به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 37
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1394-11-12
    نوشته ها
    98
    امتیاز
    1,231
    سطح
    19
    Points: 1,231, Level: 19
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 58 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم اين دوران رو شبيه شما تجربه كردم

    حستون رو خيلي عالي ميفهمم

    بهتره تو جمع باشين خيلي اراسته و با محبت به نظر بياين

    صادقانه بكم به نزديكاي اونا هركسم باشه اعتماد براي درد نكن
    جون دوست تو ممكنه با اونا بيشتر دوست باشه

    بس از كلمات محبت اميز كوتاه در مورد اونا استفاده كن

    من الان خودم حاظر نيستم برم دنبال خانوومم جون حس فوق العاده انزجاريه
    بخاي نخواي عصبي ميشي


    احتمال تو اين لحظات ارزوي مرك برا خودتون ييا همسرتون دارين كه تموم شه اينم بخاطر اينه كه ابرو مندين و شخصيت محترمي دارين
    به اين حس ها توجه نكن

    مقابل به مثل انجام نده فقط لبخند تا بدونن براتون مهم نيست
    هر كاري كني تو ذهنت داشته باش كه اونا جنبه منفي برداشت ميكنن بس خودت رو نرجون شاد باش و خوب تعريف كن

    اين روزا هم ميكزره

    حتما همرا خودت بول نقد نكه داري كن جرا جون حس قدرت و ارامش رو ناخاسته بهت ميده كه وارد بحث و حس انزجار نشي

    همسرت هم كناه داره اين وسط اينم بدون
    قرار نيست تو معلم ديكران يا قاضي اونا باشي
    بس اروم باش


    من واقعا حالم كرفت متنتون باز خوندم
    ذكر بكو تو ذهنت تجلي اين به خاطر بيار براي روزي كه اونا شرمنده اين حس تو ميشن و تو با بزركواري بهشون لبخند ميزني

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستاي خوب راستش تصميم گرفتم به همسرم يه مدت بي توجه باشم قهر نميكنم وظايف و كارهام و انجام ميدم اما بهش بي توجه ميشم نه اينكه عمدي بخوام اينكار و بكنم واقعا نميتونم ديگه بهش محبت كنم ديشب يكم متوجه شد و يكي از فاميلاشون خلبان همسرم ديشب گفت از دوستات كسي و به اقاي خلبان معرفي كن من هم جلو همه با خنده گفتم من دوست خوب مجرد مثل خودم ندارم از طرفي همه كه مثل شما خوش شانس نيستن ...هيچي نگفت نميدونم شايد كارام اشتباه باشه و تاوانش بدتر باشه اما به جهنم...من ديگه بهش توجه نمي كنم همسرم اين رفتارهاي من زود ميفهمه.....بعضي وقتها زود كوتاه مياد ولي اين دفعه دست خودم نيست يا براي تربيت اون اين كار و نمي كنم اما ميخوام اصلا نبينمش ....

