به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 67
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 08 دی 95 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1394-11-21
    نوشته ها
    112
    امتیاز
    2,480
    سطح
    30
    Points: 2,480, Level: 30
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 120
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    111

    تشکرشده 224 در 94 پست

    Rep Power
    31
    Array
    در مورد هنر خیلی فانتزی فکر نکنید، رشته های هنری درسته خیلی روح رو ارضا میکنه و واقعا رشته های لطیفی هستند اما برای بازار کار و بحث درآمد واقعا باید توش حرفی واسه گفتن داشته باشید تا به درآمدهای خیلی خوب برسید.

    من در مورد تایم تحصیلات حوزه خیلی اطلاع ندارم اما من یکی خودم از کار نصفه و نیمه خوشم نمیاد و به نظر من اگه میتونید تا مقطع لیسانس ادامه بدید. و میتونید در کنارش شغل دوم دیگه ای با توجه به رشته مورد علاقه تون انتخاب کنید. خوشبختانه از نظر سنی شما هنوز فرصت برای یه شروع دوباره در رشته مورد علاقه تون رو دارید ( من کسی رو میشناسم که هم روحانی بود و هم معلم و هم مهندس با تجربه ای هستند.)

    در مورد سوال دوم و ریزش مو که اشاره کردید، کاشت مو انجام بدید، دیگه الان با روشهای جدیدی که اومده کاشت مو معمولا جواب میده مگه اینکه ریزش موی شما ارثی باشه. مو واقعا زیبایی بخش هست ولی من دیدم پسرهایی که ریزش مو دارند و واقعا سرشون خالی شده ولی همین زشتی رو به زیبایی تبدیل کردند و گرفتند کل سرشون رو کاملا با تیغ زدند و یه تیپهای بامزه هنری میزنند. استفاده از کلاه هم خیلی جواب میده.

    در مورد وضعیت پدرتون چیزی به ذهنم نمیرسه. امیدوارم بچه هایی که تجربه مشابه داشتند بیان و از تجاربشون بگن.

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهرآیین تشکرکرده است .

    Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 آبان 95 [ 09:35]
    تاریخ عضویت
    1394-6-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    1,371
    سطح
    20
    Points: 1,371, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها
    سلام


    از درد و دل ها و دل نوشته هایت ، بهره بردیم ( ممنون ) .

    الان شما 23 سالته – 6 سال دیگه مثل من 29 ساله میشی ( که این هم کم کم تمومه ) و منم 6 سال دیگه هم سن یکی دیگه میشم و اون هم همی طور .....

    به خدا زمان نداریم

    مراقب باش.
    سلام و درود بر شما.زنده باشی باغبان عزیز.اتفاقا من از سخنان گرم و فرح بخش تون لذت فراوان می برم.من درسته که در ابتدای راهم و هنوز سنی ندارم ولی به اندازه یه مرد 40 ساله زندگی کردم.در جوانی پیر شدم و مانند میانسالان فکر می کنم.شوق جوانی از سرم پریده.من در تکاپو هستم که گذشته رو درست کنم و نمی تونم.به عقیده من که می گن.گذشته ها گذشته.سخنه بیهوده ایه چرا که گذشته حال رو میسازه و حال آینده رو.همین حالی که در آینده تبدیل به گذشته میشه.به باور من نوعی جبر در زندگی همه انسان ها هست که یک سره در تلاشند که با اون مبارزه کنند ولی هرگز موفق نمیشن و پس از هر شکستی با اون سارگار میشن.اتفاقاتی که هرگز دست ما نیست.من میخوام گذشته امو اصلاح کنم.مغزمو اصلاح کنم.روانمو اصلاح کنم.تمام اصطلاحات حوزوی رو از مغزم پاک کنم.شاید آلزایمر کوتاه مدت رو بر خودم پیاده کنم.آینده شغلی من در گرو اینه.در نوع نگرش شما بهتره برم واقعا باغبان یا کشاورز باشم و طبع سهراب بگیرم.کمی هم عرفان هندو کار کنم.منتها طبیعت بی رحمه و دوباره دیو جبر سراغم میاد و منو به شهر می کشه و با قواعد بی رحمانه اون باید زندگی کنم.شاید الان با تاثیر پذیری از سخن شما،هدفمو عوض کنم و بگم پول و شغل درجه دوم هستند ولی نابسمانی منو به درجه اول میکشه.در هرم مزدود میگن که نیاز زیستی در وهله اول مهمه.من مثل گریه ای هستم که در اتاقی محبوس شده و از خشم و عصبانیت میخواد چنگ بزنه و خلاص شه و به عکس مانند پرنده ای که به قفس عادت کرده،دیگه نمی تونه نوعه دیگه ای رو انتخاب کنه برای زندگانی.من مریضم واقعا.الان نزدیک به دوساله که از حوزه دورم بابت سربازیم.افسوس که هنوز خوب نشدم.تفاله های زیادی از مغزم قی شده منتهای مراتب هنوز خوب نشدم.می بینی من تاوان یک اشتباه چند ساله رو باید با چند سال خودشناسی بپردازم.کجای این دنیا همه چیزش عادلانه ساخته و پرداخته شده؟!

    برگه هارو بارها نوشتم.اما به وقت عمل که می رسم.هزار اما و اگر سراغم میاد و منو عقب میندازه.مثلا برای گواهینامه و ادامه تحصیل دبیرستان بزرگسالان،نیاز به اشتغال به تحصیل داشتم که متاسفانه ندادند.یه گیر کوچولوی نتی داشت که به خودشون مربوط بود و منو یک ترم عقب انداخت.همین خرداد ماه می تونم 20 واحد پاس کنم و رفته رفته طلسم دبیرستانو بشکنم.همه چیز تو کاغذ قشنگه به عمل که میرسه فرسنگ ها دور میشی.مثلا همین چند سال پیش،من برای 96 چه برنامه ای داشتم.الان کجا هستم.دوست عزیزم. روزگار شلاق میزنه.مدتی از پدرم خبری نبود.رفتم شهرستان از یه لونه سگ بیرونش کشیدم و بردم دوماه آزگار خوابوندم کمپ که درست شه و افسوس که زحمتم به باد رفت و قلبمو شکست.و به طبع اون 5 ماه خدمتم افتاد عقب وگرنه برج 6 امسال یا زودتر تموم می کردم.ولی الان با کسری،برج 10 تموم می کنم.اینه که می گم.روزگار هی بهت سوهان می کشه و ادبت می کنه.هر چیزی رو که میخوای وارونه میده بهت.میگی معلمی میخوام.کارمندت میکنه،میگی میخوام وکیل شم.معلمت میکنه.البته من به گردن روزگار نمی اندزم از طرفی.مقصر ریل گذران ما هستند که ریل رو جا به جا گذاشتن و همه چیز بهم ریخته.همین آبا و اجداد که به اصطلاح انسان بدوی و وحشی بودن از من مدرن و گندیده لای چرخ ماشین،بهتر زندگی کردن.چه کنم؟ من متولد 72 ام.اگر متولد 1280 بودم.شاید سادگی زمانه قابل تحمل تر از پیچیدگی امروز بود.
    بن بست بن بست بن بست !!!


