سلام. ممنونم که جواب دادی.
من به دنبال شواهد و مدارک نبودم. از اولم میدونستم که دارم با یه زن مطلقه ازدواج میکنم. ایشون با حرفاش و کاراش و رفتارش کاری کرد که منو حساس کرد و من در صدد براومدم که بدونم جایگاهم تو این زندگی چیه.
فرمایش شما در کل درسته. اما مشکل اینجاست که از یک مطلب آگاه نیستید چون در عین اینکه بسیار مهم بود، فراموش کردم در توضیحات ابتداییم بهش اشاره کنم.
ایشون همون
اوایل آشنایی به من گفت که چون قبلا تو یه زندگی خیلی از نظر عاطفی سرمایه گذاری کرده و شکست خورده، دیگه نمیخواد این مساله برای بار دوم تکرار بشه و اصلا اجازه نمیده که دل ببنده و عاشق بشه. ایشون علیرغم این که همسرشون بچه دار نمی شدن بهش وفادار مونده و بعد با خیانت از همسرشون جدا شدن، شاید نتونید درک کنید خیانت اون هم در این شرایط که از حق مادر شدن خودت برای کسی بگذری و اینطوری جوابت را بده چقدر سخته. این خانم در واقع داشته با شما درد و دل می کرده ... داشته سعی می کرد یه دیوار محافظ دور خودش و قلبش بکشه که دوباره اونطوری ضربه نخوره. شما به جای این که درکشون کنید نشستی می گی چرا گفته دیگه دل نمی بنده؟هرچند که الان این حرف رو هم انکار میکنه، اما تجربه نشون داده که تمام حرفهایی که همون اول زده از ته دل بوده و درست بوده و
الان داره دروغ میگه که شر به پا نشه. نخیر ... الان داره تحمل می کنه، گذشت می کنه، فداکاری می کنه در مقابل حرفها و بدبینیها و گیردادنهای شما که زندگیش را حفظ کنه. متاسفانه شما متوچه نیستید.
بنابراین ایشون حاضر نیست
همون فداکاریها و گذشتها ؟؟ نوع فداکاری که در زندگی شما لازم هست با زندگی قبلی متفاوته. در زندگی با شما هم داره گذشت می کنه در مقابل این همه غر غرها و مته به خشخاش گذاشتنهای شما ... رو برای من داشته باشه. اونا مال زندگی اول و فرد اول بود. یه بار هم به من گفت که من نباید فراموش کنم که فرد دوم زندگیشم.
همون اول گفت که میخواد که من بهش حق طلاق بدم که در صورت خیانت ازش استفاده کنه. در ضمن برای اینکه بدونن من تو تصمیمم محکم هستم و فکر بازگشت به زندگی قبلیم به سرم نمیزنه، از من خواستم که یه خونه هم به نامشون کنم. ما که نمی دونیم اون جمله هایی که شما می گید در چه فضا و کانسپتی مطرح شده ... ولی اگر مطلب قبلی مقدمه این قسمت بوده مشخصه منظور ایشون این بوده که ترسیده از اعتماد کردن و از شما خواسته این ترس را با دادن امتیازهایی براش کمتر کنید. شما چرا اینقدر سخت گیر و حساس هستید. شاید چون خودتون قبلا بچه داشتید متوجه نباشید، ولی الان پدر فرزندش هستید و براش جایگاه ویژه دارید. چرا اینقدر به خودتون شک دارید؟ منم هر دوی این کارها رو کردم که نشون بدم ریگی به کفشم نیست.
دیگه برای این کارها خیلی دیر شده و متاسفانه ایشون کاری کرد که من از خیلی چیزها که به من مربوط نبود و نمیباید اطلاع داشته باشم، مطلع شدم. ایشون عادت داشت که دایم از زندگی قبلیش حرف بزنه.
شاید زمان کافی برای کنار اومدن با پایان زندگی قبلیش را سپری نکرده بود. باید این را با کمک مشاور بررسی می کردید. چه نوع حرفهایی می زد؟ درد و دل؟ یابیان خاطرات خوشش؟ من فکر می کنم نیاز داشته حرف بزنه ... ما خانمها خیلی حرف می زنیم حتما می دونید منم هر بار ازش میخواستم که این کار رو نکنه و میگفتم به خودمون بپردازیم بهتره و پرداختن به گذشته مشکلی رو حل نمیکنه. ایشون هم بعد از مدتها یاد گرفت که دیگه این کار رو نکنه اما اتفاقات بعدی مثل پیدا شدن عکسها و فیلمها و... باعث شد داستان ادامه پیدا کنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)