سلام..عیدتون مبارک..
اگه شوهرتون برگشته حرفاشو برامون بنویسید.. ولی اگه برنگشته صبر کنید تا ببینیم چی میشه فعلا
تشکرشده 1,168 در 528 پست
سلام..عیدتون مبارک..
اگه شوهرتون برگشته حرفاشو برامون بنویسید.. ولی اگه برنگشته صبر کنید تا ببینیم چی میشه فعلا
تشکرشده 16 در 8 پست
تشکرشده 1,168 در 528 پست
سلام.. اگه این نظرمو دال بر تضعیف عزت نفس نمیذارید این طور عمل کنید ..بهشون اس بفرستید و ازشون دلیل بی خبریشونو جویا بشید و بگید که چن روزه منتظرشون هستید و نگرانشونید..
اگه زنگ بزنید هم که چه بهتر ولی اگه جواب ندادن اس بفرستید و اگه بازم پاسخی ازشون نشد به خونوادتون اطلاع بدید تا از طریق اونها پیگیری بشه.. بازم میگم چون حرفای شوهرتونو نشنیدیم نمیشه یکطرفه نظر داد
تشکرشده 16 در 8 پست
آدم مغروری نیستم خیلی وقتها شده تقصیر منم نبوده اما تماس برقرار کردم تا اشتی کنیم
اما یه مسله ای هست که اندفعه کاملا منتظرم خودش رو بهم ثابت کنه
ایشون از همون زمان صیغه متاسفانه تا تقی به توقی میخورد حرف جدایی رو پیش میکشید منو به گریه مینداخت تا خورد و شکسته میشدم اروم میشد و میگفت ببخشید دیگه نمیگم
هزاران بار قول داده سر هر بحثی نگه جداشیم و هزاران بار زده زیر قولش
اینبار که گفت اگه بخوای اینجوری کنی دیگه نمی خوامت و طلاقت میدم
من براش نوشتم که من همونجور که بخوای بودم و همچنان هم حرفتو گوش میدم فقط ازت می خوام با لحن بد نگی ولی اگه می خوای جدا بشیم جدابشیم چون خستم کردی از بس گفتی جدابشیم
که تو جواب کلی باز حرفای بد زد و گفت به موقعش تکلیفتو معلوم میکنم
آخرشم نوشت اسممو دیگه نیار...
میدونم شاید حرفهاش از رو عصبانیت بوده
اما من بهش گفته بودم اگه باز حزف جدایی پیش بکشی من دیگه مقاومت نمیکنم و جدا میشم ازت
که بازم گفت
دارم میمیرم از دلتنگیش و خیلی سخته که جلو خودم نگه داشتم نرم پیشش یا زنگ نزنم
ولی نمی خوام این رویه ادامه پیدا کنه
بخاطر هرچیز مسخره ای تهدید به جدایی کنه....
هنوز خانواده من چیزی نمیدونن من مادر ندارم که با قضیه احساسی برخورد کنه پدرمم متاسفانه ادم خشک و بی منطقیه اون مدلی نیست که مشکلم رو حل کنه
خانواده اونو نمیدونم ولی تابحال نشده قهرامون رو به خانوادش بگه معمولا فقط اوقات خوش رو تعریف میکنه
fahimeh.a (یکشنبه 20 تیر 95), بارن (شنبه 19 تیر 95), ستاره زیبا (شنبه 19 تیر 95)
تشکرشده 3 در 2 پست
سلام
شاید اعتماد به نفس همسرتون کم بوده و اوایل عقد شما کمتر هم کردیدش؟
اول زندگی دوران شناخت گفتید همه چی خوب بوده
اوایل عقد غرورشو به طرز بدی شکستید و عذرخواهی کردید
بعد یه سری دعواهای ریز و درشت هم هر چند وقت یه بار داشتید که آشتی میکردید
و بعد دعوای اخیر
ببینید اگه با همسرتون هم حسی کنم حسم میگه :
ایشون قبل ازدواج اعتماد به نفسش کم بوده به هر دلیل (کمبود توجه در خانواده یا محل کار و زندگی و ... ، شکست های مختلف ، تربیت و ...) با ازدواج با شما انگیزه گرفته که کسی هست که براش مهم باشه و خب اخلاقش خوب بوده
