نوشته اصلی توسط
پسر جوان
منظور من از واژه "جامعه بشدت جنسی در ایران" چیز دیگری بود. منظورم اینه که از یک طرف بشدت تحریک وجود دارد مانند اینترنت، ماهواره و یا پوشش خود مردم در اجتماع واز طرف دیگر هیچ راه معقول و مناسبی برای تامین این نیاز در جامعه وجود نداره. اصلا بجای کشورهای غربی، دیگر جوامع اسلامی را در نظر بگیرید. مثلا همین کشورهای عربی. در این کشورها معمولا جوانان در سنین پایین ازدواج می کنند و اینگونه در چارچوب دین و شرایط اجتماعیشون به این نیازشون پاسخ میدن. ازدواج در این جوامع خیلی ساده تر و کم هزیته تر از جامعه خودمونه و اصلا این پیچ خم ها رو نداره.
منبع؟ کجا؟ کی گفته؟
بنابراین ببینید ما نه شبیه جوامع غربی هستیم و نه شبیه دیگر جوامع اسلامی. اگر بخوام صادقانه، حرف بزنم اوضاع جامعه ما بشدت جنسی و مسخره است. روی کلمه مسخره تاکید می کنم ودلایلم رو هم بیان می کنم. در چنین جامعه ایی که تعداد بسیار زیادی جوان وجود دارد، از یک طرف همه به شدت در معرض تحریک قرار دارند، و از طرفی دیگر هیچ راه کار مناسبی در اختیار آنان قرار نمی گیرد.
خوب نتیجه چنین شرایطی چه می شود؟ پسران و دخترانی بشدت ظاهر گرا و ظاهر بین (دقیقا یکی مثل خودم)، وقتی در برخی از خیابان های تهران قدم میزنم احساس میکنم در سالن فشن و مد هستم. یا کمی دقیقتر بگم. من تجربه چند سال زندگی در خوابگاه را هم دارم. دوستانم هم در محدوده سنی 22 تا 30 و به بالا بودند. همگی هم مجرد. به نظرتون اکثر اوقات دانشجویان در خوابگاه ها چگونه سپری می شود؟ اجازه بدید من تجربه شخصی خودم بگم. اکثر صحبت ها، شوخی ها، تفکرها، رفتارها و هزار مسئله دیگر که همگی .واقفید، چه مستقیم چه غیر مستقیم راجع به جنس مخالف است.
میخواهم باز دقیقتر بگم. اونایی هم که سعی میکنن خودشون حفظ کنند میشند یکی مثل من. یعنی یک جوان 27 ساله سال آخر دکتری، تمام فکر ذهنش نسبت به ازدواج میشه چهره طرف. بی پرده بگم، من به شخصه احساس میکنم کمبود دارم. منظورم اینه که بهترین سال های زندگیم در حال سپری شدن هستند ولی من حتی نمیتونم یک تجربه کوچک عاشقانه داشته باشم. چون جامعون نه مثل جامعه اروپپاییه، نه مثل دیگر جوامع اسلامی. واقعا وقتی به حال خودمون نگاه میکنم بازم میگم، واقعا حال مسخره ایی داریم.
حالا از شما میپرسم، آیا واقعا اونجا هم اینطوریه؟ یعنی عدم تامین این نیاز باعث اینجور رفتارا شده؟ واقعیتش من فکر نمیکنم جوانانشون (مخصوصا پسرا) صبح با این فکر از خواب بلند شن و شب با این فکر دوباره بخوابن. این مسئله دقیقا مخصوص ایرانه. در واقع اگر بخواهیم اسمی روی این وضعیت بزاریم به نظرم میشه گفت "جامعه ایی که بشدت بصورت پنهان جنسی است".
اما این وسط چه بلای سر ادمی مثل من میاد؟ من که با خودم تعارف ندارم پس بزارید خیلی صریح تر با شما حرف بزنم.
