به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 15 , از مجموع 15
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    ایشون خودش داره خودش را بدبخت میکنه.شما بهتره یکم به فکر خودت باشی بیشتر.آدم باید عواقب کارهاش را ببینه.خانم شما هم با بقیه آدمها فرقی نداره.

  2. کاربر روبرو از پست مفید kaspian تشکرکرده است .

    fahimeh.a (سه شنبه 05 مرداد 95)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hossein.kh نمایش پست ها
    سلام شادی جان.شما و آقا داوود درست میفرمایین من اون جذبه و مردونگی رو بطور کامل نشون ندادم توی زندگیم دلیلشم این بود که دیگه از دعوا و سرصدا خسته شده بودم واسه همین همیشه اون کسی ک پیش قدم میشد واسه آشتی کردنو خاتمه دعوا من بودم.چون واقعا دیگه اعصابم نمیکشید.واسه خودکشی هم واسه این همیشه میترسم چون میدونم جراتشو داره چون یکی دوبار جلوی خودم چاقو کشید روی شاهرگش ولی خدارو شکر چاقو تیز نبود زخمش کاری نبود دوبار هم که من اومدم باهاش جدی برخورد کنم و یه خودی نشون بدم از خونه فرار کرد و من یک روز کامل واسه هر دفعه که فرار میکرد و غیب میشد مجبور بودم کل خیابونای شهرو دنبالش بگردم و این جریان باعث شد که همیشه منو به خودکشی و فرار تهدید کنه و منم نمیتونستم هیچی بگم فقط مجبور میشدم خفه شم.وقتی هم که خیلی بهم فشار میومد خودزنی میکروم.راستشو بخواین دیگه هیچ علاقه ای واسه ادامه زندگی واسم نمونده ولی خیلی عذاب وجدان دارم و همش فکر میکنم که دارم بدبختش میکنم.
    شادی جان الان تقریبا ده روزه که رفته خونه باباش.
    شما برای اینکه عذاب وجدان نداشته باشی ، برو با خانوادش صحبت کن ، با دسته گل یا شکلاتی چیزی هم برو !
    ولی نه برای آشتی ، بگو اومدم برای سامان دادن زندگی ، بعد توضیح بده که مشاوره بریم و زندگی رو درست کنیم
    به هیچ عنوان زیر بار برگشت به خانه نرو ، قاطعیت نشون بده ، برو پیش مشاوره ، مشکلتون اگر قابل حل بود ، که زندگیتون رو ادامه می دید ، نبود دیگه حداقل عذاب وجدان نخواهی داشت .
    ارتباطت رو با خانومت خیلی کم کن
    اگه تماس گرفت جواب بده ، خوشرو ولی تایم مکالمه کم
    از کوره در نرو
    برو مشاوره حضوری ببین چی برات پیش می یاد

  4. 4 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 05 مرداد 95), setare_000 (چهارشنبه 06 مرداد 95), Shadi2 (چهارشنبه 06 مرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (سه شنبه 05 مرداد 95)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    با راه کار آقا داوود موافقم. اینطوری هم قدمی برای اصلاح رفتارهای خودت برداشتی و هم همسرت!
    اما نگذار این دوره ی جدایی خیلی طولانی بشه (مثلا در حد یک ماه نه بیشتر)
    بهتره فعلا به طور کامل از فکر طلاق بیایی بیرون که مخربه! اصلا پیش همسرت حرفش را هم نزن

  6. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 05:13]
    تاریخ عضویت
    1395-5-04
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    66
    سطح
    1
    Points: 66, Level: 1
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی از همتون مچکرم دوستان.خیلی کمکم کردین.ولی اگر کسی بازم نصیحت یا راهکار دیگه ای هم داشت لطفا بهم بگه.کمک بزرگی در حقم میکنید.ممنونم.کاسپین جان،آقا داوود و شادی جان خیلی لطف کردید که وقتتونو گذاشتین که کمکم کنید از شماها هم تشکر ویژه دارم.دیگه خیلی حرف زدم نمیدونم کار درستیه یا نه با عرض پوزش ولی یک سری مسائل دیگه توی زندگیمون رخ داده که نمیتونستم اینجا بیان کنم.اگرم میخواستم بگم خیلی طولانی میشد.هرکس که تونست یا وقت داشت لطف کنه باهام تماس بگیره.ممنون میشم.یا حق 9-------3.حسین.
    ویرایش توسط ammin : جمعه 08 مرداد 95 در ساعت 00:34 دلیل: حذف شماره

  7. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 اردیبهشت 00 [ 14:43]
    تاریخ عضویت
    1395-5-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    5,055
    سطح
    45
    Points: 5,055, Level: 45
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 11 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    کمک ی دوست باتجربه

    سلام دوست عزیز.
    منم هم سن خانم شمام وهمسرمم هم سن شماست.مام باهم اختلاف داریم ولی برعکس شما،همسرمن منوخیلی محدودمیکنه نمیذارخ دانشگاه برم وکارکنم،اهل تفریح ورفت وامدنیس.وهمیشه خیلی بی پروا دس روم بلندمیکنه وذره ای رحم تودلش نیس.
    میخوام خواهرانه بهتون توصیه ای بکنم وامیدوارم ک ب کارببندین ونتیجه بگیرین،ببینین آقاحسین برای طلاق دیرنمیشه ولی اگرجدابشین وبعدپشیمون بشین شایدراه برگشت یاجبران خیلی چیزاوجودنداشته باشه.پس یه تصمیم سنجیده وقطعی بگیرین.
    منم چن وقت پیش مث خانم شمابخاطراسترس وافسردگی ک داشتم نمیخواسم نمیتونسم مث همسرشما زودبیدارشدم ودنبال کاری روبگیرم پس اینوبدونین این رفتارهمسرتون تهدیدهاش به خودکشی وفرارش نشان ازضعف ومشکلی داره ک بایدحتما جدی گرفته بشه ودرمان بشه.حسین عزیز بجای اقدام واسهطلاق وصرف وقت وانگیزه روی جدایی.ازت خواهرانه خواهش میکنم بخاطرزندگیت یکبارهم ک شده ببرش پیش ی روانپزشک نه مشاور.چون مشکل ایشون ی مشکل عمیقه ک بایدبادارودرمان بشه.آدمی ک مدام حرف ازخودکشی میزنه وبی پرواچاقورومیکشه رودستشازلحاظ روانی آدم نرمالی نیس.ولی مطمئن باش بادکتررفتن وصحبت کردنت باهاش حتمامشکلتون حل میشه بهت قول میدم.
    الان بهتره ک مدتی ازهم دورباشین وتوجهی بهش نکن تاقدرتوزندگیشوبدونه وبخودش بیادوبعدازمدتی شرط بذار ک بایدبیادباهم برین پیش روانپزشک.
    ببین آقاحسین من چون درموردمسائلی ک گفتی اطلاعات وسررشته داشتم وتجربه هم داشتم ایناروبهت گفتم وامیدوارم اینکاروبکنی وزندگیتوراحت ازدس ندی چون مشکلاتتون قابل حله....
    خدایارتون....


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 02 اردیبهشت 94, 20:15
  2. پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: یکشنبه 27 بهمن 92, 14:10
  3. چگونه مشکلاتی که مربوط به گذشته است را حل و فراموش کنم ؟
    توسط نیلوفر 21 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: دوشنبه 31 مرداد 90, 15:27
  4. از دست بی حرمتی های همسرم خسته شدم
    توسط یکتا در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: دوشنبه 22 مهر 87, 11:47

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.