به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 44
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ببینید من برداشتم از صبر درسته؟یعنی فکرم رو از ایشون به سمت خودم متمرکز کنم رو نقاط ضعف خودم کار کنم.پیام ندم....
    اون وقت مساله دلتنگی بچه ها رو چه کار کنم؟
    خیلی سخته!!!بیانش اسونه!!!!

    من میدونم این مشکل یک شبه بوجود نیومده وسهم من هم کم نیوده.....ما هر دومون سن پایین ازدواج کردیم ....ما برای نیازهای روزانه مجبور به فروختن طلاهایی که برامون کادو آورده بودن شدیم....حتی دوچرخه هامون رو....خیلی سخت بود.....من یه زایمان زودرس داشتم بچه اولم شش ماهه بدنیا اومد با وزن یک کیلو....50روز بیمارستان بستری بود ....بعدش هم ریفلاکس شدید داشت طوری که روزی ده بار تا مرز خفگی میرفت....همسرم تو این شرایط من ودخترم رو تنها تهران گذشت رو رفت سایت ucfانرژی اتمی بخاطر کار...دو هفته یک بار به ما سر میزد....من خیلی از ایشون خواهش کردم نره وتو تهران یه کار دیگه پیدا کنه.....یک شب که ایشون اومده بود دیدن ما من از ایشون خواستم دو ساعت مواظب بچه باشه تا من بخوابم (چون باید مدام مواظبش میشدی تا بالا نیاره)اما وقتی از خواب بیدار شدم دیدم دخترم تو خواب خفه شد کابوس خیلی وحشتناکی بود......
    بعدش ما اومدیم کاشان برای ادامه کار ایشون دوباره غربت تنهایی کار درس .....قبل از به دنیا اومدن دخترم یعنی درست سالگرد ازدواجمون مادرم به رحمت خدا رفت
    همه این عومال بد پشت سرهم عدم همکاری خانواده ایشون از نظر مالی و معنوی(ایشون تو یه خانواده پدر سالار آذری بزرگ شده پدرش عاشق بچه پسره عملا خانمها تو خونه اونها هیچ ارزش واحترامی نداره ومورد تحقیر لفظی واقع میشن حتی پدر شوهرم از اینکه من دختر به دنیا اوردم ناراحت بود ووقتی دخترم مرد خیلی راحت گفت خدا بهتون پسر بده)...
    + خلاصه همسرم الان هم تغییر موقعیت کاری رو بخاط من میدونه وهمه جا عنوان میشه که من موقعیت های کاری زیادی رو بخاطر خانوادم از دست دادم..
    +ما از او ل ازدواجون تهیه منزل به عهده پدر من بوده یا برامون اجاره میکرد والان هم برامون خریده این موضوع ضمنی خیلی ایشون رو عذاب می داد
    +در تک تک زایمانها مادر ایشون مثل مهمون یک بار اومد سر زد ورفت با اینکه همسرم ازشون خیلی خواهش کرد که بمونید زنم من مادر نداره خیلی دست تنهاست اما ایشون همش بهانه می اورد که اگه من بیام پیش بچه شما مجبورم برای عروسای دیگه هم برم در حالیکه اونا همه تو شهر خودشون بودند ومادر هم داشتند
    +در دوران سربازی دیگه اوج مشکلات ما بود خیلی با ماهی چهل هزار تومن گذران میکردیم ایشون تو این مدت کارگاه تحقیقاتی راه انداخت که از لحاظ مالی هیچ نفعی نداشت اماشش ثبت اختراع براشون در بر داشت.


    مشکلات اصلی ما
    *تو همه شرایط زندگی تنها بودیم یا نخواستیم کمک بگیریم یا واقعا خواستیم وجوابی نشنیدیم
    **من بعد از اتفاقات ناگوار سعی می کردم خودم رو نشکونم عین پلنگ صورتی دوباره بلند میشدم خودم رو میتکوندم......اگر از بقیه میخواستم با من همدردی کنند کله شق بازی در نمی اوردم دیگه فقط برای شوهرم غرغر نمی کردم
    ***هر کتابی که میخوندم دوست داشتم پابه پای من بخونه وعمل کنه واگه من عمل میکردم از جانبش همراهی نمی دیدم سریع اعتراض می کردم
    ****همسرم شم اقتصادی نداره وفقط برای تحقیق خوبه هر دفعه کار اقتصادی کرده شکست خورده وبا کلی بدهی برگشته
    *****من تمام مدت سعی کردم اشتباتش رو براش بلد کنم

