به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 28 , از مجموع 28
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    ممنون از دوستانی که در این بحث شرکت کردند.

    راستش من یه سوالی برام وجود داره. در این تاپیک همه دوستان گفتند این احساس یک طرفه بوده و همین طور یکی دو نفری از دوستانم که بهشون گفته بودم همین نظرو داشتند.
    البته منم واقعیت رو پذیرفتم. منتها گاهی وقتا گوشه ذهنم یه سوالی هست که چرا این آقا اینطوری جواب دادند. ایشون چندین بار گفتند که نسبت به من تمایل دارند و وقتی هم موانع رو مطرح کردند گفتند بین عقل و احساسشون درگیری بوده و هست و حتی تاکید کردند یک کلمه از حرفاشون دروغ و غیرواقعی نیست.
    من نمی فهمم چرا اینطوری جواب دادند. با خودم میگم اگر من بودم می گفتم نه. یا اگر هم برام مهم بود که بهش برنخوره یه کم نرم تر می گفتم نه. یا مثلا می گفتم من نامزد دارم یا ما تناسب نداریم. خلاصه... منظورم اینه که حرف احساس و عقل رو پیش نمی کشیدم. من نمی فهمم چرا این آقا این حرفا رو زد. (باور کنید اصلا بحث این نیست که فکر کنید من دلمو خوش کردم به این حرفا. می دونم به طور کلی قبلا یا الان یا در آینده- اگر این آقا تصمیم جدیی داشت خودش اقدام می کرد.) ولی بعضی وقتا از بعضی حرفها تعجب می کنم

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    ارغوان جان شاید این احساس دو طرفه باشه ولی چیزی که مسلم هست به یک میزان نیست، شما بیشتر اون آقا رو دوست داشتی و ایشون کمتر. بعدشم آقایون با کسی تعارف ندارن و اگه واقعا طالب شما بود با همه موانع باز هم از پیشنهاد شما استقبال میکرد و برای رفع موانع تلاش میکرد.

    کلا خیلی مغزت رو پای تجزیه تحلیل حرفها و رفتار آقایون نذار. یه خط مشی جدی رو همه آقایون دارن: اگه پسری دختری رو بخواد برای بدست آوردنش لحظه شماری میکنه نه بهانه تراشی.

    اتفاقا من اگه جای تو بودم بیشتر و بیشتر به خودم میرسیدم و با طرفم هم خیلی معمولی رفتار میکردم تا طرف متوجه بشه من از نه شنیدن هراسی ندارم و قوی هستم.

    خوشبخت بشی

  3. کاربر روبرو از پست مفید مهرآیین تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (دوشنبه 15 آذر 95)

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 بهمن 95 [ 21:03]
    تاریخ عضویت
    1393-6-23
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,733
    سطح
    31
    Points: 2,733, Level: 31
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    47

    تشکرشده 104 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من با نظر شیدا موافقم ، اخه من خودم یک زمانی این تفکربچگانه اینده داره و خوبه رو برای خودم داشتم فقط چندسال از عمرم تلف شد کاش یاد بگیریم گوش بدیم

  5. #24
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط arghavan1366 نمایش پست ها

    بین عقل و احساسشون درگیری بوده و هست و حتی تاکید کردند یک کلمه از حرفاشون دروغ و غیرواقعی نیست.
    من نمی فهمم چرا اینطوری جواب دادند. با خودم میگم اگر من بودم می گفتم نه. یا اگر هم برام مهم بود که بهش برنخوره یه کم نرم تر می گفتم نه. یا مثلا می گفتم من نامزد دارم یا ما تناسب نداریم. خلاصه... منظورم اینه که حرف احساس و عقل رو پیش نمی کشیدم. من نمی فهمم چرا این آقا این حرفا رو زد. (باور کنید اصلا بحث این نیست که فکر کنید من دلمو خوش کردم به این حرفا. می دونم به طور کلی قبلا یا الان یا در آینده- اگر این آقا تصمیم جدیی داشت خودش اقدام می کرد.) ولی بعضی وقتا از بعضی حرفها تعجب می کنم

    ..................


    با سلام

    به نظرم تو انتخاب عقل حرف اول را می زند،،، و در انتها قلب امضاء می کند !!

