به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 58
  1. #41
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    آفرین بر شما
    ولی چند اشتباه داشتین
    همسرت باید بیاد دنبالت تا بری خونش نه که خودت بری. واسه هفته دیگه یکم خودتو لوس کن یا یه دلیل بیار مثلا بگو دیروقته نمیشه تنها بیام که کم کم بهش یاد بدی
    اصلا اصلا وقتی اون گفت سه روز با توم نباید میگفتی که نه همه روز باهم باشیم. باید میگفتی باشه منم به کارای خودم میرسم. اصلا تو ازش نخواه که بیشتر پیشت باشه. اصلا
    بهش زنگ نزن یا بزار اون سه بار زنگ بزنه تو یه بار
    واسه هفته دیگه به خرید و تنوع ادامه بده
    یه لباس جدید بخر هفته پیش مانتو خریدی این هفته یه شال بخر و یه لباس تو خونه ای
    پیشنهاد میکنم باشگاه ثبت نام کنی یا استخر. حتما حتما این کار رو انجام بده و دفعه بعد همسرتو دیدی و گفت سه روز با توم و بقیش به کلرام میرسم بگو خوبه اتفاقا منم به باشگام میرسم
    یه مورد مهم دیگه لطفا اشپزی رو کمتر کن. هفته دیگه خودتو لوس کن و زمان رو لفت بده بگو از بیرون غذا بگیریم امروز.

  2. 3 کاربر از پست مفید زانکو تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), Zahra.Tgh68 (شنبه 02 مرداد 95), بارن (جمعه 01 مرداد 95)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام خوبی حنا جان؟

    چه اسم قشنگی حنا...

    عزیزم منم مثه شما یه زمونی خیلیییی آویزون شوهرم بودم(ببخشید که از این اصطلاح استفاده میکنم)

    هرچقد که من بیشتر به ذم خودم احترامش میذاشتم و میخواستم وقت بیشتری باهاش بگذرونم اون بیشتر ازم دور میشد...

    تا اینکه اولویتامو عوض کردم...همسرمو ازون صدرنشینی انداختمش پایین...الان اولویت اول زندگیم خودمم بعد مادرم و در درجات خیلییی پایینتر همسرم

    به همین خاطر کارایی که میکنم اول نگاه میکنم که برای خودم یجورایی فایده داشته باشه...

    یعنی چی؟یعنی مثلا امروز میخام برا همسرم کادو تولد بگیرم دلیلی نمیبینم خودمو چند ماه بندازم تو زحمت و حقوقمو جمع کنم تا برای ایشون اون چیزیو که دوس داره بخرم...

    من فکر میکنم یکم وقت شما زیادی ازاده که اینقدر به همسرت فکر میکنی...از من میشنوی حتما کلاس نقاشی یا خیاطی و... برو.اینطوری همسرتم وقتی ببینه خانمش هنرمنده کلی برات ذوق میکنه...

    درمورد داستان کبودی صورتت....اشتباه کردی اجازه ندادی پدر و برادرات بفهمن...من یبار با گریه از شوهرم جداشدم...مامانم وقتی دید گوشی منو ازم گرفتو اجازه هیچ ارتباطی بینمون نداد تا وقتی که شوهرم کلی عذرخواهیی کرد که دیگه این اتفاق تکرار نشد...از اول هر رویه ای رو پیش بگیری تا اخر عمرت همونه....واقعا اصطلاح گربه رو دم حجله کشتن در خیلی از موارد زندگی زناشویی صادقه

    یکم ناز داشته باش...مثه مردا رفتار نکن که هر حرفی بهت زد مقاوم باشی...گریه کردنم اصلا به نظر من بد نیست و وسیله دفاعیه زنه...

