به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 43
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    355
    سطح
    7
    Points: 355, Level: 7
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زمستان نمایش پست ها
    بالأخره مشخص نشد شما مادر داری یا نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    هنوزم میگم مادر ندارم ، زن پدرم
    من مادر صداش میکنم
    شما هیچ کمکی نکردی اصلا توی دوستای کمک کنندم نیستی و فقط اومدی سوال کنی ؟
    اینجا برای کمکه یا برای ارضای سوالات ذهنی؟ یا فکر کردی سوالی که من کردم صرفا جنبه ی فان داره یا داستانیه که باید بخونیدو
    شب آروم بخوابید ؟

  2. 2 کاربر از پست مفید الیزابت تشکرکرده اند .

    پاپیون (دوشنبه 21 تیر 95), سمیراه (دوشنبه 21 تیر 95)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    عزیزم درک میکنم چقدر سخته بهت توهین شده درک میکنم چندروز بیخبری و دلتنگی چقدر آزار دهندست
    همینطور متاسفم برای فوت مادرت..
    شاید همونطور که خودت گفتی شوهرت کمبود اعتماد بنفس داره و الان فکر میکنه
    اگر جلو بیاد خودش رو خورد کرده
    بنظر من شما براش پیامی بفرست براش بنویس امشب به منزلتون بیاد تا صحبت کنید
    نه معذرت خواهی کن نه محبت
    فقط خیلی مودب و با احترام ازش بخواه که بیاد تا صحبت کنید
    وقتی اومد احترام بزار و هیچگونه بی احترامی بهشون نکن
    و با جرات بهشون بگو که چرا بحث جدایی رو دوباره پیش کشیدند
    بگو من همیشه همینطور که شماخواستی لباس پوشیدم در اینده هم همینطور خواهد بود
    اما چرا بحث جدایی رو پیش کشیدید؟
    بگو اگر واقعا قصدتون جداییه به من بگید تا من هم فکرهامو بکنم چون بکطرفه نمیشه رابطه رو نگه داشت
    در آخر هم بهش بگید دوستش دارید و بهش مهلت میدید تا فکراشو بکنه
    چون دیگه نمیتونید مدام این جمله رو بشنوید
    اگر تصمیم جداییه بگه ولی اگر تصمیمش جدایی نیست دیگه حرفش رو نزنه.