اول زندگی بهش گفتید تو مرد نیستی ، این جمله برای هیچ مردی ساده نیست بخصوص اگه اعتماد به نفسشم کم باشه (شما فرض کنید همسرتون بگه اصلا زن نیستی ، این چه هیکل و قیافه ایه ، هیچیت به زنای دیگه نرفته و ... چقدر تخریب ممکنه بکنه روحیتونو؟ اینم همونقدر اثر داره چون اصل مردانگیش رفته زیر سوال)
بعد نمیدونم فقط عذر خواهی کردید یا واقعا با دلبری و تحسین (نه ترحم) از دلش درآوردید؟
یعنی فقط گفت بخشیدم یا اخلاقشم مثل قبل خوب شد؟چون گفتید الان توقع عذرخواهی مدام ندارید و فقط میخواید متاسف باشه حدس میزنم شما ساده فراموش میکنید و فکر میکنید همسرتونم همین طور باشن و عذرخواهی ساده کردید و اونم گفته باشه اما هنوز ته دلش مونده یا اثرات روانیش هستش
دعواهای ریز بعدی چون تعریف نکردید نمیشه حدس زد اما بی ربط به غرورش شاید نباشه ، این که گفته خودسر و شدی و اینا نشون از همون تحریک مردانگیش داره ، باید دید چکار کردید؟
اما دعوای آخر ... دیده آقایون نگاتون میکنن عصبانی شده که کاری از دستش بر نمیاد (به قول شما چشم همه مردا رو که نمیشه کور کرد) و دارن ناموسشو بد نگاه میکنن از طرفی پس ذهنش اینه که همسرم منو مرد نمیدونه منم که نمیتونم ازش مراقبت کنم ، (ندای درونی همسرتون در این لحظه : نکنه درسته؟ نکنه من مرد نیستم؟ خاک بر سر من ) پس عصبانی میشه و میزنه به سیم آخر و به همه چی گیر میده
خب آیا به نظرتون حدسم در مورد اعتماد به نفس درسته یا نه؟ اگر بله شاید بهتره:
بدونید که اون جمله اول عقدتون ممکنه خیلی مهم بوده باشه و مثل شما شاید نتونن با ابراز تاسف معمولی کنار بیان یا اگه واقعا بخشیدن فراموش نکردن ، بدون یادآوری مجدد قضیه و بدون اینکه بخوام بگم عزت نفستونو خرد کنید بهش حس مردانگی بدید تا بتدریج بهتر شه ، با خودتون بگید چکار کنم که باورش شه بهش افتخار میکنم ، تا بعد به خودش بگه انگار اون حرفی که خانمم قبلا زد از ته دلش نبود و واقعا منو قبول داره (و مراقب باشید دیگه از دهنتون در نره)
تو این انجمن دیدم خانما برای نجات زندگیشون خیلی دلبریا میکنن (بدون خفت و خواری) نمیدونم اهلش هستید یا مسخره به نظرتون میاد
تحسین (نه که تابلو ترحم کنیدا ، تحسین واقعی) کنیدش و بدون اینکه حس کنید مسخرس بهش ابراز نیاز کنید
سیاست های زنانه خانما تو همین انجمن رو بخونید ، دلبری ها رو ، سخنرانی کلید مرد دکتر حبشی هم گوش کنید حتما حتما زیاد وقت گیر نیست اما خیلی مفیده
مثلا چیا؟ مثلا وقتی برگشت پیشتون از اینکه وقتی کنارتونه حس امنیت دارید بگید (مصنوعی نگید ، از ته دل با نگاه تو چشماش و گرفتن دستش) یا وقتی کنارش راه میرید خیالتون راحته یا اینکه وقتی تو زندگیتونه میدونید همه مشکلاتو میتونه حل کنه و آرامش دارید از وجودش
از این حرفا ... بگید این مدت که نبود الان که برگشته خیلی حالتون بهتره کنارش
در حد توانش ازش چیزی بخواید بخره و بعد کلی ذوق کنید
خلاصه نیمه مستقیم بهش بفهمونید خیلی مرده ، اگه تو زندگیتون نبود سختتون بود ، خیلی مفیده براتون ، نظرش براتون مهمه و ...