    یعنی تو انتخاب،،،، دختر و پسر معیارهای همو از طریق منطق و مشورت و بدون احساس و وابستگی چک می کنند ،،، وقتی این مرحله تمام شد با موفقیت ،،،وارد مرحله بعد که امضا با قلب هست می شوند!!

    اگر قلب در ابتدا باشه،،،،عقل از کار می یافتد !! و میشه یه تصمیم احساسی !!!

    چون در مرحله قلب انسان عیب ها رانمی بینه !!!
    ( تاپیک ها ی همدردی پر هست از این موارد و اشتباه ها که بعضی مراجع انجام دادند !!!! - که مثلا طرف زیبایی و پول و ... را دیده - و بعد ازدواج این احساس فروکش کرده و به مشکل برخوردند )


    به نظرت حکایت شما و اون آقا پسر ترتیبش چه جوریه؟
    شاید اون پسر ترتیب را درست رفته !!! و شما داری اشتباه می کنی !

    شاید شما برای اون پسر خانم شایسته ای باشی ( قلب ) ولی عقل و منطق اون چیز دیگه بگه !!!


    نظر شما ؟


    ممنون .


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 16 آذر 95 در ساعت 00:06

  6. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    ..................


    با سلام

    به نظرم تو انتخاب عقل حرف اول را می زند،،، و در انتها قلب امضاء می کند !!

    یعنی تو انتخاب،،،، دختر و پسر معیارهای همو از طریق منطق و مشورت و بدون احساس و وابستگی چک می کنند ،،، وقتی این مرحله تمام شد با موفقیت ،،،وارد مرحله بعد که امضا با قلب هست می شوند!!

    اگر قلب در ابتدا باشه،،،،عقل از کار می یافتد !! و میشه یه تصمیم احساسی !!!

    چون در مرحله قلب انسان عیب ها رانمی بینه !!!
    ( تاپیک ها ی همدردی پر هست از این موارد و اشتباه ها که بعضی مراجع انجام دادند !!!! - که مثلا طرف زیبایی و پول و ... را دیده - و بعد ازدواج این احساس فروکش کرده و به مشکل برخوردند )


    به نظرت حکایت شما و اون آقا پسر ترتیبش چه جوریه؟
    شاید اون پسر ترتیب را درست رفته !!! و شما داری اشتباه می کنی !

    شاید شما برای اون پسر خانم شایسته ای باشی ( قلب ) ولی عقل و منطق اون چیز دیگه بگه !!!


    نظر شما ؟


    ممنون .

    سلام
    نمی دونم چی بگم!
    من توی سنی که خواستگار زیاد داشتم و خیلی از دوستام توی همون سن ازدواج کردن ( 22-23 سالگی) اصلا به ازدواج به طور جدی فکر نمی کردم. مهم ترین دلیلشم این بود که خانواده م شرایط مالی خوبی نداشتن و اون زمان در یک پروسه زمان بر من درگیر تمام کردن درس و پیدا کردن کار و نهایتا پس انداز کردن بودم و چون پشتوانه ای نداشتم از ازدواج می ترسیدم.
    وقتی به اون روزا فکر می کنم شرایط این آقا رو درک می کنم، چون از حرفاش اینطور برداشت کردم که آمادگی فکری و مالی برای ازدواج نداره و به قول خودش تغییر شرایطش و رسیدن به یه شرایط با ثبات (از هر نظر) "سخت" و "زمانبره"
    به همه اینا اضافه کنید مساله اختلاف سنی معکوس ما - که اگر این آقا خودش هم می خواست- نمی دونم اصلا می تونست خانواده ش رو راضی کنه یا نه!

    بله! من بهش حق میدم و فکر می کنم از من عاقل تره چون الان -تاجایی که من می دونم- تمرکزش رو گذاشته روی سربازی و پیشرفتش توی کار.
    اگر من جای اون بودم توی این شرایط از ازدواج می ترسیدم.