  4. 4 کاربر از پست مفید سمیراه تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (دوشنبه 21 تیر 95), نازنین2010 (چهارشنبه 23 تیر 95), الیزابت (سه شنبه 22 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    355
    سطح
    7
    Points: 355, Level: 7
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    سلام
    عزیزم درک میکنم چقدر سخته بهت توهین شده درک میکنم چندروز بیخبری و دلتنگی چقدر آزار دهندست
    همینطور متاسفم برای فوت مادرت..
    شاید همونطور که خودت گفتی شوهرت کمبود اعتماد بنفس داره و الان فکر میکنه
    اگر جلو بیاد خودش رو خورد کرده
    بنظر من شما براش پیامی بفرست براش بنویس امشب به منزلتون بیاد تا صحبت کنید
    نه معذرت خواهی کن نه محبت
    فقط خیلی مودب و با احترام ازش بخواه که بیاد تا صحبت کنید
    وقتی اومد احترام بزار و هیچگونه بی احترامی بهشون نکن
    و با جرات بهشون بگو که چرا بحث جدایی رو دوباره پیش کشیدند
    بگو من همیشه همینطور که شماخواستی لباس پوشیدم در اینده هم همینطور خواهد بود
    اما چرا بحث جدایی رو پیش کشیدید؟
    بگو اگر واقعا قصدتون جداییه به من بگید تا من هم فکرهامو بکنم چون بکطرفه نمیشه رابطه رو نگه داشت
    در آخر هم بهش بگید دوستش دارید و بهش مهلت میدید تا فکراشو بکنه
    چون دیگه نمیتونید مدام این جمله رو بشنوید
    اگر تصمیم جداییه بگه ولی اگر تصمیمش جدایی نیست دیگه حرفش رو نزنه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    سلام
    عزیزم درک میکنم چقدر سخته بهت توهین شده درک میکنم چندروز بیخبری و دلتنگی چقدر آزار دهندست
    همینطور متاسفم برای فوت مادرت..
    شاید همونطور که خودت گفتی شوهرت کمبود اعتماد بنفس داره و الان فکر میکنه
    اگر جلو بیاد خودش رو خورد کرده
    بنظر من شما براش پیامی بفرست براش بنویس امشب به منزلتون بیاد تا صحبت کنید
    نه معذرت خواهی کن نه محبت
    فقط خیلی مودب و با احترام ازش بخواه که بیاد تا صحبت کنید
    وقتی اومد احترام بزار و هیچگونه بی احترامی بهشون نکن
    و با جرات بهشون بگو که چرا بحث جدایی رو دوباره پیش کشیدند
    بگو من همیشه همینطور که شماخواستی لباس پوشیدم در اینده هم همینطور خواهد بود
    اما چرا بحث جدایی رو پیش کشیدید؟
    بگو اگر واقعا قصدتون جداییه به من بگید تا من هم فکرهامو بکنم چون بکطرفه نمیشه رابطه رو نگه داشت
    در آخر هم بهش بگید دوستش دارید و بهش مهلت میدید تا فکراشو بکنه
    چون دیگه نمیتونید مدام این جمله رو بشنوید
    اگر تصمیم جداییه بگه ولی اگر تصمیمش جدایی نیست دیگه حرفش رو نزنه.
    سلام سمیرا جان
    دیروز کامنتت رو خوندم مثل آب بود روی آتیش و خیلی بنظر منطقی میومد نمیتونستم برات دیروز کامت بزارم ظرفیت نداشتم
    دیشب همونطور که گفتی پیام دادم با احترام که تو جوابم گفت ماکه دیگه حرفی نداریم من حرفهامو زدم
    دیدم نمیشه تو پیام باهاش تماس گرفتم گفتم اینجوری نمیشه صحبت کرد بیا باهم صحبت میکنیم
    گفت نه بیام بحث کنیم خانوادت میفهمن تلفنی حرف میزنیم انقدر دلیل اورد که خب قبول کردم تلفنی صحبت کنیم.
    جالبه که اون هنوز عصبی بود و همون حرفهارو تکرار میکرد که باید اونجور باشی که من می خوامو ازین حرفها فقط اندفعه بدوبیراه تو حرفهاش نبود که گفتم باشه قبوله همونجور بودم ازین به بعدم هستم اگر اون لباسم دوست نداری دیگه نمیپوشم یهو اتیشش خاموش شدو قطع که کردم
    دوباره تماس گرفت
    گفت ببخش منو اونروز چندتامرد بهت ذل زده بودن تو بودی وگرنه باهاشون گل اویز میشدم خیلی اعصابم خورد کردن وگرنه تو تیپت مشکلی نداره و ازین حرفها که اون جملرو بهش گفتم گفت من بیجا بکنم به جدایی فکر کنم الان میام دنبالت ببرمت بیرون
    اومد دنبالم منو برد چندتا کادو برام خرید..
    شب رو باهم بودیم
    قول داد دیگه انقدر طولانی قهرنکنه قول داد دیگه حرف جدایی پیش نکشه
    خیلی خوشحالم که همچی درست شد اما ته دلم میگه میزنه زیر قولش مثل همیشه...

    مرسی سمیراه جان

  6. 3 کاربر از پست مفید الیزابت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 22 تیر 95), golnaz66 (سه شنبه 22 تیر 95), بارن (سه شنبه 22 تیر 95)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 مرداد 95 [ 16:13]
    تاریخ عضویت
    1395-3-18
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,681
    سطح
    31
    Points: 2,681, Level: 31
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 36.0%
    دستاوردها:
    31 days registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,207

    تشکرشده 23 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رگ خابش بیاد دستت حله اونم ظاهرن اینه که بهش مخالفت نکنی که اکثر مردا همینن.

  8. 3 کاربر از پست مفید fahimeh.a تشکرکرده اند .

    golnaz66 (سه شنبه 22 تیر 95), الیزابت (سه شنبه 22 تیر 95), بارن (سه شنبه 22 تیر 95)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 06 مهر 95 [ 19:38]
    تاریخ عضویت
    1394-10-19
    نوشته ها
    24
    امتیاز
    761
    سطح
    14
    Points: 761, Level: 14
    Level completed: 61%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    15

    تشکرشده 22 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به الیزابت خانم
    خوب من تاپیک شما رو خوندم ولی وقتی به تناقض رسیدم دیگه ادامه ندادم و سوالم رو پرسیدم.
    خوب در مورد راهنمایی باید عرض کنم همسرتون شما رو خیلی دوس داره و اصلأ هم به فکر طلاق نیست ولی ظاهرأ آدم زود جوشی هست که خوب باید کنترل داشته باشه درضمن کاری هم که شما کردی و باایشون تماس گرفتی خیلی خوب بوده ولی یه اشکال تو کار شما هست اونم اینکه درسته بعد دعوا ایشون شمارو برده بیرون و کادو گرفته و ....
    ولی.....شمام نباید یهویی کلأ همه چی رو بذاری کنار و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بهتره یکم باهاش سرسنگین باشی نه اینکه اخم بکنی نه ولی یه محدودیت هاییم براش در نظر بگیری اونجوریکه خودشم متوجه نشه فقط ته دلش حس کنه از این به بعد باید بیشتر هواتو داشته باشه اینطوری دیگه با هر بار دعوا هر چی دلش خواست بارتون نمیکنه که بعدشم خیالش راحت باشه که هر وقت خواست دوباره بدستت میاره و همون الیزابت میشی براش.
    مثال میزنم :زیاد نخند -از کادوش تشکر کن ولی ذوق زده نشو-یکم رسمی باهاش برخورد کن