    خدا خودش کمکت کنه

  4. 2 کاربر از پست مفید cheshmakk تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), بارن (جمعه 01 مرداد 95)

  5. #43
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام

    خوشحالم که با تغییر در خودت تونستی رفتار همسرت رو تغییر بدی . این نشانه خوبیه. ولی کاش وقتی گفت فقط سه روز در هفته با هم باشین به جای اینکه بگی

    هر روز با یه کم شیطنت و لبخند میگفتی حالا ببینم چی میشه . یا یه جواب دوپهلوی دیگه . فکر میکنم هر چه بیشتر سعی کنی شاد و بااعتماد به نفس و یه

    کوچولو مرموز باشی همسرت بیشتر جذبت میشه.

    در کنار همه اینها در آخر برای اینکه حس تامینش رو ارضا کنی ازش به خاطر روز خوبی که برات درست

    کرده تشکر کن و بگو که امروز خیلی در کنارت خوشحال بودم و آرامش داشتم.فقط همین.

  6. کاربر روبرو از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده است .

    fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95)

  7. #44
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    همسرم عوض شده، مهربون شده، بهم زنگ ميزنه و خوب حرف ميزنه. مثلا امروز زنگ زد گفت امروز ميام ميبرمت دكتر واسه زخم هاى صورتت (البته بعد از دو ماه تازه يادش افتاده)، اون روز مادرش با من خيلى بد حرف زد (مدلش اينه) همسرم زود طرف منو گرفت و به مادرش گفت حق با حناست. يا شب قبلش به مامانش پيش من گفت كه ديگه حق ندارى پشت سر حنا حرف بزنى. روز جمعه كلى بغلم كرد و به من گفت هر چى تو دلت دارى بهم بگو و با من درد دل كن، گفت هيچى رو تو خودت نريز، افسرده ميشى، منم حرفامو زدم، گفتش تو انتخابم شصت درصد منطقم و چهل درصد از رو احساسم بوده.
    راستش من الان اصلا از رابطه ام راضى نيستم، يه حس خيلى خيلى بدى دارم، مثلا امروز بهش زنگ زدم گوشيش خاموش بود، به اون يكى خطش زنگ زدم بعد از كلى بوق جواب داد كه يه جاى خيلى خلوت بود، آروم حرف ميزد گفتم مثل اينكه كار دارى، گفت آره بعدا بهت زنگ ميزنم، بيست دقيقه بعدش زنگ زد، كه بيرون بود تو خيابون، گفتم چرا كارخونه نيستى، گفت يه جايى كار داشتم. يا اينكه روزى دوبار زنگ ميزنه در حد دو دقيقه احوالپرسى ميكنه و بعدش خداحافظى. اصلا خبر نداره من كجام، با كى هستم، كجا ميرم، دلش برام تنگ نميشه. در حاليكه دختر عموم هم مثل من نامزده، هر لحظه بهم اسمس ميدن، هر جا ميره زنگ ميزنه خبر ميده اونم همش پيگيره، نامزد دخترعموم هر روز عصرا ميره خونه عموم اينا به دختر عموم سر ميزنه ميبينتش. هر هفته جمعه ها دوتايى ميرن ميگردن، در حاليكه من همش تنهام، منتظر تماس شوهرمم، هر دفعه هم زنگ ميزنم يا خاموشه يا جواب نميده. هر هفته جمعه ها ميخوايم بريم جايى مامان و باباشم مياره، اصلا تنهايى منو جايى نميبره، منم هميشه عقب ماشين ميشينم، دوست دارم با شوهرم دوتايى كنارش بشينم بريم بگرديم.
    من خودمو سعى ميكنم با باشگاه و استخر و بيرون رفتن با دوستام پر كنم، ولى انقدر فكرم پيش همسرمه كه هيچ لذتى از لحظه هام نميبرم، مثلا دوستام ميپرسن چرا شوهرت بهت زنگ نميزنه، قهر كه نيستين. يا وقتى ميخوام برم بيرون اگه به دوستاى متأهلم بگم اونا نميام چون هميشه يا با شوهرشونن، يا كار دارن، يا مهمونين. من بايد با دوستاى مجرد يا مطلقه ام برم بيرون و زمان بگذرونم. حالا تكليف من چيه، من مجردم يا مطلقه؟! شوهر دارم ولى تنهام همش. فقط تو اين دنيا من متاهل بايد تنها باشم؟! اگه قرار بود زمانم رو اينجورى بگذرونم كه مجرد ميموندم.
    هيچ رابطه اى با همسرم ندارم يعنى اون نميخواد. الان همسرم حرف عروسى ميزنه، ميخواد تاريخ تعيين كنيم، من ولى هنوز به زندگى كردن باهاش هيچ اعتمادى ندارم، هيچ كدوم از نيازهاى من تأمين نميشن، تنهام و هيچ لذتى از زندگيم نميبرم، بدتر از همه اينها اعتمادم رو به همسرم از دست دادم، حتى زمانى كه محبت هم ميكنه دچار شك و ترديد ميشم كه حتما يه كارى كرده و از عذاب وجدانشه كه مهربون شده. با اين شرايط هيچ تصميمى نميتونم بگيرم، نه واسه طلاق نه واسه عروسى، تو برزخ گير كردم. الان چند روزه از تنهايى همش با پسرخاله ام دارم درد دل ميكنم و از عواقب اين كارم ميترسم. آدمى كه تو دوران عقد زنش رو انقدر تنها بذاره بعد از ازدواج چى ميشه؟!!!!!