  2. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون دوستان دارم مطالب مربوط به سوده رو میخونم خیلی خوبه .....خیلی نقاط مشترک داریم.....فقط مشکل اصلی من اینه که همسر من تو این دوازده روز اصلا با من حرف نزده......اصلا...
    ای کاش بیاد بگه تصمیمش چیه اصلا میخوادچی کار کنه....
    دلم برای پسر کوچیکم تنگ شده اون شیرمنو میخورد .....از دست مادر شوهرم عصبانی هستم که بچه رو نگه داشته شاید اگه اون نگه نمیداشت همسرم زودتر برمیگشت....
    پدرشوهرم هم خیلی دامن میزنه
    ما تا قبل از به دنیا اومدن پسر دومم یه زوج ایده ال وپویا بودیم.....همه فرش بودن رابطه ما رو حس میکردن....
    مدام رو رابطمون کار می کردیم مساله بوجود امده رو زود خودمون هضمش میکردیم....
    همسرم اصلا قصد این همه دوری نداشته.....بعد از دانشگاه وکلاسش رفته خونه پدر ومادرش (یک ساعت تا شهر ما راهه) تا مثلا منو نگران کنه ....چون اگه با برنامه قبلی میرفت حتما وسائل ضروری اش رو می برد....اما دیگه پدر مادرش میفهمن و....دامن میزنن به این موضوع

  4. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مدیر محترم و دوستان عزیز
    لطفا این حرف منورو حساب عجول بودن نذارید.....من اگه از همسرم بخوام بچه ها رو بیاره کار اشتباهی کردم؟؟یا بیاره اونا رو ببینم؟؟؟به خدا دلم خون شده طاقتم طاق شده.....
    شما نمیدونید زمان برام نمیگذره......
    خواهش میکنم تو این مورد سرزنشم نکنید اینقدر تو این چند روز از خانوادهام راهکار و سرزنش و ای کاش شنیدم خسته شدم
    بگم بهش بچه ها رو بیاره ببینم......خواهش میکنم نظرتون رو بگید

  6. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 خرداد 97 [ 04:49]
    تاریخ عضویت
    1395-3-05
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,771
    سطح
    32
    Points: 2,771, Level: 32
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 129
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    79

    تشکرشده 133 در 75 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام
    شما واقعا زن بسیار صبور و بساز و فهمیده ای هستید به نظر همه چی شما سنجیده میاد اصلا درک نمی کنم چرا کسی باید هم چین کسی رو ول کنه بره
    فقط از خصوصیات خودتون گفتید و شوهرتون من مشکل خاص الان اینجا نمی بینم چرا ایشون رفته تو اون نامه چیا بوده واسم جای سوال هست چه دلیلی داره ایشون بذاره بره حرف حسابش چیه اینم بگید

  8. #15
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,130
    سطح
    100
    Points: 287,130, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,080 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    1 - همانطور که در پست های قبلی به خصوص پست اول قید کرده اید، هم اکنون تمرکزتون روی این است که همسر شما با شما ارتباط بگیرد یا برگردد، و برای حل مسائل بین خودتان به مرور و به کمک مشاور حل می کنید. لذا باز هم انرژی شما روی این موضوع باشد.

    2 - در کنار صبری که گوشزد کردم برای ارتباط و تعامل با شوهرتان نیاز دارید مهارتهای ارتباطی و هم حسی و گوش کردن فعال خود را تقویت کنید. لطفا به لینکها مراجعه و تمرین کنید.

    3 - اگر به همسرتان تمایل به دیدن فرزندانتان را بگویید، اما تمایل به دیدن خودش را تاکید نکنید، معنای خوبی ندارد. لذا شما می توانید در پیامک، یا تلفن یا فرستادن واسط (یا اگر امکانش هست رفتن شما به نزد خانواده اش و او )، ضمن صبوری، کنترل خویشتن، عدم تمرکز بر مسائل مختلف گذشته و با توجه به لینکهای مهارتهای ارتباطی و گوش کردن فعال و هم حسی با همسرت و خانواده اش صرفا از دوست داشتن زندگیت صحبت کنید.
    بگویید که دلتون برای همسرتون تنگ شده است. بگویید دلتون برای همه تنگ شده است.
    به همسرتان بگویید در حال بررسی اساسی زندگی و حل مسائل هستید.
    بگویید که دوست ندارید ناراحتی او را ببینید.
    همچنین بگویید که از این همه ناراحتی و در هم فرورفتگی همسرتان متاثر و ناراحت هستید.
    بگویید به خودمان فرصت دیگری بدهیم که بچه هایمان توامان پدر و مادر را در کنار هم ببینند.

