به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 28
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.

    عزیزم به شجاعتت آفرین میگم. کار خوبی کردی که بهش گفتی و خیال خودت رو راحت کردی. اونم همونطور که توقع داشتی؛ شخص بی‌حیا یا سوءاستفاده‌گری نبوده و همه چیز خیلی محترمانه تموم شده.

    رفتار عادی، مثل قبل رو در پیش بگیر. دلیلی نداره اصلا به ماجرای مطرح کردن این قضیه فکر کنی. اگر هم میخوای فراموشش کنی، بهترین کار اینه که سعی نکنی فراموشش کنی. اوقاتت رو با کارهای دیگه پر کن و یه هدف برای خودت داشته باشه که همه هوش و حواست معطوف به اون باشه. به خودت برس. با دوستات برو بیرون و... کلا اینو بزار جز دسته تجربیاتی که به درد آینده میخوره.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahasty نمایش پست ها
    سلام.

    عزیزم به شجاعتت آفرین میگم. کار خوبی کردی که بهش گفتی و خیال خودت رو راحت کردی. اونم همونطور که توقع داشتی؛ شخص بی‌حیا یا سوءاستفاده‌گری نبوده و همه چیز خیلی محترمانه تموم شده.

    رفتار عادی، مثل قبل رو در پیش بگیر. دلیلی نداره اصلا به ماجرای مطرح کردن این قضیه فکر کنی. اگر هم میخوای فراموشش کنی، بهترین کار اینه که سعی نکنی فراموشش کنی. اوقاتت رو با کارهای دیگه پر کن و یه هدف برای خودت داشته باشه که همه هوش و حواست معطوف به اون باشه. به خودت برس. با دوستات برو بیرون و... کلا اینو بزار جز دسته تجربیاتی که به درد آینده میخوره.
    ممنون دوست عزیز، امیدوارم واقعا اسمش شجاعت باشه، نه حماقت یا هر چیز دیگه ای...!
    واقعیت اینه که من هنوز تصمیمی برای فراموش کردنش نگرفتم. و تلاشی رو هم در این زمینه شروع نکردم.
    به نظر شما نمیشه به آینده امیدوار بود؟ آدمی که من "در حد کم" شناختم در رشته تحصیلی و کاری خودش مستعد و سخت کوشه ولی در عین حال یه کم بدشانسی یا بهتره بگم شرایط نامساعد جامعه (که مبتلابه زیاد داره) و یه مقداری هم ویژگی اخلاقی خودش - که میگه به شدت آدم آهسته رویی هست و از سرعت فراری!- باعث شده شرایط فعلیش به این صورت باشه. اما من به آینده ش خیلی امیدوارم.
    منتها نمی دونم تضمینی وجود داره که در آینده دیگه تمایلی نسبت به من داشته باشه.

  3. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    رفتارتون اصلا مثل یه خانم 28ساله نیست
    همینجوری روی هوا برای خودتون میبرین و میدوزین و میپوشین
    از اول هم مشخص بود که نتیجه چیه چون 80درصد آقایون ازینکه درخواست از سمت خانما باشه احساس بدی دارن.سنتونم که بیشتره...
    مثل دخترای 18ساله نسنجیده رفتین به یه اقای کوچکتر پیشنهاد اشنایی دادین که میتونست به سواستفاده اون اقا از شما و ابرو ریزی ختم شه.شماکه از ذات ادما خبر ندارین.شانس اوردین که اهل این جور برنامه ها نبودن

