به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 159
  1. #71
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 مرداد 96 [ 12:17]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,270
    سطح
    28
    Points: 2,270, Level: 28
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 46.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    81

    تشکرشده 99 در 49 پست

    Rep Power
    25
    Array
    من همیشه تایپیکاتونو میخونم. حرفام مشابه حرفای باقی دویتان بود را همین خیلی نظر نمیدم.
    برات دعا میکنم و امیدوارم مشکلاتت حل بشه.

    ولی من اگه جات بودم میرفتم خوابگاه. و اگه امکانش بود به خانوادمم هم حتی نمیگفتم. اونا فکر میکردن خونه شوهرمم. محمد هم که سال ب سال هبری ازش نمیشد اصلا نمیفهمید خوابگاهم. فقط از هر دوتاشون دور میشدم که یکم اروم شم.
    اگه محمد زنگ میزد جوابشو میدادم سرد نه. ولی راستش خوبم جوابشو نمیدادم. تا نمیخواست برم خونش نمیرفتم. اگه هم میخواست بین 2-3 بار ی بار می رفتم.
    زودم بر میگشتم خوابگاه.
    نمیدونم برای شما چقدر عملی هست ولی من اگه بودم این کارو میکردم.
    تو شهری مثل تهران بعید میدونم مردم بفهمن من کجام. هر کی فکر میکنه پیش اون یکی هستم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanha67 تشکرکرده است .

    tavalode arezoo (چهارشنبه 28 مهر 95)

  3. #72
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    رفتنم به خوابگاه اصلا عملى نيست، غيرممكنه... ولى ميتونم برم تو خونمون تو اتاق خودم بمونم ولى خوب اونجا هم افسردگى ميگيرم.
    گاهى وقتا تصميم قطعى ميگيرم كه از اين آدم جدا بشم ولى بعدش كه يه ذره نوك سوزن بهم توجه ميكنه، به خودم فرصت دوباره ميدم.
    ديشب يه اتفاقى افتاد كه خيييييلى دلم شكست، داشت باهام شوخى ميكرد دستبندم خورد بالاى لبش، گفتم جاشو ببوسم خوب بشه، محكم هولم داد گفت نميخواد نميخواد بعدشم با حالت تهوع گفت بوى دهنت اومد. (چون خانوادگى وسواسى دارن به بو خيلى ايراد ميگيره مثلا من حق ندارم از هيچ ادكلن و اسپرى و زيربغل استفاده كنم چون به بو حساسه) من بعد از رفتار ديشبش كلى ناراحت شدم، نشستم يه گوشه فكر كردم، آدمى كه يكسال و دوماهه عقد منه تا حالا يكبار هم منو نبوسيده به چه دردم ميخوره؟!!! من خودمم به بو خيلى حساسم ولى شوهرم هر بويى بده اذيت نميشم، حتى گاهى شديدا بوى عرق داده يا دهنش بو داده هيچوقت به روش نياوردم. حالا اون علاوه بر اينكه به بوى ادكلن من حساسيت نشون ميده، مهمتر از اون به عنوان شوهر منو يكبار هم نبوسيده!
    بعدش گفت بريم بيرون گفتم من نميام خودت برو، رفت بيرون زود هم برگشت ولى من خيلى ناراحت بودم از دستش گفتم ميخوابم، گفت آره زود بخواب كارى به كارم نداشته باش. بعدش گفت فردا پنجشنبه است برام يه زن ميگرفتى فردا رو خوش ميگذروندم، گفتم برو زن رو پيدا كن بيار واست بگيرم، گفت تو موافقى؟! گفتم آره، گفت پس برام تو كاغذ بنويس امضا كن، گفتم باشه فقط زود انجام بديم هر كسى بره دنبال زندگيش. كاغذ رو آورد گفت بنويس من راضى ام كه محمد ازدواج مجدد داشته باشد، منم نوشتم من راضيم محمد بعد از طلاق من در اسرع وقت با هر كسى كه خواست ازدواج كنه، دفترو گرفت از دستم و گفت تو دروغگويى.
    تا صبح حرص خوردم وقتى كارش يادم افتاد كه با هيجان و خوشحالى رفت دفتر آورد واسه رضايت نامه من كه ازدواج مجدد كنه.
    تا صبح خوابم نبرد، صبح بيدار شديم كه بريم سركار برگشت بهم گفت تو چرا نرفتى به مامانم كمك كنى (مامانش اون روز مراسم ختم انعام داشت) گفت مامانم دست تنها بوده كسى نبوده كمكش كنه، گفتم خوب مامانت به من چيزى نگفته، گفت مراسم داريم خواستى بيا اگه ميگفت بيا كمك ميرفتم. اونجا يه لحظه تو دلم خودش و مامانشو كلى فحش دادم، زن روانى هر موقع فرصت گيرش مياد ميشينه پشت سرم پيش پسرش حرف ميزنه، تو دلم گفتم خيلى دل خوشى از پسرت دارم، خيلى رابطه من و پسرت خوبه، نه اينكه من با پسرت خيلى خوشبختم حالا تو هى حرف منو پيش پسرت بزن و همه چى رو خرابتر كن. پسرت خيانت ميكنه، بدرفتارى ميكنه، كتك ميزنه، وظايفشو به جا نمياره... حالا اين انصافه بين اين همه مشكلات من، اين زنه هم همش حرف منو پيش پسرش بزنه و شكايت منو پيش اون ببره؟!
    دارم خفه ميشم
    اين چه زندگيه من دارم، چرا هر كسى يه جورى آزارم ميده.
    شايدم هيچكس بد نيست، من زيادى حساسم شايد
    شايد انتظار يك بوسه خيلى زياده از شوهرم، انتظار رفع نياز جنسيم خيلى زياده، انتظار محبت و احترام، انتظار تك زن بودن....
    يك ماه پيش ازش خواستم و بهش گفتم من نياز دارم ميخوام رابطه داشته باشيم، خيلى راحت منو شكست و گفت نميتونم، گفتم حداقل بغلم كن، سرم داد زد گفت برو اون ور ميخوام بخوابم.