البته افراط نشه و عزت نفستون حفظ بشه اما از دلبری حس مسخره بازی نکنید
خوشبخت باشید
تشکرشده 3 در 2 پست
پست آخرتونو بعد ارسال پستم خوندم
این ها رو نگفته بودید ، فقط گفتید دوران شناخت همه چی خوب بود
این تهدید به طلاق شوخیش هم زشته ، کارشون درست نیست
با این حساب همچنان نظرم کمبود اعتماد به نفسشونه (با دیدن گریه شما شاید اعتماد به نفس میگیرن و حس میکنن خیلی تو زندگیتون مهم هستن) اما اون قسمت که گفتم کمی خودتونو نیازمند نشون بدید با احتیاط تر رفتار کنید که بدتر نشن
احترام و غرورشونو حفظ کنید ، تحسین هم بکنید اما در مورد ابراز نیاز کمی با احتیاط (شاید لازمه کارشناسان نظر بدن)
رفتار جراتمندانه شاید مناسبتون باشه ، لینک زیر:
کارگاه آموزشی - رفتار جرات مندانه
الیزابت (شنبه 19 تیر 95)
تشکرشده 16 در 8 پست
اون جمله ی من واسه خیلی وقتها پیشه خواستم با اون جمله بگم من هم اشتباهاتی کردم
اینطور نبوده که فقط اون اشتباه کنه
اونموقع ازم عصبانی شدو باهام صحبت کرد گفت واقعا متنفرم ازین کلمه منم به معنای واقعی کلمه از دلش دراوردم و قول دادم دیگه نگمش دیگه هم نگفتم
البته اون کارهای زشت خیلی بزرگتری کرده که این یه اشتباه من توش گمه و همیشه میگه
تو بهترینی همه منو میبخشی و ازین حرفها...
من خیلی مطالعه داشتم همه این حرفهای شما از کتاب زن بودن سیاست های زنانه
تایید تحسین طنازی و....
همه رو بلدم واقعا ما زوج شگفت انگیزی هستیم تا وقتی که عصبانی نشه واقعا معروفیم توی اشنا و فامیل
وقتی خوبه واقعا با من مثل پرنسس رفتار میکنه
وقتی باهامه واقعا مثل یک گل مراقبمه حاضره هرچی سختی بکشه اما من خم به ابروم نیاد
ما مشکلی تو برقراری ارتباط باهم نداریم
و اینکه بله اعتماد بنفسش کمه مادرش همیشه اعتماد بنفسشو خورد میکنه
من خیلی مقاله خوندم برای اینکه اعتماد بنفسشو تقویت کنم موفق هم بودم
نشونه هاش اینه که تمام وقت ترجیحش منم تمام حرفهاشو فقط به من میگه
هروقت دلش بگیره با من صحبت میکنه و همیشه میگه ابه روی اتیشی....
اما خب
جدا بشیم جدا بشیم ورد زبونشه
اینارو خواستم بگم که بدونید رابطمون مشکلی نداره
من فقط سوالم این بود که الان
تو این موقعیت چیکار کنم ؟
منتظر بمونم
یا دوباره پیش قدم بشم...
اینم بگم که مواقع دعوا همیشه اگر من پیش قدم میشدم منو پس میزد و دعوارو بیشتر کش میداد
ولی اگر اون پیش قدم میشد من زود قبولش میکردم...
با این تفاسیر
لطفا به من بگید
کاره درست الان چیه ؟؟
تشکرشده 177 در 70 پست
شوهر شما شاغله؟ توی این هشت روزی که خونه نیومده سرکار رفته؟؟ خبر دارین که اصلا کجاست؟ توی همون شهره یا رفته جایی؟؟ نمیتونین ازش غیرمستقیم خودتون یا از طریق کسی خبر بگیرین؟
بارن (یکشنبه 20 تیر 95)
تشکرشده 16 در 8 پست
تشکرشده 22 در 11 پست
بالأخره مشخص نشد شما مادر داری یا نداری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)