  4. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط arghavan1366 نمایش پست ها
    ممنون دوست عزیز، امیدوارم واقعا اسمش شجاعت باشه، نه حماقت یا هر چیز دیگه ای...!
    واقعیت اینه که من هنوز تصمیمی برای فراموش کردنش نگرفتم. و تلاشی رو هم در این زمینه شروع نکردم.
    به نظر شما نمیشه به آینده امیدوار بود؟ آدمی که من "در حد کم" شناختم در رشته تحصیلی و کاری خودش مستعد و سخت کوشه ولی در عین حال یه کم بدشانسی یا بهتره بگم شرایط نامساعد جامعه (که مبتلابه زیاد داره) و یه مقداری هم ویژگی اخلاقی خودش - که میگه به شدت آدم آهسته رویی هست و از سرعت فراری!- باعث شده شرایط فعلیش به این صورت باشه. اما من به آینده ش خیلی امیدوارم.
    منتها نمی دونم تضمینی وجود داره که در آینده دیگه تمایلی نسبت به من داشته باشه.
    خدا به پدر و مادرش ببخشدش ! پسر به این خوبی

    آخه به شما چه که آینده ی خوبی داره و مستعد و سخت کوشه؟

    منتظر بمونم و امیدوار باشم و .... یعنی چی؟

    چطوری باید بهتون بگه نه؟
    حتما باید می گفت من از شما بدم می آد و دست از سرم بردارید تا تصمیم برای فراموشی بگیرید؟

    حالا که محترمانه ردتون کرده و نخواسته خیلی احساس بدی از پیشقدم شدن داشته باشید، منتظر تمایل آینده اش هستین؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    omidvaar (دوشنبه 15 آذر 95)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    رفتارتون اصلا مثل یه خانم 28ساله نیست
    همینجوری روی هوا برای خودتون میبرین و میدوزین و میپوشین
    از اول هم مشخص بود که نتیجه چیه چون 80درصد آقایون ازینکه درخواست از سمت خانما باشه احساس بدی دارن.سنتونم که بیشتره...
    مثل دخترای 18ساله نسنجیده رفتین به یه اقای کوچکتر پیشنهاد اشنایی دادین که میتونست به سواستفاده اون اقا از شما و ابرو ریزی ختم شه.شماکه از ذات ادما خبر ندارین.شانس اوردین که اهل این جور برنامه ها نبودن
    یه کم ملایم تر هم می تونستید این حرفا رو بزنید.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    خدا به پدر و مادرش ببخشدش ! پسر به این خوبی

    آخه به شما چه که آینده ی خوبی داره و مستعد و سخت کوشه؟

    منتظر بمونم و امیدوار باشم و .... یعنی چی؟

    چطوری باید بهتون بگه نه؟
    حتما باید می گفت من از شما بدم می آد و دست از سرم بردارید تا تصمیم برای فراموشی بگیرید؟

    حالا که محترمانه ردتون کرده و نخواسته خیلی احساس بدی از پیشقدم شدن داشته باشید، منتظر تمایل آینده اش هستین؟
    من احساس نکردم ایشون من رو "رد " کرده. هر دوی ما از نظر احساسی تمایل داریم ولی از نظر عقلی شرایط رو مساعد نمی بینیم و نمی تونیم با خانواده مطرح کنیم.

    یه جوری نوشتید بهت نگفته "دست از سرم بردارید" انگار من چپ و راست به این آقا پیام دادم و ابراز علاقه کردم. من به جز همون یه اس ام اس هیچ رفتار مغایر با عرف یا معنی داری از خودم نشون ندادم. اونم بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم. اگر این آقا توی شرکت ما می موند من ابدا حرفی نمی زدم و فقط در شرایطی که قرار بود بره و من احساس کردم یک بار برای همیشه حرفم رو بزنم این قضیه رو مطرح کردم.

    شما راست میگید خدا ببخشدش به پدر و مادرش...
    ویرایش توسط arghavan1366 : یکشنبه 11 مهر 95 در ساعت 18:00