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان همدردي انگار كسي حوصله نوشتن نداره شايد همه اينقد مشكل دارن كه مسايل بقيه براشون مهم نيست يا شايدم اوضاع زندگي شون اينقد خوبه كه سري به نوشته هاي اين سايت نميزنن باز اميدوارم علت دوم باشه من كه به اين سايت وابسته شدم راستش دلم ميخواد راهنمايي ام كنيد تو شرايط روحي بدي هستم...همش به گذشته فكر ميكنم و احساس ميكنم محبت در حق مرد يه نوع حماقت هيچ مردي قدرشناس نيست به كسي برنخوره قصد توهين ندارم صرفا حس دروني خودم و گفتم و خودمم از اين حسم به اندازه كافي عذاب ميكشم وظيفه زن در قبال همسرش چيه؟؟؟؟فداكاري يعني چي؟؟؟احمقانه ترين كارم در ماههاي اخير اين بود كه دلم ميخواست رشته حقوق هم بخونم از بچگي وكالت و دوست داستم يه ترم هم خوندم با معدل نورده ولي همسرم هزار تا بهونه اورد و بداخلاقي كرد منم ادامه ندادم بيخيالش شدم الانم دلم ميخواست مطالعه كنم من حتي روزي نيم ساعت هم وقت مطالعه ندارم اين مدت ديگه غذازاازخونهرمادرمرنمي اوردم خودم با هزار سختي و خستگي درست ميكنم كلي سليقه به خرج دادم غذاهاي و دسرهاي متنوع از اينترنت و دوست و اشنا سوال ميكردم و مي پختم به خودم بيشتر ميرسيدم امارانگار همسرم نابيناس...راستش احساس ميكنم اون حس هاي من و فهميده شايد ميدونه دبگه قلبا دوسش ندارم من اصلا دلم نميخواد ديگه تو صورتش هم نگاه كنم اونم دقيقا اينجوري شده ولي من حفظ ظاهر ميكنم اما اون اينكار و نميكنه ديگه خسته شدم صبح هازتا همسرم و بچه ام خوابن بدو بدو ميرم بيمارستان مريض ها رو ويزيت ميكنم و با هزار استرس كه همسرم بد اخلاقي نكنه و همش دعا دعا ميكنم تا برگشتم دخترم بيدار نشده باشه گاهي وقتها وقتي يه مريضي بد حال ميشه اعصابم خورد ميشه همش ميگم چرا كسي نميفهمه ما پزشكها هم زندگي داريم درمانگاه صبح و تعطيل كردم با ابنكه از نظر حرفه اي به ضررم ميشه ورخيلي اتزمريض ها رو از دست ميدم ميام خونه نوني ميخورم صبحانه اماده ميكنم بعد شروع ميكنم به كارهاي خونه و نهار درست كردن تا ٥بعد خسته و كوفته بچه مو ميبرم ميزار خونه مادرم و ميرم بيمارستان گاهي تا ده شب وقتي شب ميرسم خونه از خستگي تا نيم ساعت حتي نمي تونم حرف بزنم تا وقتي بچه ام بخوابه بيدارم گاهي تا دو نصفه شب اين وسط اگه يه كم موبايل دستم بگيرم احساس مبكنم همسرم ناراحت ميشه دزدكي ميام پاي اينترنت و تلگرام اگه من يه مرد بود چقد فرق داشت خونه جاي استراحتم بود...مطمينا تا چند ساعت بچه حق نداشت بياد اتافم تا استراحت كنم حداقل از سر كار ميومدم زنم يه چايي ميزاشت جلوم و قدر كار و خستگي ام و ميدونست ولي الان تا بخوام اعتراض كنم همسرم ميگه خوب نرو سر كار يا اگه از سر كار بيام بخوام استراحت كنم مادر بدي هستم چون بچه ام و فراموش كردم....چقد تر جامعه تفاوت براي زن و مرد هست...چقد مردها قدرت دارن...همسرم من گاهي ده روز ميره شهر خودشون و من ميمونم و كل مسوليت من تو اين مدت كه مادر شدم حتي يه شب مال خودم نبودم چرا؟؟؟فقط چون زنم؟؟؟؟دلم ميخواد فقط ٢٤ساعت تنها باشم و مال خودم باشم دلم ميخواد يه شب تا صبح بخوابم بدون اينكه مسوليت بچه شيرخوار و احساس كنم ...اين شرايط تا كي ادامه داره؟؟؟من زن ايراني شاغل ايا زماني دارم كه فقط و فقط به خودم فكر كنم ولي مادر يا همسر بدي نباشم؟؟؟؟چرا يه مرد از سر كار برگرده خسته اس ولي يه زن با همون شرايط كاري نبايد بگه خسته ام؟؟؟؟مگه قدرت و توان جسمي مردها بيستر نيست !!!!پس چرا از زنها انتظار بيستر ميره؟؟؟شايد براي اكبر سما خنده دار باشه ولي من دلم ميخواد فقط روزي يك ساعت بتونم مطالعه كنم اما من يك زنم...يك مادرم....به خودم رسيدن يعني زن ورمادر بد بودن...من حق هيچ مطالعه اي ندارم اگر هر روز غذا ها و دسرهاي خوشمزه درست كنم زن ايده الي براي جامعه هستم اما اگر بخوام فقط روزي يك ساعت مطالعه كنم بنيان خانواده رو سست كردم.....