    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکیا نمایش پست ها
    سلام...
    به نظر من عقل آدما توی چشمشونه...
    اگر پوشش روحانیت نداشته باشید به اندازه ی افرادی که این پوشش رو دارند توی چشم نخواهید بود و زندگیتون زیر ذره بین افراد قرار نخواهد گرفت...
    در خصوص لرزش پایه ی اعتقادی هم باید بگم که شما تنها نیستید خیلی از ما ها که توی خونواده ی مذهبی بزرگ شدیم حداقل توی یک بازه ی زمانی دچار این این لرزش شدیم... خیلی هامون هنوز هم نتونستیم برگردیم... گاهی فکر میکنم ما آخرین نسلی هستیم که مذهب توی وجودمون مونده و از این فکر خیلی میترسم... من خودم محجبه ام اما گاهی فکر میکنم اگه دختر داشته باشم آیا میتونم محجبه بارش بیارم میترسم از اینکه محدودش کنم و دخترم محدودیتی رو داشته باشه که شاید عقلانی نباشه.. دعا میکنم خودش بدون دخالت من پوشش خوبی رو انتخاب کنه. کتاب روی ماه خداوند رو ببوس رو خوندید؟؟؟؟ ما همه مثل یونس قصه ی اون کتاب هر چند وقت از خودمون سوال میکنیم که اگر اعتقاداتمون غلط باشه چی؟ اگر خداوندی وجود نداشته باشه مرگ پایان همه چیزه و در اون صورت زندگی کردن با فرض وجود خداوند که نتیجه اش دوری جستن از بسیاری لذت هاست با توجه به اینکه ما فقط یکبار زندگی میکنیم واقعا یک باخت بزرگه
    و برعکس اگر خداوندی وجود داشته باشه مرگ پایان همه چیز نخواهد بود و در این شرایط اگر ما همه ی عمرمون رو با فرض نبود اون زندگی کنیم دست به ریسک بزرگ و خطرناکی زدیم... من این خطر رو با تمام پوست و گوشت و استخوان م حس میکنم...
    جالبه که یونس هم فلسفه خونده بود...
    این تاپیک احتمالا بسته میشه چون فکر میکنم بحث راجع به ادیان ممنوع باشه...
    توصیه ی من اینه که عضو انجمن آزاد بشید و به طور تخصصی مشاوره بگیرید. موفق باشید...
    عرض سلام.میدونین من یه مدته میخوام مولانا بخونم.دیده من به همه چیزه جهان فیزیکی و منطقیه و راسل وار به دنیا نگاه می کنم.چیز بی علتی رو به این کیهان لایتنهی ربط نمیدم.تمام اتفاقات ریز و درشتی که در ادیان مطرح شده رو می تونم با عینک زیست شناسی و فیزیولوژی بنگرم.همون کاری طی این سالها کردم.از همین روئه که آدمها زیادی منو درک نمی کنن یا توهم درک نشده گی دارم.نمی دونم.من مادی گرا هستم.مادی گرا محض.چیز های زیادی رو در جهان می تونم ریشه اش رو در دانش تجربی.پیدا کنم تا چیزه دیگر.

    اما،الان باز هم در شرف یک تحولم.مدتیه به این نتیجه رسیدم که من به مسئله خدا نیاز دارم حتا اگه در قرن بعدی بشر،دروغ بزرگ باشه.من به خدای روانی نیاز دارم.شاید منه فلسفیم محتاج نباشه لاجرم منه روانی و معنویم نیازمنده.نیازمند به مفهومی که در این دریای بیکران حس کنم به من جهت میده و من چونان خاشاکی در آبراهه ها نیستم که به هر وزش بادی به سمتی برم.گاهی سر از مرداب در بیارم و گاهی از چشمه سار.مطمئن باشم که خیرخواهی در این کره خاکی بی رحم هست برای من.

    سعی می کنم زیاد جهت نقد ادیان ندم.بازهم ممنون که می خونید.

  4. 2 کاربر از پست مفید Yellow.king تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 05 تیر 95), باغبان (پنجشنبه 03 تیر 95)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 آبان 95 [ 09:35]
    تاریخ عضویت
    1394-6-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    1,371
    سطح
    20
    Points: 1,371, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Amina نمایش پست ها
    بعضی از دوستان از سر دلخوشی حرف می زنند و درک نمی کنند اجبار به زندگی کردن خلاف عقیده و نظر و فشار اجتماعی چقدر سخته.

    من اینجا با توجه قوانین انجمن نمی تونم خیلی واضح صحبت کنم ولی اوضاعم خیلی از شما خراب تره چون کمترین گناهم بی اعتقادی کامله. دینداری خانواده و اجتماع زندگی من رو نابود کرد. واقعا به صفر رسوند من رو. الان هم نقاب روی نقاب زندگی می کنم در حالی که همه ی وجودم پر از احساس نفرت و خشم و شکسته.

    بخش قابل توجهی از حرف هاتون رو تایید می کنم ولی باز هم تاکید می کنم که راه میانه رو انتخاب کنید. به خودتون یه مدتی فرصت استراحت کردن بدید و بعد دنبال راهی باشید که هم نیازهای روحی و هم نیازهای مادی شما رو ارضا کنه. حتما راهی هست. ناامید نشید برادر من. برای افسردگی هم به متخصص مراجعه کنید.
    خانم نیکیا، امیدوارم پست من رو ببنید. من همه ی نگرانی های شما رو تایید می کنم و بهتون التماس می کنم که عقایدتون رو به بچه هاتون تحمیل نکنید. کاری نکنید که اونها هم همون قدر که امثال من از خانواده مون فراری هستیم، از شما گریزان باشند.

    مزخرف تر از این وضعیت من.تحقیر های پیاپی خانواده مه که دختر خاله هام رو میزنن تو سرم که فلانی ارشد گرفت و تو هنوز آس و پاسی.و حال آنکه دخترا نه خدمت سربازی که خسارت و جراحت روحی ببینند و دو سال مفت کار کنند نه دل مشغولی. به قواعد ایران باید منتظر شوهر باشند اما پسرها باید هم برن خدمت هم خانه بسازن هم کار کنند هم هزار کوفت و زهر مار،اونم در حال نزار جامعه ما.تازه متهم به بی مسئولیتی هستیم که ای بابا زود زن بگیرین.راه میانه سخته.شاید من خیلی از حرفامو تکرار می کنم.مثل همین حرفم که شبیه چیزیه که به باغبان عزیز عرض کردم.انتخاب راه میانه سخته.همین الان من میخوام متعادل باشم.من طی همین یکی دوسال تونستم بخش مهمی از روانم رو التیام ببخشم و گرنه به قدری عصبانی بودم و عقده و حقد و کینه در دلم ریشه دوانده بود که بی چون و چرا دوست داشتم آسیب بزنم.یعنی میگم.من دیروزم مطلع نیستم.تو فیلم تایتانیک میگه: من دیروز زیر پل خوابیدم.امروز دارم با اشراف نیویورک و زنان زیبارو شراب میخورم و گپ میزنم. از فردام بی خبرم که چی پیش میاد.به واقع دو قطب در ذهن من هستن که یکی میگه: این زندگی قماره.تو حق نظر نداری.ریسک کن و کسی میگه : برنامه ریزی کن.میرسی و موفق میشی.و یک سره گفته اولی درست تره.نمی دونم چرا اما درسته.

    به فرض من الان برنامه می ریزم که لیسانسمو بگیرم و خدمتم تموم کنم که دوسال دیگه کار داره.بعد بزنم تو کار قضاوت یا وکالت.به نظر شما همین اتفاق میافته ؟ من میگم نه.4 سال پیش من این روز هامو در قم تصور می کردم که پای درس فقه اساتید قم هستم و در موسسه تخصصی جضرت آیه اله لنکرانی،درس می خونم.امروز کجام؟ برگشتم شهرستان.خدمتمو دارم تموم می کنم با واحد های پاس نشده لیسانس و کوله باری از حرف های ناگفته و دانسته های عذاب آور.چیز هایی که مسیر زندگیمو عوض کرده.وجه مقابلش.مثلا من میخوام برم هنر.اصلا در چند سال دیگه همین ایده اجرا میشه؟ در طی زمان انسان رشد می کنه و موازی با اون تصمیم می گیره با این تفاوت که برخی آدمها تغییرات سطحی دارن و برخی مثل من ،استاد چیزهای ناتمام اند و از طرفی هم تغییرات وحشتناکی رو تجربه می کنند.چهار سال پیش نظام فکری و عقیدتی من کجا بود.الان کجاست؟ هزار و سیصد درجه عوض شده.طبیعت بی رحم یعنی این !

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرآیین نمایش پست ها
    در مورد هنر خیلی فانتزی فکر نکنید، رشته های هنری درسته خیلی روح رو ارضا میکنه و واقعا رشته های لطیفی هستند اما برای بازار کار و بحث درآمد واقعا باید توش حرفی واسه گفتن داشته باشید تا به درآمدهای خیلی خوب برسید.

    من در مورد تایم تحصیلات حوزه خیلی اطلاع ندارم اما من یکی خودم از کار نصفه و نیمه خوشم نمیاد و به نظر من اگه میتونید تا مقطع لیسانس ادامه بدید. و میتونید در کنارش شغل دوم دیگه ای با توجه به رشته مورد علاقه تون انتخاب کنید. خوشبختانه از نظر سنی شما هنوز فرصت برای یه شروع دوباره در رشته مورد علاقه تون رو دارید ( من کسی رو میشناسم که هم روحانی بود و هم معلم و هم مهندس با تجربه ای هستند.)

