تشکرشده 16 در 8 پست
تشکرشده 199 در 73 پست
سلام
عزیزم درک میکنم چقدر سخته بهت توهین شده درک میکنم چندروز بیخبری و دلتنگی چقدر آزار دهندست
همینطور متاسفم برای فوت مادرت..
شاید همونطور که خودت گفتی شوهرت کمبود اعتماد بنفس داره و الان فکر میکنه
اگر جلو بیاد خودش رو خورد کرده
بنظر من شما براش پیامی بفرست براش بنویس امشب به منزلتون بیاد تا صحبت کنید
نه معذرت خواهی کن نه محبت
فقط خیلی مودب و با احترام ازش بخواه که بیاد تا صحبت کنید
وقتی اومد احترام بزار و هیچگونه بی احترامی بهشون نکن
و با جرات بهشون بگو که چرا بحث جدایی رو دوباره پیش کشیدند
بگو من همیشه همینطور که شماخواستی لباس پوشیدم در اینده هم همینطور خواهد بود
اما چرا بحث جدایی رو پیش کشیدید؟
بگو اگر واقعا قصدتون جداییه به من بگید تا من هم فکرهامو بکنم چون بکطرفه نمیشه رابطه رو نگه داشت
در آخر هم بهش بگید دوستش دارید و بهش مهلت میدید تا فکراشو بکنه
چون دیگه نمیتونید مدام این جمله رو بشنوید
اگر تصمیم جداییه بگه ولی اگر تصمیمش جدایی نیست دیگه حرفش رو نزنه.
fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), نازنین2010 (چهارشنبه 23 تیر 95), الیزابت (سه شنبه 22 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95)
تشکرشده 16 در 8 پست
سلام سمیرا جان
دیروز کامنتت رو خوندم مثل آب بود روی آتیش و خیلی بنظر منطقی میومد نمیتونستم برات دیروز کامت بزارم ظرفیت نداشتم
دیشب همونطور که گفتی پیام دادم با احترام که تو جوابم گفت ماکه دیگه حرفی نداریم من حرفهامو زدم
دیدم نمیشه تو پیام باهاش تماس گرفتم گفتم اینجوری نمیشه صحبت کرد بیا باهم صحبت میکنیم
گفت نه بیام بحث کنیم خانوادت میفهمن تلفنی حرف میزنیم انقدر دلیل اورد که خب قبول کردم تلفنی صحبت کنیم.
جالبه که اون هنوز عصبی بود و همون حرفهارو تکرار میکرد که باید اونجور باشی که من می خوامو ازین حرفها فقط اندفعه بدوبیراه تو حرفهاش نبود که گفتم باشه قبوله همونجور بودم ازین به بعدم هستم اگر اون لباسم دوست نداری دیگه نمیپوشم یهو اتیشش خاموش شدو قطع که کردم
دوباره تماس گرفت
گفت ببخش منو اونروز چندتامرد بهت ذل زده بودن تو بودی وگرنه باهاشون گل اویز میشدم خیلی اعصابم خورد کردن وگرنه تو تیپت مشکلی نداره و ازین حرفها که اون جملرو بهش گفتم گفت من بیجا بکنم به جدایی فکر کنم الان میام دنبالت ببرمت بیرون
اومد دنبالم منو برد چندتا کادو برام خرید..
شب رو باهم بودیم
قول داد دیگه انقدر طولانی قهرنکنه قول داد دیگه حرف جدایی پیش نکشه
خیلی خوشحالم که همچی درست شد اما ته دلم میگه میزنه زیر قولش مثل همیشه...
مرسی سمیراه جان
تشکرشده 23 در 10 پست
رگ خابش بیاد دستت حله اونم ظاهرن اینه که بهش مخالفت نکنی که اکثر مردا همینن.
تشکرشده 22 در 11 پست
سلام به الیزابت خانم
خوب من تاپیک شما رو خوندم ولی وقتی به تناقض رسیدم دیگه ادامه ندادم و سوالم رو پرسیدم.
خوب در مورد راهنمایی باید عرض کنم همسرتون شما رو خیلی دوس داره و اصلأ هم به فکر طلاق نیست ولی ظاهرأ آدم زود جوشی هست که خوب باید کنترل داشته باشه درضمن کاری هم که شما کردی و باایشون تماس گرفتی خیلی خوب بوده ولی یه اشکال تو کار شما هست اونم اینکه درسته بعد دعوا ایشون شمارو برده بیرون و کادو گرفته و ....
ولی.....شمام نباید یهویی کلأ همه چی رو بذاری کنار و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بهتره یکم باهاش سرسنگین باشی نه اینکه اخم بکنی نه ولی یه محدودیت هاییم براش در نظر بگیری اونجوریکه خودشم متوجه نشه فقط ته دلش حس کنه از این به بعد باید بیشتر هواتو داشته باشه اینطوری دیگه با هر بار دعوا هر چی دلش خواست بارتون نمیکنه که بعدشم خیالش راحت باشه که هر وقت خواست دوباره بدستت میاره و همون الیزابت میشی براش.