  8. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    حنای عزیز
    خداروشکر که همسر شما تا همین حد هم نرم و مهربان شده...مهربون شده و ازت خواسته حرفای دلت رو بهش بزنی...تمایل به تعیین تاریخ عروسی داشته...برای بردن دکتر باهات تماس گرفته ووو
    این ها نشانه های خوب و مثبتی هست!

    اما چیزی که داره کار رو خراب میکنه الان از سمت شماست...
    پالس های منفی زیادی میدی!
    کلمات و جملات منفی زیادی رو مدام تکرار میکنی!
    خودت رو با دوستان و آشنایان و نامزدت رو با نامزد اونا مقایسه میکنی! (من زوج موفقی میشناسم که در روز که هردو مشغول کار هستند نه تلفنی نه پیامی هیچی بینشون ردو بدل نمیشه مگر با هم کاری داشته باشند (یعنی در روز 14 ساعت) اما این دلیل بر سردی و بی تفاوتی نمیشه ) ، مقایسه متاسفانه برترین چیزی هست که همه چیز رو خراب میکنه (چه در ازدواج چه درس خوندن چه تربیت بچه و ...)
    هر کسی شیوه خودش رو داره ، هر زوجی یه مدلی هستن، متاسفانه بعضی از همین دوستای به ظاهر دوست هم آتش دعوا رو با سوال های متعدد و پرس و جوی بیجاشون که ناخواسته منجر به دخالت و یا ناراحتی میشن شعله ورتر میکنن، به اون ها چه ربطی داره که نامزد شما زیاد تماس میگیره یا کم!!!!
    از روابط و رفتارهات با همسرت برای دوستانت تعریف نکن ، آنها تخصصی تو این زمینه ندارن و کار رو خرابتر میکنن...

    حنا خانم از صحبت های شما مشخصه هنوز ترس و شک و تردید خیانت شدیدا همراهته و با رفتارت(تلفن زدن ها) و تغییر لحن صحبت کردنت احتمال داره به همسرت این حس عدم اعتماد رو مرتبا القا کنی!
    از نظر من تمام موارد بالا مخرب رابطه عاشقانه شماست.
    حالا که اخلاق همسرت خوب شده یا رو به بهبودی هست، به همسرت اعتماد کن ... با تمام وجود نه فقط در حد حرف!
    نه اینکه در ذهنت مدام دنبال پیدا کردن نشانه باشی و نگران و بیقرار باشی...