    در مورد سوال دوم و ریزش مو که اشاره کردید، کاشت مو انجام بدید، دیگه الان با روشهای جدیدی که اومده کاشت مو معمولا جواب میده مگه اینکه ریزش موی شما ارثی باشه. مو واقعا زیبایی بخش هست ولی من دیدم پسرهایی که ریزش مو دارند و واقعا سرشون خالی شده ولی همین زشتی رو به زیبایی تبدیل کردند و گرفتند کل سرشون رو کاملا با تیغ زدند و یه تیپهای بامزه هنری میزنند. استفاده از کلاه هم خیلی جواب میده.

    در مورد وضعیت پدرتون چیزی به ذهنم نمیرسه. امیدوارم بچه هایی که تجربه مشابه داشتند بیان و از تجاربشون بگن.
    فروید میگه:تنها با هنره که میشه این زندگی ملال آور رو تحمل کرد.حتی اگه کار نداشته باشه،لااقل من اندوه کمتری در دلم دارم.اما در این وضعیت دائما در پی فرارم.نمی دونم چه سری در زندگی من هست.از بچگی هم والدینم بهم گفتن،استاد کار های ناتمام.گواهی نامه ناقص.تحصیلات حوزوی ناقص.مدرک خوشنویسی ناقص.شاید از سر وسواسی منه یا زودرنجی و یاس همیشگی یا ترس از شکست و هزاران اماو اگر.دوست دارم خودمو تنبیه کنم و همه این ها رو تموم کنم.اقلا همین لیسانسو.

    عوارض کاشت زیاده.یکی از اقواممون کاشته دائما سردرد داره.از طرفی هم از 26 باید بگذری .هورمن ها تنظیم شه والا بازم میریزه.با این حساب و کتاب یاز 3 -4 سال باید صبر کنم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید Yellow.king تشکرکرده است .

    نیکیا (پنجشنبه 03 تیر 95)

  7. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 03 تیر 96 [ 07:33]
    تاریخ عضویت
    1394-4-06
    نوشته ها
    340
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    343

    تشکرشده 431 در 213 پست

    Rep Power
    64
    Array
    من که به شخصه بنظرم مردایی که واقعا خوشتیپند مردایی هستند که اکثرا جلوی سرشون یا دوطرف سرشون خالیه مثل دکتر چمران

    وخیلی های دیگه ، ودوما تا 26 سالگی موها تازه شروع به ریختن میکنن تا 30 سالگی کاملا خالی میشه ، احتمالا یه خورده حساس هم

    شدین، اونقدرا که شما میگین قضیه مهمی نیست، چطور خانواده شما تو این سن پایین از شما اینهمه انتظارات دارن؟ شخصا فکر میکنم

    شما چون تحصیل رو نیمه کاره رها کردی اعتماد بنفس و رضایت از خودت اومده پایین ، و اگر برگردی از دبیرستان شروع کنی بدتر میشه ،

    باید کاری انجام بدی که برات کارنامه ای از موفقیت باشه، ،داداش خود من حقوق خونده اما حاضر نیست تو قضاوت وارد بشه تو حیطه

    مطبوعات فعالیت میکنه و راضیه اون 25 سالشه هنوز سربازی نرفته ،درامدخیلی پایینی داره و دانشجو هست و اونقدر پول در آوردن و

    مستقل بودن براش مهمه که امسال هر 6 ماه یکبار اومده خونه و همش کار میکنه و درس میخونه،به قول یکی از استادامون که آمریکا درس خونده بود و خیلی هم

    بداخلاق بود ببین پسرم تو اومدی این دنیا که تو این کلنجارها و سختی ها راهتو پیدا کنی من کاری به مملکت و ملت همیشه در صحنه

    ندارم با شما هستم بهترین راه برا شما اینه که برگردی لیسانست رو تموم کنی مفر درامدی پیدا کنی و بعد از اون به علایق دیگه ات

    بپردازی ، برای این موضوع باید افسردگیت رو درمان کنی ، پیش دکتر برو و پیش روانشناس بذار اعصابت قوی بشه ، به قول ما عمرانی

    ها بقیه بیرون گود نشستن و میگن لنگش کن، خودشون هم بی مشکل و کامل نیستند پس اینقدر خودتو اذیت نکن، شما بجای اینکه


    خودتو اذیت کنی بهتره جواب هرکی که میخواد اقتصاد و سیاست مملکت رو از شما بازجویی کنه بدی و راحت از حرفای آزاردهنده دوری

    کنی، من خودم به عنوان یک خانم تو محیط فنی مردونه گاهی وقتا خیلی بد بهم گیر میدادن که این برا چی اومده تو کارگاه و محیط

    مردونه ، هر کدوم رو به روشی که مناسب شخصیت من بود جواب می دادم و خب بعضیاشون هم حتی برا نقشه و کار منو صدا میزنن

    بجای آقایون همکارم ، این یعنی خودمو اثبات کردم، اول برا خودت باید اثبات بشی بعد برای دیگران خودت رو اثبات خواهی کرد، فقط الان

    خسته ای با فکرهای آزاردهنده هم خسته تر میشی کاش به خودت اهمیت بدی و مسببات شادی و نشاط خودت رو فراهم کنی، خودتو

    دریاب تا قمار زندگی به یه واقعیت قابل کنترل تر برات تبدیل بشه

  8. کاربر روبرو از پست مفید آخیش تشکرکرده است .

    Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)

  9. #25
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام

    سلامی دوباره ،،، به روی شما

    سلام بر آنها که بودند و نبودند ،، آشِنا

    سلام به تابستان ، به گرمی یک لیوان چای داغ

    در یک صبح زیبا ،،،، درون یه باغ

    یه باغ،،، پر از شور و زندگی

    یه باغی پر از ،،،، گل های رازقی


    ممنون از لطف شما دوست من

    از شما و دیگر دوستان یاد گرفتن افتخاریست


    ......................................


    می تونیم بگیم زندگی انسان ، مجموعه ای از جبر و اختیار هست ، ولی چیزی که خیلی به نظرم خطرناکه اون حسی ست که فکر کنیم ،،، زندگی ما بیشتر جبری ست تا اختیاری .
    از این رو شاید خیلی انسانها ، این را توجیه کنند و تلاشی برای بهبود و پیشرفتشون نکنند .
    مثلا چیزی که از جبر می تونم مثال بزنم : محل جغرافیایی تولد – پدر و مادر – بنیان اصلی چهره و .....
    ما شاید این ها را انتخاب نکنیم .



    خداوند قدرت داره ولی حکمت هم داره

    اگر ما دوست داریم در زمین کشاورزی سیب برداشت کنیم – اول باید شرایط آب و هوایی منطقه – نوع خاک و ..... بررسی کنیم
    سپس دانه را بکاریم – غذاش بدیم – آبش بدیم – مراقبش باشیم – سپس صبر کنیم تا برداشت کنیم !


    حکمت خداوند ایجاد میکنه اگر دانه سیب را بکاری ، و قواعد آن درست انجام دهی سیب برداشت می کنی
    البته خداوند قدرت داره که مثلا ما هندوانه بکاریم ولی سیب برداشت کنیم
    این برای خداوند آسان هست – ولی حکمت خداوند این نیست !


    یا مثلا خیلی از زن و شوهرها مراعات خیلی از مسائل را نمی کنند که مثلا باعث میشه متاسفانه بچه ناقص بدنیا آید
    یا در آزمایشات پزشکی قبل از ازدواج شاید ژنی شناخته نشده باشد و اون ژن باعث مشکل بشه .
    درسته ،،، اون بچه گناه و تقصیر نداره ولی تقصیر خدا چیه !!!؟؟؟؟
    اینجا می تومیم بگیم اون بچه داره یه جبری را تجربه می کنه چون دست خودش نبوده - از طرفی تقصیر خدا هم نبوده !


    از این رو شاید فلسفه آخرت هم در این باشه - که همه انسانها جداگانه مورد سئوال و پرسش قرار می گیرند و همه چیز لحاظ میشه
    کسی که در یه خانواده بوده که همیشه صدای قرآن و نماز از اون بلند میشه و درست هدایت شده – با کسی که این شرایط را نداشته فرق می کنه
    ار این رو من با شما موافقم که جبر نسبی در همه انسانها هست ( موارد بالا ) - ولی اون جبر چیزی نیست که بخواهیم خودمان را توجیه کنیم !