  4. #73
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آبان 96 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1395-7-04
    نوشته ها
    137
    امتیاز
    3,161
    سطح
    34
    Points: 3,161, Level: 34
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    140

    تشکرشده 180 در 79 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام
    عزیزم شرایط اخلاقی شوهرت مثل منه
    خیلی سخته...من که بفکر طلاقم

  5. #74
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام

    راستش من دیگه نمیخواستم توی تاپیک شما چیزی بنویسم. احساس می کردم خیلی فایده ای نداره.البته هر کسی توی زندگی خودش مختاره.

    ولی پست آخرتون رو که دیدم نتونستم چیزی ننویسم.

    ببینین دوست عزیزم. یه وقتایی یه نفر همسرش یه عیبی داره یا چند تا عیب داره ولی عوضش یه سری محاسن هم داره که طرف میگه به خاطر حسن هاش ،من بدیهاش

    رو نادیده میگیرم.

    آخه مگه میشه همسرت تو این مدت یک بار تو رو نبوسیده باشه و همچین رفتار تحقیرآمیزی داشته باشه و تو تحمل کنی؟

    تو دقیقا به خاطر چی میخوای ازدواج کنی؟ میدونی نیاز زن به روابط جنسی و عاطفی بعد از ازدواج و همخونه شدن با شوهرش خیلی بیشتر از زمان مجردی میشه؟

    من میگم مادرت بدترین رفتار رو هم باهات داشته باشه بازم صد شرف داره به توهین و تحقیرهای این مرد.

    خوب نرو خوابگاه ، برو خونه پیش مادرت ولی سر خودت رو با کار و این چیزها پر کن که خیلی جلوی چشمش نباشی.

    اون مرد داره با تو بازی میکنه و از تحقیر شدنت لذت میبره.مساله فقط خیانتش نیست. حتی من فکر می کنم توجه های گاه به گاهش هم برای بازی دادنته.

  6. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 30 مهر 95)