  10. 4 کاربر از پست مفید زمستان تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 22 تیر 95), golnaz66 (سه شنبه 22 تیر 95), الیزابت (سه شنبه 22 تیر 95), بارن (سه شنبه 22 تیر 95)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    355
    سطح
    7
    Points: 355, Level: 7
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زمستان نمایش پست ها
    سلام به الیزابت خانم
    خوب من تاپیک شما رو خوندم ولی وقتی به تناقض رسیدم دیگه ادامه ندادم و سوالم رو پرسیدم.
    خوب در مورد راهنمایی باید عرض کنم همسرتون شما رو خیلی دوس داره و اصلأ هم به فکر طلاق نیست ولی ظاهرأ آدم زود جوشی هست که خوب باید کنترل داشته باشه درضمن کاری هم که شما کردی و باایشون تماس گرفتی خیلی خوب بوده ولی یه اشکال تو کار شما هست اونم اینکه درسته بعد دعوا ایشون شمارو برده بیرون و کادو گرفته و ....
    ولی.....شمام نباید یهویی کلأ همه چی رو بذاری کنار و انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بهتره یکم باهاش سرسنگین باشی نه اینکه اخم بکنی نه ولی یه محدودیت هاییم براش در نظر بگیری اونجوریکه خودشم متوجه نشه فقط ته دلش حس کنه از این به بعد باید بیشتر هواتو داشته باشه اینطوری دیگه با هر بار دعوا هر چی دلش خواست بارتون نمیکنه که بعدشم خیالش راحت باشه که هر وقت خواست دوباره بدستت میاره و همون الیزابت میشی براش.
    مثال میزنم :زیاد نخند -از کادوش تشکر کن ولی ذوق زده نشو-یکم رسمی باهاش برخورد کن
    ممنون راست میگید من گفتم مادرم و حتما تو ذهن همه سوال ایجاد شد
    ببخشید من تند برخورد کردم خیلی رو این مسله حساسم معذرت می خوام
    آخه انقدررررر معذرت خواهی کرد من حرف نمیزدم سکوت من بزرگترین تنبیهه واسش
    همش میگفت میخندید بعدشم با اینکه خونه ما بود به مادرم(زن پدرم)گفت غذا درست نکنه
    رفت غذا از بیرون گرفت
    انقدر منت کشی کرد تا منم باهاش صحبت کردم(البته من خیلی شیطون و شوخم باهاش صحبت کردم اما شوخی و خنده نمیکردم)
    نمیتونم اوقات تلخی نکنم ولی خب مثل قبلم نیستم
    چندبار ازم پرسید چیکار کنم از دلت دربیاد گفتم هیچی فقط دیگه حرف جدایی نزن
    برای جمعه هم کلی برنامه ریخته منو ببره جاهایی که دوست دارم
    شاید اگر همه اینکارارو نمیکرد سردی میکردم باهاش ولی الان حقش نیست نه ؟؟؟
    کلا اونم همینطوره منم کاربدی کنم اشتی که کنیم دیگه قیافه نمیگیره
    الان یعنی اشتباه کردم ؟؟

  12. 2 کاربر از پست مفید الیزابت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 22 تیر 95), بارن (سه شنبه 22 تیر 95)

  13. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    وااای عزیزم چقدر خوشحال شدم آشتی کردین
    نه تو اصلا اشتباه نکردی به وقتش باهاش سرد بودی اما الان دیگه وقتی اون تلاش کرده واسه آشتی توم دیگه کش نده و یه مورد دیگه اینکه دیگه هیچوقت حرفشو نزن
    این پایان خوب واسه همه اتفاق نمیفته پس قدرشو بدون

  14. کاربر روبرو از پست مفید زانکو تشکرکرده است .