    ما نمی تونیم بریم جاده چالوس ، بعد به خدا بگیم چرا من مشهد نیستم !
    مسیر و فرمان دست ما ست و ما انتخاب می کنیم .
    دلیل اینکه به جای مشهد ، چاده چالوسیم ، جبر نیست ! - بلکه انتخاب مسیرمان بوده !
    و آن هم ایرادی نداره - می تونیم برگردیم و به هدف برسیم .


    بعضی موقع ها هر تلاشی تو زندگیمون می کنیم ، می بینیم به نتیجه نمی رسیم - و به انبوهی از مشکلاتی و سختی ها دچار میشیم
    یه بنده خدایی حرف خوبی به من گفت : بعضی موقع ها که مشکلات سرازیر میشند به خودت بگو : باید چی یاد بگیری !

    دوست من باید این قوی باشیم که بتونیم خودمون را با هر شرایطی وفق بدیم و از اون مشکل کوه برا خودمون درست نکنیم - بلکه در آرامش کامل دنبال راه حل باشیم .



    درسته روزگار شلاق میزنه - و هر فردی یه جور شلاق می خوره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!
    ولی باید برای رشدمان این شلاق ها را بپذیریم
    جان هایی که در مسیر زندگی مقاومت بیشتری می کنند و اون را می پذیرند ، متعالی تر میشند

    در آینده قراره پدر و همسر و مسئول یه خانواده بشی - باید این قدر قوی باشی تا بتونی ستونی برای خانواده ات بشی .

    و از طرفی بدانیم حتی مورچه ها هم سختی می کشند و باید بعضی موقع ها 20 برابر وزن خود را حمل کنند - ولی به نظر میرسه همیشه راضی هستند و مثل باغبان نق نمی زنند .



    .................................................. ...


    راز پرواز کردن تو آسمون خدا و هم راه و هم مسیر پرستوها شدن ، شاید این باشه که ما خودمون را اول از همه چیز قبول کنیم !

    خودمون را با هر چهره - با هر نوع اخلاق از پدر و مادر و برادر و .... قبول کنیم و بگیم خدایا حکمت تو شکر !

    ما کوچک تر از آن هستیم که حکمت خداوند را بفهمیم و درک کنیم - پس بهش اطمینان داشته باشیم .



    خیلی از آدم ها به جای پذیرفتن واقعیت و حکمت خداوند سعی می کنند صورت مساله را پاک کنند

    شاید یه بچه ای در خانواده ای رشد کرده باشه که اون خانواده نتوستند بچه شون را به تعالی برسونند – ولی اون بچه یه روزی بزرگ میشه و راه درست دیگه باید خودش ،، پیدا کنه !!!!

    خودش تحقیق کنه - خودش آزمایشه کنه تا راه را پیدا کنه .- و خداوند هم به این شخصی یه جور دیگه کمک میکنه !

    ولی اگر تمام زندگیمان جبر بدانیم و تلاشی برا ی خودمون نکنیم و در این راه تحقیق نکنیم - خودمان مقصر هستیم !


    تاریخ و فلسفه زندگی برخی از اشخاص این را ثابت می کنه ،، که باید اون قسمت پر لیوان را ببنیم نه قسمت خالی را !

    کسانی بودند که بدون دست و پا بدنیا آمدند ولی دارنند در دنیا زندگی می کنند به انسانها روحیه می دند و شاید بعضی هاشون از ما هم شادتر باشند !

    مانند عکس زیر :

    ایشون برای هزاران نفر سالانه سخرانی میکنه ( مستند نه دستی - نه پایی - نه غصه ای )




    خیلی از انسانها مرحله اختیار و تلاششون را در نظر نمی گیرند و همیشه در تلاش هستند که بگوبند چرا ؟
    وقتی چرا ها از زندگی حذف بشه و چگونه ها جای آن را بگیرد ، اون موقع می تونیم پیشرفت را ببینیم !

    اون موقع مرثیه خوانی را کنار می ذاریم و مانند عکس بالا تبدیل به فردی میشیم که شاید به نظر ما هیچی نداشته باشه ،،،،، ولی واقعا خیلی چیزها داره!!

    دست و پا نداره ولی همیشه شاد ِ

    .................................................. ............



    گذشته که گذشت و آینده که نمی دانم کجاست ،،، کجاست


    ببین دوست من ، ما نمی تونیم به گذشته برگردیم و آن را تغییر بدیم - مثلا الان من نمی تونم به 1 سال پیش برگردم و اتفاق ساعت 10 صبح خودم را تغییر بدم

    ولی می تونم از اون درس بگیرم و در حال و امروزم استفاده کنم – تا بتونم آینده بهتری برای خودم بسازم !

    از این رو غصه خوردن و حرف زدن تو ذهنمون از اینکه چرا گذشته این طور شده - مشکلی را حل نمی کند.

    فلسفه زندگی انسان همیشه بر اساس خطا و آزمون بوده – یعنی باید اشتباه کنه تا یاد بگیره

    حتی اگر ما اساتید بزرگی هم داشته باشیم با اشتباه کردن هست که یاد میگیریم و پیشرفت می کنیم

    و باید از این گذشته ها درس بگیریم و اون را تکرار نکنیم ،،، تا بتونیم به تعالی برسیم .


    - طرف مثلا به خودش میگه :

    گذشته من که خرابه – از طرفی گذشته خرابم زمان حال و امرزوم را خراب کرده
    و این باعث میشه در نتیجه ، آینده خوبی نداشته باشم و همه چی آینده میشه سراب ( در مقاله قبلیم اینو گفتم !)

    خیلی از آدم ها همچین نتیجه گیری از خودشون می کنند.


    ولی باید گذشته را رها کنیم و بدانیم گذشته را می تونیم با تلاش امروزمان ، تبدیل به آینده خوب کنیم .


    برای رسیدن به اون مهم باید هممون سعی کنیم اول مرثیه خوانی کنار بذاریم و " چرا " را تبدیل کنیم به " چگونه"

    ولی اگر با گذشته زندگی کنیم و رمان حال را فراموش کنیم - قطعا آینده سرابی بیش نخواهد بود .


    .................................................. ...............


    هیچ انگشتر جادویی در کار نیست که اون را دستمان کنیم و با اون بتونیم به دلخواهمان برسیم !

    و یا بخواهیم با اون انگشتر، ذهنمان را خالی کنیم و چیز جدید جاش بریزیم .


    یه اصلاح هست به نام رویین تن بودن !


    مبارزان قدیم همیشه در این رویا زندگی میکردند که کاشکی می تونستند لباس و زره ای بپوشند تا از ضربات دشمن جان سالم به در ببرنند
    رویین تن بودن شایه فقط یه افسانه باشد و شاید فقط درخیالات اون مبارزان !
    ولی چیزی که خیلی مهمه اینکه ما رویین ذهن باشیم ! – یعنی این قدر قوی باشیم که اگر تمام افکار منفی هم بما حمله کردند ، اتفاثی برای ما نیافتد


    این تکنولوژی را خداوند به ما داده ولی ما فراموشش کردیم !

    شاید مشکل این باشه که ما فیلتری در ذهنمان نداریم و همه چیز را از ورودی می گیریم ( گوش – چشم – زبان ) - بدون اینکه پردازش کنیم در هاردمان ذخیره می کنیم
    خب اون هارد بدبخت بد سکتور میگیره !
    البته بعضی ها نابغه هستد و چند تا backup هم میگیرند ( از غیر لازم ها)



    اون تمرین سکوت فکر را انجام بده . ( اگر دوست داری بر ذهنت مسلط بشی )


    اولش سخته – ولی در آینده از اون کار لذت می بری ( احساس می کنم می تونی انجام بدی – مگرنه نمی گفتم به شما )


    و یا اگر دوست داشتی میتونی از یه روانشناس مشورت بگیری - و بهشون بگو در مورد NLP - NAC باهاتون صحبت کنه



    عزیز دل من : برا ی انکه رویین ذهن باشیم لازم نیست درویشی زندگی کنیم ! - مثلا بریم تو بیابون و جنگل


    .................................................. .


    شاید مشکل بیشتر ماها اینکه دوست داریم اول پرواز کردن را یاد بگیریم ، سپس آزاد بشیم !

    ولی یه پرنده تو قفس هیچ وقت نمی تونه پرواز کردن را یاد یگیره - چون ضرورت نمی بینه !!!

    وقتی اون پرنده آزاد شد و خودش را رها کرد – زندگی پر و بال زدن را بهش یاد میده !

