تشکرشده 278 در 136 پست
sphinx (دوشنبه 19 مهر 95)
تشکرشده 127 در 70 پست
برا کسایی که میگن سرکاریه باید بگم
آدم بعضی وقتا یه بلاهایی سرش میاد تو زندگی ، که فقط میشه تو فیلما پیداش کرد
منم ازون دسته آدمایی هستم که وقتی مشکلاتمو به کسی میگم، اصلا باورش نمیشه!
بعضی وقتا هم که یعضی موجودات بیمار روانی سرراه آدم قرار میگیرن که زندگی رو براشون جهنم میکنن
باید فراروبر قرار ترجیح داد
تنها راه نجات فرار از جهنمیه که یه فردِ روانی برای آدم میسازه
بعد از فرار، مدتی نمیگذره که آدم بخودش میگه، کاش زودتر خودمو نجات داده بودم ...
ویرایش توسط delkhaste : شنبه 17 مهر 95 در ساعت 20:13
تشکرشده 127 در 70 پست
حناخانم شما خیلی پرخاشگرانه برای من پست گذاشته بودید قبلا،خیلی ازبرخوردتون ناراحت شده بودم
ولی چون احساس کردم میتونم مشکلات عدم اعتماد بنفستونو درک کنم ، گفتم راه حل هایی که میدونم رو بهتون بگم
شما هرچه زودتر خودتو ازون جهنم نجات بدی هنر کردی
جلوی ضررو هرموقع بگیری منفعته
فقط کسی میتونه اینجور مرد رو تحمل کنه که فقط پول براش مهمه، مثل خیلی خیلی از زنای دیگه
شما دنبال احساسی ، امکان نداره خوشبخت بشی باهاش
شاید باید یه تلنگر بهت بخوره که یهو اعتمادبنفست زیاد بشه و قدرت پیدا کنی که به خودت ببای و بتونی تصمیم عاقلانه بگیری
این وسط تنها خودت مهمی نه حرف دوروبرت، به تنها کسی هم که ارزش قائل نیستی خودتی
بی اعتماد بنفسی همینه که آدم برای محبت از بقیه تغذیه میکنه ، یه سم مهلکه برای زندگی
کارایی که باید برای خودش بکنه، برای بقیه میکنه
با چیزایی که مینویسی، مشکل اصلی رو شما داری ، که وابسته مشکلاتی و میل به غصه خوردن داری
نکن اینکارارو
ویرایش توسط delkhaste : شنبه 17 مهر 95 در ساعت 20:18
نجمه چ (شنبه 17 مهر 95)
تشکرشده 113 در 56 پست
سلام
من بابت پستم ازتون عذرخواهى ميكنم شايد از شدت ناراحتى يه چيزايى نوشتم، به دل نگيرين لطفا، من از نظر روحى روانى خيلى آسيب ديدم واسه همون حواسم نيست گاهى چى ميگم، شايدم حرصمو خواستم يه جايى خالى كنم، در هر صورت عذر ميخوام بابت رنجشتون.
شما درست گفتين، من اصلا اعتماد بنفس ندارم و نميدونم اون تلنگر چيه كه ميتونه منو به خودم بياره.
ديگه به آخر خط رسيدم تنها راه من شايد فقط دعاى شما دوستان باشه....
ممنون بابت پست هاتون
تشکرشده 4,954 در 1,249 پست
سلام دوست عزیز
اینکه در این شرایط چه کاری درسته یا غلط رو نمیدونم ولی اگر جای شما بودم برخوردم اینجوری می شد
ظاهرا آخرین صحبت شما با همسرت سر مدارک خیانت ایشون بوده و ایشون عصبی شده و محل بحث رو ترک کرده
اگر جای شما بودم هیچ خبری ازش نمی گرفتم اون باید روی این صحبتها فکر کنه و تصمیمش رو بگیره یا باید خودشو اثبات کنه و یا حداقل قول ترک این اخلاق رو بده یا باید کلا بره و به همون زندگی مجردیش ادامه بده
چون شما نمیتونی روابط موازی ایشون رو تحمل کنی و البته شاید بیش از 90 درصد زنهای دیگه هم نتونن
خوب این روند ناز کشیدن از ایشون، به رو نیاوردن مسئله محبت به ایشون و سعی در جذب ایشون بارها وجود داشته و فایده ای نداشته پس این روند رو تموم کن
به نحوی ذهنت رو رها کن و فکر کن اون این مدلیه و کاریش نمیشه کرد و شما هم یه شوهر این مدلی رو نمیتونی تحمل کنی
فکر کن جدا شدی و باید به زندگی خودت فکر کنی
وقتی توی ذهنت ازش بگذری و وابستگی عاطفی رو به حداقل برسونی میتونی روند عادی زندگیت رو داشته باشی
ضمنا یادت باشه شما دیگه الان میتونی خودت تکیه گاه خودت باشی نیاز نیست مادر شما حمایتت کنه روی خودت بیشتر از اینا حساب کن در ضمن اینکه مادرت هم قانع میشه به مرور زمان
می دونم شرایط سختی داری. توکل به خدا کن و روند عادی زندگیت رو از سر بگیر حداقل از این روند فرسایشی که داشتی خودتو خلاص کن
پرواز کن آنگونه که می خواهی
وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند
تشکرشده 376 در 164 پست
تشکرشده 376 در 164 پست
میشه سوال منو جواب بدین حنا جان؟
مگه طبق اخرین پستها.خلاصه همه دوستان این نبود که نری خونش که بیخیالش شی که...
