سلام دوستان عزیزم. ممنونم که وقت با ارزشتون رو گذاشتین برای مشکل من.
چند روزی سفر بودم کامنتهاتون رو میخوندم ولی نمیتونستم پاسخ بدم. دو تا مطلب رو باید بگم. یکی اینکه اینجا اومدن و نوشتن آروم تر کرده من رو. احساس میکنم برخلاف فقط من نیستم که مشکل دارم و برخلاف ظاهر و نقابی که مردم برای خودشون و زندگیاشون ساختن تقریبا همه کمابیش مشکلاتی رو دارن یا تجربه کردن. البته خدای نکرده از مشکل دیگران خوشحال نمیشم و از ته دل آرزو میکنم که روزی بیاد که توی اینجور سایتها اصلا اثری از غم و غصه و درد دل نباشه. مطلب دوم اینکه این روزها واقعا تلاش کردم ایده های اینجا رو توی زندگیم اجرایی کنم ولی باور کنین عملیاتی کردنش خیییییلی سخته!
golnaz66 و اسرین عزیز.کاملا باشما موافقم. من تلاش میکنم که تمام انرژیم رو متمرکز کنم روی رابطه ام با همسرم اما اشکالی که وجود داره اینه که همسرم مدام هربحث بی ربطی رو میکشونه به پدر و مادرش. مثلا فکر کنین تی وی داره یه سریال نشون میده که کسی به پدر و مادرش احترام میگذاره یا نمیگذاره، فوری میزنه به صحرای کربلا!! واقعیت اینه که احساس میکنم همسر من خوشبختی و زندگی خوب ما رو فقط درصورتی عملی میدونه که رابطه خوبی با پدرمادرش داشته باشیم. یعنی وقتهایی که با هم خوب هستیم هم به یه خلایی در وجودش اشاره میکنه که اون خلا حضور پدر و مادرشه. مثلا فکر کنین مدام توی سفر میگفت ایکاش الان پدر و مادر منم اینجا باهامون بودن در حالیکه در سفرهایی که باهامون بودن خودش دید که چه مشکلاتی ایجاد کردن. حتی در سفر عید امسال خودش با پدر و مادرش دو نوبت مشاجره هم داشتن. یا مدام توی یه سفر چهار روزه اخیر فکر مادرشه که 40 تا چیز مختلف براش سوغاتی بخره! در صورتی که بعد از سفر عید که با اونها بودیم دو بار دیگه هم سفر رفت و سوغاتی براشون خرید. درحالیکه قدردانی خاصی هم ازش نمیکنن. اما اصلا فکر نیست که حالا من برای خودم یا پدر و مادرم چی گرفتم. اصلا احساس میکنم بند نافش همچنان به مادرش وصله!!
sahar67 عزیز، من قبول دارم که در سالهای قبل خیلی کوتاه اومدم و از خواسته های به حقم گذشتم اما اولا اونموقع اخلاق و رفتار همسرم و خانواده ش به بدی الان نبود. ثانیا من با علاقه و میل و عشق اینطوری ایثار می کردم. اما با گذشت زمان متوجه اشتباهم و زیاده روی در محبتم شدم. اما واقعیت اینه که بعد از گذشت چهارسال ناگهانی نمیتونم و نباید 180 درجه همه چیز رو تغییر بدم. در یکسال اخیر سعی کردم کمی چرخش داشته باشم. خریدهای خونه رو که قبلا خودم میکردم اخیرا حتما با هم میریم. کارهای خونه رو به جز آشپزی تقریبا نمیکنم و حتما از کارگر استفاده میکنم. خلاصه سعی کردم این ترازو رو یه جورایی به تعادل نزدیک کنم. درهر صورت فکر میکنم این تغییر رفتار من اونقدری باید با کندی و آهستگی و نرمش انجام بشه که نهال ترد و نازک یه زندگی 4 ساله رو نشکنه! بله انتظار لحن تند شما در پست قبلی رو نداشتم! ولی درهرصورت از اظهار نظرتون متشکرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)