  7. #75
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آنیتا123 نمایش پست ها
    آخه مگه میشه همسرت تو این مدت یک بار تو رو نبوسیده باشه و همچین رفتار تحقیرآمیزی داشته باشه و تو تحمل کنی؟با
    سلام
    منظورم از بوسيدن، بوسه معمولى نيست، اون رو كه هر دفعه ببينيم همديگرو ميبوسيم، چه از سركار بياد يا خداحافظى كنيم... منظورم بوسه عشقه بين زن و شوهر...
    خواهرشوهرم ازم چندماه پيش پرسيد، دفعه اولى كه محمد بوسيدت چه حسى داشتى وقتى گفتم منو تا حالا اون مدلى نبوسيده يا حتى هولم ميده خيلى تعجب كرد گفت مگه ميشه؟! بعدشم با حالت خنده گفت مارو گرفتيا، خوب سركارمون گذاشتى، منم ديگه بحثو ادامه ندادم.
    محبت بين زن و شوهر از رابطه زناشويى مياد ديگه، اگه شوهرم قراره منو مثل همه ببوسه و مثل بقيه كنارم باشه چه حسى ميخواد ايجاد بشه؟! محمد ميگه نيازى به بوسه و معاشقه و قرتى بازى نيست، ما قراره رابطه كامل شب عروسى داشته باشيم. اوايل فكر ميكردم بلد نيست و برداشتش از رابطه زناشويى همون رابطه آخره كه اونم قراره شب عروسى بشه، واسه همين براش نامه نوشتم و همه چى رو براش توضيح دادم كه آگاه بشه و گفتم درسته سنت زياده ولى خوب اگه تا الان ياد نگرفتى ميتونيم باهم ياد بگيريم. شب بعد از خوندن نامه با من يه دعواى بدى كرد كه خيلى چرت و پرت ميگى. منم از خجالت آب شدم ديگه هيچوقت هم در اون مورد صحبت نكرديم...
    تا اينكه يك روز من تبلتش رو پيدا كردم كه هم صداى ضبط شده مكالمه اش با دوست دخترش رو شنيدم و هم پيام هايى كه بهم داده بودن و اونجا بود كه متوجه شدم همسرم با اون دختر رابطه داشته و همسرم همه مدل رابطه و معاشقه و بوسه و ... رو بلده، حالا چرا به من نزديك نميشه جاى سئوال داشت برام.
    البته حس ميكردم كه دوستم نداره ولى برام سخت و غيرقابل قبول ميومد كه آدمى كه خودش با اصرار اومده جلو و يك رابطه رو يكطرفه تا ازدواج كشونده، چرا حالا بايد اينطورى رفتار كنه؟!!!!
    من خيلى آدم صبورى هستم، خود شوهرم هميشه به همه ميگه كه من آدمى به صبورى حنا نديدم...
    ولى ديگه داره تموم ميشه، آخرين قطره هاشه...
    بعد از يكسال و دو ماه كه هفته پيش رفتيم مسافرت اونجا تو هتل يه كم نزديكم شد كه تو كامنت قبليم توضيح دادم براتون، ولى فقط همون يكبار بود بعدش ديگه نخواست...
    انتظارم از شوهرم خيلى زياده؟! شايد من نميدونم، تو رو خدا بگين اين رابطه اى كه ما داريم عاديه؟
    من عضو يه كانالى هستم تو تلگرام كانال صداى زندگى، هميشه پيام مياد كه مثلا در زمان معاشقه اينطور باشين يا فلان كار رو بكنين... من هيچكدوم از اينارو تجربه نكردم، وقتى ميخونمشون حس ميكنم اصلا من شوهر ندارم و من فقط خدمتكار محمد هستم.
    اون موقع ها كه دوست بوديم، محمد كه ميخواست نزديكم بشه يا بهم دست بزنه عصبانى ميشدم قهر ميكردم ميرفتم بهم ميگفت تو بيمارى دارى و از نظر جنسى حسى ندارى، منم ميگفتم من سالمم و نيازى نميبينم به يه مرد غريبه نامحرم ثابتش كنم. هميشه ميگفت تو خيلى سفيدو خوشگلى، وقتى نگات ميكنم لذت ميبرم نميدونم اگه بهت دست بزنم چى ميشه.
    بعدش كه عقد كرديم من هيچى ازش نديدم، اصلا انگار اون آدم نبود، رفتيم مشاور برگشت بهش گفت من از حنا هيچ لذتى نميبرم.

  8. #76
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نمیدونم والا دیگه کاربرها چطوری باید به شما بگن این آدم مرد زندگی نیست؟
    تازه میپرسی توقع من زیاده؟ تورو خدا بگین رابطه ما عادیه؟
    نخیر خانوم هیچ کجای رابطه شما عادی نیست .مگه میشه شما تا حالا جواب سوالاتت رو نگرفته باشی ؟

  9. 3 کاربر از پست مفید danger تشکرکرده اند .

    masomeh2016 (پنجشنبه 29 مهر 95), بانوی آفتاب (پنجشنبه 29 مهر 95), بارن (جمعه 30 مهر 95)

  10. #77
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام اگه اینچیزا واقعا وجود داره و ایشون از ترس وجهه اجتماعیش از طلاق میترسه پس شما از همین راه وارد شو شما میری ازش شکایت میکنی بدلیل عدم نزدیکی و رابطه زیرا شما خاهان هستی و ایشون امتناع کننده
    لازم هم نیست خانوادت متوجه شکایت شما بشه که بگی نه وااای مامانم چی میگه و...