چرا باز رفتی خونش؟
قدرت نه گفتن نداری حنا.بخاطر رفتاراش تشنه مجبتی تا میگه بیا خونمون با یکم پافشاریش زود قبول میکنی و خام میشی.حنا ول کن این ادمو این درک کن بدون اون اقا هم میتونی زندگی کنی.زندگی کردن و شاد بودن و محبت دیدین خلاصه نمیشه تو یه نفر اونم همچین ادمی.
رفتی خونشو باز همچی تکرار شد.به خودش اجازه داد بگه گمشو برو خونتون.میدونی این یعنی چی؟
این ادم بیماره یجوری مریضی داره که با خورد کردن دیگران خودشو ارضا میکنه.از نظر روحی ارضا میشه وقتی ضعیف کشی میکنه و گریه میکنی و بهت فحش میده
ایراد داری حنا.اصلا اراده نداری
بخدا نمیدونم دیگه چی بگم.
حنا خودتو بکش بیرون ازین باتلاق.رفتار جرعت مند داشته باش.
میخوای بیاد سمتت؟من میدونم راهش چیه
جوابشو نده و هیچ تمایلی بهش نشون نده.اصلا نشون بده ازش متنفری نرو خونشون بگو نمیخوامت اونوقت میاد التماستو میکنه حتی به دست و پات می افته میگه من بدون تو میمیرم تو بهترینی ولی کافیه نگاهش کنی باز خوردت میکنی و داستان تکرار میشه.
این ادم مریضه و داره مریضت میکنه
والسلام
تشکرشده 113 در 56 پست
سلام عزيزم، ممنون بابت پاسخت
من اين روشم امتحان كردم اصلا براش مهم نيست، تا الان دوبار هر كدوم يك ماه ولش كردم و اومدم ولى دريغ از يك زنگ.
خوب براش مهم نيست چون اون علاقه اى كه بايد بهم داشته باشه رو نداره.
من همه روشها رو رفتم و نشد ديگه بى فايده است، فقط به توصيه فكور عمل ميكنم و سعى ميكنم يواش يواش از ذهنم بيرونش كنم و اول خودم رو براى طلاق عاطفى آماده كنم، بعدشم ميرم سراغ قانون
ميدونين من ابن يكسال كلى ضعيف شدم، هم جسما و هم روحا... شبا كه ميخوابم از شدت غصه و ناراحتى و فشار عصبى انقدر فكم رو فشار ميدم كه باعث ميشه كل طول روز سردرد داشته باشم. موهام به قدرى ريخته كه كف سرم ديده ديده ميشه و تا ميخوام غذا بخورم حالت تهوع نميذاره. يه بغضى دارم كه هيچ جورى نميشكنه، هيچ جورى آروم نميشم... خدا لعنتش كنه، تو اين روزهاى عزيز از خدا ميخوام به خاطر امام حسين، هر بدى بهم كرده ده برابرش رو تو زندگيش بچشه...
ZENDEGIBEHTAR (یکشنبه 18 مهر 95)
تشکرشده 43 در 21 پست
تواین شبای عزیز براتون دعا میکنم...
شماهم ولش کنید وفقط برید سمت امام حسین .باخودش دردودل کنیدو غم هاتونو به خود آقا بگید...مطمئن باشید هم آروم میشید هم جواب میگیرید.
خیلی ناراحت میشم وقتی حرفاتونو میخونم.کاش همسرتون یه کم قدرتونو میدونست،کاش پدرومادرتون پشتتون بودن..
مطمئنم که یه روزی همسرتون از همه کاراش پشیمون میشه ومطمئن باشید خدا رحیم تر وعادل تر از این حرفاست که تنهاتون بزاره...
تشکرشده 208 در 97 پست
حنا جان تو این شرایط روانپزشک خیلی میتونه کمک کنه
یه قرص ارام بخش خیلی کمک کنندس
البته به شوهرت نگو که میری روانپزشک چون امکان داره از این موضوع سو استفاده کنه
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)