؟!

    یک تماس با همسرت بگیر و قرار حضوری در بیرون خونه کافی شاپ یا پارک یا یک فضای آروم و مناسب باهاش

    بذار و تمام خواسته هات را شفاف باهاش مطرح کن (شفاف- آرام و سنجیده) و ازش بخواه اونم صحبتهاش را

    بکنه شما زن و شوهریت و باید صحبتها و نیازهاتون را بهم بگید. بهش بگو من فکر میکنم رابطه ما نرمال و طبیعی نیست و این من را نگران میکنه.

    اگر واقعا به دنبال یک زندگی زناشویی نرمال و طبیعی هستی بهش بگو ببین پاسخش چی هست

    ازش بخواه یک قرار ملاقات حضوری با یک روانشناس حاذق ترجیحا مرد خودش یا شما هماهنگ کنید و زودتر

    تاریخش را به هم بگید. این سفر هم میتونه فرصتی باشه که به هم نزدیک تر بشید.

    بعد از این صحبتها و این سفر و مشاوره حضوری اگه دیدی واقعا هیچ تغییری نکرد و یا نخواست بکنه

    باید واقعا تصمیم جدی بگیری که آیا میخواهی در این رابطه باشی یا نه؟!

    باید اول باخودت کنار بیای و در تصمیمت مصمم باشی بعد با همسرت و سپس با خانواده ها مطرح کنی.

  12. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 دی 95 [ 12:25]
    تاریخ عضویت
    1395-6-13
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    537
    سطح
    10
    Points: 537, Level: 10
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ميبخشين من حس ميكنم مطلب شما سركاريه، اولا اينكه دارى ميگى دندونپزشكى ولى بعضى كلمه ها رو اشتباه مينويسى و مثلا عرزه رو با "ض" مينويسن و ترد رو با "ط".... با اين سواد و مدركتون عجيبه كه اينارو بلد نيستين!!
    شما وقتى رفتى به مادرت گفتى رابطه اى با شوهرت نداشتى، چرا نبايد باور كنه؟؟؟ چه لزومى داره كه مادرتون شما رو دروغگو فرض كنن و بخوان معاينه تون كنن!! اگه مامانتون حرفاتون رو باور نكرده و نياز به معاينه پيدا كرده نشون ميده سابقه خوبى پيش خانوادت ندارى.

  13. #30
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    عزیزم ، در یک کلام برای رفع مشکل زندگی ات : زن باش

    همه ما در وجودمون هم صفات مردانه هست هم زنانه ، و باید بین این دو ویژگی تعادل برقرار کنیم
    شما اصلا زن نیستی ، هیچ حس ظرافت زنانه ، عاطفه زنانگی از خودت نشان نمی دهی
    حتی وقتی همسرت مریض شده و ازش مراقبت کردی و یا براش غذای مورد علاقه اش رو پختی ، به نظر خودت خیلی عالی بودی و خیلی از خود متشکر رفتار کردی ... که دقیقا انگار سم ریختی توی زندگی ات
    خوب وقتی شوهرت می بینه که شریک زندگی اش زن نیست و رفتارهای مردانه داره ، به سمت یک زن دیگر کشیده می شود
    همسرت دوستت داره
    و اگر طلاق بگیری کسی که بیشتر ضرر می کنه شما هستی
    ... مسافرت بهانه خوبی است ، عاشقانه به سمت همسرت برو و از نو زندگی ات رو با عاطفه زنانه بساز

  14. کاربر روبرو از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده است .

    masomeh2016 (پنجشنبه 01 مهر 95)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.