    یه مدت این روش را امتحان کن!

    تصور کن و اطمینان داشته باش همسرت پاکه و فقط شما صاحب دل او هستی...تنها با شماست که علاقه به ایجاد رابطه داره و هرچیز خوشایندی که دوست داری رو چشمهاتو ببند و واقعا ببین!
    با صبوری و مهربانی با همسرت رفتار کن
    اما...این اما خیلی مهمه
    به خودت برس،
    با مراجعه به مشاور حضوری سعی در کمرنگ کردن زخم های گذشته(شک و تردید نسبت به همسرت و سردی ایشان) داشته باش و اصلا با هدف سرپوش گذاشتن بر آنها به یک مشاور باتجربه مراجعه کن(فراموش کردن برای هیچ زنی امکان پذیر نیست)،

    یه مدت زیاد پیش همسرت نرو، همان حدی که ایشان میگه مثلا آخر هفته ها، وقتی رفتی مدام مشغول انجام کارهای خانه اش مثل غذا پختن و ...نشو تا نقش شما رو اشتباه در ذهنش شکل نده،

    سعی کن قهر و دلخوری و ...پیش نیاد...مدتی که خانه اش هستی با مهربانی و وضعیتی که ایشان هم آرامه باهاش صحبت کن و بگو چقدر دوست داری دوتایی باهم برید بیرون و خوش باشید (مثل طبیعت، پارک ،دوچرخه سواری، کوه، سینما، بازار یا پاساژ، رستوران و....) غر زدن ونق زدن و بهانه گیری ممنوع،
    البته بگو در ماه مثلا یکبار هم پدر و مادرت را همراه خودمان ببریم،کاملا با احترام در مورد خانوادش صحبت کن و بهش اطمینان بده آنها را دوست داری، در مورد مادرش گله نکن و ازش بد نگو، نقطه حساس و انفجاری مردها بدگویی در مورد خانوداده شون و خصوصا خصوصا مادرشونه!

    اجازه بده بیشتر ایشان تماس بگیره(از هر چند بار که ایشون تماس گرفتن یکبار شما تماس بگیر) و با همان احوالپرسی دو سه دقیقه ای خوش باش و سعی کن همان دو سه دقیقه ایشان آرامش از شما بگیره (یعنی آنقدر آرام باشی که ایشان هم آرام بشه)و لحظات شیرینی داشته باشین،
    همین ها ایشان رو ترغیب میکنه بیشتر و با دقایق بیشتر تمایل به برقراری تماس با شما داشته باشه
    درد و دل با پسرخاله ات رو همین الان قطع کن و که هیچ سودی جز نابودی زندگیت برات نداره...

    دوست عزیز مهارت های ارتباطیت کمه و باید بیشتر تلاش کنی و تقویت کنی
    بارها اینجا دوستای خوب همدردی راهمنماییت کردن دوباره پست های راهنمایی بچه ها رو بخون و با اراده محکم بلند شو و قدم بردار، فایل های ارتباط موثر دکتر فرهنگ دانلود کن و حداقل دو بار گوش کن و مدام تمرین کن.

    چند وقت این مدلی باش و تلاش کن به خدا توکل کن و خوبی ها رو بی توقع تمرین کن ...
    اگر آن وقت نتیجه نگرفتی فکر دیگری میکنی...
    پیرروز باشی

  9. 3 کاربر از پست مفید Shadi2 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 04 مرداد 95), آبی آسمونی (چهارشنبه 27 مرداد 95), بارن (یکشنبه 03 مرداد 95)

