موضوع: مشکل خیلی ضروری و غمناک درباره من و همسرم

اگه واقعيت بخواي ببيني بله زندگي با خانوادهاي كه حدومرز خودشون نميشناسن سخته و من شخصا هر روز خدا ارزو ميكنم تا ازشون جدا بشم چون واقعا نميفهمن كه هر كس زندگي داره و به حريم شخصيشون نبايد فضولي كرد مخصوصا اوايل زندگي ام كه اختلافاتم زياد بود فضولي. اوناهم زيادتر من خودم هم برادر دارم و خواهر شوهر هستم ولي هيچ وقت به خودم اجازه نميدم تو زندگي برادرم دخالت كنم ولي خانواده شوهرم كلا ناراحت ميشن وقتي از زندگيمون بي خبر ميمونن . كجا ميرم كي ميرم با چه كسي ميرم چرا دير اومدي چرا زود زود ميري من الان دو بار در هفته ميرم خونه مامانم ولي وقتي مادر شوهرم ميره مسافرت هر روز ميرم خونه مامانم اين نشونه چيه؟ چي خريدي جند خريدي چرا خريدي نشون ندادي و خيليييي حرفاي ديگه البته اينم بدون كه اگه شوهر آدم به خانوادش اجازه نده خانواده هيچ كاري نميكنه نميتونه بكنه
تو هم بايد ظرفيت شوهرت بسنجي و ببيني چه جور شرايطي درست ميكنه منم مثل تو خيلي قاطعانه يك بار به شوهرم گفتم نميخوام اينجا بمونم اونم گفت من تا عمر دارم اينجا ميمونم تو هم اگه نميتوني برو الان بعد دو سال كه از اون حرف ميگذره با مهربونيت بهش ميگم تا حالا كه هر وقت گفتم جواب نداده و منم با خودم اميدوار ميشم كه سكوت علامت رضاست
به شوهرتم بايد حق بدي شايد نميتونه مامانش تنها بزاره واسه همين نميخواد
ولي اين بدون هيج كاري به زور حل نميشه همه چيز با. صبر حوصله و مهربوني حل ميشه به نظر من دعوتش كن و با حسن نيت كامل حرف بزن در مقابل حرفاش تصميم بگير تو اين حرفزدن خيلي چيزارو هم بايد رعايت كني همم در نظرت بگيري
ولي اگه من نامزد بودم و شناختي كه از شوهرم دارم اون موقع داشتم به اصطلاح يعني اون موقع قلقش دستم بود با خيلي مهربونيت و حسن نيت كامل وادارش ميكردم پيش خانوادش نريم و پا فشاري ميكردم نه با دعوا نه با قهر با مهربونيت

بله درست میگید. چند روز پیش شوهرم بهم زنگ زد. بعد از یک هفته زنگید بهم. کلی با هم حرف زدیم و گفت حاضری گذشته رو ول کنی و با این شرایط که دارم زندگی کنی؟
من گفتم مشکلم با خونه هست. شوهرم گفت غیرمستقیم قبول نکرد.
نمیدونم چیکار کنم. حرف درست زدم یا نه. ولی زندگیمم دوست دارم