    اونوقت که یکم وجهش بهم ریخت میفهمه شماهم جربزه داری و یه چیز حالیته
    همچین ادمی باید شکسته بشه
    هرچند باورم نمیشه...........
    نگو چرا بهم تهمت میزنی اگه خودت بعنوان نفر سوم پستهات رو از ابتدا بخونی میفهمی چرا دیگران همچین فکری میکنن پس حق بده به مایا به اینکه کارات و در رابطه ماندنت خیلییییییی دور از عقله
    ویرایش توسط ستاره زیبا : پنجشنبه 29 مهر 95 در ساعت 20:01

  11. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    danger (پنجشنبه 29 مهر 95)

  12. #78
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره زیبا نمایش پست ها
    سلام اگه اینچیزا واقعا وجود داره و ایشون از ترس وجهه اجتماعیش از طلاق میترسه پس شما از همین راه وارد شو شما میری ازش شکایت میکنی بدلیل عدم نزدیکی و رابطه زیرا شما خاهان هستی و ایشون امتناع کننده
    لازم هم نیست خانوادت متوجه شکایت شما بشه که بگی نه وااای مامانم چی میگه و...

    اونوقت که یکم وجهش بهم ریخت میفهمه شماهم جربزه داری و یه چیز حالیته
    همچین ادمی باید شکسته بشه
    هرچند باورم نمیشه...........
    نگو چرا بهم تهمت میزنی اگه خودت بعنوان نفر سوم پستهات رو از ابتدا بخونی میفهمی چرا دیگران همچین فکری میکنن پس حق بده به مایا به اینکه کارات و در رابطه ماندنت خیلییییییی دور از عقله
    هر كسى تو زندگيش يه سرى مشكلات داره، مشكلات منم اين شكليه، ميگين چيكار كنم؟! حالا كل دردامو غم و غصه هامو ول كنم بشينم به تمام كاربرا ثابت كنم كه دروغ نميگم؟؟؟؟؟
    واقعا وقتى اينجور پستاتون رو ميخونم حس ميكنم ديگه بدبخت تَر از من تو اين دنيا نيست....
    عزيزم، من الان دوران عقد هستم، مگه تو دوران عقد لزومى هست كه دو طرف رابطه داشته باشن؟! برم شكايت كنم بگم نامزدم با من رابطه نداره، خوب اونا هم ميگن شما تو دوران عقد هستين و عقد دوران شناخته، (هر چند اينجورى نباشه).
    من اگه بخوام جدا بشم كاملا آبرومندانه و توافقى جدا ميشم نه با شكايت بازى و گرفتن مهريه و آبروريزى. پدر مادر و خانواده من تو جامعه، محترم و خوشنام هستن.
    من صبر كردم كه شايد همه چيز يه روزى خوب بشه، خدا گفته اميدتون رو از دست ندين. منم همه تلاشمو كردم. يادتون باشه قبل عاشورا تاسوعا من تصميم قطعى گرفته بودم كه جدا بشم كه يه دفعه پيداش شد، منم زود باور كردم ولى ميبينم كه درست نشده و درست هم نخواهد شد.
    بذار جمعه هم بگذره، همين دو روز رو با روى خوش كنارش هستم، شنبه كه شد ميرم و پشت سرمم نگاه نميكنم... خييييلى داغونم، نميدونم اين ضربه اى كه به روح و روانم زد اثراتش تا كى تو زندگيم خواهد بود،
    روزى كه توافقى جدا شدم هيچوقت هيچى نخواهم گفت، فقط به خدا خواهم سپرد تا خودش جواب تمام بدى هاشو بده....
    تو اين يكسال انقدر نذر و نياز كردم و مسجد و امامزاده رفتم كه حس ميكنم روحيه يه پيرزن رو دارم. فكر كنين من روز ولنتاين تو امامزاده نشسته بودم دعاى توسل ميخوندم و نذرى پخش ميكردم...
    انقدر شبا تا ساعت سه چهار صبح نماز خوندم و دعا كردم و گريه كردم...
    ديگه از اين مدل زندگى خسته شدم، ترجيح ميدم از تنهايى بميرم ولى همچين زندگى متاهلى نداشته باشم.... ترجيح ميدم فقر و ندارى بكشم ولى صاحب رفاه پر از خون دل نباشم...
    اولين روز تولدم با محمد روزى بود كه از دستش كتك خوردم اونم تو يه كشور غريب، اولين مسافرتمون، اولين خريدمون، اولين مهمونيمون، اولين سال نومون، اولين عيد قربان.... همش پر از خاطره هاى بده...
    خيلى دلم گرفته...
    خيلى تنهام...