  10. #46
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام اما واقعااااااا دست خودم نیست نمیدونم چرا وقتی پست اخرت رو خوندم حس کردم تاپیکت شاید سرکاری باشه
    ما قبلا راهنماییت کردیم و اگه شما انجام دادی و به این نتایج رسیدی پس دیگه مشکل چیه؟؟؟
    حالا که ایشون خوب شده حتما باید یه کاری بکنی دوباره همون اش کاسه بشه
    اگه واقعا تاپیکت واقعیت داره باید بگم دختر خوب یاد بگیر شاد زندگی کنی یاد بگیر زیبا فکر کنی و زیبا زندگی کنی همین پست اخرت پراز تاریکی و سردی هست من قبلا هم گفتم همسرت زن با نشاط میخاد که بهش برا ادامه راه انگیزه بده نه کسی که هی مدام سین جین کنه و شک داشته باشه
    خودت میگی اخلاقش خوب شده بهت زنگ میزنه بعد خودت رو با مردم مقایسه میکنی که چرا هر لحظه بهم زنگ نمیزنه؟؟؟
    بهت خوبی میکنه میگی از عذاب وجدانشه چون با کسیه
    باهات بی محلی میکنی میگی داره خوش میگذرونه با دوست دخترش
    اخه پس چیکار کنه تا بفهمی که دوستت داره؟؟؟
    ایا شما هم مثل دختر عموت شاد و زبون دار هستی؟؟؟؟ شما هنوز اسم همسرت رو صدا نمیکنی بعد میخای ........
    هرگز زندگیت رو با دیگران مقایسه نکن چرا که ظاهر قضیه رو میبینی شایدم دختر عموت دوست داره یه زندگی مثل شما داشته باشه
    با پسر خالت دردل میکنی؟؟؟ این دقیقا همون کاری که شما دوست نداری همسرت با دختر خالش بکنه پس چرا میکنی میدونی ممکنه زندگیت از هم بپاشه
    شما باید حتما افکار رو تغییر بدی تا زندگیت تغییر کنه
    اینها رو خاهرانه برات نوشتم
    خلاص ببخشید اگه تند حرف زدم اخه حرص خوردم
    ویرایش توسط ستاره زیبا : یکشنبه 03 مرداد 95 در ساعت 21:59

  11. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 04 مرداد 95), بارن (یکشنبه 03 مرداد 95)

