به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 37 , از مجموع 37
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 98 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1391-9-30
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    6,685
    سطح
    53
    Points: 6,685, Level: 53
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 251 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام اسرین عزیز
    بعضی از پستهاتون اشک به چشمم آورد چون دقیقا خودمو به یادم آورد. الان دخترم بزرگ شده و وقتی از سرکار برمی گردم با گریه سراغم نمیاد شیر نمی خواد. دلم پره ازون وقتایی که خسته از سرکار برمی گشتم بچه ام تو بغلم بودو رسیدگی میخواست از طرف دیگه در حال آشپزی بودم(چون همسرم غذای شب مانده نمی خورد). در صورتی که کوچکترین اشاره ای می کردم که چرا کمک نمی کنی میگفت سرکار نرو. درآمدمو خرج می کرد ولی قادر به پذیرش تبعات کار کردن خانمش نبود. ماهم چون تو شهر نسبتا کوچکی هستیم پرستار و خدمه گرفتن زیاد رایج نیست و به دید خوبی نگاه نمی کنن مشکلات زیادی هم داره. یادم میاد که واسه یه ماموریت یه روزه که من حدالامکان واجباشو می رفتم از طرف شوهرم چقدر سرزنش و توبیخ می شدم و درگیری های شدید داشتیم. باور کنین بهشت زیر پای همین مادرهاست. سراغ دارم خانمهای جوان خانه داری که تا ظهر می خوابن و همیشه طلبکارن و درآمد شوهراشون مستقیما صرف تجملات و تفریحاتشونه و پیش شوهر هم عزیزتر هستن. وقتی دخترمو کلاسهای آموزشی می برم به ندرت مادر خانه داری رو می بینم که بچه شو آورده باشه چون استراحتشون ارجح تره. من هم می تونم بعد از ظهر رو استراحت کنم ولی از وقت خودم بخاطر آینده دخترم می گذرم. من هم شدیدا اهل مطالعه بودم و اصلا برای پیشرفت کارم لازمه با توجه به اینکه دفاع دکترا دارم نیاز به تحقیق دارم ولی وقتی به خونه می رسم دنیای من عوض میشه. خوشبختانه سرکارم وقت اضافی واسه اینکار دارم. واسه ارشد و دکترا همینطوری خوندم و قبول شدم.
    درآمد چندین ساله ام هم صرف خرید خونه و مخارج زندگی شده ناراضی نیستم چون زندگی آرامی دارم ولی گاهی فشار روحی زیادی متحمل میشم به محض اینکه حرکت ناشایستی از دخترم سر میزنه شوهرم پیش همه میگه بچه ای که مادر بالاسرش نباشه تربیتش اینه.
    شوهرم الان خیلی بهتر شده حتی بخشی از مسولیت نگهداری بچه رو به عهده گرفته کارش طوریه که صبحها وقتش آزاده و صبحها از دخترم نگهداری می کنه.
    بیایید قبول کنیم که بعضی خانمها باید در جامعه حضور داشته باشن با توجه به استعداد و روحیه ای که دارن. دوستان نگین که باید خانه دار می بودین و اشتباه کردی و ...
    ما چیز زیادی نمی خواهیم بقولی آدم گاهی دلش میخواد یکی باشه بگه خانم عزیز خسته نباشی خیلی زحمت می کشی برا زندگیمون ازت سپاسگذارم. بذار امروز من ظرفها رو بشورم.

