سلام خدمت همه مشاوران و دوستان عزیز . مدتی هست که با مشکلی درگیرم و بطور اتفاقی این سایت مفید رو پیدا کردم. امیدوارم مشکل من هم با کمک شما عزیزان حل شه.
دختري ٢٨ ساله و مجرد هستم..... هميشه تو هر جمعي(دانشگاه،مهموني و...)مورد توجه بودم و بااينكه هيچوقت تيپ جلف نداشتم به لطف جذابيت ظاهري موردتوجه اقايان بودم......................
یک بار تجربه رابطه با پسر رو داشتم كه تقريبا ٦سال طول كشيد و به شدت از جداييمون (كه ٣سال قبل بود)ضربه خوردم.بعد از اون تصميم گرفتم با كسي نباشم و به شدت خودمو با درس و دانشگاه مشغول كردم، ولي الان نميدونم چي شده كه درگير احساسات با يه اقاي متاهل(دوست پدرم كه ايراني هم نيست)شدم، راستش اين اقا از اول برام جذاب بوده ولي چون متاهل هست هيچوقت كوچكترين احساسي بهش نداشتم(خانواده اين-خانوم و دختر١٩ساله اش-ايران زندگي نميكنن) و ٣٠-٤٠ روز يكبار به ديدنشون ميره ولي مرتب باهم در تماس هستن....

اين اقا به من نزديك شده و ما يه مدت از صبح تا شب مرتب باهم در تماس بوديم و هم در جمعاي خانوادگي همديگه رو ميديدم و هم خودمون بيرون ملاقات میکردیم، از نظر من يه اقاي باكلاس و مهربون هست .... خيلي بهم محبت ميكنه، مدام ازم تعريف ميكنه، از ظاهرم موقعيتم و كلا همه چي.... لابه لاي حرفهاش كمي از روابط جنسي هم ميگه و راستش من هم ممانعت نميكردم از اين حرفا، ولي يكي دوبار گفتم كه چون من مجردم و دختر هستم امكان رابطه جنسي كامل رو ندارم و اونم گفته من اينها رو ميدونم،اگر فقط دنبال س ك س بودم هيچوقت سمت تو نميامدم و واقعا دوستت دارم.
اين اقا با حرفهاش،بامحبتها و تعريفهاش ، و مدام سراغم رو گرفتنهاش منو خيلي به خودش وابسته كرده،طوري كه همش منتظرم باهام تماس بگيره. ولي نميدونم چرا يهو بدون هيچ توضيحي بهم بيمحلي كرد، بدون هيچ دليلي، ما كوچكترين كدورتي باهم نداشتيم! من چندبار سراغش رو گرفتم و دلیل این تغییر رفتارش رو پرسیدم ولی ایشون مشغله کاری رو بهانه کرد!
واقعیتش من از اين بي توجهي و كم محلي اون به شدت ناراحت و عصبي ام، تمام طول روز بهش فكر ميكنم و به عكسهاش نگاه ميكنم و حتی گريه ميكنم. حتي مدام تو تلگرام چكش ميكنم و وسوسه ميشم كه دوباره باهاش صحبت كنم. اين يك هفته اي كه ارتباطمون بي دليل قطع شده من نه اعصاب دارم نه خورد و خوراك.
میدونم که اگر پیگیرش باشم به احتمال زیاد دوباره رابطمون شروع میشه، ولی راستش خودم هم مرددم،هم بخاطر تاهلش و هم سنش که 15 سال از من بزرگتر هست و واقعا نمیتونم خودم رو پیشش کوچک کنم و برم دنبالش... ولی بشدت بهش وابسته شدم و در طول روز مدام ذهنم درگیر اونه......

مدام اين فكر مياد به ذهنم كه اون چرا منو رها كرد؟ چرا من براش ديگه جذابيت ندارم؟ و كي رو جايگزين من كرده؟ تمام وجودم به اين اقا تمايل داره و انگار چيزي رو گم كردم. من ميدونم كه اشتباه بزرگي كردم كه اين رابطه رو شروع كردم، ولي خودم رو متقاعد ميكردم كه اون كه خانواده اش اينجا نيست! گاهي ميشينم با خودم از آفتهاي ادامه رابطه ام با يه مرد متاهل كه ١٥ سال بزرگتره رو مينويسم، ولي خيلي زود فراموششون ميكنم و دوباره اون تمايل شديد سرو كله اش پيدا ميشه.
ازتون خواهش ميكنم كمكم كنيد تا بتونم به كل اين مرد رو از فكرم پاك كنم و با این تمایل و وسوسه شدیدم مقابله کنم.
مورد دیگه ای که واقعا به راهنمایی و کمکتون نیاز دارم این هست

که وقتي ميبينم كه اقايي بهم بي توجهي و كم محلي ميكنه(مخصوصا اگر قبلش توجه بيشتري نشون ميداد) كل انرژي ام صرف اين ميشه كه يه بازي شروع كنم و به خودم و البته بیشتر طرف مقابلم ثابت كنم كه دختر جذاب و زيبايي ام (و ٩٩٪ موارد هم برنده ميشم) و جالب اينكه به محض اينكه طرف بهم اين توجه رو كرد آروم ميشم و ازش فاصله ميگيرم و يا بهش جواب رد ميدم! شايد الان هم در كنار وابستگي شديد به اين اقاي متاهل ،اين ويژگي اخلاقيم هم باعث اينهمه ناراحتي و آشفگيم شده.
دوستان عزيزم لطفا راهنماييم كنيد تا از اين حسها خلاص شم.