  4. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسرين٨٥ نمایش پست ها
    درباره اموالش هفته پيش يه كارايي كرده كه يه سري از سرمايه اش و ريخت حساب خودش اول ميخواست بريزه حساب من چونرخودش عابر بانكي كه ميخواستن به حسابش بريزن نداشت اما من گفتم بريزي حساب خودت خيلي بهتره البته بعدش فكر كنم شيون شد بريزه حساب من البته من واكنشي نشون ندادم چون اصلا درست نيست پولش تو حساب من باشه الانم خيلي دلم گرفته وسط مهموني اومدم تو اتاق تنها نشستم
    چرا؟ چه اشکالی داره پولش تو حساب شما باشه؟
    بخشی از مشکلاتی که داری مربوط به رفتارها و باورهای خودتون هست.
    پول همسرم نباید تو حساب من باشه !!
    بدهی اش را پرداخت کردم !!
    کادو برام خرید خودم پولش را دادم و ....
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  5. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 18 تیر 95), بارن (جمعه 18 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95)

  6. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    آدمی که هشت سال طول میکشه تا لیسانسشو بگیره یعنی به اون رشته علاقه نداره، همراهی و فداکاری اینجا این نیست که از مشروط شدنش جلوگیری کنید بلکه اینه که درکش کنید و کمکش کنید استعدادش رو پیدا کنه و رشد بده به عنوان مثال استعداد همسرتون در کار آفرینی و ایجاد یک کسب و کاره. اما شما فقط اون رو تحت استرس نامقبولی از طرف خودتون قرار دادید در صورتی که نتونه درسش رو تموم کنه. چقدر به علائق همسرتون اهمیت دادید و چقدر به این اهمیت دادید که همسر شما تحصیلات بدرد بخوری ( از دید جامعه البته وگرنه در یک جامعه ی پیشرفته هر فردی قابلیت هایی داره و ارزشمند بودنش به عنوان یک شهروند فقط و فقط به خاطر انسان بودنشه) که به تحصیلات شما بخوره نداره؟ چقدر نگران اولی بودید چقدر نگران دومی بودید.

    اون شما رو رقیب خودش میبینه ، وقتی اطلاعات عمومیش رو در پزشکی گسترش میده که بتونه شما رو خراب کنه توی جمع، این یه واکنش کاملا دفاعیه، چون از درون خرد شده و برای اینکه کسی نتونه حقارتشو ببینه خودشو پشت یک زره آهنی قایم کرده . حتی شاید تلاشای مالیش در جهت این بوده که به شما ثابت کنه " منم میتونم پول زیاد در بیارم"

    وقتی مادر شما یا خود شما افسوس گذشته رو می خورید که همسرتون تحصیلات متناسب با شما نداره و اون این رو فهمیده و در واکنشهاش اینو نشون داده، این یعنی تحقیر این فرد.

    من نارسیسم رو خیلی باهاش ارتباط برقرار نمیکنم چراکه در این صورت اکثر مراجعین این سایت و همینطور شوهرانشون از دم نارسیست هستند.
    و ...

    ببینید ، شما الان یکم ناراحت هستید، میدونم بیشتر احتیاج به درد دل کردن دارید و کسی که شما رو بفهمه ، مطمئن باشید این رو می فهمیم ولی این سایت برخلاف اسمش بیشتر راه حل محور هست و نمیشه کسی رو مجبور به پذیرش چیزی کرد. من دو تا پست براتون زدم قبلا از من هم دیگران در تاپیک قبلیتون براتون مطلب گذاشتند ولی پاسخایی که دادید نشون میده توجه لازمه رو نکردید تازه بازم دارید همون رویه ی گذشته رو پیش میگیرید مثل پست 12 ؛ ما دسترسی به شوهرتون نداریم و برای اینکه زندگیتون بهبود پیدا کنه شما باید جوری تغییر کنید که شوهرتونم بتونیم تغییر بدیم ولی وقتی کوچکترین اراده ای برای تغییر نمیبینیم از جانب شما؛ این هدف غیر قابل دسترسه.
    اگر نمی خواید به راهنمایی هایی که بهتون میشه عمل کنید بهتره که همراه همسرتون به مشاوره ی حضوری مراجعه کنید چون اینجا به غیر از وابستگی چیز دیگه ای براتون نخواهد داشت.