    - - - Updated - - -

    سلام اسرین عزیز
    بعضی از پستهاتون اشک به چشمم آورد چون دقیقا خودمو به یادم آورد. الان دخترم بزرگ شده و وقتی از سرکار برمی گردم با گریه سراغم نمیاد شیر نمی خواد. دلم پره ازون وقتایی که خسته از سرکار برمی گشتم بچه ام تو بغلم بودو رسیدگی میخواست از طرف دیگه در حال آشپزی بودم(چون همسرم غذای شب مانده نمی خورد). در صورتی که کوچکترین اشاره ای می کردم که چرا کمک نمی کنی میگفت سرکار نرو. درآمدمو خرج می کرد ولی قادر به پذیرش تبعات کار کردن خانمش نبود. ماهم چون تو شهر نسبتا کوچکی هستیم پرستار و خدمه گرفتن زیاد رایج نیست و به دید خوبی نگاه نمی کنن مشکلات زیادی هم داره. یادم میاد که واسه یه ماموریت یه روزه که من حدالامکان واجباشو می رفتم از طرف شوهرم چقدر سرزنش و توبیخ می شدم و درگیری های شدید داشتیم. باور کنین بهشت زیر پای همین مادرهاست. سراغ دارم خانمهای جوان خانه داری که تا ظهر می خوابن و همیشه طلبکارن و درآمد شوهراشون مستقیما صرف تجملات و تفریحاتشونه و پیش شوهر هم عزیزتر هستن. وقتی دخترمو کلاسهای آموزشی می برم به ندرت مادر خانه داری رو می بینم که بچه شو آورده باشه چون استراحتشون ارجح تره. من هم می تونم بعد از ظهر رو استراحت کنم ولی از وقت خودم بخاطر آینده دخترم می گذرم. من هم شدیدا اهل مطالعه بودم و اصلا برای پیشرفت کارم لازمه با توجه به اینکه دفاع دکترا دارم نیاز به تحقیق دارم ولی وقتی به خونه می رسم دنیای من عوض میشه. خوشبختانه سرکارم وقت اضافی واسه اینکار دارم. واسه ارشد و دکترا همینطوری خوندم و قبول شدم.
    درآمد چندین ساله ام هم صرف خرید خونه و مخارج زندگی شده ناراضی نیستم چون زندگی آرامی دارم ولی گاهی فشار روحی زیادی متحمل میشم به محض اینکه حرکت ناشایستی از دخترم سر میزنه شوهرم پیش همه میگه بچه ای که مادر بالاسرش نباشه تربیتش اینه.
    شوهرم الان خیلی بهتر شده حتی بخشی از مسولیت نگهداری بچه رو به عهده گرفته کارش طوریه که صبحها وقتش آزاده و صبحها از دخترم نگهداری می کنه.
    بیایید قبول کنیم که بعضی خانمها باید در جامعه حضور داشته باشن با توجه به استعداد و روحیه ای که دارن. دوستان نگین که باید خانه دار می بودین و اشتباه کردی و ...
    ما چیز زیادی نمی خواهیم بقولی آدم گاهی دلش میخواد یکی باشه بگه خانم عزیز خسته نباشی خیلی زحمت می کشی برا زندگیمون ازت سپاسگذارم. بذار امروز من ظرفها رو بشورم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید suzana تشکرکرده است .

    حیاط خلوت (یکشنبه 10 مرداد 95)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 03:07]
    تاریخ عضویت
    1394-10-27
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز، شما باید یه چیزاییو در نطر بگیرین تقصیر خانواده شوهر شما نیست که مادرتون برای شما زحمت کشیدن مادرتون درسته که از خودگذشتگی زیاد داشتن اما برای شما بوده ،اگرم.نمیکردن در مادربودنشون بازم فرقی نمیکرد شما الان به خاطر خودتون پزشک شدید به خاطر خودتون دارین ادامه میدین خودتون میخواین موفق باشین خودتون این راهو انتخاب کردین همسر شما چنین چیزی برای شما نخواستن ، خودتون میتونید کار تونو بیخیال بشید به زندگیتون بچسبید برای یه مدت ولی شما از شوهرتون انتظار دارین در صورتی که شما برای خودتون دارید اینکارا رو میکنید، مادر شما خواسته شما موفق باشین خداروشکر موفق شدین خواسته بچه هاش خوب و تحصیلکرده بار بیان که بهترین کارو کرده ولی الان زندگی شما مستقله باید براساس زندگی خودتون تصمیم بگیرین ب ای همه ی ما اختلاف با خانوادت همسر پیش اومده چه بسا خیلی بدتر از مورد شما بوده ولی کسی قطع رابطه نکرده مگه استیناها شما دارین خیلی سخت میگیرین که چون زندگی گذشته شما اینجوری بوده باید همه رعایت کنن و حرفی نزنن مگه همچین چیزی ممکنه امیدوارم راه درستو انتخاب کنین

