به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 58
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    ممنون شيداى عزيز، حتما و حتما به توصيه هاتون عمل ميكنم ولى از الان استرس گرفتم كه اگه رفتن من باعث سردى بيشترش بشه چيكار كنم؟! آخه ميگن "از دل برود هر آنكه از ديده برفت" اون دختر از همه لحاظ عاطفى و جنسى تونسته همسرم رو به خودش جذب كنه، اين ميتونه فرصتى باشه واسه همسرم و اون دختر و ميتونه عشقشون رو بيشتر و بيشتر بكنه. خيلى اضطراب دارم. منى كه تا حالا تو عمرم يدونه جوش درنياورده بودم و همه ميگفتن پوستت بلوره، الان از استرس زياد صورتم زخم زخم شده، موهام به شدت ميريزه و حالت تهوع نميذاره هيچى بخورم، از تيپو قيافه افتادم. ميترسم برم استرس زيادى بدتر از اينى كه شدم بكنه.
    آخيش محترم، بايد بگم بهتون كه همسرم از دوران دوستى خواستار رابطه جنسى بود باهام كه من سر اين قضيه كلاً باهاش قطع ارتباط كردم ولى يه مدت بعدش عذرخواهى كرد و هيچوقت اون خواسته اش رو مطرح نكرد. بعد از عقدمون به شدت رابطه جنسى كامل ميخواست كه من قانعش ميكردم كه به وقتش اتفاق خواهد افتاد. اما بعد از اون چهار ماه و يك ماه قهرمون و بعد از خيانتش كاملا عوض شد و حتى دوست نداره كنارش بخوابم چه برسه به رابطه

  2. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    انشاالله دوباره درست میشه، برا استرست یه کاری بکن ، شوهر ت رو فعلا بذار کنار تا بقول شیدا خودش تصمیم بگیره چکار کنه، بخودت برس ، از هر راهی که خودت میدونی آرومت میکنه، خوابت رو تنظیم کن، صبح ها برو پیاده روی ،تو کارهای عام المنفعه مثل حضور تو جمع معلولین بهزیستی رو انجام بده ذهنتو گسترش میده و بهتر میتونی اوضاع ناراحتی رو تحمل کنی،رو بالشتت گلاب بپاش تاشبا خواب راحتی داشته باشی، مرتب وضو بگیر تا طراوت روحی و جسمی بگیری،وقتی دلت مبگیره ذکر لا اله الا انت سبحانک ، انی کنت من الظالمین رو بگو ، برای بهتر شدن اوضاع ذکر استغفار رو زیاد بگو ، احتمال اینکه شوهرو برگرده هست، اما خودت مهمتری، شنا و پیاده روی و کمک به زنان معلولین معجزه میکنه ، توکلت به الله باشه زندگی پستی بلندی زیاد داره ،

  3. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    شیدا. (جمعه 25 تیر 95)

  4. #23
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    ممنون شيداى عزيز، حتما و حتما به توصيه هاتون عمل ميكنم ولى از الان استرس گرفتم كه اگه رفتن من باعث سردى بيشترش بشه چيكار كنم؟! آخه ميگن "از دل برود هر آنكه از ديده برفت" اون دختر از همه لحاظ عاطفى و جنسى تونسته همسرم رو به خودش جذب كنه، اين ميتونه فرصتى باشه واسه همسرم و اون دختر و ميتونه عشقشون رو بيشتر و بيشتر بكنه. خيلى اضطراب دارم. منى كه تا حالا تو عمرم يدونه جوش درنياورده بودم و همه ميگفتن پوستت بلوره، الان از استرس زياد صورتم زخم زخم شده، موهام به شدت ميريزه و حالت تهوع نميذاره هيچى بخورم، از تيپو قيافه افتادم. ميترسم برم استرس زيادى بدتر از اينى كه شدم بكنه.
    آخيش محترم، بايد بگم بهتون كه همسرم از دوران دوستى خواستار رابطه جنسى بود باهام كه من سر اين قضيه كلاً باهاش قطع ارتباط كردم ولى يه مدت بعدش عذرخواهى كرد و هيچوقت اون خواسته اش رو مطرح نكرد. بعد از عقدمون به شدت رابطه جنسى كامل ميخواست كه من قانعش ميكردم كه به وقتش اتفاق خواهد افتاد. اما بعد از اون چهار ماه و يك ماه قهرمون و بعد از خيانتش كاملا عوض شد و حتى دوست نداره كنارش بخوابم چه برسه به رابطه
    دلایل متفاوتی می تونه وجود داشته باشه که همسرتون از رابطه جنسی با شما امتناع می کنه