    و خودمون را وارد مشکلات می کنیم - اولش سخته ولی جلوتر که می ریم مسیر روشن تر میشه !


    .....................................


    خیلی سخته برای پسر که ببینه پدرش داره مسیر را اشتباه میره و خودش را نابود میکنه
    غم و ناراحتی ،،، تو نوشته شما موج میزنه و طرفی این دلشکستگی وجود داره
    چیزی که می تونم خدمتتون بگم اینکه شما به عنوان یه فرزند وظیفه تون را دارید به خوبی انجام میدید
    و دارید تمام تلاشتان را میکنید به پدرتان کمک کنید

    دوست من : خدا حواسش هست .

    این همون عامل بیرونی هست که در مقاله قبل خدمتتون بیان کردم .

    شما وظیفه دارید در جایگاه فرزند به پدرتون کمک کنید و در این راه باید تمام تلاشتون را بکنید - ولی نتیجه را به خداوند بسپارید و به خداوند بگید من تمام تلاشم را کردم و می کنم !

    از این رو کار شما واقعا تحسین برانگیزه ( ممنون ) .


    بعضی از کشاورزها کم تجربه میگن چرا امسال محصول من کم شده !
    ولی یه کشاورز با تجربه خیلی خوب میدونه که باید زمین کشاورزی استراحت کنه - و جای محصول عوض بشه !


    به خودتان استراحت بدید - شنا برید - نقاشی بکشید ! - کارتون ببنید - سینما برید - از کوه های بیشتر بالا برید - شاد تر باشید
    از جوونیت استفاده کن دوست من .
    این تفریح ها ربطی به کار و زندگی و تحقیق و فلسفه و هنر و ...... نداره .

    یه نیازه .

    بعضی موقع ها مجبور به کار میشیم که درآمد اون کار - برای زندگیمون لازمه ! - خیی از کار آفرینان هم همین کار را کردند
    مثلا یه بنده خدایی تعریف می کرد تو کارگاهش رفته ابزار ساخت شبیه پیچ گرفته ، داره پیچ درست میکنه
    بعد به طرف میگیم این چیه دیگه تو کارگاه ؟

    میگه : تا کار اصلیم بگیره باید خرج خونواده را در بیارم - اینو گذاشتم کارم راه بیافته .
    بعضی موقع ها شاید کار مورد علاقه مون مسیر زیاد ببره ولی می تونیم در کنارش در آمد ثانویه هم داشته باشیم .


    این قدر از طولانی بودن مسیر نگران نباش - سن خوبی دارید و شرایط خوب - می تونی هم درستان ادامه دهید و هم کار کنید .


    انشالله مسیری را انتخاب کنی که توش موفق و خوش باشی و بتونی خدمتی کنی اول به خودت و سپس به دیگران ( اینو میشه تو وجودتون فهمید ) .


    ببخشید اگر طولانی شد - یه خورده پر حرفیم ( ببخشید )



  10. 6 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Shadi2 (یکشنبه 06 تیر 95), نیکیا (دوشنبه 07 تیر 95), Yellow.king (شنبه 05 تیر 95), آرامش خیال (پنجشنبه 03 تیر 95), سرشار (شنبه 05 تیر 95), شیوا65 (جمعه 04 تیر 95)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 آبان 95 [ 09:35]
    تاریخ عضویت
    1394-6-01
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    1,371
    سطح
    20
    Points: 1,371, Level: 20
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    39

    تشکرشده 25 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عرض ادب مجدد.احساس گناه در من خیلی زیاده که بخش مهمش بیرونیه.مادرم همیشه تیره گونی زندگیمون رو گردن من میندازه.تو اگه نبودی من این زندگی رو رها میکردم.تو اگه نبودی طلاق می گرفتم پس احساس گناه کن و تو تا آخر عمرت برده منی چرا من به پای تو سوختم و ساختم.اگه میدادنت زیر دست نامادری یا بهزیستی خوب بود؟ پس احساس گناه کن.این پیام های روانی رو از بچه گی به من القا کرده و از طرفی دایی و پدرم همیشه منو به طرز شدیدی کتک میزدن.مثلا یه بار یک روز کامل توی انباری از سقف آویزون شدم و اونقدر فشار می اومد به دستم که خون مرده می شد.تازه میخواست مرغ کبابی آویزونم کنه که بعدها پدرم این کارو کرد.کله پا آویزونم کرد.یا دست و پام می گرفت و می برد بالا از دو متری ولم می کرد روی موزاییک و بعدم اگه خسته نبود کمربندشو در میاورد به قدر مرگ میزد.اینها همش در ده سالگی و زیر سالگیم بود.مادرمم که هیچوقت ازش محبت دریافت نکردم.اون به خاطر کمبودهاش همیشه روان رنجوره.از ناکامی در تحصیلات که پدرم نزاشته تا خیلی درد هایی که از جامعه مرد سالار بهش تحمیل شده و مو به مو روی ما پیاده سازی.

    خاطرات شکنجه از ذهنم پاک نمیشه.داییم میوه فروش بود.مثله برده ازم کار می کشید و دمه ظهر کتکم میزد با یه تسبیح لاتی که داشت و هر دونه اش اندازه یه تیله بوده و اون موقع ها هم پدرم زندان بود و فراری.این تنبیه های والد های روانی نه سر دلیل معقول بود.پدرم که هر وقت تریاک خوب گیرش نمی اومد منو کتک میزد.داییم هم همینطور.اون آویزون هم به خاطر برداشتن پونصد تومن پول از کشوی مامانم بود.آویزون پدرمم برای این بود که کلوپ میرفتم.بعدها چند نفر از خلقیات پدرم آگاه شدن و ازم سوء استفاده جنسی کردن.به محض هر سوتی،می گفتن.اگه به بابات نگفتم.منم از ترس بابام تن به خواسته هاشون میدادم.بعد ها این دایره گسترده شد.اگه قبلا یه نفر ازم سوء استفاده می کرد.شد ده نفر.اون فاعل رفت به دوستاش گفت که من ترتیب فلانی رو دادم.شمام می تونین بدین.بزارین من جورش میکنم.باز هم همون حکایت همیشگی.اگه به بابات نگفتم که به ما دادی.منم ده سال بیشتر نداشتم و همش از خشم پدرم می ترسیدم.پس از چند سال که وارد راهنمایی شدم.تصمیم گرفتم دیگه از حرفاشون نترسم ولی اونا همیشه منو تحقیر جنسی میکردن.مثلا می رفتم کوچه روم لقب گذاشته بودن."خمار یا گرتی - به ترکی میشه هروئینی - با لقب صدام میزدن .اینم بگم که همه لقب داشتن منم همینطور.یه سری توی سوء استفاده جنسی من یه گاف دادم.مثلا فرض کنید گفتم" آی دردم گرفت " این حرفم تا سالهای سال توی محله مون پخش بود.مثلا می رفتم کوچه بهم می گفتن: خمار اومد...این خمار می شناسین ...زیر کاره یه نفر گفته بود .." آی دردم گرفت ".اینه که همیشه احساس گناه و شرمساری و حفارت در وجودم گویا نهادینه است.همیشه در فکر انتقامم.هنوزم بعضیهاشون می بینم.دوست دارم به طرز وحشتاکی بکشمشون.