  4. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    سلام دوست عزیزم

    من و شما خیلی شبیه به هم هستیم حتی می تونم بگم 90 درصد. تاپیک شما و 2 صفحه اول پستتونو که خوندم انگار خودم نوشته بودم کاملا درکتون می کنم . منم اینجا با شرایط شما کمک خاصی بهم نشد چون واقعا کسی درک نمی کنه وقتی برای خودت کسی باشی زحمت کشیده باشی به اینجا رسیده باشی و بهترین مادر دنیا رو داشته باشی، بعد چن نفر آدم کج فهم بیان بدترین توهینارو بهت بکنن حمایتت نکنن مالی به کنار عاطفی منظورمه و همه بیان بگن تو ببخش . نمی شه بخشید حس بدیه . خورد کردن یه آدم کار کمی نیست که بشه بخشید. توهین کردن نا حق بخشیدنی نیست منم خانواده شوهرم با تمام خوبیهایی که من و خانوادم در حقشون کردیم (احترام هایی که از ما دیدن) بدترین حرفارو به من زدن و وصله ها رو به من چسبوندن و به من گفتن از پسرمون جدا شو و برو . مشکلات من مثل شماست و حسامون مشترکه . نمی دونم دارم کار درست رو انجام می دم یا نه اما حداقل دارم یه کاری می کنم که حرص و جوش نخورم . منم مثل شما باهاشون روبرو نمی شم و نشدم همسرمم قبول کرده منم مثل شما رفتم شهر همسرم و رفتیم خونه دوست همسرم موندیم . به مادربزرگش سر زدیم و اونجا خونوادشو دیدم تنها حرفی که رد و بدل شد سلام و خداحافظی بود حتی تو صورتشونم نگاه نکردم. توام همین روند رو ادامه بده نمی گم اذیت نشدم چرا تمام دست و پام می لرزید اما بهتر از اینه که رو خطاهاشون چشم پوشی کنی . کارآزموده را دوباره آزمودن خطاست الان هم ببخشی و آشتی کنی بازم یه جور دیگه خوردت می کنن خودتو بالا بگیر براشون قیافه بگیر آدما خاکی مثل من و شما همین بلاها از طرف آدمایی که نمی فهمن سرشون میاد. چون همسر شما هم قبول کرده باهاشون روبرو نشی روبرو نشو حداقل تا وقتی حرفشون نمی شه راحتی بذار آرزو کنن یه بار ببیننت من شرطی گذاشتم برای دیدنشون اینکه رسما بیان از من و مادرم عذرخواهی کنن تا دوباره رفت و امد کنم همسرم گفت هیچ وقت نمیان منم گفتم پس هیچ وقت هم من نمی رم. لج و لجبازی نیست غرورم شکسته راه جبران رو با عذرخواهی از خودم و خونوادم باز گذاشتم دیگه تصمیم با اوناست تا اون موقع هم من دیگه راحتم.
    امیدوارم کمکی کرده باشم در مورد کار خونه هم مشکل شمارو دارم هم بیرون کار می کنم هم خونه باید غذا بپزم و مرتب کنم هم واسه حقوقم برنامه ریزی می شه. هنوز واسه اون راهی پیدا نکردم پیدا کنم شمارو فراموش نمی کنم.

