سلام
افرادی که می خوان سیگار یا هر عادتی را ترک کنند ، باید یه خورده با ساختار مغز آشنا باشند .
وقتی کاری را برای اولین بار انجام می دهیم ، یه ارتباط فیزیکی و یک رشته ی عصبی ( شبکه ی عصبی ) نازک در مغز ایجاد می کنیم
در واقع این کار باعث میشه ما به آن احساس و به آن رفتار ،،، دسترسی داشته باشیم
در واقع مغز مثل یه هارد می مونه که داره اطلاعاتی از احساسات و رفتارها را درونش ذخیره می کنه !
مثلا اگر ما تا حالا به آب جوش دست نزده باشیم – دست زدن به آب جوش ، باعث میشه اون احساس در ذهنمان ثبت بشه
هر بار که رفتاری را تکرار می کنیم ، این ارتباط ( شبکه های عصبی ) تقویت می شود و ما یک رشته عصبی به رابطه اضافه می کنیم
این جوری میشه که ، ما حتی اسم آب جوش هم می یاد ، بعضی موقع ها احساس آن را درک می کنیم !
در مورد سیگار :
فرد ی که تا حالا سیگار نکشیده – سیستم مغزی اون از سیگار چیزی نمی فهمه
با کشیدن اولین نخ سیگار – یه رشته عصبی نازک در مغز او ایجاد می شه
وقتی بار دوم این کار را کند – این رشته قوی ترمیشه
وقتی یه هفته این کار را کند - این پیوند باز هم قوی تر میشه
وقتی یک سال بگذرد – شاید همه بگن اون عادت کرده به سیگار کشیدن
عادت یعنی اینکه درون سیستم عصبی خودش ،،، شبکه یی از پیوند های عصبی قوی ایجاد کرده .
شروع هر عادت ، مثل یه رشته ی نامرئی ست، اما هر بار که آن رفتار را تکرار می کنیم
آن رشته را تقویت می کنیم و رشته های دیگری به آن می افزاییم
تا این که تبدیل به یک کابل بزرگ میشه و اونجاست که میگیم : آره من عادت کردم سیگار بکشم – من عادت کردم صبح زود از خواب بلند بشم و .....
اگر با ساختار ذهن آشنا باشیم ، به راحتی میتونیم از عهده این کار بر بیام .
......................................
برای اینکه بتوانیم یک الگو غلط ( مثلا سیگار کشیدن ) را از بین ببریم باید از چند مرحله استفاده کنیم :
مرحله ی اول :
باید قبل همه چیز بخوایم ! – باید بخوایم که تغییر کنیم .
بیشتر موقع ها ، برای بهای تغییر که باید بپردازیم ، ناراحت هستیم
اما عدم تغییر به نظرم بهایی بیشتری دارد .
درسته که اگر فردی که می خواهد سیگار را ترک کند باید ، بهایی بپردازند
ولی آیا اگر ترک نکند ، بهایی بیشتری ندارد – آیا ضرر بیشتری ندارد؟
پس باید تعهد داشته باشیم . و بدونیم که انگشتر جادویی در کار نیست که ما آن را دستمان کنیم و همه چیز را تغییر بدیم
ولی اگر با ساختار ذهن آشنا باشیم - و پیاده سازی کنیم - زحمت بکشیم و به خداوند هم توکل کنیم ،،،،،، می تونیم !
.....................................
مرحله ی دوم :
مرحله دوم ، انگیزه هست .
بیشتر ماها .واقعا دوست داریم عوض بشیم – اما نمی توانیم خودمان را وادار به تغییر کنیم .
تغییر به توانمندی نیاز ندارد - تغییر به انگیزه نیاز دارد !
مثلا اگر کسی اسلحه روی سر من بگذارد و بگوید – بهتر هست افسردگی را رها کنی و از همین حالا شاد باشی - مگرنه شلیک می کنم – مطمن باشید براش پشتک هم می زنم – چه برسه به خنده .
اما مشکل اینجاست که تغییر اغلب یک ضرورت نیست .
ما باید حس ضرورت را در خودمان بسیار شدید کنیم و خود را مجبور سازیم تغییر کنیم .
دو قدرت در زندگی ما وجود داره : ( دو تا انگیزه )
قدرت درد – قدرت لذت
مثلا :
از یک طرف ، می خواهیم تغییر کنیم که نمی خواهیم به خاطر سیگار کشیدن سرطان بگیریم . نمی خواهیم به خاطر عدم کنترل رفتارمان رابطه مان را از دست بدهیم .
