به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 10 تیر 95 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1395-3-07
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    206
    سطح
    4
    Points: 206, Level: 4
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 44
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 15 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من خودم هنوز بچه ندارم ولی اگه همچین شرایطی یه روزی واسم پیش بیاد به نظر خودم بهترین کار گذاشتن بچه تو مهدکودکه،لازم نیس حتما سه ساله بشه من خواهر شوهرم از یه سالگی دخترشو گذاشت مهد!
    اینجوری صبح که فرصت بچه داری نداری بخاطر کارای خونه دخترتون نمیره پیش مادرشوهرتون!ظهرم میاد خونه خسته اس میخوابه عصرم که خودتون بیکارین میتونین ببرینش پارک و بیرون از خونه حسابی باهاش وقت بگذرونین!بعید میدونم در همچین شرایطی بچه وابسته مادرشوهرتون بشه!
    حتی اگه یه مدت خواستین برین جایی نبودین بچه رو بذارین پیش پرستار!من خودم از الان با شوهرم تصمیم گرفتیم وقتایی که دونفری سفری چیزی خواستیم بریم بچه مون رو بذاریم پیش پرستار نه که ببریمش خونه کسی از آشناها که بهشون وابستگی پیدا کنه!و اونا با روش خودشون تربیتش کنن

  2. کاربر روبرو از پست مفید mahbube تشکرکرده است .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-3-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    64
    سطح
    1
    Points: 64, Level: 1
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از نظراتتون، من تک تک پستها رو خوندم و روشون فکر کردم. خیلی دوست داشتم که یک نفر از بیرون به ماجرا نگاه کنه و نظرشو بگه چون مدتهاست ذهنم درگیر این قضیه س.ممنونم که این لطف رو به من کردین


    اوایل که دخترم به دنیا اومد من هم کاملا شبیه به deljoo-deltang عزیز فکر میکردم. نه تو خونه زیادی خودمو به دخترم میچسبوندم و نه تو مهمونیها که شخصیت وابسته ای پیدا نکنه ولی به مرور وقتی دیدم مادر شوهرم داره خودشو تو همین فاصله کوچیکی که بین خودم و دخترم باقی گذاشتم جا میده و بچه رو به سمت خودش میکشه، به این نتیجه رسیدم که جامعه خیلی بیرحمتر از این حرفاس. الان که هنوز تو جمع محدود خانوادگی هستیم به خیال دلسوزی بچه مو داره دور میکنه، بعدا که دخترم وارد جامعه بشه میخواد چه اتفاقی بیفته؟! بعد هم اینکه متاسفانه عدم شباهت دخترم به من اصلا نکته مثبتی برای من تلقی نشد، انگار مسابقه ای بین من و همسرم بوده و من بازنده بزرگ این مسابقه شدم و مادر شوهرم برنده شده. بخاطر موقعیت اجتماعی خوبی که پدر شوهرم داشت و وضع خوب مالیشون هم مادر شوهرم وهم پدر شوهرم یه غرور خاصی دارن و وقتی دیدن نوه اولشون شبیه پسر خودشون شده، این حس برتریشون تقویت شد و دیگه کاملا بچه رو مال خودشون میدونستن و من براشون مثل یه عضو خارجی شدم.
    البته همونطور که mohanad28 هم گفتن من اصلا سیاستی در این زمینه نداشتم و چون فکر هم نمیکردم این قضیه شباهت اینقدر برای همه مهم باشه از روز اول از برخوردهایی که دیدم کاملا شوکه شدم وگرنه میتونستم با ابراز خوشحالی از شباهت دخترم به همسرم و مادرش، خودمو حسابی برای اونا عزیزکنم ولی دیگه زمان این حرف گذشته...