    من همیشه از خودم ناراضیم.اگه والدینم من جمله مادرم.شب و روز تحقیرم میکنه.تو الان باید ده تا خونه داشتی و ماشین داشتی.انگار با بی منطق ترین انسان مواجهم.چیزه عجیبی نیست ولی این رفتار و تعامل نمیزاره من راحت فکر کنم.اون هیچگاه در تعادل نیست.محبت هاش ار سره منفعته.مثلا همین قضیه که منو توی اکواریوم گذاشت و اینقدر شست و شوی مغزی داد که برم حوزه.ناگفته نمونه خودمم علاقه داشتم ولی اقلا بعد از دوسال پشیمون شدم.ریشه علاقه مو به حوزه الان بررسی می کنم.فرار از جوّ خونه بوده و جبران خود کم بینی که داشتم.این حس کسب احترام که همیشه با من هست.حتی همین الان که طیف مردم از آخوندا بدشون میاد.ده سال پیش بهتر بود.خصوصا شهرستان ما که خیلی مذهبیه.همین الانشم من توی تهران خودم طلبه معرفی کنم.مسخره ام میکنن.تو شهرستان بگم طلبه ام.بهم احترام نسبی میزارن.اینا هم که شما بهتر میدونین.ریشه اش در عقب ماندگی فرهنگیه که شتابش در شهرستان ها کمتره.به هر حال به عقیده من.حوزه و نهادی به اسم تربیت آدمهای شریعت مند.آخرین یادگاری از دنیای سنتی ماست که روبه زواله.خواه ناخواه این مسیر طی خواهد شد.چه زیر پوستی چه آشکار.بگذریم.شاید همین تکاپوی من برای فرار از حوزه نه همش در این باشه که دوست دارم کسب احترام کنم و نوعی تایید طلبی دارم.این هم مخصوص من نیست.مثلا اکثر کسانی که میخوان برن پزشکی.از خون بدشون میاد.از سر ناآگاهی و تحمیلات ناحودآگاه خانواده دوست دارن به این سمت برن.مادرم همین الانشم اگه بگم.غلط کردم.لباس روحانی رو می پوشم.دیگه بهم کاری نداره.میگه آفرین حالا پسره خوبی شدی.منتها وقتی می بینه من سخت تلاش از این تاری که در اسارت من تنیده،سخت در تلاشم که فرار کنم.خشمگین و عصبانی میشه و فشار زیادی روی روانم به کار می بنده و اونقدر سطی و گاهی با جیغ و عصبانیت سعی میکنه منو بهم بریزه و در اهدافم سستم کنه.اون فقط از انتظار داره آخوند بشم.حالا اصلا هزار سال طول بکشه.به محض رویت فرارم از چنگالش این داستانای خونه نداری پول نداری .آس و پاسی.و خیلی ازینا شروع میشه.ناگفته نماند که من میتونستم دو سه سال پیش لباس روحانیتو بپوشم،تا الان اگه نپوشیدم.دوست ندارم از این راه کاسبی کنم والا تا الان ثروت زیادی بهم زده بودم.برای همین ماجرام مادرم دائما منو متهم به بی عرضگی میکنه.اون لباسو مقدس تر از این می بینم که ازش کاسبی کنم.آدمای مخلصی توی این راه دیدم.درسته که جزم اندیش بودن ولی پاک نهاد و پاکیزه سرست بودن.در اوج علم و سواد با ساده زیستی زندگی می کردن.اونم نه جوان.پیر هفتاد ساله که شاگرد علامه طباطبایی بوده.کل شهر قبولش دارن.استاد اخلاقه واقعا.بگذریم.میخوام بگم در همچین اتمسفر روانیه که باغبان عزیز و آخیش عزیز،هیچوقت از خودم راضی نیستم.این قدر من خوب بودم برای والدینم.اما هرگز ازم سپاسگزاری نشده و دائما مورد توبیخم قرار گرفتم بابت محبتم.

    این خاطرات خصوصی رو نوشتم.شاید این صفجه چندین و چند نفر بازدید کنن.فقط از سر تخلیه و توضیح ریشه مشکلات.اقلا پیش مشاور رفتم بتونم راحت تر بگم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید Yellow.king تشکرکرده است .

    نیکیا (جمعه 04 تیر 95)

  13. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    برای اتفاقات تلخ زندگیتون متاسفم.من واقعا اعتقاد دارم که بخشیدن بدی های دیگران یک دروغه اگه احساس کنیم بزرگواریم که میبخشیم!!! در این صورت نبخشیدیم بلکه یک حس بد رو به احساسات دردناک قبلیمون اضافه کردیم حس تلخ شکست در گرفتن حق و سوال پس حق من چی میشه!!!پس نامردیه اگه بهتون بگم از دیگران و بدی هاشون بگذر. دوست عزیز دیگران به شما بدی کردن بهتون ظلم کردن و آزارتون دادن و الان رفتن پی کارشون و حقیقتا دارن زندگیشون رو ادامه میدن شاید حتی لحظه ای هم یادشون نیاد شما رو . شما وقتی منطقی به خودت و احساساتت نگاه کنی میبینی ضربه ی اصلی رو به روح و روانتون خودتون وارد کردین.وقتی بچه بودین و به خاطر نا آگاهی اون موقع حس گناه رو به خودتون تزریق کردین و زجر کشیدین و حالا هم دارید به بازی بدبخت انگاری تو زندگیتون ادامه میدین.

    کی گفته حس گناه تزریقی از دیگران قابل پاک شدن نیست؟ اگه همون تو بچگی آگاهی داشتین که دیگران مقصرن نه شما، حس گناهی تشکیل نمیشد که خوب اون موقع امکان نداشت اما الان که دیگه میدونید. هیچ اتفق بدی تو زندگی گذشته تون تقصیر شما نبوده و شما میتونید آزاد و رها از گذشته ی داغونتون در آینده ادامه ی حیات بدین.

    مثل همه ی انسان های عادی و این شدنیه.

    احساس گناه در شما زیاده و شاید نتونید به راحتی اونچه که من در پاراگراف قبلی گفتم باهاش کنار بیایید برای همین نیازمند کمک حرفه ای هستید. حتما به روانشناس مراجعه کنید.

    و در مورد به هم ریختن ناگهانی زندگیتون کمی بیشتر فکر کنید و یه هویی همه چیز رو ول نکنید و برسید به صفر. اونچه که دارید و حتی لباس روحانیت رو نگه دارید و با برنامه ریزی در کنار

    کارهای فعلی تون برید سمت هنر و حتی تحصیل از دبیرستان.

    من قصد نصیحت ندارم اگه لحنم نصیحت گونه باشه ببخشید.

  14. 2 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 05 تیر 95), Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 00:08]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    139
    امتیاز
    6,293
    سطح
    51
    Points: 6,293, Level: 51
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    312

    تشکرشده 273 در 107 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دوست عزیز با وجود تمام مشکلاتی که داشتی باز هم خوبه تونستی تحصیلاتت رو ادامه بده!
    زیاد خودت رو سرزنش مکنو دنبال مقصر هم در رفتار دوران کودکی و نوجوانی از بقیه نگرد...
    شما مجبور بودی با توجه به اون شرایط سریعا ازخانه و اون محله جدا بشی و بری حوزه!
    متاسفانه خانوادت هم آگاهی پایینی داشتن و با تنبیه شدید فیزیکی باعث بوجود امدن مشکلات زیادی شدن...به خیال خودشان دارن بچه رو خوب تربیت میکنند نمیدونستن دارن با هر تنبیه روح و روان شمارو داغون میکنند.
    به هرحال گذشته...به آن اتفاقا فکر نکن و بگذار به حساب سادگی و نادانی شان!
    بهتره هرچه زودتر با یک مشاور خوب و با تجربه وقت بگیری و ازش کمک بخوای
    به نظر بنده شما علاقه ای به حوزه و ...نداری و یا حداقل میشه گفت خیلی کمه و شاید نتونی بعنوان یک فرد موفق در این زمینه مشغول به کار بشی.
    شما الان در سنی هستید که عاقل و بالغی و میتونی شخصا بسیاری از تصمیم ها رو با کمک مشاوره بگیری احتیاجی نداری هنوز با مادرت که بنده خدا اطالاعات پایینی داره مشورت کنی که مورد سرزنش ایشون واقع بشی.
    اگر قصد تغییر رشته و زمینه کاری داری خووووب فکر کن تصمیم بگیر و عملی کن...براش شبانه روز تلاش کن...مطمئن باش موفق میشی..
    هنوز خییلیی جووونی و از یک دهم ظرفیت مغزت هم استفاده نکردی
    انسان ها توانایی فوق العاده ای دارند به شرطی که خودشون بخوان و براش واقعا تلاش کنند!!

    در ضمن یه مدت کمتر به خانوده ت سر بزن تا خودت و راهت رو پیدا کنی و مستقل باشی...وقتی تو مسیری که خودت دوست داری افتادی و برای هدفت تلاش و کوشش شروع کردی مطمئن باش حس خوبت به خانودت تقویت میشه و راحت تر میبخشی شون
    بهترین کار اینه مستقل باشی اکه خوابگاهی که هیچ واگرنه یه خونه خیلی کوچک اجاره کن و چند تا وسیله در حد رفع نیاز بخر و زندگیت رو شروع کن..حتی اکه پول کافی نداری میتونی یه مدت دو شیفت کارهای ساده ای که از دستت برمیاد میتونی انجام بدی تا درامد داشته باشی مثل ترجمه، تایپ و ...
    به خدا توکل کن ...روی پاهات بایست و فعلا چشم از هرگونه کمک خانوده بردار تا از شر ناآگاهانه شان در امان باشی!