    fahimeh.a (چهارشنبه 23 تیر 95)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    355
    سطح
    7
    Points: 355, Level: 7
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زانکو نمایش پست ها
    وااای عزیزم چقدر خوشحال شدم آشتی کردین
    نه تو اصلا اشتباه نکردی به وقتش باهاش سرد بودی اما الان دیگه وقتی اون تلاش کرده واسه آشتی توم دیگه کش نده و یه مورد دیگه اینکه دیگه هیچوقت حرفشو نزن
    این پایان خوب واسه همه اتفاق نمیفته پس قدرشو بدون
    مرسی مهربون

  16. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 مرداد 95 [ 17:36]
    تاریخ عضویت
    1395-4-13
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    355
    سطح
    7
    Points: 355, Level: 7
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 16 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام...
    باز یه دعوای مسخره
    باز من که شوکه شدمو نمیدونم چیکار کنم
    میشه دوباره کمکم کنید؟؟
    انقدر مسخرست روم نمیشه بگم!!خواهش میکنم مسخره نکنیدمونولی یه چیزی بهم گفت که منو ترسوند واقعا
    دیروز عصبی بود ازش سوال کردم چیشده سه بار سوال کردم
    پشت تلفن گفت هیچی نشده گفتم باشه چه خبرا یهو بادعوا و عصبانیت گفت هیچی هیچ خبر میگم هیچی نشده
    منم عصبانی شدم گفتم من فقط گفتم چه خبر چرا اینطوری میکنی ؟گفتم باشه من فعلا برم کاری نداری؟چون متوجه شدم باز عصبی شده و ممکنه باز حرفهای زشت بزنه!
    اینو که گفتم شروع کرد دباره بدوبیراه گفتن...گفت زهره مارو کاری داری متخصص خورد کردن اعصابی...دختره ی روانی خفه شو...
    منم گفتم دیگه چرند نگو و قطع کردم...
    همین تو جواب این مزخرفاتش به من فقط گفتم چرند نگو
    بعد که قطع کردم بهم پیام داد گفت
    اندفعه اینطوری صحبت کنی چنان میزنم تو دهنت که دیه صدات در نیاد دختره ی بیتربیت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    کپ کردم...
    هیچ جوابی ندادم
    و فقط کپ کردم که چطور جرات پیدا کرده همچین حرفی بزنه!!!واقعا یعنی دست روی من بلند میکرد اگه بود ؟
    ما تو خانوادمون خیللللللللللللی اترام میزاریم من حتی به مادرم(زن پدرم) تو نمیگم !!! حتی پام جلوش دراز نمیکنم!!!!
    بعد چطور به خودش اجازه میده انقدر وقیح باشه؟
    من چطور دختری هستم که نمیتونم از پس این رفتارای وقیحانه ی شوهرم بربیام ؟
    واقعا الان باید چیکار کنم ؟
    از دیروز ازش خبری ندارم !!
    همه مردا همینن ؟ انقدر بی اعصابن ؟ من میدونم وقتی گفت هیچی نیست نباید دوباره سوال میکردم و اجازه میدادم خودش راجبش حرف بزنه اما نشددددد یه دم تیکه مینداخت و باهام بد حرف میزد اگر سوال نمیکردمم دعوا میشد چون دنبال بهانه بود
    اینم بگم که اون با مادرش ازین دعواهای مسخره زیاد میکنه
    اما من تاحالا واس همچین دلایل مزخرفی با کسی مشاجره نداشتم
    خدایا لطفا راهنمایی کنید من با این مرد عصبی که مثل گاو 9 من شیرده میمونه چیکار کنم ؟؟؟!!!
    و طول هفته مثل یه گل اام رفتار میکنه صبح تا ش ازم تعریف میکنه قربون صدقم میره خوشحالم میکنه همش میگه تو باعث ارامششمی
    و یروز همرو از بین میبره
    میگه با این حرفهای زشتچیکار کنم توروخدا کمک کنید من نمی خوام در اینده اون دست روم بلند کنه یا انقدر فحاشی کنه

  17. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-2-09
    نوشته ها
    193
    امتیاز
    2,947
    سطح
    33
    Points: 2,947, Level: 33
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 103
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    179

    تشکرشده 278 در 136 پست

    Rep Power
    41
    Array
    خواهر من همه ی مردها این طوری نیستند. شوهر شما اصلا خشمش رو نمی تونه کنترل کنه و بدتر اینکه به جای اینکه تقصیر کارش رو به عهده بگیره شما و دیگران رو مقصر می دونه. متاسفانه اصلا بعید نمی دونم که رفتارهاشون منتهی به کتک کاری هم بشه. خواهش می کنم از الان خیلی محکم جلوی این رفتارها بایستید و اجازه ندید انقدر حریم های شما رو زیر پا بذاره. مجبورش کنید بهای بی احترامی هاش رو بپردازه.


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.