سلام دوستان
من 31 سالم هست و شوهرم 32 سال
هر دو کارمندیم
یکسال هم هست ازدواج کردیم
یکم مختصر راجع به خودم و شوهرم بگم :
ما هر دو از خانواده های مذهبی هستیم و به هم علاقه مندیم ، اما قبل از عقد متوجه شدم با ی خانم مطلقه ارتباط جنسی داره و همین باعث شد که عقدمون کنسل کنم اما شوهرم حدود دو ماه با من مشاوره اومد و پا به پای من و ول کن قضیه نبود و ابراز پشیمونی کرد و نهایت منو راضی به ازدواج کرد
مشاوره به من گفت که پسره خوبی هست و تنهایی مجردیش باعث این قضیه شده بوده و با قاشق چاه نکن و بهش اعتماد کن اما من نتونستم
خلاصه ما عقد کردیم و اما من خیلی کنترلش می کردم ، بعد ازدواج هم همین طور ، چیز خاصی ندیدم تا چند روز پیش خیلی اتفاقی متوجه شدم تازگیا گوشیشو از من مخفی میکنه هنوز متوجه نشدم کیه اما دیشب با هم دعوامون شد و اون خطش که مشکوک بود رو خاموش کرد و به من داد
دوستان من حالم بده
دلم داره میلرزه
چه رفتاری از خودم نشون بدم
دیشب رفتیم بیرون و وقتی اومدیم خونه ، اون دم در ماشین پارک میکرد و من از روی نرده ها اومدن بالاش یواشکی نگاه کردم و دیدم سر پله ها تند تند داره اس مس میده
قلبم شکست
همش پیش خودم می گفتم کاش باهاش ازواج نمی کردم و حرف مشاوره ها رو گوش نمیکردم
وقتی اومد بالا متوجه شد من داشتم نگاش میکردم
خیلی عصبانی شد و سرم داد میزد
این چندمین باره که توی این هفته سر این قضیه داره داد و بی داد می کنه
ی شبم رفتیم پارک و متوجه شدم که داره اس مس میده رفتم کنارش نشستم و هول شد و سریع پاک کرد (خیلی ساده است ) تابلو میشه زود
من مطمئنم این قضیه ی هفته بیشتر نیست رخ داده
از پارک اومدیم تو ماشین و با حالت بغض بهش گفتم کی بود بهش اس مس میدادی
محکم زد تو دهنم و دهنم پر خون شد
ماشین عین دیونه ها برد جلوی خونه مادرم اینا و منو محکم پرت میکرد بیرون و میگفت برو گمشو خونه بابات ، تو خیلی به من شک داری و ... منم نرفتم و محکم سر جام نشستم
البته چند ساعت بعد ازم عذرخواهی کرد
دوستان ذاتا پسر خوبیه اما این مشکوک بودن خیلی اذیتم میکنه
هر روز میاد خونه و کلی به خودش میرسه و با هول میره بیرون و چند ساعت بعدش میاد خونه
دیروز همین که رفت منم رفتم و بهش گفتم منم تو خیابونا میگردم تا تو بیایی
سریع برگشت خونه و زنگ زد گفت بیا ببرمت خونه بابات با این رفتارات که به من شک داری
خلاصه منم نفسم بند اومد خیلی گریه کردم و اونم دلش به حالم سوخت و منو برد بیرون و خوش گذروندیم اما موقع برگشت دیدم سر پله ها دوباره داره اس میده
اومدم خونه بهش گفتم پاشو بریم خونه بابات اینا ، من قضیه رو بگم و بعدش منو بزار خونه پدرم و تکلیف مشخص کن که گوشی خاموش کرد و سیم کارت داد دستم
اون باید دلش با من صاف باشه
سیم کارت به چه دردم میخوره
وقتی میره بیرون دلم هوری میریزه
دوستان کمکم کنید
زندگیم مریضه