    آی تک عزیز، متاسفانه من همیشه به مظلوم بودن و ساکت بودن معروف بودم. به همین خاطر هم الان صحبت با مادر شوهرم و زبون بازی برام خیلی سخته. اصلا اطرافیان من الگویی در این زمینه برای من نبودن و من نمیدونم در هر موقعیت چه جملاتی به کار ببرم بهتره؟! به همین خاطر هم رک با مادر شوهرم صحبت کردم یا بهش زل زدم چون ابزار دیگه ای برای دفاع از خودم نداشتم. متاسفانه اینکه گفتی عروس بده داستان نباش، اتفاق افتاده. من بیشتر از هشت ساله که عروس این خانواده م و جاریم که دو سال هم نیس عقد کردن، تو جریان مراسم عزا، باهمراهی خانواده ش و حتی مادر بزرگش، اینقدر خودشو برای مادر شوهرم عزیز کرد که الان اون عروس خوبه س . من قبل از این ماجراها، با همون سادگی و صداقتم اینقدددر برای خانواده شوهرم عزیز بودم که واقعا آرزو میکردن عروسهای بعدیشون هم مثل من باشن. الان من تمام رفتارهایی که از جاریم و خانواده ش تو این مدت دیدم رو یادداشت کردم که بعدها اگر خواستم برای دخترم همچین کارهایی بکنم دوباره بخونمشون چون هیچوقت اطرافم رفتارهای مشابهی ندیده بودم
    بابک 1396 عزیز، لینک خیلی مفیدی گذاشته بودین و راهکار خیلی خوبی بود.
    چند وقتی هست که تصمیم دارم دخترمو امتحانی مهد ببرم تا اگر خوشش اومد از اول مهر که دوباره کار من شروع میشه، روزهای بیشتری بتونم بذارمش. فعلا تصمیم دارم هفته ای دو تا نصف روز ببرمش ببینم دوس داره یا نه؟!


    از نکاتی که دوستان دیگه هم گفتن خیلی ممنونم. در مجموع به من جرات دادین از حالت منفعل بیرون بیام و سعی کنم کنترل اوضاع رو تو دستم بگیرم و بعد از مدتها سردرگمی حس خیلی خوبی دارم و دوباره شروع به حرکت کردم.
    من خیلی کارها برای دخترم انجام میدم ولی خیلی تو جمع اونها رو به زبون نمیاوردم، اما حالا فکر میکنم اگر در موقعیت مناسب اونها رو به شکل مناسبی بیان کنم، مادر شوهرم هم غیر مستقیم متوجه میشه که کارهایی که من برای دخترم میکنم و رابطه ای که با اون دارم خیلی فراتر از غذا دادن و بازی کردن و لباس پوشوندنه و دیگه نتونه خودشو همسطح من ببینه
    اگر تاپیکی هست که درباره رفتار و صحبت سیاستمدارانه با خانواده همسر، مثالهایی زده خیلی ممنون میشم معرفی کنین. چون من متاسفانه تنها کاری که بلدم تحمل اوضاع و بعد فاصله گرفتن از طرف مقابله.


  4. 2 کاربر از پست مفید minoo1367 تشکرکرده اند .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), صبا_2009 (شنبه 08 خرداد 95)

  5. #13
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    با سلام

    اول از هرچیزی مادر شوهرتون را رقیب خودتون نبینید که خود بخود روند رفتاری و حسی و برنامه و اهداف شما متأثر از آن خواهد بود ....

    مادر شوهرتان را در کنار خودتان و دلسوز و مهربان نسبت به نوه اش ببینید .... و مادر بزرگ او با تعریفی درست از جایگاه مادر بزرگ ....

    شما هم مادر فرزندتان هستید با تعریفی دقیق از جایگاه یک مادر و نقش او در دوران مختلف سنی رشد کودک ....

    اینگونه ، هم بهتر می توانید شرایط را بررسی کنید و ببینید و برنامه ریزی کنید و مدیریت داشته باشید، هم درک بهتری از احوالات مادر شوهرتان خواهید داشت وحتی از وجودشان که به نظر میرسد پتانسیل بالایی برای خیر رسانی دارند می توانید بهره ببرید بدون اینکه سوءاستفاده یا حتی سوء تفاهم پیش آید....

