به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 44
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 10 دی 02 [ 10:23]
    تاریخ عضویت
    1391-5-02
    نوشته ها
    1,285
    امتیاز
    24,091
    سطح
    94
    Points: 24,091, Level: 94
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 259
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    3,682

    تشکرشده 4,954 در 1,249 پست

    Rep Power
    223
    Array
    با سلام
    به نظر من صحیح نیست که اون بچه توی سن شیرخوارگی از مادرش دور باشه
    از طرفی به نظر نمیاد خانواده همسر شما هیچ علاقه ای به تداوم این زندگی داشته باشن یا حداقل میخوان شما رو تحت فشار بذارن تا تغییرات لازم رو بکنی

    نمیدونم شرایطت الان چطور هست ولی اگر شرایط مناسب هست و صلاح میدونی، میتونی به منزل خانواده شوهرت بری و بچه ها رو ببینی یا اصلا حداقل کوچکه رو با خودت بیاری تا بعد به بقیه ماجرا فکر کنی و راهکارهای لازم رو به کار ببری
    پرواز کن آنگونه که می خواهی
    وگرنه پروازت می دهند آنگونه که می خواهند

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون
    از همسرم خواستم بیاد منو ببره تا بچه ها رو بیارم پیش خودم....شهر پدر مادر شاز ما دوره.....هنوز خبری نیست
    خواهش میکنم دعا کنید برام قبول کنه

  3. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    امیدوارم مشکلتون حل بشه
    شرایط خیلی بدیه درکتون میکنم

  5. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوستان
    یه سوال مهم مدیر محترم لطفا این مرحله رو هم کمکم کنید خواهش میکنم.....من طبق حرفهای شما پیش رفتم......اول ایشون پیا مداد که اصلا حاضر نیست به این زندگی ادامه بده
    بعد من گفتم باشه من قبول دارم و خطاهامو وگفتم دارم رو خودم کار میکنم وقول میدم که اشتباهاتم رو تکرار نکنم.....
    بعد ایشون گفتن باشه "من وبچه ها در حال حاضر الان تو ارامش عجیبی هستیم اگه تو قول میدی میتونی اختلالی تو ارامش ما ایجاد نکنی باشه بیا باهم زندگی کنم هر چند من اصلا خوشبین نیستم" وبعدش گفتن که باید تعهد بدی ......

    ببینید من فکر میکنم یه جای کارو من اشتباه کردم.....من خیلی از ایشون دلجویی کردم که بیا زندگی مون رو بسازیم.....حالا ایشون درخواست کرده که من باید تعهد بدی پیش همه...
    باور کنید نمیدونم باید چی کار کنم مشکلات ما تا حالا یه چیز دونفره بوده......خیلی غصه میخورم که اون منو دلیل همه مشکلات میدونه.....در حالیکه زندگی یه چیز دو نفره است....

    خواهش میکنم بیاد بگید من باید چی کار کنم تعهد بدم....ازش بخوام اونم به کاراش فکر کنه؟؟؟

  6. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1394-1-13
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,032
    سطح
    27
    Points: 2,032, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 84.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم مطمعن باشید زندگی با وجود دو بچه به آسونی از هم نمیپاشه ,من برداشتم اینه که ایشون تو زندگی نتونستن نقش تامین کنندگی(چه از لحاظ مالی و چه جنسی) که به یه مرد حس قدرت میده تجربه کنند برا همین دست به یه همچین رفتار بچه گانه ای(قهر)زده تا به قول معروف هم زهر چشمی از شما گرفته باشه و هم عقده گشایی کرده باشند,الان وظیفه ی شما اینه که رو نقایص خودتون کار کنید تا بتونید بعد از آشتی روابط بهینه و متعادلی برای همیشه پایه ریزی کنید,بیشتر تحویلشون بگیرید ,تاکید میکنم الویت اولتون همسر باشند نه فرزندان,کمی خود را از روزمرگی زندگی و بدو بدو بیرون بکشید و تفریحات هر چند کوچک در کنار همسرتان در نظر بگیرید که باعث میشه دلهاتون مثل قبل بهم نزدیک بشه,,,در پایان به شما مژده هیر میدهم که به زودی آشتی می کنید چون یک زن پیر(مادر شوهر)نمیتونه بیشتر از این از پس تر و خشک کردن بچه ها بر بیاد و شما ظاهرشون رو نگاه نکنید که وانمود میکنند همه چی مرتبه!!!!من این مسعله رو تجربه کردم که میگم مادر یک روز بیمارستان بود و مجبور بودم بچه رو بذارم پیش مادرشوهرم که ایشون زمین و زمان رو به هم دوخت!!مطمعن باشین نادر شوهرتون به زودی کم میارن!!توکلتون به خدا باشه و به هیچ وجه نگران جدایی و..نباشین ایشون فقط خواستن خودی نشون بدن و تنهاییشون رو فریاد بزنن فقط همین!!همه ما یه آستانه تحمل داریم همسرتون آستانه رو رد کرده و این شکل رفتار رو بروز داده که به مرور زمان حدود یک هفته دیگر خوب خوب میشه و به حالت نرمال برمیگرده,,,به خدا توکل کن خواهر گلم....