  12. #47
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ستاره جان، شما با اين دوبار هست كه مشكل من رو زير سئوال ميبرين، من اينقدر دارم اذيت ميشم و عذاب ميكشم اونوقت شما مياين و تمام مشكلات و مسائل زندگى من رو هيچى ميكنين، خودتون رو بذارين جاى من، با وجود اين همه مشكل اگه كسى بياد بهتون بگه تاپيكت سركاريه، چه حسى بهت دست ميده؟!!!! خدا رو قسم ميخورم ريز به ريز مسائلى كه نوشتم عين حقيقته و همه اينها زندگى منه.
    ديشب به همسرم پيام دادم و ازش به خاطر اينكه منو برد دكتر تشكر كردم و گفتم دوستت دارم، برام نوشت خواهش ميكنم شب بخير. اصلا نميگه منم دوستت دارم ديشب هم نگفت، و تا صبح از فكر و غصه نتونستم بخوابم.
    من خيلى عوض شدم، آدمى بودم كه مثل يه تكه يخ بودم الان بعد از راهنمايى دوستان همش قربون صدقه اش ميرم و سعى ميكنم خودمو شاد نشون بدم ولى همسرم هيچ عكس العملى نشون نميده كه من بفهمم خوشش مياد يا نه؟!
    دوستان ميگن غذا نپز، كارهاى خونه رو نكن، ميدونيد من قبلا مثل مهمون ميرفتم و همسرم ازم پذيرايى ميكرد و ميومدم. يه روز مامانش اومد كلى دعوا كرد كه مامانت هيچى يادت نداده، من نميدونم تو رو چطورى بزرگت كردن هيچى ياد نگرفتى، گفت اينجا الان خونه تو هستش و بايد كار كنى و به غذا و لباس و خونه شوهرت برسى. بعد از اون قضيه من اگه ميرفتم اونجا كارهاشو انجام ميدادم، مامانش هم وسواسيه و به همه چى گير ميده و هفته اى بكبار ميره خونه شوهرم سر ميزنه، الان هر موقع جايى گرد و خاك باشه، يا كارى مونده باشه زود به مامان و بابام توهين ميكنه هم شوهرم هم مادرش كه هيچى يادت ندادن، يا اينكه ميگن كدوم دهات بزرگت كردن، چرا اينقدر بى دست و پايى. منم واسه اينكه اينارو نشنوم كارهاى خونش رو انجام ميدم. چند بار گفتم يكى بيارم كمك كنه همسرم گفت باشه بيار، ولى بعدش مادرش نذاشته بود، الان اگه بگم كسى بياد كمك ميگه تو هنوز به اون درجه نرسيدى كه واسه خودت كمك بيارى، تو الان بايد خودت رو نشون بدى ببينيم بلدى كارى بكنى، چيزى از دستت برمياد يا نه؟! در حاليكه اينا همش حرفاى مامانشه داره به من ميگه و خودش هميشه قبلا ميگفت تو خيلى باسليقه اى حتى از مامانم هم باسليقه ترى. ميگفت من نميدونم مامانم چرا اينقدر بهت گير ميده تو كه كارت عاليه، حتى يكبار گفت اگه يكبار ديگه مامانم بهت گير الكى داد باهاش برخورد شديد ميكنم، ولى الان همسرم حرفاش عوض شده ميگه من هيچى نديدم ازت، تو هيچى بلد نيستى، حتى جديدا تو روى مامانم ميگه شما چرا به دخترتون چيزى ياد ندادين. و همه اينا منو ناراحت ميكنه و از هولم وقتى ميرم اونجا همش كار ميكنم كه مامانم اين حرفارو نشنوه و من توهين شوهرم و مامانشو نشنوم.
    كلا اين زندگى اذيتم ميكنه، خسته شدم انرژيم تموم شده. حس ميكنم دارم مريض ميشم و از تو دارم خالى ميشم. واقعا سخته تحملشون

  13. کاربر روبرو از پست مفید Hanli تشکرکرده است .

    fahimeh.a (سه شنبه 05 مرداد 95)

  14. #48
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    دختر خوب شما مگه زوری عروسشون شدی که اینجوری باهات رفتار میکنن؟
    چه دلیلی داره مادر شوهرت بهت امر و نهی کنه که خونه رو تمیز کن و میاد چک میکنه تمیز باشه و اینجوری توهین میکنه؟خیلی ببخشید مگه ازشون حقوق میگیری؟
    خیلی منفعلین واقعا که اجازه میدین کار به جایی برسه که بیان شکایتتونم به مادرتون کنن.مادرتونم منفعلن و بی سیاست
    حق داری اگر خودتو دست کم گرفتی و حرف مردمو تحمل میکنی چون تو خانواده اینجوری بزرگ شدی.سیاست داشتن و بلند نشدی
    وقتی شوهرت همه کاری میکنه و شما سکوت میکنی و مثل یه معذرت میخوام کارمند براشون کارای خونه رو انجام میدین
    وقتی کتکتون میزنه و کبود میفرستتون خونه و شما و مادرتون به این نتیجه میرسین که برگردین خونه شوهرتون
    وقتی خیانت میکنه و شما سعی میکنی زندگی رو اصلاح کنی نه همسر خاطی شما
    و و و ...
    خب میگن به به چه زن خوبی میشوره میپزه هرچی میخوایم میگیم نه خودش نه مادر وپدرشم صداشون در نمیاد.خب منم که معشوقمو دارم
    چرا میخواین سعی کنین یه انسان با این همه مشکل رو تغییر بدین اونم تو این سن؟
    عزیز من شما عقد هستین این دوره شناخته
    شما ازدواج کردی که همه بلایی سرت بیاد و کار کنی و توهین کنن و در عوض چیزی هم بهتون ندن؟نه عشق نه محبت نه قدردانی؟
    این رفتارای خوب همسرتونم مقطعیه میدونم که باز برمیگردین سر نقطه اول
    کسی ارزش وقت گذاشتن و جنگیدن داره که یکی دوتا ایراد قابل حل وبخشش داشته باشه و بخواد که کمکش کنی نه کسیکه هرکار دلش میخواد میکنه و به اشتبهاتشم اعتقادی نداره
    داری خودتو الکی داغون میکنی امیدوارم روزی نرسه که به رفتارای امروزت بخندی و حرص بخوری که چرا با خودم اینکارو کردم
    کاش میدونستی در درجه اول کسیکه باید نجاتش بدی خودتو نه شوهرت