    مثلاً در همین سنی که کودک شما قرار دارد اگر نقش و جایگاه خود را خوب دریابید و اثر آن بر رشد فرزندتان باید گفت که نیاز هست بیشترین زمان را در کنار فرزندتان باشید و او را پرورش دهید و نگاه تربیتی را در تمام رفتارتان جاری سازید بنا براین چه بسا نیاز داشته باشید مرخصی از کار بگیرید یا نیمه وقت کنید ( تا سه سالگی فرزندتان )

    در خصوص جایگاه و نقش مادر بزرگش اگر درک و تعریف درستی داشته باشید آنوقت می توانید بهره بگیرید مثلاً : در مقابل محبتهای او و توجهش به فرزندتان قدر دان خواهید بود و به او خواهید گفت مادر جان من خیلی برام رشد و تربیت درست بچه ام مهم هست .... دارم مطالعه می کنم و مشورت می گیرم برای اینکه در دوره های مختلف سنی اش چکار کنم و چه برنامه هایی داشته باشم تا یک نوه خوب و مفید براتون پرورش دهم .... نیاز دارم به من کمک کنید و بابرنامه هایی که به کمک مطالعه و راهنمایی روانشناسان برای دخترم دارم با من هماهنگ باشید تا به کمک شما بتونم یک دختر نمونه تربیت کنم ..... به من کمک می کنید ؟ مطمئناً ایشون نه نمیگه و بعد از آن شما نقش مدیریتی خود را با برنامه ریزی درست و اصولی در تربیت فرزندتان نشان خواهید داد ....

    مثلاً زمانهای دیدار او با خانواده خودتان و همسرتان مشخص و در کنار خود شما خواهد بود و خارج از آن را به کمک همسرتان جا بیاندازید که مناسب نیست ( البته این به معنای عدم انعطاف از برنامه ها در شرایط خاص نیست ) و در خصوص غذا ، نظافت و .... همه امورات او با توجه به برنامه و اهدافی که باید برای تنظیم آنها آگاهی خود را بالا ببرید تفهیم خواهید داشت ... دلسوزانه و مهربانانه و بدور از نگا عاقل اندر سفیه و مغرورانه یا اثبات مادر دلسوز بودن .....
    این مهم هست که شما در عین مدیریت درست تواضع در مقابل بزرگترها از جمله مادر همسرتان را داشته باشید ....

    در شرایط کنونی حال و احوال شما بیشتر واکنشی .... رقابتی و در بعضی مواقع از جمله در زبان بدن .....تهاجمی هست که این هم دلشکستن را ممکن است در پی داشته باشد هم نتیجه عکس گرفتن و حریص تر ساختن ....

    توصیه من این است که به جای مهد بردن فرزندتان از کارتان کم کنید و خود وقت برای او بگذارید و مهد فقط در جهت یاد گرفتن تعامل اجتماعی در روز و ساعاتی محدود خوب است


    موفق باشید





  6. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    toojih2 (یکشنبه 09 خرداد 95), یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), بالهای صداقت (شنبه 08 خرداد 95), بابک 1369 (یکشنبه 09 خرداد 95)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    41
    Array
    من فکر میکنم حساسیت شما بی مورده.

    چه اشکالی داره بچه به مادربزرگش وابسته بشه. اون پیرزن که الان به قول شما هیچ کاری و به قول من هیچ دلخوشی تو زندگیش نداره.

    بچه هاش شهرستان هستن
    شوهرش فوت شده
    از دار دنیا یه نوه داره که عاشقشه این کجاش بده? مگه این پیرزن چند سال دیگه میخواد عمر کنه که این تنها دلخوشیش رو ازش میگیرید.

    ماها وقتی بچه بودیم عاشق پدربزرگ مادربزرگمون نبودیم? دلمون براشون تنگ نشده?

    یکی دو موردی که مثال زدید: مثلا وقتی ناراحت شدید ، براتون تولد گرفتن. یا وقتی گفتید این بچه هم همه چیزش به شما رفته، به شکل افراطی شروع کرد به تعریف کردن از تو،
    مجموع اینها نشون میده هیچی تو دل اون پیرزن نیست و ابدا قصد نداره شما رو از بچه دور کنه.