    موفق و پیروز باشید.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  7. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95)

  8. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون m.reza91 حرف شما درسته همسرم درسش و به اجبار من تموم كرد ولي سراغ مدركش نرفت ميگه چه فايده داره نميخوام كه قاپس كنم به ديوار من خودم هم گفتم توي ساخت و ساز خيلي پيشرفت كرد منكر اين نبوده و نيستم قبلا هم گفتم حتي شوهر دوستم كه فوق عمران سر پروژه همسرم چند سال پيش كه رفته بود ميگفت همسر شما بيست سال از من جلوتره چند تا مهندس زير دستش بودن و از صفر هم شروع كرد مشكل من با بد اخلاقي هاي همسرم و بهانه گيري هاش ...درباره پست هايي كه گذاشتين چون هنوز مسافرتم نرسيدم بخونم ميخوام سر فرصت بخونم و ازتون ممنونم مشكل ديگه من اينه كه ميخوام درس بخونم امتحان بورد بدم شايد فوق تخصص خواستم بخونم چه كار كنم كه همسرم فكر نكنه كه به وظايف مادريم و خانه داريم عمدا نميرسم؟؟؟شايد باورش براتون سخته ولي من عاشق مطالعه ام الان بيشتر از يك سال هيچي نخوندم همه علمم داره يادم ميره پزشكي علم روزه و با جان مردم در ارتباط در عرض اين چند ماه كه اول كارمه كلي مريض دارم و از كارم راضي ان اما خودم راضي نيستم خيلي چيزها رو فراموش كردم عذاب وجدان دارم از طرفي ميترسم طرف مطالعه برم اخلاق همسرم بد بشه...باور كنيد يه وقتهايي كه قبل از درمانگاه و مريض ديدن بداخلاقي ميكنه خودم حس ميكنم حوصله مريض ديدن ندارم همش ميگم چرا شرايط كاري من و درك نميكنه گناه مريض ها چيه كه من بداخلاق باشم گاهي وقتها كه يه مريض زياد مياد تو اناق توضيح ميده كلافه ميشم چند وقت پيش پست در اتاقم مريض ها سر و صدا كردن سر نوبت دعوا ميكردن چند بار تذكر دادم به متشي گفتم اما رعايت نكردن من هم از قبل اينكه بيام با همسرم بحثم شده بود ديگه كنترلم از دست دادم اومدم بيرون در مطب قفل كردم گفتم من ميرم خيلي سر و صدا هست و من سردرد گرفتم رفتم دفتر پرستاري نشستم دلم نيومد برم خونه خيلي از مريض ها از روستاهاي دور ميان ولي بغضم گرفته بود يكم اب به صورتم زدم چند قطره اشك ريختم كه كسي نبينه دوباره رفتم تو مطب ولي از سردرد خودم داشتم ميمردم مريض از كجا بدونه كه پزشك هم ميتونه حالش بد بشه تو سيستم ما توقع از پزشك با توجه به حساسيت كارش بالاس...اتازه من با توجه به تخصصم اكثر مريض هام پير هستن وً واقعا حوصله و ارامش خاطر ميخوام اينها رو چطور به همسرم بگم كه فكر نكنه كارم مهمتره...تمام استرسم اينه نصفه شب بهم زنگ نزن

  9. کاربر روبرو از پست مفید اسرين٨٥ تشکرکرده است .

    m.reza91 (جمعه 25 تیر 95)

  10. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    خیلی عصبانی هستی حق داری نخوای ببینیشون اما حق نیست با یاد خاطره مداومشون خودتو آزار بدی، آدما خوب نیستن و رفتار خوبی

    هم ندارن(در مورد من از اینم بدتر خانواده شوهر باهام رفتار کردند، بارها عصبانی میشدم و تمام وجودم رو میجوید،حتی الان هم رد

    بدجنسی هاشون تو زندگیم مونده و من طلاق گرفتم )، ولی درست نیست از خودمون انتقام بگیریم،تو الان خیلی داری خودتو تنها

