به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چطور فراموشش کنم؟

    با سلام
    من مطالب زیادی رو در مورد مسئله اختلاف سنی معکوس خوندم اما راستش جوابمو نگرفتم.

    من 28 سالمه. و حدود 6 ساله (بعد از اتمام دوره کارشناسی) مشغول به کار شدم. چند سال قبل که درس می خوندم خواستگارای مناسب تری داشتم اما به خاطر اینکه خانواده م توانایی مالی نداشتن بدون اینکه اجازه بدم بیان رد می کردم. تا اینکه توی این چندسال من و دو تا خواهرم بعد از چندسال کار کردن، الان در وضعیت مالی معمولی هستیم خداروشکر. یک سال و نیمه که مادر و پدرم متارکه کردن به خاطر اخلاقای پدرم که خیلی اذیتمون می کرد. البته پدرم بیرون از خونه اهل هیچ خلاف و برنامه ای نبود و فقط ازارش به ما می رسید و با هیچ کسی از فامیل رفت و امد هم نمی کرد. تا اینکه یک سال و نیم پیش ما از کاراش خسته شدیم و یک خونه مستقل رهن کردیم توی یه منطقه مناسب تر. چون محله قدیمی مون واقعا محله خوبی هم نبود و ادم خلافکار توش زیاد بود و به لحاظ فرهنگی هم خوب نبودن.
    الان ما یه زندگی متوسط و معمولی داریم و تنها مشکلمون همین مسئله متارکه پدر و مادرمه که نمی تونم به کسی بگم. چون که طلاق شرعی و قانونی نگرفتن و فقط ما جدا زندگی می کنیم و بعضی وقتا من یا برادرم به پدرم سر می زنیم.
    البته اینم بگم که من یه خواهر و برادر دیگه هم دارم که ازدواج کردن و الان سه تا خواهریم که مجردیم.
    توی محل کارم هم ادم موفقی هستم (خواهرهام هم همین طور تو کارشون موفقن) و جزء افرادی ام که خیلی روم حساب میشه و بااینکه چندبار ناز کردم و شرط و شروط گذاشتم و یه موقعیت کاری بهتری پیش اومد که می خواستم برم ولی مدیرامون قبول نمی کردن من برم.
    از وقتی که ما اومدیم محله جدید، روابطمون با همسایه و ... خیلی کم شده.
    در این سالهای اخیر خواستگارانی وجود داشتند حتی در محیط کارم. ولی واقعا خواستگار مناسب خیلی کم هست یا اینکه جور نشده و من خسته شدم از این وضعیت. و مامانم هم مدام گیر میده سطح توقعتون رو بیار پایین.
    ببخشید پرحرفی کردم و اما اصل مطلب اینکه:
    چند ماهه یه همکار جدید اومده محل کارمون. اوایل فکر می کردم از من بزرگتره و یا شاید هم سن. و اینکه می دونستم صبح ها جای دیگه کار می کنه و عصرا میاد شرکت ما.
    نمی دونم چی شد که من ... بهش علاقه مند شدم. با اینکه ما روابطمون خیلی رسمیه و به ندرت پیش میاد شوخیی بین مون باشه. ولی خب هم اخلاقش به نظرم خوب بود، یعنی هم مودبه هم سنگین و هم کارش رو خوب انجام میده و ادم سازگاریه توی کار تیمی. و اینکه من به چشم یه همکار محترم بهش نگاه می کردم نه اینکه فکر کنم سابقه کاری من از اون بیشتره و این حرفا.
    راستش من با یه بدبختی آمارش رو درآوردم و فهمیدم سه سال از من کوچیکتره. وقتی فهمیدم انگار یه پارچ اب سرد ریخته باشن روی سرم. تا چند ساعت توی شوک بودم. خداییش اصلا نمی خوره از من کوچکتر باشه. البته منم قیافه م کمتر از سنم نشون میده و تا حالا چندین بار شده مثلا توی اتوبوس یه خانمی اومده شماره خواسته برای امر خیر و سن من رو چند سال کمتر حدس می زده و حتی وقتی فهمیده من بزرگترم گفته از نظر ما اشکالی نداره ولی من چون پسرشون کوچکتر بوده قبول نکردم. چون همیشه فکر می کردم پسر کوچک تر از من بچه س.
    اما در مورد همکارم اصلا چنین حسی ندارم و هیچ بچه بازیی ازش ندیدم. -البته شناخت زیادی ازش ندارم-
    از طرفی یه بار با همکارای خانمم سرحرف رو باز کردم به نظرتون اقای فلانی چندسالشه که اکثرا حدسایی زدن که بزرگتر از منه.
    تازه من فهمیدم اون سربازه و صبح ها هم جایی که کار می کنه درواقع سرباز امریه س.
    هرکار می کنم نمی تونم از فکرش بیرون بیام. اخه من اصلا نمی دونم شاید خودش کسی رو دوست داشته باشه یا اصلا حسی به من نداشته باشه و تازه فکر کنم بعد از سربازی میخواد بره شهر خودشون.
    به خدا موندم از یه طرف نه کسی رو سراغ دارم که واسطه بشه نظرشو در مورد من بپرسه. نه خودم می تونم حرفی بزنم چون می دونم اگه نه بشنوم خیلی داغون میشم. مخصوصا که به خاطر بزرگتر بودن من ریسکش هم بالاست مطرح کردن این علاقه.
    از طرفی هم، من که این چندساله واقعا تنهایی کشیدم و همش دوست داشتم ازدواج کنم ولی نشد خودم رو سرگرم کار کرده بودم ولی حالا سرکار هم که میرم همش فکرم پیششه. کارمو دوست دارم و نمی تونم به خاطر این مسئله محل کارمو عوض کنم. بعد هم فکر نمی کنم با تغییر محل کار خیلی مشکل من حل بشه، چون مشکل تنهایی من حل نمیشه و باز میرم توی فکر و خیال.

    شما بگید من چی کار کنم که انقدر بهش فکر نکنم و بی خیالش بشم؟ شبها با فکرش می خوابم و صبح با فکرش بیدار میشم. گاهی وقتا میرم عکس پروفایلش رو نگاه می کنم. کم کم دارم خل میشم!!
    ویرایش توسط arghavan1366 : چهارشنبه 03 شهریور 95 در ساعت 00:59 دلیل: -


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.