    ضمنا بانهایت احترام، بآید بگم دوستانی که نظر دادند و راهکار دادند برای کمک به مخفی کردن این نوه از مادربزرگش، بسیار سنگدل هستند. این کار انسانی نیست. اگه مادر خودتون هم اینطور عاشق دخترتون بود بازم سعی میکردید مخفیش کنید???

  8. 4 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    toojih2 (یکشنبه 09 خرداد 95), گندم.م (یکشنبه 09 خرداد 95), یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), بالهای صداقت (شنبه 08 خرداد 95)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 شهریور 95 [ 15:03]
    تاریخ عضویت
    1394-6-28
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,359
    سطح
    20
    Points: 1,359, Level: 20
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 85 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم. من با خوندن پست شما دهنم از تعجب باز مونده بودعزیزم مادر شوهر شما نمی تونه جای شما رو بگیره دختر شما هر وقت هم که با مادرشوهرتون باشه بازم دختر شماستفکر نکن این حرفارو همینطوری میزنماتفاقا در این زمینه تجربشو دارمشما یه جنگ با مادر شوهر راه انداختیم.به خدا تو تنها کسی نیستی که نزدیک مادر شوهرتی .من تو خونه مادر شوهرم زندگی میکنم.وقتی دخترم به دنیا اومد مادر شوهرم گفت چقدر شبیه پدرشه و من از این قضیه خوشحال شدم.بعدا که دخترم بزرگتر شد مادر شوهرم هر چقدر دوست داشت بغلش کرد هرچه قدر دوست داشت بوسیدش به دخترم میگه دختر من .مامانی .منم واقعا خوشحال میشمنمیدونم کارم درسته یا نه ولی اونقدر با مادر شوهرم صمیمی هستم که بزرگترین رازای زندگیشو که حتی به دخترم نگفته به من میگهمادر شوهرت دشمنت که نیست فکر کن مادر خودته دوست داشتی عروستون اینطور به مادرت زل بزنه.من نمیگم مادرشوهرت فرشتست ولی تو می تونی نیمه ی پر لیوان و نگاه کنی.خیلی خیلی حساسی.برادر شوهر من خونه ی مادر بزرگش بزرگ شد یعنی کلا اونجا بود مادر بزرگش خیلی دوست داره ولی به مادرش ترجیح نمیدههیچکس نمی تونه مادر و بچه رو از هم جدا کنهبه نظر من با توجه به نوشته هاتون نگرانیتون صد در صد بی مورد .هر چه قدر جبهه بگیری وضع بدتر میشه .پس اروم باش و با مادر همسرت مبارزه نکنوقتی میگی هشت ساله عروسشونی ولی جارست دو ساله اومده خودشو جا کرده پس ایراد از شماستسیاست داشته باش .ببخشید غلط زیاد دارم با عجله نوشتم
    ویرایش توسط گندم.م : یکشنبه 09 خرداد 95 در ساعت 00:52

  10. 3 کاربر از پست مفید گندم.م تشکرکرده اند .

    toojih2 (یکشنبه 09 خرداد 95), فرشته مهربان (یکشنبه 09 خرداد 95), یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  11. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    شما بچه شش ماهه را چند روز تو هفته گذاشتید رفتید یه شهر دیگه
    انتظار دارید می نشست توی خونه کتاب می خوند تا شما برگردید؟
    خب معلومه که دلبسته ی کسی می شه که داره ازش نگهداری می کنه.
    بچه که تشخیص نمی ده شما چرا رهاش کردید. فقط می دونه شما گاهی هستید، گاهی نیستید.
    برای همین هم به شما کمتر اعتماد داشته، به کسی دلبسته شده که قابل اعتمادتر و امن تر باشه براش.
    اینم بخشی از متنی که آقای بابک براتون گذاشتند.