    حتی اگر تصور می کنید پدر و مادرشان تاثیر گذار هستند از آنها بخواهید برای حل مسائل شما همراهی کنند.
    بگویید که من سهم خودم هر چه باشد از مشکلات را می پذیرم و برای حلش اعلام آمادگی دارم.
    اما برای حل مسائل نیاز به گرد هم آمدن خانواده داریم.

    به هیچ وجه اگر حرف غیر منطقی زدند، مقابله نکن، جواب نده، بحث نکن. چون هدف فعلا ایجاد ارتباط مجدد هست نه اینکه شوهرت و خانواده اش را از اشتباه در بیاورید.

    معمولا وقتی یک تصمیم احساسی اشتباه گرفته می شود کمتر با منطق جواب می دهد. نیاز به یک احساس برای تغییر آن هست.
    لذا شما از احساسات خودت به شیوه مثبت بهره بگیر.
    با جانم، عمرم و قربونت برم باید گره کار را بگشایی.
    با تواضع و عذر خواستن و تعهد به حل مشکلات.


    نکته مهم:
    دقت کن شما در پست اخیرتون روی اشتباهات همسرت تمرکز کردی. یعنی الان هم که تمایل به حل مشکلات زندگی دارید، در حال دفاع هستید.
    من نمی گویم تقصیر شما بوده یا تقصیر همسرتان و ....
    بلکه الان وقت این حرفها اصلا و ابدا نیست.
    الان فقط نیاز به چسب داریم.
    نیاز به چسب عاطفه
    نیاز به چسب از خودگذشتگی
    نیاز به چسب محبت
    نیاز به چسب کوتاه آمدن و قبول تقصیر
    نیاز به هر چه صفات مثبت و جذب کننده هست را داریم.

    برای حل مسائل باید در وقت و شرایط مناسب اقدام کرد.

    لذا تمایل به دوست داشتن زندگیت را بدون غرور ابراز کن و از کسانی که احتمالا روی همسرت یا خانواده اش تاثیر دارند استفاده کن و آنها را برای واسطه انتخاب کن.

    خودت هم اگر مهارت لازم دارید، عقب ننشین. برو جلو

    همیشه کسی که عذر می خواهد و قبول تقصیر می کند و جلو می رود تقصیر کار نیست. گاهی به خاطر اینست که او ارزش ارتباط را بهتر می فهمد ارزش زندگی را بهتر متوجه می شود.

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  9. 4 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95), ستاره زیبا (پنجشنبه 13 خرداد 95), شادی ظهوریان (چهارشنبه 12 خرداد 95), عشق آفرین (شنبه 10 تیر 96)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون مدیر محترم
    خدا خیرتون بده نمی دونید چقدر آرامش پیدا کردم از اینکه حرفاتون در راستای کارهایی که خودم دیشب بهش فکر میکردم
    خدایا ممنون این سایت رو سر راه من تو این شرایط قردادی
    راست میگید این دو مشاور رفتم تو شهرمون همشون فقط تئوری ارائه میدادن بهم نظریه های روانشناسان رو میگفتن یکم بومی نمیکنند این نظریه هارو

    ++در رابطه با واسطه متاسفانه پدرم از پدرشون خواستن بیان صحبت کنیم....یک هته پیش....ایشون اومد
    فکر میکنید چی میگفت؟؟؟...میگفت ببین دختر چی کار کرده عرصه رو برای پسرم تنگ کرده که اون رفته ....پدرم دعوتشون کردن به صبر ایشون گفتن من پسر دکتر تحویل شما دادم شما قدرشو ندونستید(این در حالیه که همسرم من از شش سالگی به گفته خودش تو باغ پدرش کشاورزی کرده ....تا دیپلم چوپانی کرده.....وبعدش هم تهران قبول شده دانشگاه رنک بالا بعدش هم خودش کنار درس خوندن یا درس داده یا شرکت و پروزه کار کرده.....)
    اصلا دنیا رو سرم خراب شد بیچاره بابام از غصه نمیدونه چی کار کنه همش میگه صبر کن دخترم این امتحان الهیه.....
    ++واسطه ددیگه برادرمه که اصلا نمیخواد ایشون رو ببینه تلفنی صحبت میکنه چند بار برادرم رفته اانشگاه.....در اتاقش قفل کرده یعنی من نیستم