من کمبود دارم. من عقده روحی دارم. من دلم یه عشق نوجوونی با ویژگی های خاص خودش میخواد. یعنی یه عشق پرحرارت و بی مسولیت با یه دختر بلوند چشم آبی میخوام (میدونم خیلیا با خوندن این جمله یا بهم میخندن یا به حالم تاسف میخورن). دوست دارم یکی سوپرایز کنم اونم منو سوپرایز کنه. دوست دارم با هم دعوا کنیم بعد من برم منت کشی اونم واسم ناز کنه. در این زمینه هم بشدت ذهن فانتزی من فعاله و اگه یه لحظه بهش اجازه بدم پرنده خیالم هر جایی ممکنه بره. اما این تمام مسئله نیست. به قول آقای باران 13، مردم جامعه ما بخاطر کلی تحریم و مشکلات اقتصادی دیگه در معرض انواع کمبودهای دیگه هم قرار دارند. دوباره خودم مثال میزنم. وقتی روند زندگیم از کودکی تا الان مرور میکنم، میبینم من تا حالا نتونستم یه تفریح درست حسابی بکنم، یه سفر درست حسابی برم، در وجودم کلی استعداد داشتم که هیچ کدومشون نتوستم شکوفا کنم، کلی علاقه به انواع فعالیت های هنری داشتم که به هیچ کدومشون نتونستم بپردازم. یه بخش عمده این کمبودها به دهه شصتی بودنم برمیگرده. یعنی همیشه باید با کلی آدم دیگه برای کوچکترین نیازهاتم رقابت میکردم. بخش دیگشم به شرایط اقتصادی خانوادم برمیگشت. ببینید، در محیطی با این همه امکانات محدود و مشکلات بسیار، من برای اینکه بتونم حداقل در زمینه علمی همچنان موفقیت الان خودم حفظ بکنم، باید همچنان از تفریح، از زندگیم، از کار و از همه چیم بزنم تا فقط بتونم یه قسمت زندگیم نگه دارم. خوب به نظر شما یه همچین آدمی با این همه کمبود چقدر میتونه در برابر مشکلات زندگی متاهلی از خودش صبر و بردباری نشون بده. بزارید این مسئله رو هم راجع به خودم توضیح بدم.
فرض کنید من کلا این فاز احساسی که دوست دارم تجربه کنم بزارم کنار. معیارهامم تعدیل کنم تا بتونم به یکی از گزینه های اطراف خودم کشش پیدا کنم که قادر باشم وارد فرآیند خواستگاری، مهریه، عروسی و... بشم. حاصل چنین فرآیندی چی میشه؟ میشه آدمی مثل من به اینصورت که من خودم رو مسول صد در صد تامین نیازهای اقتصادی، معیشیتی و تحصیلی خانمم میبینم. یعنی اینکه حتی اگر خانمم هم بخواد کار کنه، نه تنها مانع ایشون نمیشم، بلکه تمام حقوق ایشون متعلق به خودش میدونم و انتظار ندارم که اون برای زندگی خرج کنه. در مقابل هم من از ایشون انتظار دارم نیازهای منو برآورده کنن و برای من فرزند(انی) به دنیا بیاورند و از آنها نگه داری کنند. اما چنین شخصی هرگز نخواهد توانست مالک قلب من بشه و من خودم رو هم مالک قلب ایشون نمیدونم. چونکه ما از همون اول هم ما برای همه چی شرایط و قیمت تعیین کردیم.
ازدواج در همه جای دنیا یک قرارداد هست با یک سری شرایط و تعهدات. مختص ایران نیست.
اما مسئله به این سادگی ها هم نیست. در زندگی کلی مشکلات و گرفتاری ممکنه پیش بیاد که فقط صبر، عشق و علاقه دو طرف میتونه به اونا کمک کنه که از پس اون مشکلات بر بیان. تازه وقتی بچه ایی هم به این زندگی پا میزاره این مشکلات، گرفتاری ها و ناخوشی ها برای زن و شوهر چندین برایر میشه. حالا عکس العمل آدمی که در جامعه ایی با انواع کمبودها و محدودیت ها رشد کرده و با اونا وارد زندگی مشترک شده، چی میتونه باشه؟ این آدم شروع میکنه به فکر کردن، فکر کردن به اینکه دوران کودکیش یه جهنم بوده، دوران جوونیش هیچوقت امکاناتی نداشته که بتونه تفریح کنه، سفر بره، ورزش کنه، کار کنه، استعداداش شکوفا کنه و در نهایت عشق تجربه کنه. منظورم یه عشق بی شرط و بی دردسره. حالا هم که وارد زندگی شده، از یه طرف زیر بار کلی هزینه و مهریه رفته، و از طرف دیگه باید نق بشنوه، گریه بچه تحمل کنه، با بی پولی و مشکلات بسازه و همش حسرت نداشته های گذشتش بخوره. این حرفایی که دارم میزنم برای هم پسر و هم دختر میتونه اتفاق بیافته. هر کسی با توجه به جنسیتش حرفای منو میتونه برای خودش تفسیر کنه. نتیجه اینکه با خودش میگه اگه الان، همین لحظه، تمام همین زندگی مشترکمو از دست بدم، چی ازم کم میشه؟؟؟ حداقلش با جدا شدنش میتونه به همون زندگی بی دغدغه مجردیش برگرده.
