سلام دوستان خوبم
بازم ممنونم برای حرفا و راهنمائی هاتون.
وقتی داشتم حرفاتون رو میخوندم داشتم فکر میکردم که خود منم اگه کسی این مشکل رو برای خودش مطرح میکرد حتماً همین حرفایی که شما دوستای خوبم با مهربونی گفتید بهش میگفتم. ممنونم از همتون. راهکاری به جز راهکار شماها وجود نداره واقعا.
چند روز پیش یه جا خوندم نوشته بود بزرگترین مشکلات ایران: بیکاری، اعتیاد، بالا رفتن سن ازدواج...
میدونم این مشکلات همه گیر هستن و بالاخره اکثر خانواده ها به نوبه ی خودشون با حداقل یکی از اینا دست به گریبانن اما واقعا همه گیر بودنشون اصلا از دردناک بودنشون کم نمیکنه.
دوست ندارم فکر کنم تو تقدیرم ازدواج نیست، حتی فکرشم آزارم میده. هرچند میدونم که میتونه وجود داشته باشه و ظاهراً تا الانم اینطور به نظر رسیده. احساس اینکه تقدیر این بوده و از اول خدا خواسته هیچ وقت عاشق نشی، هیچ وقت مادر نشی و هیچ اراده ای نداشته باشی برای حلش خیلی تلخه، از اون تلخ تر اینه که فکر کنی تقدیر و اراده ی خدا دخیل نیست و تماماً خودتی و هیچ راهکاری برای حل مشکلت نداشته باشی!
اگر سعی کنیم به هر نحوی که شده یه جواب قانع کننده پیدا کنیم همون راهکار ترکیب تقدیر و اراده به ذهنمون میرسه چون نه تقدیر و نه اراده محض باب میلمون نیست و بهمون امید و انگیزه نمیده حداقل برای ازدواج یه دختر بالای سی سال تو ایران!!! که همه درها به روش بسته میشه. نه میتونه روابط آزاد داشته باشه نه میتونه ازدواج کنه، نه میتونه برای ازدواج پیش قدم بشه و نه میتونه با کسی که براش مناسب نیست ازدواج کنه و ...
به دنبال ماموریت و هدف از زندگیمم هستم اتفاقاً این سئوال خودمم هست که واسه یه نفر که فقط صبح تا شب کار میکنه و شبا میخوابه و دوباره فردا از اول .... چه هدفی از زندگی میتونه تعریف بشه. اونم یه دختر با تمام احساسات ظریف زنانه که تو یه محیط مردونه خشن و یک رشته ی خشن تر داره کار میکنه.
مطمئنم که این آخرین تلاش هایی که میتونم واسه خودم بکنم. شاید از این به بعد دیگه اونقدر که لازمه به ازدواج فکر نکنم و به زندگی ساده ی خودم ادامه بدم. شاید باید بیشتر از اینا نیازهای عاطفی خودمو سرکوب کنم، شاید تا چند سال دیگه اثری از این نیازها نباشه و اینجوری مشکلات و مسائلمون رو حل کنیم!!!
خودم از خودم بدم میاد وقتی این حرفا رو میزنم اما چاره ای جز پذیرششون ندارم. شاید راهکاری جز تسلیم وجود نداره!
تسلیم برای منی که همیشه تو زندگیم جنگیدم باور کنید کار سختی نیست، فلسفه ی من همیسه تو زندگیم این بوده "یا به جواب میرسیم یا راه دیگه ای برای به جواب رسیدن پیدا میکنیم" اما به جواب میرسیم! اینجا این فلسفه جایی نداره و حرفش اینه، خیلی وقتا به جوابی نمیرسی، چجوری دردشو التیام میدیم؟ سئوال مرحله ی بعده!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)