  15. #49
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 مرداد 95 [ 16:13]
    تاریخ عضویت
    1395-3-18
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,681
    سطح
    31
    Points: 2,681, Level: 31
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    31 days registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,207

    تشکرشده 23 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من ریشه تموم این رفتارای شوهرت برمیگرده به همون یک ماه قهر !!

    عزیزم کسیو که دوست داری مخصوصن مردی که مغروره نباید بذاری قهر طولانی بشه نباید بذاری دلخوری تو دلش بمونه نباید بذاری بدون تو بودن براش عادی بشه و اینجور که از مادرشون برمیاد نباید بذاری جو جوری بشه که بیشتر با مادرش باشه و حرفای اون روش تاثیر بذاره ....

    اینو گفتم چون به نظرم میاد گفته بودی قبل اون یک ماه خوب بوده. در هرصورت یه فلاش بک به گذشته بزن ببین به این دلیله یا نه. اگه بود سعی کن به هر نحویه جبرانش کنی و اگه به نظرت دلیلش این نیست فکر دیگه ای کن چون ممکنه بعدن توی زندگی خیلی بیشتر از اینا اذیت بشی.

  16. #50
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    سلام
    راستش درست و غلطش رو نمیدونم ولی اگر جای شما بودم از پیشنهاد همسرم برای تعیین زمان عروسی استقبال میکردم
    تجربه به من نشون داده که خیلی از مردها توی دوران عقد همسرشونو دختر بابا میبینن و خیلی احسلس مسئولیتی در مقابلش ندارن بعد عروسی اونو رسما به عنوان همسر می پذیرن
    کار کردن تو خونه همسرت به نظرم اشتباه نیست فعلا روی این مسئله زوم نکن

    یه باشگاه ورزشی برو برای حفظ روحیه ات لازمه و حتما از مربی بخواه برای افزایش وزنت برنامه بده
    به هر نحوی که میتونی خودتو مشغول کن

    مردها مثل زنها 24 ساعت به همسرشون فکر نمیکنن ممکنه خیلی وقتها یادشون بره تماس بگیرن
    مخصوصا توی سن بالا

    این انتظار روابط عاطفی 24 ساعته رو کنار بذار
    نامزد دختر عموت احتمالا یک استثنا هست یا اینکه احتمالا توی سن کم هست و مشغله کاری کمی هم داره

    البته تصمیم گیرنده نهایی خودت هستی به نظرم عروسی گرفتن برای شما میتونه شرایط رو بهتر کنه
    البته به شرطی که به هیچ وجه تا مشخص نشدن روال زندگی فکر بچه توی ذهنت نیاد
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  17. کاربر روبرو از پست مفید فکور تشکرکرده است .

    fahimeh.a (سه شنبه 05 مرداد 95)


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مهاجرت، خیانت یا فرار
    توسط aas1354 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 خرداد 96, 14:22
  2. شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...
    توسط سوده 82 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 103
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 شهریور 93, 18:56
  3. پاسخ ها: 42
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 13:13
  4. +بعد از 2 سال میگه نمیخامت، کمک
    توسط Blackman_a_n در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 دی 90, 21:42
  5. وای خداشکرت، دارم مادر میشم
    توسط هاله نو در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 00:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.