    1- ظاهر شما اذیتش می کنه. خودتون می گید که ده کیلو کم کردید. از یک هیکل معمولی ده کیلو کم کنی کی جرات می کنه بهش دست بزنه می شکنی خب دختر
    موهات می ریزه، صورتت زخم شده، این همه استرس داری ... چطور بهت نزدیک بشه؟

    2- ممکنه به خاطر شرایط روحی خودش باشه. اینقدر از کارش ناراحته که در درون خودش شرمنده است که به شما نزدیک بشه
    حتی فکر می کنه من لیاقت حنا را ندارم. شاید بهتر باشه باکره باشه که اگر جدا شد شانس زندگی بهتری داشته باشه

    3- ممکنه از این که تمام این مدت ( دوران دوستی و عقد) پسش زدین و بهش نه گفتین بهش برخورده. مخصوصا دوران عقد ... حالا غرورش نمی ذاره فراموش کنه که شما نپذیرفتیدش.
    نه شنیدن برای رابطه جنسی در مردها خیلی برخورنده است.

    فکر می کنم خیلی ناپخته رفتار کردی. بیشتر شبیه دخترهای 16 ساله !
    با توجه به شرایطت باید جلو می رفتی. از جمله این که همسر شما مردی 40 ساله با سوابق روابط متعدد ... ازتون درخواست رابطه کرده و شما می گی نه !!

    این نه را به پسری که رابطه خاصی نداشته و دهه سوم زندگیش هست بگی ... مشتاق می شه برای عروسی و زودتر سر زندگی رفتن
    ولی به یک مرد چهل ساله با تجربه بگی ... می ره سراغ تجربه هاش
    مگر این که خیلی قوی باشه و خیلی جدی توبه کرده باشه که خودش را محدود کنه به زندگیش


    از اونطرف با سادگی تمام از همسرتون و مادرش به خواهر شوهر گله می کنید و راه حل می خواهید

    مثل عروسهای 16 ساله مادر شوهرتون تعارف می کنه که برو امشب پیش همسرت! شما باید طوری این مسائل را بین خودتون دو نفر حل کنید و تصمیم بگیرید که دیگران حتی روشون نشه حرفش را بزنن ! بچه که نیستید.

    مادر شما هم مشابه خودتون عمل می کنه و ....

    خب اینها از گذشته ها
    -------------------------------

    اما حالا

    خودت بازم بهتر می تونی بفهمی راه درست چیه
    باید شرایط زندگیت را بسنجی

    اگر همسرت و خانواده اش اهل آبروداری و حفظ شان اجتماعیشون و ... باشند
    و خیلی خانواده بی بند و باری نباشند که چیزی براشون مهم نباشه
    جدایی و طلاق به این سادگی نیست.

    الان خیلی مهمه که شما جذابیتت را برگردونی.
    توصیفی که از خودت می کنی چه جسمی و چه روحی ... دافعه داره.
    خیلی خودت را باختی و برای همین همسرت عقب می کشه. اگر ادامه بدی عقب تر هم می ره.