  7. 2 کاربر از پست مفید باران بهاران تشکرکرده اند .

    یاصاحب زمان ادرکنی (پنجشنبه 13 خرداد 95), هلیاجون (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  8. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوستای خوبم باران بهاران زانکو وفکور

    میشه بگید حالا که تصمیم گرفته بیاد ولی به شرط تعهد من چی بگم؟؟؟قبول کنم تعهد بدم؟؟؟؟ببینید من قبول دارم اشتباه کردم ولی خب شما بهتر از هرکسی میدونید دوطرفه است
    مثلا ایشون تا یازده شب شرکته.....وقتی میاد خسته است پسر کوچیک من هم شبا خیلی بیدار میشه......خب من از ایشون میخوام کارش رو کم کنه ولی میگه تو جلوی پیشرفت منو میگیری....یا مسائل این مدلی
    حالا من تعهد بدم ؟؟؟؟چون شرطش اینه واسه برگشتن!!!!

  9. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1394-1-13
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,032
    سطح
    27
    Points: 2,032, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 84.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم بیدار شدن بچه شب ها طبیعیه و ایشون باید به عنوان یه پدر این مساعل رو درک کنه و اگه نمیتونه با این قضیه کنار بیاد جدا از شما بخوابه به نظر من مشکلی پیش نمیاد این طوری.
    در مورد تعهد دادن یا ندادن به نظر من زندگی معامله نیست که با این کاغذ بازی ها بشه سر و شکل داد تنها چیزی که زندگی رو جلو میبره گذشت گذشت و گذشت هست,,چه اشکالی داره برای خوشی زندگی و همسرتون هر چقد تعهد شفاهی خواست بگین چون دروغ نگفتین ومتعهد شدین که تغییرات مثبت به نفع زندگیتون پیدا کنید ولی تعهد کتبی به هیچ وجه!!لازم نیست اگه چنین خواسته ای داشتن تند برخورد کنید و قضیه بیخ پیدا کنه فقط سکوت کنید نه مثبت نه منفی بذارید بفهمه از مطرح کردن چنین خواسته ای عمیقا ناراحتید و نگران دوباره قهر کردنش به هیچ وجه نباشید چون دیگه به اندازه ی کافی تو این مدت تخلیه روانی شده و میدونه که بدونه شما و با وجود دو فرزند نمیشه ادامه داد پس اومده که بمونه,,خیالتون راحت راحت خواهر گلم

  10. کاربر روبرو از پست مفید باران بهاران تشکرکرده است .

    هلیاجون (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  11. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اینقدر از این جمله اش که"پسر کوچیکه کلی وزن گرفته وما در آرامشی عجیب هستیم" دلم سوخت دلم برای این همه سالم سوخت.....خدایا واقعا دلی گفته یا خواسته حرص منو دربیاره.....اخه چرا باید حرص منو دربیاره....مادری که ده روزه بچه هاشو ندیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    کجای ما مسلمونه؟؟؟ این خدا نقشش چیه تو زندگی ما!!!!!!!!!!یعنی واقعا اینقدر دل سنگ بوده؟؟؟ چطور دلشون اومد بچم رو جدا کنه؟؟؟؟؟؟دلم برای اون همه وقت انرژی احساس میسوره چرا راحت رفت چه راحت این حرفا رو میزنه.....اصلا برگرده که چی بشه.....من به چه امیدی به چه آینده ای باهشون زندگی کنم

