به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 20
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    عزیزم اگر دختر اولی طبیعیه.پدرها اصلا دست خودشون نیست و از شدت نگرانی ناخودآگاه اذیت میکنن دختر و داماد اول رو.حتی یادمه توی آشناهای ما پدری بود که توی زمان عقد دخترش وقتی خانمش اصرار میکرد پای تلفن حال دامادش رو بپرسه میگفت:"دخترم اون یارو چطوره؟"
    من خودمم دختر اول بودم و با اینکه پدرم تا این حد فاجعه بار برخورد نکرد ولی سخت گیری هاش صد برابر شد.منم مثل شما کفری و درمانده و خسته شدم و واقعا فشار روانی که بهم وارد شد انقدر بالا بود که قفسه سینم دردهای مداوم پیدا کرد.ولی الآن بعد از چهارسال زندگی میبینم پدرم هنوزم نگرانمه و میفهمم همه اش به خاطر علاقه اش به بچه اش بوده و استرسی که داشته.این حالت نگرانی پدر ومادرها اصلا از بین رفتنی نیست فقط باید مدارا و درک کنی.و البته نزاری از یه حدی بیشتر روی زندگی و تصمیماتت تاثیر بزاره.متاسفانه همسر منم پسر اول بود در نتیجه فشار روی ما دو برابر بود هر دو خانواده خیلی استرسی شده بودن.سیستمی که ما پیاده کردیم هرجا میشد من به پدرم میگفتم نمیشه و هر جا همسرم میتونست اون میگفت.مثلا بابای من توقع داشت من اصلا شب نمونم و زیادم نرم اونجا.از اونطرف خانواده همسرم میگفتن یه هفته بیا!!ما کردیمش دو بار در هفته میرفتم و یک شب میموندم.سعی کن حد وسط را پیدا کنی.اگرم شرایطش را داری زودتر بروخونه خودت.

  2. 3 کاربر از پست مفید kaspian تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 01 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  3. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    214
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    این نیز بگذرد.........

    هیچی...

    سلام خانم مصباح الهدی

    عیدتون مبارک باشه

    اتفاق تازه ای افتاده؟

    یا چیز دیگه ای؟

    این هیچی شما خیلی حرف توشه


    نگران شدیم

    ویرایش توسط mohamad.reza164 : شنبه 01 خرداد 95 در ساعت 17:13

  4. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    214
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    این نیز بگذرد.........

    هیچی...
    هم موسم بهار طرب خیز بگذرد
    هم فصل ناملایم پاییز بگذرد
    گر ناملایمی به تو کرد از قضا
    خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد


  6. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 تیر 97 [ 17:25]
    تاریخ عضویت
    1393-7-06
    نوشته ها
    129
    امتیاز
    5,905
    سطح
    49
    Points: 5,905, Level: 49
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    369

    تشکرشده 377 در 121 پست

    Rep Power
    38
    Array
    سلام و عرض تبريك عيد ولادت حضرت بقيه الله الاعظم (عج)خدمت همه دوستان عزيز.


    شروع زندگى جديدتون رو هم خدمتتون تبريك عرض ميكنم اميدوارم زير سايه و عنايت حضرت حجت ( اروحنا فدا) زندگى پر از خير و سعادتى داشته باشيد

    به نظر من رفتار و سختگيرى پدر شما هيچ ربطى به عرف و مذهب ... نداره ، واصلا توجيه خوبى براى اين موضوع نميتونه باشه

    حتى بحث خير خواهى و مصلحت انديشى هم به نظرم زياد مطرح نيست.
    قويترين فرضيه براى اين رفتار فكر ميكنم برگرده به حس حسادتى كه ايشون به دامادش داره. كسى كه اومده دخترشو ازش گرفته.


    بر خلاف نظر دوستان اين رفتار نه تنها باعث ارج و قرب شما پيش همسرتون نميشه بلكه اگه حتى نسبت به اين حس حسادت آگاهى نداشته باشه و اين موضوع رو درك نكنه ،اين رفتار رو ميزاره رو حساب بى احترامى به خودش.