    . کودک که به فردی دلبسته می شود که همیشه هست، هر وقت اعلام نیاز می کنند به نیازش پاسخ می دهد، از او مراقبت می کند و به او احساس امنیت می دهد، پذیرا و گرم است و به او می فهماند که در هر شرایطی، بدون هیچ قید و شرطی او را دوست دارد،
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    andrya (یکشنبه 09 خرداد 95), mahbube (دوشنبه 10 خرداد 95), فرشته مهربان (یکشنبه 09 خرداد 95), یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95)

  13. #17
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    هر کودکی نیاز به حامیان عاطفی دارد ... اینجا مادر بزرگش هم حامی عاطفی برایش محسوب می شود و مهم این است که کیفیت داشته باشد ... یعنی وقتی کنار مادر بزرگ هست واقعاً حامی عاطفی باشد و کنارش باشد با کیفیت که به نظر می رسد چنین هست و با مدیریت شما بهینه تر هم می شود ... این حامی عاطفی که برایش مفید هم هست را از او دریغ نکنید





  14. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    toojih2 (یکشنبه 09 خرداد 95), شیدا. (دوشنبه 10 خرداد 95)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 تیر 95 [ 19:16]
    تاریخ عضویت
    1395-3-04
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    337
    سطح
    6
    Points: 337, Level: 6
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 19 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک مادر و مادربزرگ خودخواه ، چه داشته هایی داره این بچه

  16. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 98 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1391-9-30
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    6,685
    سطح
    53
    Points: 6,685, Level: 53
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 251 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دوست عزیزم
    مادر شوهر شما رفتار نرمال یک مادربزرگ که عاشق نوه هست رو داره مخصوصا که نزدیک شما هم هست و دلبستگیش بیشتره. این حرفهای پوچ در مورد شباهت رو دور بریزین و خدارو همیشه شکر کنین که فرزندتون سالم و زیباست. در اوایل دوران مادری این حس مالکیت در همه وجود داره چون احساس می کنید این بچه مادرشو نمیشناسه و دنبال یک شخص برای وابستگی به اون هست. با رشد و تکامل فکری و جسمی دخترتون خودبه خود شروع به شناسایی اطرافیان و نسبتهای خویشان خواهد کرد. برای بردن به مهد اصلا عجله نکنین دخترتون 1 سالشه و الان در معرض آسیبهای زیادی هست مسلما محیط خانواده براش بهتر از مهد کودک هست. بهتره برای مدت محدودی تا زمانی که دخترتون کمی بزرگتر بشه از مادرشوهرتون کمک بگیرین. در کودکانی که از شیر مادر تغذیه نمیشن (تجربه شخصیم) این عدم وابستگی عمیق در سالهای اول عادیه. واقعا به گفته دوستان مادرشوهر خوبی داری. مادر شوهرم منو عصبی و خسته کرده بود هر روز باید میرفتیم خونه اونا تا اون نوه پسریشو ببینه حتی خیلی شبا میموندیم. شبا میومد کنار بچم میخوابید میگفت میخوام شبا خودم نگهش دارم حتی گاهی می گفت تو که شیر نمی دی شیرخشک و پوشکش رو بذار بمونه برو بذار چند روز خودم نگه دارمچند بار دعوای شدیدی با شوهرم و خانوادش سر این اخلاقای مادرش داشتیم. مادر شوهرم خیلی آدم سنتیه و تصورش این بود که مثل زمان خودش فقط زایمان فقط با مادره و بچه مال مادر شوهره و ...
    در سال اول تولد فشار زودی روی مادرهای جوان هست بی تجربگی در کنار اون دخالتهای بی مورد اطرافیان و فشار روحی و جسمی و ....
    مطمئن باش هیچ بچه ای عمیقا به مادربزرگش بیشتر از مادرش وابسته نمی شه حتی اگه شب و روز باهاش باشه. الان فرزندتون در سنی هست که هر کس بهش غذا بده و باهاش بازی کنه بهش میچسبه.
    بعدها اینگونه نخواهد بود. الان دختر 4.5 ساله من که تا 1 سالگی من فکر می کردم مادرشو نمیشناسه شدیدا وابسته منه.