مثال میزنم :زیاد نخند -از کادوش تشکر کن ولی ذوق زده نشو-یکم رسمی باهاش برخورد کن
تشکرشده 16 در 8 پست
ممنون راست میگید من گفتم مادرم و حتما تو ذهن همه سوال ایجاد شد
ببخشید من تند برخورد کردم خیلی رو این مسله حساسم معذرت می خوام
آخه انقدررررر معذرت خواهی کرد من حرف نمیزدم سکوت من بزرگترین تنبیهه واسش
همش میگفت میخندید بعدشم با اینکه خونه ما بود به مادرم(زن پدرم)گفت غذا درست نکنه
رفت غذا از بیرون گرفت
انقدر منت کشی کرد تا منم باهاش صحبت کردم(البته من خیلی شیطون و شوخم باهاش صحبت کردم اما شوخی و خنده نمیکردم)
نمیتونم اوقات تلخی نکنم ولی خب مثل قبلم نیستم
چندبار ازم پرسید چیکار کنم از دلت دربیاد گفتم هیچی فقط دیگه حرف جدایی نزن
برای جمعه هم کلی برنامه ریخته منو ببره جاهایی که دوست دارم
شاید اگر همه اینکارارو نمیکرد سردی میکردم باهاش ولی الان حقش نیست نه ؟؟؟
کلا اونم همینطوره منم کاربدی کنم اشتی که کنیم دیگه قیافه نمیگیره
الان یعنی اشتباه کردم ؟؟
تشکرشده 208 در 97 پست
وااای عزیزم چقدر خوشحال شدم آشتی کردین
نه تو اصلا اشتباه نکردی به وقتش باهاش سرد بودی اما الان دیگه وقتی اون تلاش کرده واسه آشتی توم دیگه کش نده و یه مورد دیگه اینکه دیگه هیچوقت حرفشو نزن
این پایان خوب واسه همه اتفاق نمیفته پس قدرشو بدون
fahimeh.a (چهارشنبه 23 تیر 95)
تشکرشده 16 در 8 پست
تشکرشده 16 در 8 پست
سلام...
باز یه دعوای مسخره
باز من که شوکه شدمو نمیدونم چیکار کنم
میشه دوباره کمکم کنید؟؟
انقدر مسخرست روم نمیشه بگم!!خواهش میکنم مسخره نکنیدمونولی یه چیزی بهم گفت که منو ترسوند واقعا
دیروز عصبی بود ازش سوال کردم چیشده سه بار سوال کردم
پشت تلفن گفت هیچی نشده گفتم باشه چه خبرا یهو بادعوا و عصبانیت گفت هیچی هیچ خبر میگم هیچی نشده
منم عصبانی شدم گفتم من فقط گفتم چه خبر چرا اینطوری میکنی ؟گفتم باشه من فعلا برم کاری نداری؟چون متوجه شدم باز عصبی شده و ممکنه باز حرفهای زشت بزنه!
اینو که گفتم شروع کرد دباره بدوبیراه گفتن...گفت زهره مارو کاری داری متخصص خورد کردن اعصابی...دختره ی روانی خفه شو...
منم گفتم دیگه چرند نگو و قطع کردم...
همین تو جواب این مزخرفاتش به من فقط گفتم چرند نگو
بعد که قطع کردم بهم پیام داد گفت
اندفعه اینطوری صحبت کنی چنان میزنم تو دهنت که دیه صدات در نیاد دختره ی بیتربیت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
کپ کردم...
هیچ جوابی ندادم
و فقط کپ کردم که چطور جرات پیدا کرده همچین حرفی بزنه!!!واقعا یعنی دست روی من بلند میکرد اگه بود ؟
ما تو خانوادمون خیللللللللللللی اترام میزاریم من حتی به مادرم(زن پدرم) تو نمیگم !!! حتی پام جلوش دراز نمیکنم!!!!
بعد چطور به خودش اجازه میده انقدر وقیح باشه؟
من چطور دختری هستم که نمیتونم از پس این رفتارای وقیحانه ی شوهرم بربیام ؟
واقعا الان باید چیکار کنم ؟
از دیروز ازش خبری ندارم !!
همه مردا همینن ؟ انقدر بی اعصابن ؟ من میدونم وقتی گفت هیچی نیست نباید دوباره سوال میکردم و اجازه میدادم خودش راجبش حرف بزنه اما نشددددد یه دم تیکه مینداخت و باهام بد حرف میزد اگر سوال نمیکردمم دعوا میشد چون دنبال بهانه بود
اینم بگم که اون با مادرش ازین دعواهای مسخره زیاد میکنه
اما من تاحالا واس همچین دلایل مزخرفی با کسی مشاجره نداشتم
خدایا لطفا راهنمایی کنید من با این مرد عصبی که مثل گاو 9 من شیرده میمونه چیکار کنم ؟؟؟!!!
و طول هفته مثل یه گل اام رفتار میکنه صبح تا ش ازم تعریف میکنه قربون صدقم میره خوشحالم میکنه همش میگه تو باعث ارامششمی
و یروز همرو از بین میبره
میگه با این حرفهای زشتچیکار کنم توروخدا کمک کنید من نمی خوام در اینده اون دست روم بلند کنه یا انقدر فحاشی کنه
تشکرشده 278 در 136 پست
خواهر من همه ی مردها این طوری نیستند. شوهر شما اصلا خشمش رو نمی تونه کنترل کنه و بدتر اینکه به جای اینکه تقصیر کارش رو به عهده بگیره شما و دیگران رو مقصر می دونه. متاسفانه اصلا بعید نمی دونم که رفتارهاشون منتهی به کتک کاری هم بشه. خواهش می کنم از الان خیلی محکم جلوی این رفتارها بایستید و اجازه ندید انقدر حریم های شما رو زیر پا بذاره. مجبورش کنید بهای بی احترامی هاش رو بپردازه.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)