    می تونی بری دکتر روانپزشک
    داروهای خیلی ضعیف برای کنترل استرس و شرایطی که داری بهت می ده
    تغذیه ات بهتر می شه و به اوضاع مسلط تر می شی

    اگر شما بتونی شرایط جسمی روحیت را خوب کنی همسرت برمی گرده
    اگر نه، شاید عقب تر هم بره. نه بخاطر اون دخترها ... نترس. با اونها ازدواج نمی کنه و بخاطر اونها شما را رها نمی کنه
    ولی بخاطر ضعیف بودن خودت، ممکنه به این نتیجه برسه که زندگی با شما براش سخت هست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : جمعه 25 تیر 95 در ساعت 14:13

  5. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    andrya (شنبه 26 تیر 95), fahimeh.a (شنبه 26 تیر 95), بانوی آفتاب (یکشنبه 27 تیر 95)

  6. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام،
    من و همسرم پنجشنبه رفتيم به يكى از شهرهاى اطرافمون و شب رو مونديم تا جمعه عصر كه برگشتيم. همسرم خيلى مهربون شده بود و خيلى بهم توجه ميكرد و خوشحال بود ميگفت چه كار خوبى كرديم اومديم. متاسفانه همين كه به شهرمون رسيديم گفت يادت كه هست كه فقط پنجشنبه جمعه قراره بياى پيشم و كلاً بقيه روزها كارى به كارم نداشته باشى، گفت خيلى خوشحالم كه ديگه بقيه روزهارو كنارم نيستى، گفت من اين دو روز رو اينقدر بهت محبت كردم و نازتو كشيدم كه تو هم منو رعايت كنى و بقيه روزها اذيتم نكنى. انقدر از اين حرفش ناراحت شدم كه كم مونده بود گريه كنم، گفتم اگه كنار من اينقدر آزار ميكشى كافيه بگى تا همون پنجشنبه جمعه هم نيام پيشت. اونم عصبانى شد گفت چرا آزار بكشم، مطمئن باش روزى كه ازت خسته بشم بهت ميگم. منم شب موندم پيشش كه طبق معمول داد زد سرم و گفت پيشم نخواب.
    الان برگشتم خونمون و دست و دلم به هيچ كارى نميره. فكرم خرابه.
    شيدا جون ميشه بهم بگى الان كه اومدم خونمون چطورى از حالش باخبر بشم؟ مطمئنم اگه من زنگ نزنم اون عمراً زنگ نميزنه، اينجا كه هيچوقت نمياد. چون هر دفعه دعوت كرديم گفته كار دارم، درگيرم، نميتونم. در كل خونه ما پنج بار اومده كه اونم مثل يك مهمون رسمى مامان يا بابام دعوتش كردن كه اونم سريع شامشو خورده و رفته يعنى اصلا واسه من وقت نذاشته كه بياد ،بشينه پيشم يا بياد تو اتاقم كه باهام حرف بزنه.
    به نظرتون من بهش زنگ بزن؟ روزى چندبار زنگ بزنم؟ درمورد چى حرف بزنم؟ (راستش وقتى باهاش حرف ميزنم هيچ حرفى پيدا نميكنم. چون همش از حرف زدنم ايراد ميگيره ميگه دهاتى نباش باكلاس باش. منم از كلاساى الكيش خسته شدم، از افه اومدناش و پز دادناش.) چطورى رفتار كنم كه دلش برام تنگ بشه؟ چيكار كنم اون وقتايى كه ميدونم با اون دختره؟

  7. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 14 آذر 97 [ 02:41]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    41
    امتیاز
    2,487
    سطح
    30
    Points: 2,487, Level: 30
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    37