منم الان دقیقا مشکلم همینه. اگه بخوام با این کمبودها وارد زندگی مشترک بشم، اونم با پروسه طولانی و سختی که برای ازدواج در ایران وجود داره، میدونم که در زندگی کم میارم. میدونم که اگه پس فردا خانمم از چیزی ناراحت باشه و یا بخواد غر بزنه و یا ایراد بگیره، من گوش شنوایی برای او نخواهم داشت. چون فقط فقط خودم مسول معیشیت اون میدونم و نه احساساتش و عواطفش که همه میدونیم چقدر این مسئله برا خانما مهمه. بخاطر همین میگم ای کاش حداقل برای یک مدت کوتاه هم که شده به این نیازم پاسخ میدادم، تا پس فردا بتونم زیر بار مهریه، خرج عروسی و مشکلات بعدی زندگی برم. که مدام حسرت گدشته رو نخورم و اینطوری حداقل پیش خودم نمیگم که اگه همین الان تمام زندگی مشترکمو ازم بگیرن بازم چیزی از دست ندادم.
جناب باران 13، خیلی ممنون از بیان شیوا و نظر جامع شما. من هم به این واقعیاتی که شما فرمودید واقفم. ولی با توجه نکات بالا، مشکل من چیز دیگریست (علاوه بر مسائلی که در پستهای قبل بهشون اشاره شد). واقعیتش اینه که با تمام صحبت های منطقی شما، برای جلوگیری از آسیب های بعدی که در زندگی مشترک ممکنه به من وارد بشه، هنوزم احساس میکنم باید چنین تجربه ایی داشته باشم. حتی با اذعان به اینکه در تناقض با برخی از اعتقاداتم است.
میشه شما به من بگید فصل نه سریال فرندز دقیقا به چه موضوعی میپردازه که ببینم اگه خوشم میاد بعد تهیه کنم.
بازم از اینکه به من لطف کردید و نظرتون بیان کردید یک دنیا سپاسگزاری میکنم دوست عزیز.
شما دلتون یک زندگی رمانتیک بی مسئولیت و عاشقانه و فانتزی و ... می خواد که فقط توی سریالها و کتابهای نوجوانان یافت می شود ... همون چیزی که یکی از دوستان اوایل تاپیکتون به خوبی متوجه شدند و اشاره کردند.
این چیزی که شما دنبالشی در زندگی حقیقی وجود نداره.
به نظر من برخلاف تفکر خودتون که می گید اگه بخوام موقعیت علمیم را حفظ کنم باید از کار و زندگی و تفریح و ... بزنم
بهتره شما دیگه از زندگی یک بعدی علمی خارج بشید و یه مقدار وارد زندگی حقیقی بشید شاید نگرشتون به زندگی و سپس زندگی مشترک تعدیل بشه.
همون جوامع غربی که روابط بی مسئولیتشون دلتون را برده !
از هجده سالگی مسئول تامین زندگی خودشون هستند و به بهانه درس خوندن تا سی سالگی توی خونه ی بابا نمی مونن و پول توجیبی نمی گیرن !!
هزینه تفریح و سفرشون را هم خودشون تامین می کنند و ......
به شدت همه چیز را سیاه و سفید می بینید
یک تکه از یک پازل ( ازدواج در جوامع دیگه) را برداشتید و به زور می خواهید توی پازل بزرگ زندگی ایرانی جاش بدین و انتقاد می کنید که چرا جا نمی شه !!
از مسئولیت هراس دارید
همه را مسئول مشکلات زندگیتون می دونید غیر از خودتون؟!
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
علاقه مندی ها (Bookmarks)