نمی خواهیم به خاطر چیزی که در گذشته مان رخ داده است در بقیه عمرمان احساس افسردگی داشته باشیم و .....
از طرف دیگر :
از تغییر می ترسیم و با خود می گوییم :
اگر سیگار کشیدن را ترک کنم ، چه اتفاقی می افتد - اگر سیگار را ترک کنم لذت آن را از دست می دهم و ...
هنگامی که همچنین سوالاتی از خودمان می پرسیم – یعنی سئوالاتی تو ام با درد و لذت ! - در واقع مغز خودمان را لای منگنه می گذاریم - این کار ما ، باعث میشه مغز مطمئن نباشه !
راه حل چیست ؟
یکی از کارهایی که افراد را تغییر می دهد ، رسیدن به آستانه ی درد است - یعنی تجربه ی درد -
به اندازه یی که بدانیم اکنون باید تغییر کنیم .
یعنی باید به نقطه ای برسیم که مغز ما بگوید :
" آن را تحمل کردم – دیگه بسه - نمی توانم این گونه زندگی کنم "
با یه بنده خدایی مناظره ای داشتیم - داشتم باهاش صحبت می کردم بهم گفت باغبان دیگه سیگار نمی کشم
بهش گفتم – چطور ؟
گفت : دیگه خسته شدم – دیگه بسه !
به ایشون گفتم کسی چیزی گفته ؟ کسی گولت زده خدایی نکرده ؟
گفت – خسته شدم وقتی با کسی صحبت می کنم – با چشم هاش بهم میگه دهنت بوی سیگار میده
همیشه بی حال هستم ورزش نمی تونم بکنم و .....
ببینید ، ایشون برای خودش یه انگیزه ای درست کرده و به خودش گفته : من دارم خودم را ویران می کنم.
در واقع خودش را به آستانه درد رسانده با سئوالاتی که از خودش کرد .
ما در صورتی تغییر می کنیم که ، تغییر را ضرورت بدانیم .
باید عمیقا حس کنیم که نیاز به تغییر داریم - اگر چند بار کوشیده ایم تغییری ایجاد کنیم – اما هر بار شکست خورده ایم باید بدانیم که
درد ناشی از شکست به حد کافی قوی نبوده است و ما هنوز به آستانه ی درد نهایی نرسیده ایم
عامل زیر باعث میشه ما در آستان ی درد ( هدفی برای تغییر ) قرار بگیریم :
* استاندارهای زندگی خودمان ( عامل درونی )
بزرگ ترین اهرمی که می تونیم برای خودمان درست کنیم درد و رنج درونمان هست – نه بیرون ار وجودمان .
دانستن اینکه تا کنون نتوانسته ایم مطابق استاندارها یمان زندگی کنیم ، خود بزرگ ترین رنج است .
و این خود با عث بروز تغییر می شود .چون فرد از درون کاملا تحت فشار هست .
اگر عامل و فشار بیرونی ( مثل خانواده و دوست و .... ) را روی فرد اعمال کنیم – باعث میشه که فرد مقاومت کنه
ولی عامل درونی قدرت بیشتری دارد .
مثلا : طرف دوس نداره سیگار را ترک کنه – یا افسردگی را رها کنه و ...
اگر بهش بگی به خاطر باغبان جون سیگار نکش ....، قبول نمی کنه و امکان داره مقاومت کنه
ولی اگر بهش بگی : تو حیف هستی - از جوانیت استفاده کن – اون موقع شروع به تفکر میکنه
در واقع به درون اون نفوذ کردیم !
اون جوون وقتی این حرف را بهش بزنی ، به فکر فرو می ره ، ولی چرا تغییر نمی کنه ؟
چون تغییر را درد می دونه - نه لذت - در حالی که تغییر لذت بخش هست .
باید دو جور سئوال پرسیده بشه که انگیره ایجاد کنه :
سئوال دردی :
اگر تغییر نکنم چه بهایی را باید بدهم ؟
اگر تغییر نکنم به چه گرفتاریهایی دچار میشوم ؟
و......
سئوال لذت بخش :
اگر تغییر کنم چه احساسی نسبت به خودم خواهم داشت ؟
اگر واقعا تغییر کنم چقدر شاد تر خواهم بود ؟
چقدر خوشتیپ تر و زیباتر می شوم ؟
می تونم باغبان را در دویدن در کوه شکست بدهم ؟ ( شوخی )
و .....