  7. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1395-6-03
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    1,292
    سطح
    19
    Points: 1,292, Level: 19
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 21 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوباره
    اگرچه زیاد توی بحث های سایت شرکت نمی کنم ولی معمولا سر می زنم و از تجربیات بقیه دوستان استفاده می کنم.
    امروز خیلی دلم گرفته و کسی رو هم نداشتم که به حرفام گوش کنه. گفتم بیام اینجا کمی درد دل کنم. (هرچند یه کمی از برخوردهای بعضی از دوستان دلگیر شدم)
    ------------------
    حدود دو ماه و نیم از زمانی که به همکارم مثلا ابراز علاقه کردم می گذره. اوایل پذیرفتن واقعیت برام سخت بود و هنوز توی مرحله "انکار" بودم. گاهی دلم رو خوش می کردم به بعضی حرفها. و از طرفی هنوز ایشون به شرکت رفت و آمد داشتن و من به خودم می گفتم بذار وقتی رفتنش قطعی شد منم تصمیمم رو برای فراموش کردن عملی می کنم. چون فقط با رفتنش از شرکت میشه کامل فراموشش کرد. اما خب زمان گذشت. وقتی توی این سایت می بینی کسایی که بالای پنج سال رابطه داشتن آخرش هیچ چی. به خودت میگی ما که هیچ رابطه ای هم نداشتیم از اولش هیچ چی نبوده و اخرشم هیچ چی.
    الان یک هفته ای میشه که خیلی آروم تر شدم و دیگه به قول معروف این شکست عشقی رو پذیرفتم. اما خب یه سری ناراحتی هایی هم دارم. اغلب توی تنهایی هام گریه م می گیره. اگر تا یک هفته پیش از روی دلتنگی یا احساس یا فکر کردن به اینکه کوچک شدم و خیلی چیزای دیگه باعث گریه میشد. الان یه جور دیگه.
    خیلی نگران آینده هستم. تا یه خواستگار زنگ می زنه مامانم میگه قبول کنید. سن تون بالا رفته. من می ترسم بمیرم و شما مجرد بمونید و از این حرفا... از طرفی حرفای مامانم. از طرفی فشارها و حرفهای دیگران (خودتون بهتر می دونید وقتی توی یه شهرستان زندگی می کنی و همه دخترای فامیل تو سن کم ازدواج می کنن) از چندماه پیش که دخترداییم (17 سالشه) ازدواج کرد گیر دادن های مامانمم بیشتر شده. از طرفی هم دوستای صمیمی م ازدواج کردن و الان دارن بچه دار هم میشن. به خدا من کمال گرا نیستم ولی خواستگارایی که زنگ می زنن مناسب نیستن و من نمی خوام اینجوری ازدواج کنم. البته منکر این نیستم که واقعا دوست دارم ازدواج کنم ولی با اتفاقات اخیر تصمیم گرفتم یه چند وقتی کلا بی خیال بشم و تمرکزو از روی این مساله بردارم.
    خیلی احساس خستگی می کنم. انگار یه فشار زیادی رو تحمل کردم. اخیرا خیلی زیاد می خوابم. انگار فقط دلم می خواد بخوابم. نه به گذشته فکر کنم و نه آینده. توی محل کارم هم راندمان کاریم اومده پایین. چند روز پیش مدیر پروژه مون گزارش عملکردمو فرستاد میگفت چه مشکلی پیش اومده انقدر کم کار شدید. ادم کم حرف و درونگرایی بودم بعد از اون شکست عشقی کم حرف تر شدم. همه میگن برای اینکه سریع تر این دوره رو بگذرونی و فراموش کنی باید سعی کنی کم تر تنها باشی و بیشتر بری توی جمع. اما دست خودم نیست خیلی جمع گریز شدم. نه حرفی دارم با کسی بزنم و نه زیاد حوصله شنیدن حرفای دیگران رو دارم. تنها تصمیم به درد بخوری که گرفتم اینه که خودم رو یه جوری مشغول کنم. راستش زیاد علاقه ای به ادامه تحصیل توی رشته خودم رو ندارم ولی می خوام به طور جدی شروع کنم به یادگیری زبان. و یه مورد دیگه اینکه یه سری از سخنرانی های دکتر فرهنگ رو گوش دادم.