    تشکرشده 43 در 21 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من فکر میکردم چون سنم کمه وناپخته هستم اعتماد به نفس کمی دارم وخیلی جاها واسه خودم ارزش قائل نیستم!
    خیلی ببخشید اماحرفاتون،احساساتتون،کم طاقتی هاتون... کاملا شبیه منه بیست سالست!
    شما به نظرم خیلی ویژگی های مثبت دارید که باید اعتماد به نفستونو تقویت میکرد.من تو همین تالار یاد گرفتم تا برای خودم ارزش قائل نشم،کسی برام ارزش قائل نمیشه.شما تاخودتونو دوست نداشته باشید همسرتون سمت شما کشیده نمیشه.
    همسر من هم مثل همسر شما فردی مغرور،بااعتماد به نفس وفردی باروابط اجتماعی بالا هستن.البته موقعیت شغلی ومالی آنچنانی ندارند.
    من هر وقت بحثمون میشد وایشون سرم داد میزدن یا چیزی میگفتن که تحقیر میشدم گریه میکردم وهمین باعث میشد حالت انزجار بهشون دست میداد واز چشمشون میوفتادم.اگرهم میومدم دفاع کنم دعوا وبحثمون کش دار میشدوایشون هرگز حقو به من نمیدادن،اما چند باری که سکوت کردم وچیزی نگفتم،خونسرد موندم ووقتی ایشون ساکت شدن رفتم به کارای خودم رسیدم واقعا نتیجشو دیدم که همسرم حواسش بهم بودو انگار دنبال فرصت میگشت تا باهام آشتی کنه.این اواخر هم وقتی همسرم سر چیز الکی ناراحت وعصبانی بود مهربانانه رفتار کردم بدون اینکه خودمو بشکنم وچقدر همسرم سریع آروم شد ومن متاسف شدم برای خودم که چرا پیش از این اینکارو نمیکردم.
    تو این تالار بهم گفتن وابستگی بیش از حد(آویزوون بودن به شوهر)دوری میاره ونتیجش عکسه.به نظر من شماهم خیلی سمت همسرتون میرید وتو این مدت ایشون همش شما رو پس زدند!خیلی عذر میخوام اما شاید جذابیت هاتون پیشش کمرنگ شده.مثل همون نکاتی که دوستان گفتن از جمله جذابیت های ظاهری.
    مشخصه شما همسرتونو خیلی دوست دارید ونمیخوایید از دستش بدید واز طرفی گمانتون به خیانت ایشون روح وروانتونو اذیت میکنه اما مطمئن باشید ایشون کسی نیستند که اگه خیانتشونو خدایی نکرده کشف کنید بیان عذر خواهی کنن و پشیمون بشن وچه بسا شاید خیانتشون رو هم گردن شما بندازن.
    شما باید کاملا روشتونو برای برگردوندن همسرتون عوض کنید.باید کاری کنید که کمتر شمارو ببینه،همونطور که دوستان گفتن برید منزل پدرتون..فعالیت هایی خارج از منزل حتما داشته باشید تا کمتر فکرو خیال کنید وهمچنین در زمانی که همسرتون رو میبینید انقدر باایشون مهربون باشید تاایشون در مدتی که نیستید دلتنگتون شن..باید دل بزرگی داشته باشید ومدتی صبوری کنیدوهمچنین حتما توکل کنید به خدا،مطمئن باشید جواب میگیرید..

  8. 4 کاربر از پست مفید yalda.n تشکرکرده اند .

    andrya (یکشنبه 27 تیر 95), fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), Shadi2 (شنبه 26 تیر 95), شیدا. (شنبه 26 تیر 95)

  9. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 10 مهر 95 [ 02:23]
    تاریخ عضویت
    1395-4-25
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    178
    سطح
    3
    Points: 178, Level: 3
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 7 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم .کاملا حق با یلدا جونه منم همسرم جدا از خانوادش زندگی میکنه و اینم مطمعنم که اصلا دنباله هیچ دختر یا زنی نمیره ولی عصبیه منم خیلی دوست داشتم برم تو خونه اون و باهاش زندگی کنم ولی هیچ وقت این اشتباهو نکردم سعی کن ارتباط تو باهاش کم کنی یخورده اروم باش و هیچ وقت پیشه یه مرد گریه نکن که هیچ مردی از زن ضعیف خوشش نمی یاد سعی کن بهش بفهمونی دنیا بدونه اون واست تموم نمیشه باهاش مهربون باش ولی ببخشید اویزون نباش شما وجودتو وابسته به همسرت کردی و ایشون کاملا اینو متوجه شدن میتونم بهت قول بدم که تقریبا همه مردا زنی رو دوست دارن که اول خودشودوست داشته باشه بعد همسرشونو وقتی میگن دیگه کاری به کارم نداشته باش بگو اتفاقا منم یکم کار دارم تو این مدت سعی میکنم به کارام برسم مواظبه خودت باش عزیزم به همین راحتی هم باهاش مهربون بودی هم یه کار کردی بره تو فکر که چی شده شما دیگه مثل قبل ناراحتو سر خورده نمیشی واسه همین سعی میکنه سر از کارتون در بیاره .نگران نباش عزیزم درست میشه