    مگه من چی کار کرده بودم که حاضر نشده صحبت کنه؟؟؟؟؟؟؟؟گاهی شیطون گولم میزنه شاید ....
    نمیدونم کابوس سختیه به خدا مرگ مادرم مرگ دخترم اینقدر منو بهم نریخته بود......
    ببخشیدا طرف خانمش خیانت میکنه یه همچین ظلمی بهش نمیکنه....
    اصلا پشیمونم از اینکه ازتون کمک خواستم.....یه همچین ادمی باید بره...اصلا کسی که که تا یکم زندگی اش سخت میشه فرار میکنه و کلی از زنش از کسی که باهاش روز وشب کرده میگه....همون بهتر بره....
    تو این دوازده سیزده سال ما با هم بزرگ شدیم همیشه میگفتم ارشدش تموم شه بهتر میشه....سربازی اش تموم شه بهتر میشه......کار پیدا کنه....دکترا قبول شه.....
    اما خودم رو گول زدم....من با یه ادم خیالی زندگی کردم.....طفلک بچه هام قربانی خواسته منو واون شدن
    طفلک خودم....چقدر احمق بودم.....میگه بیا تعهدبده.....تعهد بدم چی کار کنم گوسفند باشم
    خدا ............هستی.................خدا تو رو به برزگی ات مردم......تو رو خدا
    من تو شهرمون موقعیت کاری خوبی دارم ....پدر سرشناسی دارم....خواهر براردام .....خیلی آبروداری کردم همش تظاهر کردم خوشبختم اما نبودم
    من تمام مدت سعی داشتم بگم خوشبختم اما نبودم....
    تو رو خدا کمکم کنید....
    خدا شما رو وسیله آگاهی من قرار داده شما شهودید....بگید من چی کار کنم خواهش میکنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  13. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 فروردین 96 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1394-1-13
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    2,032
    سطح
    27
    Points: 2,032, Level: 27
    Level completed: 22%, Points required for next Level: 118
    Overall activity: 84.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم این که گفتید خدا کجای زندگی ماست خدا کل زندگی ما هست به بچه هات نگاه کن خدا رو ببین من جنین شناسی میخونم و معتقدم مادر شدن بزرگترین معجزه ی خلقته این که خدا دوستت داشته و بهت فرصت مادر بودن داده و..خواهش میکنم کمی هم نعمت ها رو ببینید سلامتی,خانواده حمایتگر,داشتن دو فرزند گل,موفقیت تحصیلی قرار نیست زود خودمون رو ببازیم و با هر مشکل کوچکی از خدا ناراحت باشیم,قبول دارم گذشته ی سختی داشتی ولی همین خدا اگه یه نگاه به پشت سرت بکنی ردپاش همه جای زندگی هممون هست نمیخوام شعاری صحبت کنم ولی شاید حکمت سختیهایی که کشیدی امتحان الهی بوده و الان هم شیطان اومده سراغتون نذارید شیطان رو سفید بشه دستتون رو محکم بذارید تو دست خدا و بسازید زندگی,عزیز دل به ساختن و زحمت هایی که کشیدی فک کن همیشه خراب کردن خیلی راحته,این ساختن که بهاش عمره پس خودت رو نباز به شیطان میدان نده,شما دو فرزند گل دارید که در قبال آنها مسعولید تا محیط امنی به نام خانواده براشون فراهم کنید اگه این براتون هدف مقدسی باشه تحمل مشکلات آسون میشه,,,,محکم دستان خدا رو بگیرید از لطف خدا هرگز ناامید نباشید خدا از رگ گردن به ما نزدیک تر و مادر مهربان تر هست پس حال دلتون رو میدونه چون خیلی نزدیکه بهمون,,,به خدا توکل کنید و مدارا کنید ....

  14. 2 کاربر از پست مفید باران بهاران تشکرکرده اند .

    هلیاجون (پنجشنبه 13 خرداد 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 13 خرداد 95)

  15. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون باران بهار عزیزم
    من به تک تک جملات شما ایمان دارم.....الان شرایط روحی ام کلی ریخته به هم.....ایشون تعهد کتبی میخواد کنار همه کنار همه خونوادشون.....بعد هم اخرش نوشتن هر چند اصلا خوشبی نیستم.....میدونید فکر میکنم اصلا نشناختمش.....فکر میکنم لایه های زیرین مخفی داره......دیگه از ش میترسم.....راحت نوشته اگه نتونی اون ارامشی که من میخوام رو فراه کنی من قید زندگی رو راحت میزنم....این جمله بعد از دو هفته جدایی داره میگه....خیلی سرد خیلی بی روح......
    اصلا به خودم شک دارم یعنی من اینقدر بد بودم....

    بازم ممنون دوست خوبم ....خدا میدونه چقدر به این جملات وهمفکری شما نیاز دارم

    من همیشه از زمان دانشج.یی وبعد محیط همکاران ودوستان فرد قوی بودم....من بودم که به همه راهکار ارائه میدادم......من همه رو به صبر دعوت میکردم.....اما حالا ذهنم از آنالیز کوچکترین مسائل درمانده شده....

    دعا کنید برام.....خدا خودش حل کنه

  16. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (پنجشنبه 13 خرداد 95)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هنوز خاطرات تلخ شکست رابطه 3 سالم آزارم میده
    توسط نجمه چ در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 07 فروردین 94, 09:20
  2. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 مرداد 91, 11:13
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 88, 08:22
  4. همسرم هنوز سرپرست خانواده خودش است!!
    توسط hemayat در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 03 اسفند 87, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.