  13. کاربر روبرو از پست مفید Hanli تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (شنبه 01 آبان 95)

  14. #79
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,832
    سطح
    73
    Points: 12,832, Level: 73
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    هر كسى تو زندگيش يه سرى مشكلات داره، مشكلات منم اين شكليه، ميگين چيكار كنم؟! حالا كل دردامو غم و غصه هامو ول كنم بشينم به تمام كاربرا ثابت كنم كه دروغ نميگم؟؟؟؟؟
    واقعا وقتى اينجور پستاتون رو ميخونم حس ميكنم ديگه بدبخت تَر از من تو اين دنيا نيست....
    عزيزم، من الان دوران عقد هستم، مگه تو دوران عقد لزومى هست كه دو طرف رابطه داشته باشن؟! برم شكايت كنم بگم نامزدم با من رابطه نداره، خوب اونا هم ميگن شما تو دوران عقد هستين و عقد دوران شناخته، (هر چند اينجورى نباشه).
    من اگه بخوام جدا بشم كاملا آبرومندانه و توافقى جدا ميشم نه با شكايت بازى و گرفتن مهريه و آبروريزى. پدر مادر و خانواده من تو جامعه، محترم و خوشنام هستن.
    من صبر كردم كه شايد همه چيز يه روزى خوب بشه، خدا گفته اميدتون رو از دست ندين. منم همه تلاشمو كردم. يادتون باشه قبل عاشورا تاسوعا من تصميم قطعى گرفته بودم كه جدا بشم كه يه دفعه پيداش شد، منم زود باور كردم ولى ميبينم كه درست نشده و درست هم نخواهد شد.
    بذار جمعه هم بگذره، همين دو روز رو با روى خوش كنارش هستم، شنبه كه شد ميرم و پشت سرمم نگاه نميكنم... خييييلى داغونم، نميدونم اين ضربه اى كه به روح و روانم زد اثراتش تا كى تو زندگيم خواهد بود،
    روزى كه توافقى جدا شدم هيچوقت هيچى نخواهم گفت، فقط به خدا خواهم سپرد تا خودش جواب تمام بدى هاشو بده....
    تو اين يكسال انقدر نذر و نياز كردم و مسجد و امامزاده رفتم كه حس ميكنم روحيه يه پيرزن رو دارم. فكر كنين من روز ولنتاين تو امامزاده نشسته بودم دعاى توسل ميخوندم و نذرى پخش ميكردم...
    انقدر شبا تا ساعت سه چهار صبح نماز خوندم و دعا كردم و گريه كردم...
    ديگه از اين مدل زندگى خسته شدم، ترجيح ميدم از تنهايى بميرم ولى همچين زندگى متاهلى نداشته باشم.... ترجيح ميدم فقر و ندارى بكشم ولى صاحب رفاه پر از خون دل نباشم...
    اولين روز تولدم با محمد روزى بود كه از دستش كتك خوردم اونم تو يه كشور غريب، اولين مسافرتمون، اولين خريدمون، اولين مهمونيمون، اولين سال نومون، اولين عيد قربان.... همش پر از خاطره هاى بده...
    خيلى دلم گرفته...
    خيلى تنهام...

    سلام

    می دونستید تمام بیماریهای انسان، منشاء فکری و روانی دارند؟


    تیروئید: وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمی شود!


    سرطان: ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است!


    ام اس: به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است!


    بیماری قند: بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است!


    سر درد: به دلیل انتقاد از خود و دیگران است!


    زکام: بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است!


    درد مفاصل: به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است!


    فشار خون: به خاطر مشکل عاطفی درازمدتی است که حل نشده باقی مانده!


    " شما اگه همینطوری دست دست کنید، خودتونو نابود می کنید دوست گرامی"


    من به شخصه متوجه نمی شم چرا اینقدر دوست دارید این زندگی جهنمی رو ادامه بدید؟!!

  15. 2 کاربر از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده اند .

    zzzz (جمعه 30 مهر 95), آبی آسمونی (یکشنبه 02 آبان 95)

  16. #80
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    محمدی که شما توصیف می کنید بیماره !

    خودت هم عزت نفست خیلی پایینه ( ببخشید که اینطور می نویسم. منظورم اینه که دنبال درمانش باشی، نه تحقیر و توهین به شما)

    با کوچکترین توجه و محبتی از خود بیخود می شی

    حالا که همسرت وضع مالیش خوبه و مشکلی ندارید، چرا یه دوره پیوسته و کامل پیش یه روانکاو خوب نمی ری؟
    ته و توی این مشکلات شخصیتیت را دربیاری و درمان کنی؟
    وقتی خودت قوی و خوب بشی، تصمیم درست می گیری

    بی خیال محمد
    خودت را درمان کن
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    نجمه چ (یکشنبه 02 آبان 95)


 
صفحه 8 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.