  10. 5 کاربر از پست مفید maede.k تشکرکرده اند .

    andrya (یکشنبه 27 تیر 95), fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), Shadi2 (شنبه 26 تیر 95), yalda.n (یکشنبه 27 تیر 95), شیدا. (شنبه 26 تیر 95)

  11. #27
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Hanli نمایش پست ها
    سلام،
    من و همسرم پنجشنبه رفتيم به يكى از شهرهاى اطرافمون و شب رو مونديم تا جمعه عصر كه برگشتيم. همسرم خيلى مهربون شده بود و خيلى بهم توجه ميكرد و خوشحال بود ميگفت چه كار خوبى كرديم اومديم. متاسفانه همين كه به شهرمون رسيديم گفت يادت كه هست كه فقط پنجشنبه جمعه قراره بياى پيشم و كلاً بقيه روزها كارى به كارم نداشته باشى، گفت خيلى خوشحالم كه ديگه بقيه روزهارو كنارم نيستى، گفت من اين دو روز رو اينقدر بهت محبت كردم و نازتو كشيدم كه تو هم منو رعايت كنى و بقيه روزها اذيتم نكنى....
    حتما با یک مشاوره خانواده صحبت کن.
    می ترسم راهنمایی های ما اشتباه باشه.

    من اگر جای شما بودم در ادامه ی صحبت قرمز رنگ می گفتم مرسی به من خیلی خوش گذشت. امیدوارم به تو هم خوش گذشته باشه.
    الان حس می کنم خیلی دلم برای خونمون تنگ شده ... پس لطفا منو ببر برسون خونمون.

    بعد هم موقع خداحافظی بهش می گفتم که منتظر تماست هستم ... یعنی تماس نمی گیرم تا خودت تماس بگیری.


    ولی شما بغض کردی. گله کردی و شب هم موندی و بعد هم سرت داد زده که اینجا نخواب !! این قسمتهاش به نظرم درست نبوده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    andrya (یکشنبه 27 تیر 95), fahimeh.a (یکشنبه 27 تیر 95), بانوی آفتاب (یکشنبه 27 تیر 95)

  13. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 فروردین 03 [ 18:08]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    168
    امتیاز
    12,793
    سطح
    73
    Points: 12,793, Level: 73
    Level completed: 86%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,836

    تشکرشده 281 در 127 پست

    Rep Power
    39
    Array
    سلام

    صحبت ها و توصیه های شیدای گرامی عالین. برای من که خیلی درس و نکات خوبی بود گرچه اصلا شرایط من مثل شما نیست و من مجردم.

    فقط می خواستم تشکر کنم از بانو شیدا

  14. کاربر روبرو از پست مفید بانوی آفتاب تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 27 تیر 95)

  15. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    مدیر همدردی معمولا در زمینه تاپیکهایی مثل شما راهنمایی های کلیدی و خیلی خوبی دارند که متاسفانه شما گوش به حرف ما نمیکنی و خودت رو از راهنماییهای ایشان محروم میکنی.
    اگه قصد ادامه زندگی داری سعی کن حتما اشتراک آزاد رو پرداخت کنی و به طور خصوصی ازشون راهنمایی بگیری.

    ببین گلم ما اینجا که نمیتونیم بر اساس حدسیات به کسی تهمت خیانت بزنیم ولی میتونیم بهت بگیم که اگه ذهنت درگیر خیانت و شک شده، بایه به طور جدی خط قرمزت رو برای همسرت تعریف کنی.