    منتها توی این تاپیک دوستان بیشتر روی عدم تمایل اون آقا تاکید داشتند و خب! از بس اینو شنیدم واقعا یه جور احساس افسردگی بهم دست داده -ناشی از اینکه از احساسم با کسی حرف زدم که بهم احساسی نداشته-

    نمی دونم! واقعا اینکه بخوای مدام به احساست، نیازهای روحی و ... بگی نه و سرکوبشون کنی کار راحتی نیست. اما گریزی هم ازش نیست. الان منم دارم مثل اون میشم. باید انقدر خودم رو غرق کار و ... کنم که دیگه مجالی واسه فکر کردن به این مسایل نداشته باشم...
    -------------------

    بگذریم. به هرحال زمان به عقب برنمی گرده...
    ویرایش توسط arghavan1366 : جمعه 03 دی 95 در ساعت 00:01

  7. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 دی 95 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    1,341
    سطح
    20
    Points: 1,341, Level: 20
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 59
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ارغوان عزیز
    دقیقا دقیقا چیزی که من تجربه تلخشو دارم
    نه بهم گفت آره نه درست حسابی گفت نه
    ۱۲ سال از عمر و جوونیم به باد رفت چون نخواستم به خودم بقبولونم مخصوصا ۵ سال اول که تقریبا ۹۱۲۵ ساعت واسش گریه کردم هرشب مثل نماز شب که واجبه من تقریبا ۵ تا ۶ ساعت واسش گریه میکردم یه بار که حساب کردم به رقم بالا رسیدم دیدم بله من تقریبا ۹۱۲۵ ساعت واسش گریه کردم البته بیشتر کردم ولی من میانگین حساب کردم حالا اون ساعتها روهم میدونی میشه چقدر میشه یک سال و ۱۵ روز اگه اشتباه نکنم یک سال و ۱۵ روز ۲۴ ساعته تمام سرمو گذاشته باشم رو بالش و گریه کرده باشم به نظر خودم که از من بی عقلتر و خنگ تر تو دنیا پیدا نمیشه چون اون رفت دختر خاله شو گرفت و زندگیشو کرد و من بعد از چند سال که ازدواج تونستم بکنم هنوز هم اثرات منفی اون شکست و اون افسردگی پیشم هست هنوزم وقتی میبینم مردم با عشقشون ازدواج میکنن اعصابم به هم میریزه
    این دسته از پسرا که درست حسابی به آدم نمیگن چه مرگشونه و میخوان یا نه با زندگی دخترا بازی میکنن حالا خدا نکنه دختر مثل من احساساتی باشه دیگه چند سال داغون میشه
    دلم خواست تجربه خودمو واست بگم تا مثل من نشی عزیزم

  8. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maman arina نمایش پست ها
    ارغوان عزیز
    دقیقا دقیقا چیزی که من تجربه تلخشو دارم
    نه بهم گفت آره نه درست حسابی گفت نه
    ۱۲ سال از عمر و جوونیم به باد رفت چون نخواستم به خودم بقبولونم مخصوصا ۵ سال اول که تقریبا ۹۱۲۵ ساعت واسش گریه کردم هرشب مثل نماز شب که واجبه من تقریبا ۵ تا ۶ ساعت واسش گریه میکردم یه بار که حساب کردم به رقم بالا رسیدم دیدم بله من تقریبا ۹۱۲۵ ساعت واسش گریه کردم البته بیشتر کردم ولی من میانگین حساب کردم حالا اون ساعتها روهم میدونی میشه چقدر میشه یک سال و ۱۵ روز اگه اشتباه نکنم یک سال و ۱۵ روز ۲۴ ساعته تمام سرمو گذاشته باشم رو بالش و گریه کرده باشم به نظر خودم که از من بی عقلتر و خنگ تر تو دنیا پیدا نمیشه چون اون رفت دختر خاله شو گرفت و زندگیشو کرد و من بعد از چند سال که ازدواج تونستم بکنم هنوز هم اثرات منفی اون شکست و اون افسردگی پیشم هست هنوزم وقتی میبینم مردم با عشقشون ازدواج میکنن اعصابم به هم میریزه
    این دسته از پسرا که درست حسابی به آدم نمیگن چه مرگشونه و میخوان یا نه با زندگی دخترا بازی میکنن حالا خدا نکنه دختر مثل من احساساتی باشه دیگه چند سال داغون میشه
    دلم خواست تجربه خودمو واست بگم تا مثل من نشی عزیزم
    ؟

    یک سال گریه کردید؟ فکر کنم هیچ پسری ارزششو نداشته باشه!!
    از اونجایی که خودم سر حرف رو باز کردم، واقعا نمی تونم ایشونو محکوم کنم! مدتهاست با این فکر که از روی رودرواسی و برای اینکه غرور همکارش نشکنه نتونسته حرفش رو مستقیم بزنه خودم رو قانع کردم (از نظر عقلی) اما احساسم ...
    خارج از این بحث متاسفانه درجامعه امروز با پسرهایی برخورد داریم که حتی تا سن بالای 30 سال قدرت تصمیم گیری ندارن وبلاتکلیفن!!!