    بعدشم
    نمی دونم چرا قضیه رفتن همکارم از شرکت انقدر پیچیده شده بود. شاید باورتون نشه تا الان پنج شش بار مدیر پروژه مون به من گفته مثلا فردا رو هماهنگ کردم بیاد جلسه می ذاریم کارهاشو تحویل می گیریم ولی وقتی میاد یه کار دیگه می ذاره جلوش و میگه جلسه باشه یه روز دیگه. هرکاری هم انجام می داد تو این مدت بنا به نظر مدیر پروژه و یه سری بحثای فنی من رو مسئول تست و تحویل کار می کرد. از ناراحتی من که خبر نداشت. نمی دونست چه عذابی می کشم وقتی باید به همکارم زنگ بزنم و یه سری کارها رو هماهنگ کنم. البته خداییش همکارم مثل قبل با احترام برخورد می کنه ولی من همش حس بدی دارم. اصلا دلم نمی خواد بهش نزدیک بشم و همش نگرانم اگه بخوام باهاش سرد برخورد کنم فکر نکنه الان خیلی بهم برخورده و اگه بخوام گرم برخورد کنم فکر نکنه منظوری دارم.
    تازه مدیر پروژه مون چند روز پیش دوباره گفت بابت یه کاری بهش زنگ بزن. منم گفتم خودتون زنگ بزنید بهتره. اونم میگفت من باهاش صحبت کردم (حالا که نمی تونه هرروز بیاد) پروژه ای باهاش کار کنیم.(یعنی یکی دو روز در ماه میاد کارهاشو تحویل میده) اونم قبول کرده و همه چی اوکی هست و اصلا مشکلی نداره بهش زنگ بزنید. با خودم گفتم حتما من بدبخت هم باید کارهاشو تحویل بگیرم.
    تو رو خدا نگید محل کارتو عوض کن. من حتی چندماه پیش که اصلا قضیه این آقا شروع نشده بود یه پیشنهاد خوب از یکی از مشتریای شرکت داشتم اما کارم رو دوست دارم. ما چندسال زحمت کشیدیم برای بهتر شدن اوضاع شرکت، الانم یه سری مسئولیت ها به من سپرده شده و چندتا نیرو رو بهم سپردن و چندماه پیش کلی مدیرعاملمون باهام حرف زد که بمونم.
    الان مشکلم اینه که وقتی همکارم رو می بینم چطوری برخورد کنم. الان من فقط از روبرو شدن باهاش فرار می کنم. نمی دونم چی کار کنم که همه چی برگرده به حالت قبل از اون اس ام اس ها. به خدا گاهی صدبار میگم غلط کردم عجب اشتباهی کردم...

    به همفکری تون نیاز دارم. فقط امیدوارم سرزنشم نکنید. به خدا به اندازه کافی خودم متنبه شدم...

  8. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 مرداد 99 [ 22:16]
    تاریخ عضویت
    1393-7-18
    نوشته ها
    223
    امتیاز
    9,079
    سطح
    64
    Points: 9,079, Level: 64
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 271
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    130