    خدا یارت

  16. 2 کاربر از پست مفید Shadi2 تشکرکرده اند .

    نیکیا (جمعه 04 تیر 95), Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)

  17. #29
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    از اینکه لایق دونستید و درد و دل کردید از شما ممنونم - امیداوریم،، لایق این هم صحبتی با شما باشیم


    ......................


    کلا اتفاقاتی که برای انسان در مسیر زندگیش رخ میده تشکیل شده از دو عامل درونی و بیرونی .

    عامل درونی اتقاقاتی ست که با اختیار خودمان انجام میدیم و عامل بیرونی چیزهایی هست که از کنترل ما خارجه و نیازمند محیطه .

    درد و دل شما ، همان طور که فرمودید یه عامل بیرونیست !

    مثلا یه بچه یا یه نوجوان یا حتی یه فرد کاملا بالغ نمی تونه اختیاری کامل از کنترل عموامل بیرونی داشته باشه و ار این رو ،، مقصر نیست.

    درک همین موضوع باعث میشه خیلی از نگرانی های ما از بین بره !


    یه فرد که مورد ستم و ظلم بیرونی ، قرار بگیره ، شاید همیشه زمزمه هایی در ذهنش باشه ، که بهش بگه ،،، اینها خاطرات تو هستند .

    این زمزمه ها ،، باعث میشه اون همیشه در درونش یه منتقد ایجاد کنه – اون منتقد باعث میشه خاطرات زنده نگه داشته بشند

    اون منتقد کاری میکنه که عزت نفس و اعتماد به نفس طرف کم بشه.



    پس به نظرم اولین کاری که باید بکنیم اینکه یه دعوای حسابی با اون منتقد بکنیم و بهش بگیم برو یه جا دیگه !

    تو این مقاله می خوام درباره منتقد ی که درون ذهن شماست صحبت کنم .

    .................................................. ..............................


    ذهن انسان وقتی یه چیزی را تجربه میکنه یا حس میکنه یا می بینه – یه پوشه ای برای اون درست میکنه !

    مثلا دوست ما یه شماره تلفن را به ما میگه و آن را حفظ می کنیم - مغز یه پوشه ای مربوط به اون ایجاد میکنه .

    حالا سئوال پیش می یاد چرا یه شخص مثلا بعد از 20 روز اون تلفن یادشه و شخص دیگه یادش نیست !

    تو مغز انسان یه ساختار عصبی هست که اون در کل بدن جریان داره – این ساختار عصبی در مغر چیزی هست به نام نورون

    وقتی ما کاری انجام می دیم ، می بینیم – حس می کنیم ، یاد می گیریم و .... در مغز یه شبکه ای بوجود می یاد ، به نام شبکه های عصبی .

    وقتی یه فردی مثلا تلفنی را حفظ میکنه یه شبکه عصبی از نورون ها با سرعت و مقایس خاص ( برای هر فرد متفاوته ) برای اون ایجاد میشه

    هر چی بیشتر تکرار بشه و اون شماره تلفن یادآوری بشه این شبکه ها پر رنگ تر می شند و این قدر پر رنگ میشند که یه روزی تبدیل به زنجیر آهنی میشند.



    برای همین هست که ما مثلا شماره موبایل خودمان را یادمان نمیره ولی شاید شماره یکی از دوستانمان که باهاش ارتباط کمی داریم از یادمان بره !

    چون در ذهنمان تکرار نکردیم و یاد آور آن نشدیم . وقتی تکرار نکردیم اون شبکه ها کم رنگ شدند و دیگر یادمان نیست .



    مغز چیزی را پاک نمی کنه – چون نمی تونه !

    ولی یه سیتمی داره که میتونه اون را کم رنگ کنه و بندازه تو سطح آشغالش.

    درسته تو مغز هست ولی تو سطل آشغال مغز جا داره - برای همین هست مثلا دانشمندان با دستگاه های خاصی می تونند مثلا تمام خاطرات ما را بیرون بکشند .

    خاطره و اتفاق روز 25 مهر سال اول دبستان در ذهنمان هست ولی فراموشش کردیم

    شاید یکی بگه من یادم هست - آره چون تو داری مرورش میکنی و برات لذت بخش بوده یا ناراحت کننده بوده !


    مغز اگر بفهمه اطلاعات ضرورت نداره – اون شبکه ها را کم رنگ میکنه و سپس می ندازه تو سطل آشغاللش و میگه بابا جون چیزهای خوب به من بده تا کاری کنم شاد بشی !

    یادمان باشه اگر یه خاطره ای هر روز مرور کنیم - اون خاطره پر رنگ تر میشه .



    اولین کاری که باید بکنیم این هست که خودمان و تمام گذشته مان ( چه خوب و چه بد ) را به عنوان تجربه ای از دوران زندگمان قبول کنیم .

    این کار باعث میشه به منتقد درونی مان بگیم : من گذشته ام را قبول کردم دیگه برو ! چون تقصیر من نبوده ! و اگر هم تقصیر من هم باشد باز می بخشم - پس ربطی به تو نداره .

    پس اولین کاری که باید بکنی به نظرم اینکه : منتقد مخرب درونیت ( یکی از فرماندهان سپاه شیطان ) را رها کنی و بهش بگو :

    به علم و تفسیر شما احتیاجی نیست ! متشکرم – حالا برو بذار باد بیاد .


    .................................................. ....


    کار دیگری که باید انجام بدهید – همان طور که دوست گرامیمان هم فرمودند : باید ببخشی ! و این بخشیدن را نباید فکر کنیم که خیلی بزرگواریم - بلکه یه نیاز بدانیم .

    چیزی که خیلی مهمه بخشیدن هست ولی بخشیدن هم کافی نیست – باید ببخشی و رها کنی ! تا بتونیم خودمان آزاد بشیم .

    خیلی آدما می بخشند ولی رها نمی کنند – مثلا میگن من تورا می بخشم و حق الناسی گردنت نیست ولی یادت باشه خیلی نامردی .

    درسته مرحله بالا یه مرحله پیشرفته – ولی برای متعالی شدن کافی نیست.



    می دونی برا چی میگم فایده نداره : چون باز تو زندگی استرس پیدا می کنیم و زندگیمون مختل میشه - چون فکرمان همش به او هست !
    چون بخشیدن و رها کردن برای سلامتی جسمی و روانی خودمون خوبه
    باید اول خودمون را ببخشیم ! - سپس دیگران را .
    خودمون ببخشیم به خاطر خشممون از دیگران (شاید هم یه حرف فلسفی باشه ! – پروژه خوبیه برا تحقیق دوست من )

    خبر خوب اینکه ما می تونیم با تمرین شبکه های عصبی ذهنمان را کم رنگ کنیم و این کم رنگی باعث میشه اون مسئله دیگر برایمان مهم جلوه نکنه !

    .........................................


    اما یه تمرین برای بخشش :


    یه برنامه ریزی 21 روز انجام بده !


    1) هر روز بخشی از زمانتان را اختصاص بدید به مراقبه - اگر نزدیک شب باشه فکر کنم بهتره
    از این رو چراغی با نور کم در اتاق تهبه کنید - یه موسیقی آرام بذارید ( بدون کلام ) - سپس دراز بکشید – چشمهای قشنگتان را ببندید - چند نفس عمیق بکشید
    حالا در ذهنت دو صندلی در نظر بگیر - یکی خودت بشین – یکی هم اون بنده خدا که قرار ببخشیش
    سپس به مدت 2 دقیقه هر چی دوست داری بهش بگو و اگر دوست داشتی مشت مالش هم بده
    حالا وقتی خودت را خالی کردی بهش بگو من دیگه تو را می بخشم و با تو کاری ندارم

    سپس باز نفس عمیق بکشید ( نخوابی یه موقع - کار داریم )

    حالا فقط خودتان را فرض کنید در صندلی تنها هستید - و با خودتان درد و دل کنید و بگید من رها می کنم و می بخشم – چون من یه انسان متعالی هستم
    باز چند نفس عمیق بکشید . ( خوب دیگه تموم شد )


    2 ) هر موقع فکر منفی گذشته و یا بدی دیگران در ذهنت در کل روز آمد – 10 بار تفس عمیق بکش و محل نذار

    3 ) ورزش و پیاده روی را در برنامت بذار ( هر روز )

    4 ) تمرین سکوت فکر را انجام بده ( مقاله های قبل )

    5 ) هر صبح دوش بگیرید ( آب انرژی منفی را از بدن دور می کنه )


    ما با این کار راه بخشیدن و رها کردن را طی می کنیم و می تونیم در این مهم موفق باشیم .