    میکنی،من این راهو رفتم تا روحم بازیچه آدمایی که منو ناامید کردند و تحقیرم کردند نباشه،اولا از این ببعد بایه سلام یه علیک بگو نه

    بیشتر مگر اینکه لیاقت افراد بهت اثبات شده باشه، دوم اگر مذهبی هستی ذکر لاحول و لاقوته الا بالله العلی العظیم روزیاد بگو ، ذکر

    استعفار وصلوات هم زیاد بگو اگر مذهبی نیستی یک مقدار برگ بوته سیب زمینی و سیب زمینی تهیه کن وقتی عصبانیت تو وجودت

    میبینی آبپز کن و بنوش ذهن رو آروم میکنه، نذار دیدت بد بشه و آرامشت بواسطه افکار کینه جویانه مختل بشه مخصوصا که تو یک

    مادرهستی و البته مادری داری که برای آرامش تو زحمت کشیده و خوب متوجه میشه داری خودتو عذاب میدی، کوه و استخر زیاد برو

    صبح زود پیاده روی ،آدمهای باهوش زودتر میشکنند چون احساساتی هستن زیاد ، فکرتو از خستگی افکار تلخ آزاد کن،

    درمورد خستگیت چرا پرستار نمیگیری؟ زن ظریفه و تو داری از خودت سخت کار میکشی خب معلومه خسته و کدر میشی، چه ارزشی

    داره اینطور پول جمع کردن ، یه پرستار بگیر توخونه غذا بپزه ، مواظب بچه باشه ، کار خونه رو انجام بده؛و بعد از اون 3 روز تو هفته رو

    تعطیلی واسه خودتو بچه و خانواده بذار دیدن مادرت برو ، با بچه ات بازی کن ، گل پرورش بده، خیلی ببخشید ولی الان فرق شما با اسب

    عصاری چیه؟والله سنگ قبر احساسی نداره ، پولاتو تا زنده ای خرج خوشیت کن

  11. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    سلام خانم دکتر . وقت بخیر

    خیلی در هم برهم می نویسی. حدسم اینه که خودت هم نمی دونی چی میخوای نمیدونی به چی نیاز داری ودنبال چی هستی !!!!!!

    از ارتباط با خانواده همسر می نویسی تاپیک به همین عنوان باز می کنی ولی کامنت میزاری نه غرورم اجازه نمیده با فامیل شوهرم رفت و آمد کنم
    و باز یه جای دیکه می نویسی که نمی تونم فرزندم را از ارتباط محروم کنم حق داره دختر عموش را ببینه !!!!!!( عجیبه که حق دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگ را بهش نمیدی )
    از رفتار همسرت می نویسی که تحویلت نمیگیره بعد وقتی باهات حرف میزنه و از دوستاش میگه جواب تلخ بهش میدی و یه احساس آرامش بهت دست میده
    دوست داری همسرت باهات حرف بزنه وکنارت بشینه که شما دستش بندازی ؟؟؟؟

    به نظر من کلید حل مشکلات خود شما هستی
    باید مشکل اصلی ات را پیدا کنی ببین از زندگی چی می خوای در س- کار- بچه - زندگی مشترک عزت و احترام؟؟؟ ببین از اینا کدومش هست که شما نداری ؟
    ضمن اینکه باید در زندگی اعتدال داشته باشی نه اون همه محبت زیادی (که احتمال میدم شما تو ذهنت خیلی بهش پر و پال دادی ) و نه این همه سردی و دوری و توقع بیجا
    شما اگه یه زن کارمند بچه دار هستی انگار باز شوهرت مقصره و شوهرت این راه را جلو پات گذاشته و شما را دکتر کرده ؟!!
    نمی دونم چرا نقش همه در زندگی شما تا این حد پررنگه غیر از خودت ؟؟؟؟؟؟؟
    باید توقعت را بیاری پایین _ همه مشکل دارن _همه صب تا شب دارن می دوند چرا تو خودت را این همه درگیر و مشکل دار می دونی ؟
    تعجب می کنم شما که پدرت فوت شده بود و بالاخره میشه گفت تو ناز و نعمت و لای پنبه بزرگ نشده چرا نمی تونی با مشکلات کنار بیای ؟