    تشکرشده 285 در 148 پست

    Rep Power
    45
    Array
    سلام دوست عزیز
    چرا دختر به خوبی شمارو باید سرزنش کرد ؟ عزیزم منم همسن شما هستم و شرایطم مثل شماست ! اتفاقا توی یکی از تاپیک هایی که اینجا داشتم موضوعی دقیقا شبیه به شما داشتم . من هم با اون شخصی که بهش علاقمند شدم و یجورایی جواب رد شنیدم همکار هستیم و گاهی با ایشون بخاطر پروژه هایی که مشترک کار میکنیم در ارتباط هستم . کاملا درکت میکنم ، اما میخوام بهت بگم ، خودت و سرزنش نکن بخاطر کاری که انجام دادی ، کار تو هوشمندانه بوده ، شاید توی جامعه ما مورد قبول خیلیا نباشه ، اما خیلی از مشاورین ، این موضوع رو تایید میکنن که دخترها توی جامعه امروزی نباید مثل گذشته فکر کنند ، البته توی شرایط خاص و با رعایت احترام نسبت به خودشون ، به مردی که لایق پیشنهاد هست، پیشنهاد بدن ، البته البته نه هرشخص و شرایطی . شما با این حساب تکلیف خودت و مشخص میکنی ، و به مرور زمان ازون درگیری احساسی درمیای . اصلا خودت و سرزنش نکن و درحال حاضر هم خودت و تحت فشار نذار . با احترام و متانت با اون آقا برخورد کن تا زمانی که تشریف ببرن . اعتماد بنفست و حفظ کن و عادی برخورد کن . کاملا عادی ! برنامه زبان هم خیلی عالیه ، بهش فکر کن ، و بعد هم خودت و با دخترای فامیل مقایسه نکن . من شرایطت رو کاملا درک میکنم از نظر فشار خانواده و اجتماع ، اما باید بجای غصه خوردن ، توی جمع ها و کلاس ها و جاهای مختلف شرکت کنی و بیشتر دیده بشی و با آدم های جدید آشنا بشی . اون آقا هم به مرور از ذهنت حذف میشه . بهت قول میدم . فقط انقد به موضوع پر و بال نده ! برات آرزوی موفقیت و خوشبختی میکنم دوست عزیز

  9. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 مهر 01 [ 02:09]
    تاریخ عضویت
    1395-4-23
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    8,211
    سطح
    61
    Points: 8,211, Level: 61
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 239
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    255

    تشکرشده 416 در 195 پست

    Rep Power
    50
    Array
    در مورد صحبت اطرافیان متاسفانه این مشکل در اطراف همه ما هست. فشار برای دانشگاه رفتن، فشار برای ازدواج، فشار برای بچه دار شدن، فشار برای بچه دوم و ... خلاصه شما بهتره تحت تاثیر این حرفا نباشی. سعی کن در مورد معیارهای ازدواج، شناخت پیدا کنی. با دوستان هم سن و سال و هم فکر مشورت کن و ببین ملاک های اونا چی هست برای ازدواج.
    درسته که در زندگی مدرن بد نیست دختر ها هم در پیشنهاد دادن برای ازدواج پیشقدم بشن. اما واقعیت جامعه ما اینه که ممکنه بعضی پسرها از این مساله سو استفاده کنن. یا در تصمیم گیریشون تاثیر منفی بزاره.
    در مورد همکارتون هم عادی رفتار کنید. اتفاق خاصی که بینتون نیفتاده. اعتماد به نفستون رو ببرین بالا. به هر حال شاید شرایط ازدواجش جور نیست. شاید یکی دیگه رو دوست داره. وقتی همکارت عادی برخورد میکنه چرا شما خودت رو اذیت کنی؟!

  10. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 بهمن 96 [ 09:29]
    تاریخ عضویت
    1395-6-24
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    1,092
    سطح
    17
    Points: 1,092, Level: 17
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.طبق گفته دوستان واقعا فشاری که از اطرافیان وارد میشه برای همه هست... وای کع چقدر جمله " جرا ازدواج نمیکنی"، " پس تو کی قراره ازدواج کنی؟؟"،" ببینم قراره به کی بله بگی!!"،" دیره زود باش بچه دار شو"،" ازدواج نکنی میمونی کنج خونه" و هزار تا مثل این برام خیلی آشناست.. من که خیلی ازین جمله ها متنفرم ... قبلا که مجرد بودم یه جور الانم چسبیدن بهم فقط میگن بجه دار شو ... یکی نیست بگه بابا شرایط همه که یه جور نیست جرا اینقدر ادمو اذیت میکنین.... من سعی میکنم نشنیده بگیرم این حرفارو البته تا حدودی هم موفق هم .. تو هم زیاد این حرفا اذیتت نکنه.. شرایط این روزهای تورو گذروندم میدونم جه حالی هستی..فقط میدونم خدایا یه کسی لایق و شایسته خودت پیش روت میاره.. پس اصلا نگران نباش و خواستگارای آینده رو بچسب
    اونی که مناسبت هست دریاب و اونی که میبینی در حدو اندازت نیست و کنارش یه ذره احساس ارامش و خوشبختی نداری بذار کنار...
    مامانم تحمل کن دیکه باور کن خیلی از مامانا اینجورین باور کن من مامانم خواستگار آخریم که الان شده شوهرم رو به زور برد سرار قرار چون از نظر تحصیلات و موقعیت شغلی پلایین تر بود ولی باور کن مرام و محبت و عشق و احترام یه چیز دیگست.. درسته بعضی وقت ها دچار مشکل میشیم ( مثل همه زن و شوهرا) ولی در کل من دوستش دارم و از لحاظ فرهنکی مثل همیم. همون جلسه اول دلمو برد..فقط خواستم دردو دل کنم خواهر گلم... سخت نگیر
    فقط خواستک یه دردو دل کنم