  5. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه همدردي ها.من يه مدت چيزي از مشكلاتم ننوشتم چون ميخواستم مطالبي كه دوستان مخصوصا اقايm.reza گفتند رو بخونم واقعا ممنونم مخصوصا زندگي سوده رو خوندم گفته بودين طولاني ولي من همه تاپيكهاشون و خوندم خيلي چيزها ياد گرفتم ...خيلي خيلي...هيچ وقت فكر نميكردم رابطه كه يكسال بود سرد شده بود فقط با مديريت من درست بشه نميگم صد در صد واي حداقل هشتاد درصد رفتار همسرم بهتر شده يادمه يه جمله تو همين سايت خوندم نوشته بود زنان بادرايت شوهرانشان را پادشاه ميكنند و خود ملكه ميشوند اما زنان بي درايت ميخواهند شوهرانشان غلامشان باشند...راستش يه كم شوهرم و پادشاه كردم خيلي جواب داد واقعا اين سايت خيلي مفيد و خوبه كاش همه اين سايت و ميشناختن...دلم ميخواد وقت داشته باشم تاپيك هاي همه رو بخونم و راهنمايي ها دوستان زندگي همه وجه مشتركات زيادي داره كاش قبل ازدواج همه زنها روحيات مردها و همه مردها روحيات زنها رو ميشناختن ...كاش توي مدرسه ها و دانشگاه ابن مطالب و درس بدن..من تونستم خانواده همسرم و ببخشم ديگه فكر كردن به كارهاشون عذابم نميده ...اصلا ديگه بهشون فكر نميكنم....ساعت كاريم و كم كردم فعلا مطالعه درسي و گذاشتم كنار تا حس اعتماد همسرم و مهم بودن زندگي م از درس و بفهمه ...شروع كردم به پختن كيك و اشپزي به غذاي همسرم اهميت ميدم ديگه از خونه مادرم غذا نميارم خودم درست ميكنم خيلي خسته ميشم ولي چون هدفم رو دنبال ميكنم انرژي مي گيرم قبلا همسرم به غذا ايراد ميگرفت ولي الان يه وقتهاي خودش ميگه خودت و اين همه واسه غذا اذيت نكن يه چيز ساده ميخوريم واسش انواع دسرها رو سعي ميكنم درست كنم در مورد غر زدنهاش هم واقعا كم شده به زور و تشويق فرستادمش كلاس ورزش...قبلا رو بچه خيلي حساس بود اگه يه خط رو صورت بچه ميافتاد كلي غر ميزد اما همين امروز صبح بچه پيش من بود افتاد و تمام دهنش خون شد دندونش خورد زمين اما همسرم هيچي به من نگفت چون ديد من خودم از ناراحتي دارم گريه ميكنم حس مادرانه كه فكر ميكرد دارم و با تمام وجودم بهش فهموندم تو يكي از تاپيك هام گفتم كه همسرم بهم گفت بهشت زير پاي مادران است نه كارمندان و من خيلي ناراحت شدم اما چند وقت پيش وقتي همسرم خستگي من و ديد گفت واقعا كار بيرون و بچه داري باهم سخته...يه بار بهش گفتم من خوشبخترين زن دنيام گفت چرا؟گفتم چون يه بچه ناز و يه شوهر مهربان و يه كار خوب دارم برق خوشحالي تو چشماش حس كردم...راستش به خاطر اينكه بچه مون شبها زياد بيدار ميشد بين خودمون ميخوابونديم كه نوبتي بيدار شيم چند وقت پيش بچه رو اون طرف خوابوندم و خودم پيشش خوابيدم گفت چرا اينكار و ميكني؟؟گفتم چون اينجا جاي من...گفت تا صبح بايد زياد بيدار شي گفتم مهم نيست...مهم اينه كه پيش تو باشم ....واسه خونه هم هيچي نميخرم كل خريدهاي خونه رو سپردم به خودش البته يه وقتهايي كه لازم باشه خريدهاي اورژانسي و انجام ميدم...حتي يه بار بهم گفت اين شهر كوچيك همه تو رو به عنوان متخصص ميشناسن جلوه خوبي نداره بري نانوايي يا سبزي فروشي هر چي لازم داريم بگو من ميخرم....خلاصه فعلا از همه ممنونم راستش فكر نميكردم اخلاقش عوض بشه ...فقط بايد بتونم اين روش و ادامه بدم اميدوارم بتونم گذشته رو فراموش كنم...اميدوارم بتونم همونطور كه در ظاهر ابراز علاقه به همسرم نشون ميدم بتونم در باطن هم دوسش داشته باشم الان هنوز قلبا دوسش ندارم

  6. 3 کاربر از پست مفید اسرين٨٥ تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 08 مرداد 95), کایا (جمعه 08 مرداد 95), نیلوفر:-) (شنبه 09 مرداد 95)