    پست های بچه ها را هم می خونی ولی شما نیومیدی که راهکار بگیری آمدی اینجا که حرف بزنی بنابراین پست هایی که برات نوشته می شه تاثیری روی شما نداره و می خوای خودت را گول بزنی بنابراین میگی بعدا و سر فرصت می خونم


    شما در زندگی خانوادگی ات بخاطر توقعات بیجای خودت موفق نبودی امیدوارم در شغل خودت که با سلامتی و جان مردم سرکار دارد موفق باشی
    اگه نمی تونی و برات سخته کار بیرون از منزل چرا یک سال مرخصی نمی گیری ؟همه به بچه ات می رسی هم زندگی مشترک شما سر و سامان میگیره ضمن اینکه می تونی خودت را برا بورد آماده کنی ضمن اینکه مریض هاهی بیچاره را مریض تر نمی کنی !!!


    ببین کار بیرون برا همه (چه زن و چه مرد )درد سر و مشغله های خودش را داره مطمئن باش برا هیچ کس آسان .و بی درد سر نیست اونایی که عاشق شغلشون هستن گرفتاری های شغلی براشون کم رنگتر است و از شغلشون لذت میبرن
    حالا شما اگه از شغلت لذت نمی بری و دوستش نداری و یا درس خودن بهت آرامش بیشتری میده چرا خودت را اذیت می کنی ؟خودآزاری که نداری ؟ یه مدت بزارش کنار برو درس بخون یا فقط تو دانشگاه تدریس کن و ویزیت مریض انجام نده
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد

  12. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 فروردین 96 [ 01:27]
    تاریخ عضویت
    1395-3-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    716
    سطح
    14
    Points: 716, Level: 14
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 84
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 29 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزيز خانم نازنين از اطهارنظرتون ممنونم در مورد اينكه مرخصي بگيرم نمي تونم چون طرح اجباري داريم بعد از تخصص دو سال موظف به گذراندن طرح هستيم با ٢٣شب انكالي در ماه و اون ٢٣شب بايد تو اون شرح ان لاين باشم هر ساعتي مريض بياد مرظم كه برم بيمارستان چون تو اين شهر تك متخصص اعصاب هستم وگرنه حتما يكسال مرخصي ميگرفتم در مورد ارتبااط با خانواده همسرم تو همون تاپيك اول نوشتم منظورم پدر و مادر همسرم هستن من با بقيه فاميلهاي همسرم در ارتباط بوده و هستم مخصوصا برادر همسرم حق ديدن مادر بزرگ و پزدر بزرگ هم به بچه ام و حتي اونها دادم همون اول گفتم كه همسرم بچه رو برد خونه پدرش در مورد توقعاتم بله حق با شماس من فكر ميكنم خيلي حساسم و خيلي از همسرم انتظار دارم شايد به خاطر اينكه همسرم يك دفعه بعد از اون قهر يك ماهه وتولد بچه اخلاقش عوض شد اما واقعا از هوندن پستها استفاده ميكنم اينجا اومدم كه خرف بزنم و راهكار بگيرم چون ميدونم خطاهايي هم دارم و اين باعث ميشه اينقد به خودم حق ندم من اينجا فهميدم كه داشتن مدرك خيلي مهم نيست اينجا فهميدم اگه براي مدرك همسرم سختي كشيدم صرفا به خاطر خودم بوده شايد فداكاري نبوده به قول يكي از دوستان همسرم هم تحت فشار بوده شايد اون هم چون فقط ميخواسته مدرك دانشگاهي بگيره با من همراهي كرده اما در مورد توقعات بيجا از زندگي ام مرفق نبودم منظورتون و متوجه نشدم!!!چه توقعي؟؟؟من از شغلم لدت ميبرم اما دو سال طرح مثل سربازي ميمونه سخت ولي بايد بگذره اگرم از درس خوندن لذت ميبرم چون كار من وابسته به مطالعه اس نه اينكه صرفا فقط مطالعه كردن و دوست دارم تدريس تو دانشگاه هم نمي تونم داشته باشم چون بورد بايد قبول شم اما من ميخوام هم از كارم لذت ببرم هم از زندگي؟؟ايا با اين شرايط كاري نميشه؟؟؟از طرفي من تو تاپيك ننوشتم كه نميخوام ارتباط برقرار كنم نوشته ام چطور ميتونم بديهاشون و فراموش كنم و ارتباط برقرار كنم!!!!من به گذشته زياد فكر ميكنم كه اينجا متوجه شدم كار درستي نيست اما در مورد اينكه نوشتين مريض هاي بيچاره را مريض تر نمي كنم!!!از كجا متوجه اين مرضوع شدين؟؟؟ايا من چيزي از اين موضوع گفتم يا احيانا گفتم خطاي پزشكي داشتم!!!اتفاقا من تو اين شهر در عرض اين چند ماه از شهرهاي اطراف هم ميان پيش من و اين حرف شما رو كمي توهين ميدونم ديد خيلي از جامعه نسبت به پزشك همينه از اول هم به خاطر همين مرضوع تو تاپيك قبلي اول دلم نميخواست شغلم و بگم...واقعا چرا همچين فكري كردين جداي اينكه بسيار ناراحت شدم خيلي برام سواله چطور اين فكر به ذهن شما رسيد...من از سختي كارم گفتم اما چيزي از ناتواني خودم تو اين حرفه ننوشتم و حتي دلم ميخواد روز به روز مطالعه كنم و علمم و به اين رشته زياد كنم پزشكي علم روز هر روز ملي مقالات جديد درباره درمان بيماريها هست فعلا ديگه حرفي ندارم احساس ميكنم شما بحث و به حايي كه از نظر ذهني به خاطر يكسري افكار تو حامعه هست ناخداگاه عوض كردين ...