  11. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 آذر 95 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1395-3-08
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    406
    سطح
    8
    Points: 406, Level: 8
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام.
    باتوجه به اینکه شما ایشان رو از علاقتون مطلع کردید و ایشان هم سعی کردن به شکل مودبانه شما رو متوجه کنن که این احساس دو طرفه نیست:
    بعد از پایان یا شکست هر رابطه عاطفی زمان لازم هست برای بازگشت به شرایط عادی،خیلی به خودتون سخت نگیرید،ساعت ها نشستن و فکر کردن به این موضوع جز بدتر کردن حال شما و تاخیر در فراموش هیچ حاصلی نداره،فکر کردن زیاد و تنهایی و نبش قبر کردن گدشته شما رو از پا در میاره.
    بهتره برای بهتر کردن حالتون زمان بیشتری بگذارید.برای مثال زمان بیشتری با دوستانتون باشید،البته منکر این نمیشم که ساعاتی هم باید در خلوت خودتون باشید،حداقل در هفته ساعتی رو به ورزش اختصاص بدین.تفریحاتتون بیشتر کنید،البته از کارتون غافل نشید، سعی کنید به خودتون بیشتر اهمییت بدین،به ظاهرتون کمی بیشتر برسی(حتی با انجام کار های بسیار کوچیک)، کارهایی که این احساس رو در شما بوجود بیاره که برای خودتون فرد بسیار مهمی هستین.شما کمی به تغییر در خودتون نیاز دارید تا نتیجه اش رو بیرون ببینید،عزت نفستون رو تقویت کنید،لازم نیست 100 درصد کامل باشید هیچ فردی کامل نیست،سعی کنید از این افکار منفی کمی فاصله بگیرید تا بتونید برای مسایل پیشروتون بهتر تصمیم بگیرید،اینکه به شما گوش زد میکنن سنتون بالا رفته رو به چشم دلسوزی و اینکه کسانی هستند که بهتون اهمییت میدن ببینید.البته با شرایط فعلی جامعه سن ازدواج بالا رفته،اما لازم نیست اینقد به خودتون سخت بگیرید.سعی کنید نقاط قوت خودتون رو تقویت کنید،اگر در کار یا تحصیل موفقید میتونه راه بسیار خوبی باشه برای بهتر کردن حالتون،در نهایت به این توجه کنید که شما تلاش ها بسیاری کردین و سختی های بسیاری تحمل کردین برای موقعیت فعلیتون و مسلما شرایط رو بهتر هم میتونید بکنید.فقط باید کمی تعییر در خودتون ایجاد کنید.
    در مورد این اقا هم لازم نیست خیلی حساسیت بخرج بدید،سعی کنید عادی با قضیه برخورد کنید،به مرور زمان و با تقویت عزت نفستون این موضوع هم حل میشه.
    تلاش کنید برای شناخت بیشتر از خودتون،اهدافتون ،ارزوهاتون،مسلما از شناخت خود مقدمه بسیار از موفقیت هاست.
    کمی امید داشته باشید،مطمینا شرایط بهتر خواهد شد.


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.