  7. #35
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    190
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسرين٨٥ نمایش پست ها
    سلام به همه همدردي ها.من يه مدت چيزي از مشكلاتم ننوشتم چون ميخواستم مطالبي كه دوستان مخصوصا اقايm.reza گفتند رو بخونم واقعا ممنونم مخصوصا زندگي سوده رو خوندم گفته بودين طولاني ولي من همه تاپيكهاشون و خوندم خيلي چيزها ياد گرفتم ...خيلي خيلي...هيچ وقت فكر نميكردم رابطه كه يكسال بود سرد شده بود فقط با مديريت من درست بشه نميگم صد در صد واي حداقل هشتاد درصد رفتار همسرم بهتر شده يادمه يه جمله تو همين سايت خوندم نوشته بود زنان بادرايت شوهرانشان را پادشاه ميكنند و خود ملكه ميشوند اما زنان بي درايت ميخواهند شوهرانشان غلامشان باشند...راستش يه كم شوهرم و پادشاه كردم خيلي جواب داد واقعا اين سايت خيلي مفيد و خوبه كاش همه اين سايت و ميشناختن...دلم ميخواد وقت داشته باشم تاپيك هاي همه رو بخونم و راهنمايي ها دوستان زندگي همه وجه مشتركات زيادي داره كاش قبل ازدواج همه زنها روحيات مردها و همه مردها روحيات زنها رو ميشناختن ...كاش توي مدرسه ها و دانشگاه ابن مطالب و درس بدن..من تونستم خانواده همسرم و ببخشم ديگه فكر كردن به كارهاشون عذابم نميده ...اصلا ديگه بهشون فكر نميكنم....ساعت كاريم و كم كردم فعلا مطالعه درسي و گذاشتم كنار تا حس اعتماد همسرم و مهم بودن زندگي م از درس و بفهمه ...شروع كردم به پختن كيك و اشپزي به غذاي همسرم اهميت ميدم ديگه از خونه مادرم غذا نميارم خودم درست ميكنم خيلي خسته ميشم ولي چون هدفم رو دنبال ميكنم انرژي مي گيرم قبلا همسرم به غذا ايراد ميگرفت ولي الان يه وقتهاي خودش ميگه خودت و اين همه واسه غذا اذيت نكن يه چيز ساده ميخوريم واسش انواع دسرها رو سعي ميكنم درست كنم در مورد غر زدنهاش هم واقعا كم شده به زور و تشويق فرستادمش كلاس ورزش...قبلا رو بچه خيلي حساس بود اگه يه خط رو صورت بچه ميافتاد كلي غر ميزد اما همين امروز صبح بچه پيش من بود افتاد و تمام دهنش خون شد دندونش خورد زمين اما همسرم هيچي به من نگفت چون ديد من خودم از ناراحتي دارم گريه ميكنم حس مادرانه كه فكر ميكرد دارم و با تمام وجودم بهش فهموندم تو يكي از تاپيك هام گفتم كه همسرم بهم گفت بهشت زير پاي مادران است نه كارمندان و من خيلي ناراحت شدم اما چند وقت پيش وقتي همسرم خستگي من و ديد گفت واقعا كار بيرون و بچه داري باهم سخته...يه بار بهش گفتم من خوشبخترين زن دنيام گفت چرا؟گفتم چون يه بچه ناز و يه شوهر مهربان و يه كار خوب دارم برق خوشحالي تو چشماش حس كردم...راستش به خاطر اينكه بچه مون شبها زياد بيدار ميشد بين خودمون ميخوابونديم كه نوبتي بيدار شيم چند وقت پيش بچه رو اون طرف خوابوندم و خودم پيشش خوابيدم گفت چرا اينكار و ميكني؟؟گفتم چون اينجا جاي من...گفت تا صبح بايد زياد بيدار شي گفتم مهم نيست...مهم اينه كه پيش تو باشم ....واسه خونه هم هيچي نميخرم كل خريدهاي خونه رو سپردم به خودش البته يه وقتهايي كه لازم باشه خريدهاي اورژانسي و انجام ميدم...حتي يه بار بهم گفت اين شهر كوچيك همه تو رو به عنوان متخصص ميشناسن جلوه خوبي نداره بري نانوايي يا سبزي فروشي هر چي لازم داريم بگو من ميخرم....خلاصه فعلا از همه ممنونم راستش فكر نميكردم اخلاقش عوض بشه ...فقط بايد بتونم اين روش و ادامه بدم اميدوارم بتونم گذشته رو فراموش كنم...اميدوارم بتونم همونطور كه در ظاهر ابراز علاقه به همسرم نشون ميدم بتونم در باطن هم دوسش داشته باشم الان هنوز قلبا دوسش ندارم

    احسنت ! آفرین!
    خیلی پست قشنگی زدین ! من که خیلی لذت بردم ، بخصوص اینکه تو روز تعطیل هم درگیر کار و خستگی باشم و همچین پستی به آدم یه همچین انرژیه عالی ای بده.
    همین روند رو ادامه بدین .آگه شما زندگیتونو در اولویت قرار بدید مطمئن باشید میتونید ارتقای شغلی و تحصیلیتونم در آینده ی نه چندان دور با یه برنامه ریزی مناسب طوری که هر چیزی سر جای خودش باشه، پیگیری کنید با این تفاوت که اون موقع حمایت ها و همراهی های شوهرتونم دارید و از لحظات زندگیتون بیشتر لذت می برید.
    اگه من مدیر همدردی بودم یه چند ماه شارژ رایگان بهتون می دادم!
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  8. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1395-4-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,678
    سطح
    43
    Points: 4,678, Level: 43
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,125