  11. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یکی از دوستان سوال کردن که تو نامه چی نوشته الان میگم بهتون البته مثل من که براتون خلاصه زندگی مو گفتم ایشون هم همین کارو کرده که کی ازدواج کردیم کجا رفتیم :
    1-همسرم(من)با تحت فشار قراردادن من مانع پیشرفت کاری من شده
    2-ایشون اعتماد به نفس منو از بین برده
    3-*****یه مشکل جدی در رابطه با مسائل زناشویی عنوان کرده****ایشون زود انزالی دارن برای همین من خیلی وقتا اصلا ارضاء نمی شدم البته ایشون با عنوان یه خاطره بد که من بعد از رابطه حرف بدی به ایشون گفتم رو فقط ذکر کرده......این در حالیه که خودش بعد از هر رابطه کلی از من عذرخواهی می کرد ومیگفت حتما میرم دکتر اما هییچوقت فرصتش رو پیدا نکرد بره.....
    4-میگه من بد دهنم....
    5-میگه من بارها کارم رو بخاطر شرایط زنم تغییر دادم
    6-میگه خسته ام از این زندگی نکبتی

    ++این موارد رو در خلال خلاصه زندگی اش گفته

    ++++دلم برای خودم میسوزه یعنی یه خاطره خوب هم از من نگفته......خیلی احساس بدبختی میکنم.....
    گاهی وقتا فکر میکنم زمان هخامنشیان چقدر خوب بوده که فقط قشر سطح بالا حق داشتند درس بخونن....واقعا بعضی ها ظرفیت ندارن این یه حقیقته....
    **********************
    اینا دردل های من بود واقعیت اینه که من زندگیمو دوست داارم من خودم انتخاب کردم.....خودم قبول دارم بخاطر جوانی مشکلات مالی....تنهایی ....وعدم مهارتهای لازم گذاشتم اینطوذی بشه
    اما با توکل به خدا و کمک شما دوستان این مقطع رو به خوبی میگذرونم....این مثل یه کلاس درس میمونه من باید یاد بگیرم....من همیشه از خدا میخواستم لایه های درذونی ام رو بشناسم....چون واقعا میدونم کسی که خودش رو بشناسه خداشو هم شناخته.....خیلی سخته ها الان که دارم مینویسم براتون..اشکام داره جاری میشه......اما از خدا میخوام کمکم کنه

  13. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    لطفا بیایید نظرتون رو بگید اقایون محترم نظرشون چیه......
    من کتاب های باربارا وجان گری رو خوندم......سعی کردم عمل کنم......اما خب مثل اینکه سعی نکردم فکر میکردم دارم سعی میکنم

    بذارید خوبی هالشو ها لیست کنم بدی هاش رو هم

    خوبی ها:
    *نماز خون وروزه بگیره خیلی مومنه.....من تو خواستگاری بهشون گفتم ایمان با فکر میکنم ایمانی که طبق گفته پیامبر مثل لباس هر روز نو شه
    *مهربونه
    *دست ودل بازه
    *محقق ونخبه است
    *راستگو ممکنه چیزی رو رو نگه یا حهمه حقیقت رو نگه اما چیزی که میگه راسته
    *روزی حلا ل براش مهمه
    *سختکوشه
    *خیلی احساسیه.....با داستانی گریه اش میگیره .(نمیدونم این منفیه یا مثبت)
    *از لحاظ جنسی گرمه

