سلام skychologist azai
ممنونم که با دقت پستم رو مطالعه کردید و برام توضیح دادید.
در مورد اینکه چرا سکوت کردم اینطوری نبوده. دقیقا کاری کردم که گفتین. تا دیدم کارتش رو. به همسرم گفتم بیاد بیرون . توضیح خواستم عصبانیم شدم بشدت هم اعتراض کردم . هر طوری
میخاستن بنویسن گفتم من راضی نیستم. کلی معطلی ایجاد شد کاری کردم که اونشب تو بنگاه بنام همسرم زده شد خونه. اما همونجا پرسید چقد وقت دارم که این اسم رو تغییر بدم اونام
بهش چند روز وقت دادن. بعد اومد خونه تو این مدت رو من کار کرد که اینطوریه اینطوریه من قول میدم سر یکسال بنام خودم بزنم. حالا یه سری دلایلی اورد که بنام من نباید باشه الان.
منم مقاومت کردم. گفتم باید قبلش با من مشورت کنی. گفتم مخالفم ولی هرکاری که خودت میخای بکن چون به حرفم گوش نمیدی. اینطوری نیست که متوجه بشم و اعتراض نکنم اگه مخالفم. مشکل من اینه که همه کاراشو
مخفیانه میکنه. اینو من متوجه شدم. خودش کاری میکنه که من متوجه کاراش نشم. بعدم اتفاقی یا متوجه میشم یا نمیشم. اینقد زیاده کاراش که نمیتونم همه رو به روش بیارم.
ماشین رو رفت شهرستان اومد گفت دادمش به بابام. فروختمش. من کاری نمی تونستم بکنم. بدون مشورت من. این کارای این مدلی که خیلی واضحن رو سعی میکنه با دلایلی که میاره
قانعم کنه. اما کار خودش رو انجام میده.
در مورد صحبت کردن در مورد دخالتها بارها توضیح دادم به هزار زبون. یه کاری رو میدونم میگه به خانوادش جدیدنا میگم در مورد این تصمیم ما به کسی چیزی نگو. عصبانی و ناراحت که
منظورت از دیگران کین؟ یا چند وقت پیش گفتم این قضیه رو به هیچکس نگیا. من به خانوادم نمیگم شما هم نگو. گفت یعنی چی چرا نباید بدونن. گفتم بیا تمرین کنیم مسائل ما بین
خودمون بمونه بیرون خونه نره. گفت اصلا من دیروز گفتم. همین که رسیدیم خونشون دیدم کلی نظرات کارشناسانه دارن میدن در مورد کارمون.
خیییلی از این جور موارد زیاده...
نمیدونم خییلی مرد خوبیه در کل ولی این چه ویژگی ایه که داره. چطور میتونم حلش کنم. جدیدنا خودم خیلی شکننده شدم. اصلا حوصله خانوادش رو ندارم. دیگه لبخند و چیای دیگه رو
در ارتباط باهاشون گذاشتم کنار. دلم نمی خاد ببینمشون. چون حس میکنم از قصد دارن اذیتم میکنن. ایشونم حساس رو خانودش . رفتار من رو می بینه ناراحت میشه و رابطه بین ما
بدتر میشه.سایکولوژیست عزیز با حرف زدن خوب نمیشه. چون خودش اهل حرف زدن نیست. ساکته بیشتر و عمل میکنه کاری رو فک کنه درسته انجام میده. ولی من نمیدونم باید چطوری
مثل خودش عمل کنم که متوجه شه.
اینکه با احترام حرف بزنم توضیح بدم با احترام جوابمو میده. که اصلا اینطوری نیست که میگی. انکار میکنه. اونا خیلی خوبن. تو فکرت اشتباهه. اینقد دوستشون داره که اصلا قبول نمیکنه.
بدتر نتیجه حرف زدن من باعث مخفی کاری بیشترش میشه. بهش گفتم خانوداتن احترامشون واجبه پسرشونی هر چی میخای درمورد همه چی حرف بزن باهاشون اما در مورد زندگی من
هیچی نگو. میگه بیشتر هم میگه. چون خیلی بهم نزدیکن.
مادرشوهرم مثل یه ببخشید نامزد یه زن ناز شوهرمو میکشه. رفتارشون عجیبه برام. اصلا اینطوری رابطه رو من ندیدم که پسر کوچیکشون که 28 سالشه توبغل مادرش میخابه شبا.
خواهرشوهرم ازدواج کرده میاد خونشون توبغل مامان باباش میخابه. برادر خواهرا کنار هم زیر یه پتو رو یه بالش همو بغل میکنن میخابن. خودم موندم این دیگه چه مدلیه.
این رابطه به این نزدیکی رو من نمی تونم تغییر بدم . یعنی راهکار ندارم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)