    تشکرشده 159 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اسرین عزیز خیییییییییلی خوشحالم براتون امیدوارم همیشه باخبراخوش بیاید و تغییراتی رو که توزندگیتون انجام دادید ونتیجه مطلوبش رو بنویسید که بقیه دوستان که شرایط مشابه شما دارند استفاده کنند

  9. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 03 [ 16:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    498
    امتیاز
    11,733
    سطح
    71
    Points: 11,733, Level: 71
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 317
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    121

    تشکرشده 542 در 278 پست

    Rep Power
    85
    Array
    [QUOTE=suzana;415568]سلام اسرین عزیز
    بعضی از پستهاتون اشک به چشمم آورد چون دقیقا خودمو به یادم آورد. الان دخترم بزرگ شده و وقتی از سرکار برمی گردم با گریه سراغم نمیاد شیر نمی خواد. دلم پره ازون وقتایی که خسته از سرکار برمی گشتم بچه ام تو بغلم بودو رسیدگی میخواست از طرف دیگه در حال آشپزی بودم(چون همسرم غذای شب مانده نمی خورد). در صورتی که کوچکترین اشاره ای می کردم که چرا کمک نمی کنی میگفت سرکار نرو. درآمدمو خرج می کرد ولی قادر به پذیرش تبعات کار کردن خانمش نبود. ماهم چون تو شهر نسبتا کوچکی هستیم پرستار و خدمه گرفتن زیاد رایج نیست و به دید خوبی نگاه نمی کنن مشکلات زیادی هم داره. یادم میاد که واسه یه ماموریت یه روزه که من حدالامکان واجباشو می رفتم از طرف شوهرم چقدر سرزنش و توبیخ می شدم و درگیری های شدید داشتیم. باور کنین بهشت زیر پای همین مادرهاست. سراغ دارم خانمهای جوان خانه داری که تا ظهر می خوابن و همیشه طلبکارن و درآمد شوهراشون مستقیما صرف تجملات و تفریحاتشونه و پیش شوهر هم عزیزتر هستن. وقتی دخترمو کلاسهای آموزشی می برم به ندرت مادر خانه داری رو می بینم که بچه شو آورده باشه چون استراحتشون ارجح تره. من هم می تونم بعد از ظهر رو استراحت کنم ولی از وقت خودم بخاطر آینده دخترم می گذرم. من هم شدیدا اهل مطالعه بودم و اصلا برای پیشرفت کارم لازمه با توجه به اینکه دفاع دکترا دارم نیاز به تحقیق دارم ولی وقتی به خونه می رسم دنیای من عوض میشه. خوشبختانه سرکارم وقت اضافی واسه اینکار دارم. واسه ارشد و دکترا همینطوری خوندم و قبول شدم.
    درآمد چندین ساله ام هم صرف خرید خونه و مخارج زندگی شده ناراضی نیستم چون زندگی آرامی دارم ولی گاهی فشار روحی زیادی متحمل میشم به محض اینکه حرکت ناشایستی از دخترم سر میزنه شوهرم پیش همه میگه بچه ای که مادر بالاسرش نباشه تربیتش اینه.
    شوهرم الان خیلی بهتر شده حتی بخشی از مسولیت نگهداری بچه رو به عهده گرفته کارش طوریه که صبحها وقتش آزاده و صبحها از دخترم نگهداری می کنه.
    بیایید قبول کنیم که بعضی خانمها باید در جامعه حضور داشته باشن با توجه به استعداد و روحیه ای که دارن. دوستان نگین که باید خانه دار می بودین و اشتباه کردی و ...
    ما چیز زیادی نمی خواهیم بقولی آدم گاهی دلش میخواد یکی باشه بگه خانم عزیز خسته نباشی خیلی زحمت می کشی برا زندگیمون ازت سپاسگذارم. بذار امروز من ظرفها رو بشورم.

    - - - Updated - - -
    ما هم مثل توایم عزیزم
    ولی همیشه اونی که طلبکارانه تر رفتار کنه عزیزتره
    به قول مادرشوهرم " دست پسرام درد نکنه که اجازه دادن عروسا برن سرکار"
    در حالیکه یه هزار تومن من و جاری ها برا خودمون خرج نکردیم .


 
صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان مدير ورشكسته
    توسط khaleghezey در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 14:00
  2. كشف روشي اميدبخش براي شفاي قلبهاي شكسته
    توسط niloofar 25 در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 مرداد 88, 10:05
  3. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 تیر 87, 15:48
  4. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 25 خرداد 87, 02:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.