    حالا منفی:
    *نمیتونه احساساتش رو مدیریت کنه....چه خشم چه خوشحال ی...
    *افراط وتفریط زیاد داره
    *خیلی زود تحت تاثیر شرایط قرار میگیره
    *انجام کارهای خونه براش سخته خیلی اگر هم انجام بده حس خوبی بعدش نداره
    *زود انزالی
    *متعهد نیست یه حرفی رو میزنه بعد راحت میزنه زیرش و سریع توجیه میکنه
    *خیلی کارش براش مهمه خیلی تحقیق رو دوست داره حاضره قید همه چی رو بزنه....تا دو شب کارگاه میمونه
    *شم اقتصادی اش فوق العاده ضعیفه.....پنج ساله میخواد خونه بخره همش تو معامله یا عقب میشینه یا ضرر میکنه
    *فرافکنی میکنه همش بقیه رو مقصر می دونه موقعی که با هم خوب بودیم پدرومادرش وشرایط روستایی رو عامل بدبختی اش میدونست حالا من
    *خیلی زود جا میزنه .....اگه مشکلی پیش بیاد حل نمیکنه صورت مساله رو پاک می کنه(یه بار یه دستگاهی رو میخواست بخره بیعانه داد وسفارش بعدش سبک سنگین کرد دید نمیتونه ولش کرد حتی نرفت با طرف صحبت کنه پولش رو بگیره یا بفروشه به شخص دیگه سال 84ما کلی بابت بیعانه ضرر کردیم)
    *مغروره

  15. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  16. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 خرداد 96 [ 18:05]
    تاریخ عضویت
    1395-3-09
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,600
    سطح
    22
    Points: 1,600, Level: 22
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 62 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    *راستی وقتی عصبانی میشه برخورد فیزیکی هم داره کتک پرت کردن.....

    حالا نقلط منفی خودم

    *خیلی حساسم به ارتعاشات محیطی سریع پاسخ میدم کمی خویشتن دار نیستم
    *حسابگرم یعنی حواسم هست چی گفت ومنظورش چی بود......این خودم رو هم خیلی اذیت میکنه..........گذشت نمی کنم ظاهرا میگم اشکال نداره اما تو دلم میمونه(برای این قضیه پیش استاد معنوی میرم در حال کار روی خودم هستم)
    *خیلی ایده ال فکر میکنم و خودم هم سعی دارم همه چیم خوب باشه.....من بعد از زایمان سریع برگشتم به وزن قبلی ام خیلی زحمت کشیدم....برای کارم حتما سر موقع ودقیقم..درسم..
    *برای تربیت بچه ها خیلی دوست دارم نظرات من اعمال شه البته نظرات من نه ها نظرات مطالعات من

    *همین ها رو اگه بخوام شاخ وبرگ بدم خیلی میشه توی همه ابعاد زندگی بسطش بدین خیلی بدِاینطوریم......اما من تو این سالها که استاد معنوی دارم خیلی هاشو کم کردم اما نمیدونم این اواخر چرا نتونستم عملیاتی اش کنم

    لطفا نظرتون رو بهم بگید خیلی خوبه که میخونید ونظر میدید من خیلی نیاز دارم یه ناظر خارجی نظر بده ....آقا مهدی اگه بازم جایی مبهمه بگید براتون توضیح بدم

    - - - Updated - - -

    دوستان نامه ای که براش میل زده بودمو خونده ....
    من از خدا میخوام بهم صبر بده.......
    آقای مدیر طبق گفته شما هم چند تا پیامک زدم جهت اظهار دلتنگی وعلاقه
    امیدوارم نتیجه بده
    دلم خیلی خیلی تنگه
    خیلی

  17. کاربر روبرو از پست مفید دنیای یاسی تشکرکرده است .

    هلیاجون (چهارشنبه 12 خرداد 95)

  18. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 05 آذر 95 [ 18:43]
    تاریخ عضویت
    1395-3-12
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    836
    سطح
    15
    Points: 836, Level: 15
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    153

    تشکرشده 22 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم خیلی ناراحت شدم. سعی کن فقط آرام باشی و به خدا توکل کنی. راه خوبی رو پیش گرفتی مشخصه خیلی دقیق هستی. اگر بچه کوچک را بتونی بگیری بهتره فعلا پیش خودت باشه. شیر خواره هست و شاید خدای ناکرده در آینده روش تاثیر بد بگذاره. ازش خاش کن بچه رو بیاره ...
    پیروز باشید


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هنوز خاطرات تلخ شکست رابطه 3 سالم آزارم میده
    توسط نجمه چ در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 07 فروردین 94, 09:20
  2. پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 مرداد 91, 11:13
  3. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 88, 08:22
  4. همسرم هنوز سرپرست خانواده خودش است!!
    توسط hemayat در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 03 اسفند 87, 15:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.