    ----------------------------
    متاسفانه به خاطر کارم مدتیه دارم هفته ای دو روز میرم تهران. از طرفی خیلی خسته میشم و وقت خالی ندارم ولی قسمت بدترش اینه که همین رفت و آمدهای تنهایی، حال منو بدترمی کنه و از طرفی نتونستم برنامه زبان رو شروع کنم.
    مدتی قبل از اینکه من به همکارم پیام بدم ایشون منو توی یکی از شبکه های اجتماعی ادد کرد (linkedin) ، البته من اون موقع اصلا فکر خاصی نکردم، چون اون سایت (برخلاف اینستا، فیس بوک و...) یک شبکه اجتماعی در مورد کار هست. ما هم اصلا کاری به هم نداریم، فقط اگر مطلبی رو share کنیم یا کسی رو ادد کنیم بقیه کانتکت هامون بهشون اطلاع رسانی میشه...
    گاهی زیاد به این سایت سر می زنم. این کار منو کلافه کرده، گاهی از دست خودم عصبانی میشم و به خودم میگم اونجا هیچ خبری نیست و هیچ دوست مهمی نداری چقدر این سایت رو باز می کنی... خسته ام و دلتنگ... از کارم خسته شدم ولی اعتماد به نفس کافی ندارم که محل کارمو عوض کنم. انگیزه ای برای شروع یک فعالیت جدید ندارم...
    وقتی ازم تعریف می کنن یا بهم میگن قیافه ت کمتر از سنت نشون میده بیشتر دلم می گیره ... دلم میخواد برم یه جایی دور از آدما و حسابی گریه کنم...

    یه مشکل خانوادگی دارم که سر فرصت توی یه تاپیک جدا میگم...

  9. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 مرداد 99 [ 22:16]
    تاریخ عضویت
    1393-7-18
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    9,079
    سطح
    64
    Points: 9,079, Level: 64
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 271
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    130

    تشکرشده 285 در 148 پست

    Rep Power
    45
    Array
    سلام ارغوان جان
    منم شرایط تقریبا مشابهت و دارم و اتفاق شبیه به تو رو تجربه کردم ! الان هم توی همکاری با اون آدم هستم ، شاید قبلا هم توی این تاپیک بهت گفتم شایدم نه ! میدونی من رابطمو با اون آقا بردم به سمت همکاری های بزرگ و خوشبختانه پروژه های خوبی رو باهم همکاری کردیم و رابطه ما خیلی دوستانه و محترمانه هست ! من دیگه فراموش کردم که یجایی غرورم و جلوی این آقا شکستم و از وقتی فهمیدم اون حتی با یه دختر دیگه به قصد ازدواج ارتباط داره ، برای رابطشون آرزوی خوشبختی کردم . شاید خیلی از روزها بخاطر تنهایی و خب سنم که همسن شما هم هستم و ترس از تنهایی دارم ، نگران بشم ، اما سریع ازین حالت خودم و میکشم بیرون و نمیذارم چهره غم و ناامیدی بیاد سراغم ! به اهدافم فکر میکنم و سعی میکنم با انرژی مثبت اتفاقات خوب رو جذب کنم . اون آقا هم مدام شاهد پیشرفت من هست ، اخلاقای خوب من و میبینه ، و من و تحسین میکنه ، و دیگه فرصتی پیش نمیاد که من بخوام اون قضیه شکسته شدن غرورمو به خودم و اون یادآوری کنم و خودم و زجر بدم ! زندگی کوتاهه ، قرار نیست ما همش با سرزنش خودمون و ناامیدی زندگی و به کام خودمون تلخ کنیم و جلوی اتفاقات خوب و بگیریم ! مطمئن باش شخصی که مناسب من و توست بالاخره سرو کلش پیدا میشه ، البته بشرط اینکه به چیزای خوب فکر کنیم و قدر خودمون و شادابی و جوونی و استعدادمون و بدونیم .
    موفق باشی


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.