    کار خوبی کردی به روانشناس مراجعه کردی یا قراره مراجعه کنی.
    سعی کنید ازشون برنامه بگیرید و طبق برنامه انجام بدید ( حضوری خیلی بهتره )
    از طرفی سعی کن با یه استاد معنوی صحبت داشته باشی . ( بهتون آرامش معنوی بده )



    بدان خدا تو قلب آدم های دل شکسته نزدیک تره


    ان شالله موفق باشی


    .................................................. ......................


    من از آن روز که در بند تو ام ،،،،،،، آزادم



  18. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    نیکیا (جمعه 04 تیر 95), Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)

  19. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    مکان کنترل، بخشی نسبتاً پایدار از شخصیت ما و از دیدگاه ما از زندگی می باشد.. افرادی که دارای متغیر شخصیتی موسوم به مکان کنترل درونی هستند، اعتقاد دارند تقویت هایی که دریافت می‌کنند تابعی از رفتارها یا ویژگی‌های خود آنهاست. افرادی با جهت گیری بیرونی که دارای مکان کنترل بیرونی هستند، فکر می‌کنند که دریافت تقویت آنها در دست مردم دیگر، تقدیر یا شانس است. صرف نظر از ماهیت مکان کنترل بیرونی، افراد دارای جهت گیری بیرونی معتقدند که آنان در برابر این نیروهای بیرونی ناتوان هستند.

    مکان کنترل ما تأثیر زیادی بر رفتار ما خواهد داشت. اشخاصی با مکان کنترل بیرونی که معتقدند رفتارها یا مهارت های آنها در تقویت‌هایی که دریافت می‌کنند اثری ندارد، در کوشش برای بهبود موقعیت خود فایده‌ای نمی بینند. آنان به امکان کنترل زندگی خود در زمان حال یا آینده باور چندانی ندارند.
    کسانی که دارای جهت گیری درونی هستند، معتقدند که کنترل کاملی بر زندگی خود دارند و مطابق با همین باور رفتار می‌کنند. تحقیق نشان داده است که آنان در تکالیف آزمایشگاهی در سطح بالاتری عمل می‌کنند، کمتر تحت تأثیر کوشش‌های دیگران قرار دارند، ارزش والاتری برای مهارت‌ها و پیشرفت‌های شخصی خود قائل هستند و نسبت به نشانه‌های محیطی که می‌توانند برای هدایت رفتار خود به کار ببرند، هوشیارترند. به علاوه، افراد دارای مکان کنترل درونی، در مقایسه با افراد دارای مکان کنترل بیرونی برای قبول مسئولیت اعمال خود، آمادگی بیشتری دارند. هم چنین شواهدی در دست است که نشان می‌دهند که افراد دارای مکان کنترل درونی ممکن است از بهداشت روانی بهتری برخوردار باشند( فیرز، 1976). برای مثال، افرادی با مکان کنترل بیرونی در مقایسه با افرادی با مکان کنترل درونی، اضطراب و عزت نفس بیشتری دارند.
    بررسی‌ها نشان داده ‌اند که کودکان همزمان با رشد خود، جهت گیری درونی پیدا می‌کنند( میلگرام، 1971)، و این که اکثر دانشجویان دانشگاه ها دارای جهت گیری درونی هستند( راتر، 1966)، و این که کنترل درونی از اواخر نوجوانی تا میانسالی افزایش پیدا می‌کند و تا سنین پیری در همان سطح باقی می‌ماند( رایکمن و ملیکیوزی، 1975). برونی بودن در زنان پس از طلاق افزایش می‌یابد و بعد از مدتی به درونی بودن برمی‌گردد( دوهرتی، 1983). زنانی که به وسیله‌ی همسران خود مورد بدرفتاری جسمانی قرار گرفته‌اند در مقایسه با زنانی که مورد بدرفتاری قرار نگرفته اند بیشتر به مکان کنترل بیرونی گرایش دارند( بارون و برن، 1984).
    به نظر می‌رسد افراد دارای جهت گیری درونی از نظر جسمی سالم تر از کسانی هستند که دارای جهت گیری بیرونی هستند. آنان مستعد داشتن فشار خون پایین‌تر و حمله های قلبی کمتری هستند و وقتی دچار حمله‌ی قلبی می شوند با کارکنان بیمارستان بیشتر همکاری می‌کنند و احتمالاً زودتر از بیمارانی که دارای جهت گیری بیرونی هستند از بیمارستان مرخص می‌شوند( استریکلند، 1979). به علاوه آنان نسبت به بهداشت بدنی خود محتاط‌تر هستند، بیشتر احتمال دارد که در اتومبیل از کمربند ایمنی استفاده کنند، به ورزش بپردازند و سیگار را ترک کنند تا کسانی که دارای کنترل بیرونی هستند( استریکلند، 1978، 1979).
    بدین ترتیب به نظر می‌آید که داشتن مکان کنترل درونی از مکان کنترل بیرونی مطلوب‌تر است. اما فرد چگونه دارای یکی از این مکان های کنترل می‌شود؟ شواهد حاکی از آن هستند که مکان کنترل در دوران کودکی آموخته می‌شود و این که الگوی ویژه‌ای از رفتارهای والدین مسئول آموختن جهت گیری درونی است.والدین کودکانی که دارای مکان کنترل درونی هستند، قویاً حمایت کننده‌اند، پیشرفت را شدیداً می‌ستایند( تقویت مثبت) و در انضباط خود ثابت قدم عمل می‌کنند. آنان از نظر نگرشی اقتدارطلب نیستند. هر چه که فرزندان آنان بزرگتر می‌شوند، این والدین استقلال را درکودکان تشویق می‌کنند و این کار را با کمتر درگیر شدن در امور آنان عملی می‌سازند( لویب، 1975، ویچرن و نوویکی، 1976).
    برگرفته از کتاب نظریه های شخصیت از دوان شولتز ترجمه یوسف کریمی، سامک نقش بندی و .... نشر سبلان.
    سلام بر پادشاه زرد.

    البته من سابق بر این رنگ زرد رو یک رنگ شاد میدیدم ولی با نوشته های شما، رنگ زرد رو دارم به رنگ تیره نگاه میکنم.

    دوست عزیز من چه طوری؟

    طاعات قبول!

    دیدم جو متون سنگین این تاپیک رو برداشته، گفتم تا من هم از غافله عقب نیافتادم، یه مقاله رو کنم

    از نوشته های شما چندتا چیز دستگیرم شد. اول به نظرم شما شخصیتی با کنترل مکان بیرونی هستی. دوم و سوم رو بعدا میگم.

    برو در مورد این نوع شخصیت مطالعه کن، اگر اشتباه نکرده بودم، با هم بیشتر صحبت میکنم.

    در شبهای قدر حسابی ما رو دعا کن، پادشاه

    -------------------------------
    راستي راجع به سوال دومت، بايد بگم كه اگر خاله قزي اينجا بود، سه تايي باهم ميتونستيم يه تيم تشكيل بديم . باغبان هم ميشد مربي مون. البته باغبان كه مشكل ما رو نداره، احتمالا همش مارو بگذاره رو نيمكت و بره بازيكن خارجي بگيره

    دوست من، همه نعمت هاي خدا زيباست.
    ------------------


  20. 2 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    نیکیا (شنبه 05 تیر 95), Yellow.king (شنبه 05 تیر 95)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم سر چیزای بی ارزش قهرمیکنه و از خونه میره،بگین چطور برخورد کنم
    توسط E_Aysan در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 29 اسفند 94, 09:55
  2. همسرم منو تنها میزاره میره منزل پدرش
    توسط marta در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: پنجشنبه 20 فروردین 94, 18:50
  3. شوهرم داره منو تنها میزاره .چطوری باهاش کنار بیام ؟
    توسط heaven65 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 31 خرداد 93, 10:39
  4. از شوهرم بیزار شدم
    توسط rosha2 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 دی 89, 03:15
  5. آیا سشوار باعث ریزش مو میشه؟
    توسط M.T.Z در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 آبان 87, 07:41

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.