همسر شما باید این سئوال ها را پاسخ بده !
در واقع کسی که سیگار میکشه با این سئوال ها باید برسه به اینکه سیگار کشیدن سودی برایش ندارد و خیلی لذت ها را از دست می دهد !
این دو مرحله خیلی مهمه ! – اگر درست انجام بشه – درست انگیزه ایجاد بشه ، تقریبا درمان دیگه بسیار آسان میشه !
.................................................. ...................
مرحله ی سوم :
قطع الگوی منفی !
برای کسب نتایج جدید تو زندگیمون ، نمی تونیم فقط خواسته هایمان را تشخیص بدیم – این فقط مهم نیست !
مثلا به خودمان بگیم : من می خوام سیگار را ترک کنم ....
باید کارها و الگوهای منفی خودمان ( رفتاری – احساسی ) را عوض کنیم تا تغییر را ببینیم !
اگر به الگوی رفتاری یه مگس در اتااقی که پنجره آن بسته توجه کنیم :
می بینیم که این مگسه مثلا - داره با کله هی میره تو شیشه .
مگس دنبال نوره - به سوی پنجره پرواز میکنه و بارها و بارها خودش را به شیشه می کوبد
حتی ممکن هست ساعت ها این کار را کنه
اگر بخواهیم حرکت مگس را به برخی از الگوها ی خودمان تشبیه کنیم - اینکه ما نمی توانیم از پنجره بسته بیرون برویم !
حتی اگر ما قدرت و انگیزه داشته باشیم ( مرحله 1 و 2 )
ما باید روش خودمان را عوض کنیم – در واقع الگوی غلط را قطع کنیم
مثلا بیایم پنجره را باز کنیم ! یا راه دیگری را امتحان کنیم !
اون مگس تنها شانسی که داره اینکه به عقب بر گردد و راه جدیدی را امتحان کند
خداوند پدیده های آفرینش را خلق کرده برای انسان - که ما با دیدن آنها تفکر کنیم
زیرا همه چیز برای انسان آفریده شده است . و ما باید نهایت استفاده را بکنیم .
ببنید کسی سیگار می خواد بکشه ، قبل کشیدن اون سیگار ، میگه آخ جون برم سیگار بکشم ! - بذار حال و هوام عوض بشه - بذار همینجوری بکشم و ...
هیچ وقت فکر نکنم کسی به خودش بگه : وای خدا جون باید برم دوباره سیگار بکشم – مگر اینکه طرف واقعا نابغه باشه .
یعنی اون فرد یه لذتی در ذهنش احساس میکنه ! - ما در مرحله سوم باید این الگوی احساسسی ، رفتاری ، ذهنی ، را قطع کنیم – حالا چطوری قطع کنیم :
وقتی که فکر سیگار میره تو ذهنش : مثلا 10 تا نفس عمیق بکشد
(می تونه ابتکاری باشه مثلا 20 تا دراز تشست بره - یا مثلا به همسرش که شما باشید فکر کنه و بگه به خاطر همسرم نباید به این چیزها فکر کنم
یا دستشو بذار جلوی بینیش بگه به به عجب هوایی - البته باید مواظب باشه دست تو دماغش نکنه – چون تو مهمونی اینو آبروریزی میشه ..... )
سپس باز مرحله 1 و 2 را یادش باشد ( تعهدی که داده و انگیزش )
ما باید اون تصویر لذت از سیگار را از ذهنمون تغییر بدیم !
می تونیم وقتی به سیگار فکر می کنیم اون عکس سیگار را در ذهنمان عوض کنیم و به شکل به هیولا یا جونور بسیار زشت در آوریم - ( مثلا یه سوک زشت و غول پیکر )
این خودش یه قطع الگوی منفی ست !
که باعث میشه وقتی را سیگار را دستمان ببنیم یا دست دیگران ..... یاد سوسک غول پیکر چرکی بیافتیم .
ولی اگر سیگار را در ذهنمان هلو یا نون خامه ای فرض کنیم - وابسته به اون میشیم . ( عجب جمله سنگینی )
مرور سه مرحله :
1 ) خودمان را قدرتمند کردیم ( تعهد )
2) ایجاد انگیزه کردیم ( سئوالات دردی - لذت بخش )
3) الگوی منفی را قطع کردیم
این سه تا مرحله بالا خیلی مهمه !
در مرحله بعدی باید برای الگوی منفی جایگزین پیدا کنیم !
ان شالله در پست بعدی ادامه می دهم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)