  13. کاربر روبرو از پست مفید اسرين٨٥ تشکرکرده است .

    m.reza91 (جمعه 25 تیر 95)

  14. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    67
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسرين٨٥ نمایش پست ها
    من تحت هيچ شرايطي نميخوام برم خونه پدر شوهرم فقط بچه رو ميدم همسرم كه ببره


    نقل قول نوشته اصلی توسط اسرين٨٥ نمایش پست ها
    حرف شما درست
    يه عمر استرس روبه رو شدن دارم ولي واقعا نميدونم چرا كسي احساس من و نميفهمه من اصلا نميتونم باهاشون روبرو بشم احساس ميكنم پر از موج منفي هستن براي من ...

    فقط جهت یاآوری برای خودت پستهات را نقل قول کردم چون گفته بودی
    ((((((((((
    من تو تاپيك ننوشتم كه نميخوام ارتباط برقرار كنم نوشته ام چطور ميتونم بديهاشون و فراموش كنم و ارتباط برقرار كنم!!!!)))))))))))
    به هر حال من هیچ دشمنی با شما ندارم فقط نظرم را نوشتم تا کمکی به شما کرده باشم اصلا قصد ناراحت کردن شما را نداشتم

    در مورد مریضها که بهتون برخورده من جلوی جمله ام علامت تعجب گذاشتم یعین اصلا جمله خبری و توصیفی نیست

    در ضمن هنوز موضع بحث تاپیک شما را من عوض نکردم
    گفتم خودتون تمرکز روی مشکل خاصی ندارید و مرتب فقط کلایه می کنید از شوهر از پدر و مادرش از سختی کار و بچه و....
    فقط خواستم بگم که مشکلت را مشخص کن و تاپیکت را در همان راستا ادامه بده
    خدایا کمکم کن تا ایمان، نام و نان برایم نیاورد
    ویرایش توسط نازنین2010 : شنبه 19 تیر 95 در ساعت 12:56


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داستان مدير ورشكسته
    توسط khaleghezey در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 14:00
  2. كشف روشي اميدبخش براي شفاي قلبهاي شكسته
    توسط niloofar 25 در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 مرداد 88, 10:05
  3. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن آرامش
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 تیر 87, 15:48
  4. درد دل من با عاشقاي دلشكسته
    توسط erfan25 در انجمن ادبیات و عرفان
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: شنبه 25 خرداد 87, 02:05

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.