    ولی قبل از هر گونه اقدام باید به آرامش برسی، شما الان همش در استرس هستی و شاید بخشی از این شکها زاییده ذهن خودت باشه، به خودت برس از نظر تغذیه جسمی و روحی. جسم شما ضعیف شده و روح شما خسته. فعلا با توجه به وضعیت خودت من فقط توصیه میکنم خودت رو دریاب. یه ذهن خسته نمیتونه خلاقیت داشته باشه.

  16. کاربر روبرو از پست مفید مهرآیین تشکرکرده است .

    شیدا. (یکشنبه 27 تیر 95)

  17. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 آبان 00 [ 11:30]
    تاریخ عضویت
    1395-3-22
    نوشته ها
    162
    امتیاز
    8,590
    سطح
    62
    Points: 8,590, Level: 62
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 113 در 56 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام،
    من بنا به توصيه دوستان از روز شنبه، همه وسايلامو جمع كردم و برگشتم خونمون، مامانم تعجب كرد كه چى شده چرا اومدى، براش توضيح دادم كه كار درست اينه و شما و پدرم هيچوقت منو راهنمايى نكردين كه خونه خودمون بمونم و ارزشم رو حفظ كنم، مامانم قانع شد و چيزى نگفت. عصر كه شوهرم رفته بود خونه بهم پيام فرستاد كه "كجايى" منم گفتم خونمون
    گفت: كى مياى
    گفتم: پنجشنبه جمعه ميام، چون قرارمون اين بود
    گفت: پاشو بيا دلم برات تنگ شده
    چيزى نگفتم، براش يه شكلك قلب فرستادم و گفتم فداى دلت بشم
    دوباره ده دقيقه ديگه گفت جات خيلى خالى هست
    چيزى نگفتم و براش يه بوس فرستادم
    دوباره يه ربع ديگه پرسيد: عزيزم كى مياى
    منم گفتم يا شب ميام يا فردا
    بعدشم خداحافظى كرديم.
    شب بهم زنگ زد گفت كجايى، گفتم بيرونم با داداشم اينا، گفت مواظب خودت باش و اصلا نگفت كه بيا خونه، و من شك كردم چون آدمى كه عصر ميگفت برم خونه و من گفتم شب ميام (كه الكى گفتم و اصلا قرار نبود برم خواستم عكس العملش رو ببينم) اصلا نپرسيد كه مياى يا نه. حس كردم اصرار عصريش به خاطر اين بوده كه از رفتن يا نرفتن من مطمئن بشه و واسه خودش برنامه هايى ريخته باشه. واسه همين صبح ساعت ده يواشكى رفتم خونه تا ببينم چيزى ميتونم پيدا كنم يا نه؟! فقط يه چيزى پيدا كردم كه ذهنمو درگير كرد كه واقعا با كسى بوده يا خود.... كرده.
    برگشتم خونمون تا اينكه طرف ظهر بهم زنگ زد و گفت برنامه مون رو تغيير بديم، جات خيلى تو خونه خاليه، بهتره روزهاى دوشنبه هم بياى، يعنى دوشنبه پنجشنبه جمعه بياى پيشم. منم گفتم باشه. دوباره شب ساعت ده بهم زنگ زد و گفت الان تازه ميرم خونه، چون تو خونه تنهايى عذاب ميكشم، فردا حتما بيا پيشم. منم گفتم باشه ميام
    به نظرتون امروز برم پيشش؟ اگه رفتم شب بمونم؟

  18. کاربر روبرو از پست مفید Hanli تشکرکرده است .

    آخیش (دوشنبه 28 تیر 95)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مهاجرت، خیانت یا فرار
    توسط aas1354 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: یکشنبه 28 خرداد 96, 14:22
  2. شوهرم من و دخترم رو ترک کرد و رفت، لطفاً کمکم کنید...
    توسط سوده 82 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 103
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 شهریور 93, 18:56
  3. پاسخ ها: 42
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 دی 91, 13:13
  4. +بعد از 2 سال میگه نمیخامت، کمک
    توسط Blackman_a_n در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 11 دی 90, 21:42
  5. وای خداشکرت، دارم مادر میشم
    توسط هاله نو در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 12 آذر 90, 00:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.