    - - - Updated - - -

    کاربر عزیز mahbube خانوم
    شما هنوز بچه ندارین و تصور درستی از تربیت کودک ندارین. فکر نکنین پرستار و یا مهد کودک آش دهنسوزیه و در صورت گذاشتن یه بچه 6 ماهه و یا 1 ساله کودک نرمالی خواهید داشت. ما همه این راهها رو رفتیم. هیچ کارشناس تربیتی تایید نمی کنه قبل از 2 سالگی بچه از محیط خانواده دور بشه. در این صورت شما زودتر فرزندتون رو وارد جامعه می کنین و اختلال در شکل گیری شخصیتش خواهید داشت. پیش آشناها گذاشتن حداقل این مزیت رو داره که اون طرف رو با تمام معایب اخلاقی میشناسین و می دونین که روی کدوم بعد از شخصیت کودکتون باید بیشتر کار کنین. همکارای من که که کسی رو ندارن بچه رو بهش بسپارن همیشه حسرت منو میخورن که مادرم و مادرشوهرم و خواهر شوهرم آماده کمک به نگهداشتن دخترم هستن. درسته اونا یک سری کمبودهایی در تربیت دارن ولی قابل اعتماد و سالم هستن. از 3.5 سالگی هم فرزندم رو به کلاسهای نقاشی و ورزش و گاهی هم مهد میبرم.

  17. کاربر روبرو از پست مفید suzana تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 10 خرداد 95)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 آذر 95 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1395-3-06
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    64
    سطح
    1
    Points: 64, Level: 1
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از نظرات همگی شما
    مادرشوهر من در مجموع آدم خیلی خوبیه و من واقعا بخاطر خیلی از اخلاقای خوبی که داره و کمکهای زیادی که به ما کرده خیلی دعاش میکنم.
    مساله اینجاست که من اوایل که خوشحالی مادر شوهرم رو از نگهداری دخترم میدیدم، تو مهمونیها دخترمو به اون میسپردم و خوشحال بودم که حس مفید بودن بیشتری پیدا کرده و البته که کار خودم هم راحتتر میشد ولی مشکلی که کم کم ایجاد شد این بود که اون دیگه دوست داشت شخص اول زندگی دخترم بشه، از مدل برخوردش با دخترم و امر و نهی کردن به اون و حتی به من، کاملا این مساله رو حس میکردم و یه جاهایی هم که علنا این رفتارش بروز کرد و مثلا بچه رو از زیر چادر من میگرفت میبرد زیر چادر خودش. یعنی کاملا حس میکنم که خلا دختر نداشتنشو میخواد با نوه ش پر کنه، به این صورت که جای منو بگیره و این رفتارش عادی نیس و به رابطه من و دخترم آسیب میرسونه وگرنه من از اول برخلاف اونچه که بعضی دوستان برداشت کردن قصد دور کردن دخترم از مادربزرگش رو نداشتم چون هردوی اونها حق دارن از وجود همدیگه بهره ببرن ولی رفتارهای غیرمنطقی مادر شوهرم در دراز مدت منو وادار به عکس العمل کرد

    در هر صورت مشکل اصلی من ترس از این بود که باز هم مادر شوهرم بخواد رابطه من و دخترم رو دچار مشکل کنه.
    اما الان دارم سعی میکنم سنجیده تر عمل کنم و میبینم که با بزرگتر شدن دخترم و اینکه نیازهاش دیگه فقط غذا و خواب نیست، وابستگیش به من بیشتر از هرکس دیگه ای شده و خوندن نظرات شما کمک بزرگی به من کرد که شفافتر به قضیه نگاه کنم
    راستی دختر من داره دو ساله میشه و کار من هم پاره وقته و اگر به مهد علاقه نشون بده، ساعات محدودی اونجا خواهد بود.

  19. 2 کاربر از پست مفید minoo1367 تشکرکرده اند .

    یه دوست (دوشنبه 10 خرداد 95), شیدا. (دوشنبه 10 خرداد 95)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.