    پيشنهاد اجازه گرفتن مادر ايشون هم اصلا منطقى نيست ادم ياد دوره مدرسش ميوفته كه هر چى ميشد ميكفتن برو وليتو بيار. شوهر شما بچه نيست كه بره به مادرش بگه ، مادرشون بامادرشما صحبت كنه، بعد مادر شما هم بره پدر شما راضى كنه ، بعد پدر شما هم بگه خب حالا كه سلسه مراتب رعايت شد و بزرگترش اجازه گرفته مشكلى نيست برن بيرون ولى تو اين چارچوبى كه من ميگم.
    با اين كار شايد مشكل فعلى شما تا حدى حل بشه ولى بعدش يه مشكل بزرگتر داريد و اون اينه بستر لجبازى پدر و شوهرتون فراهم ميشه.
    دخيل كردن خانواده شوهرتون براى حل اين مشكل ،اون هم براى چيز پيش و پا افتاده اى مثل موضوع بيرون رفتن و ملاقات كردن همديگه ،علاوه بر اين كه حس تحقير و بچه بودن رو به شوهرتون ميده تبعات ديكه اى هم داره
    اين يعنى بله ما دو تا كوچيكتر از اونيم كه خودمون مشكل رو مديريت كنيم
    اين يعنى چراغ سبز به خانواده براى ورود به حريم خصوصى شما. كه بعد يه مدت ميبينيد چه تبعاتى براى زندكى شما داره
    حتى نگاهى كه خانواده شوهرتون به شما و خانوادتون دارن عوض ميشه .


    نگاه شما به اطرافيانتون خيلى ايده آله .
    من زمانى كه پست هاى قبل عقدتون رو ميخوندم پيش خودم ميگفتم خانم مصباح منتظره يكى مثل آيت الله حق شناسى ،حاج آقا دولابى اى، ديگه نشد حداقل يكى مثل دكتر چمران كه باشه بياد خواستگاريش .(البته با تيپ و شخصيت امروزى )
    يه همچين تصور و ذهنيتى به نظر ميرسه راجب پدر و برادر ... هم داشته باشيد.
    هر بار كه پدر شما كارى ميكنه كه با اين تصوير نميخونه شما به هم ميريزيد.و از يه مشكل ،بحران ميسازيد .
    پيش خودتون ميگيد اخه اين چطور بندگى ايه ، با كدوم حكم خدا اين رفتار توجيه داره !!!
    حالا شما اين همه سال با پدرتون زندكى كرديد بخايد با همچين روحيه اى با شوهرتون زندگى كنيد كه خيلى به مشكل برميخوريد.
    منظور اين كه پدر و شوهر و اطرافيان معصوم نيستن.

    چاره اين مشكل هم لج لجبازى نيست بيشتر مستلزم اينه كه شوهرتون درك درستى نسبت به اين موضوع داشته باشن و اين رفتار رو به حساب بى حرمتى ... نذارن و با صبر و درايت بتونيد اين حساسيت پدرتون رو مديريت كنيد .
    همون طور كه ممكنه در آينده شما باشيد كه در مقابل حساسيت و رفتار مادر شوهرتون صبر و گذشت داشته باشيد
    این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

    پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم!

    سالها منتظر سیصد و اندی مردانیم ...

    آنقدر مرد نبودیم که یارش باشیم

    اگر آمد خبر رفتن ما را بدهید

    به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم!!!
    ویرایش توسط امیر مسعود : یکشنبه 02 خرداد 95 در ساعت 02:46

  8. 6 کاربر از پست مفید امیر مسعود تشکرکرده اند .

    3zar (پنجشنبه 06 خرداد 95), mohamad.reza164 (یکشنبه 02 خرداد 95), sara 65 (یکشنبه 02 خرداد 95), هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 11 تیر 95 [ 17:12]
    تاریخ عضویت
    1392-10-12
    محل سکونت
    اصفهان
    نوشته ها
    115
    امتیاز
    3,940
    سطح
    39
    Points: 3,940, Level: 39
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    221

    تشکرشده 334 در 103 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سرکار خانوم مصباح سلام علیکم

    ازدواجتون رو تبریک میگم. خیلی خوشحال شدم وقتی خبر ازدواجتونو خوندم.

    من دیگه کمتر همدردی میام. یه مدت پیش از ازدواجتون مطلع شدم ولی جایی پیدا نکردم که بتونم بهتون تبریک بگم.

    انشاالله که خوشبخت بشین .

    خیلی دوست داشتم میتونستم از یه طریقی محبت های شما رو جبران کنم. ولی متاسفانه تجربه متاهلی و مشکل امروز شما رو ندارم.
    از طرفی به هوشمندی و درایت خودتون ایمان دارم. میدونم که خودتون به بهترین نحو ممکن مشکل رو حل خواهید کرد. امیدوارم با توکل به خدا این مشکلتونم حل بشه.

    براتون آرزوی سلامتی، سعادت و خوشبختی دارم.


    تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
    راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

  10. 4 کاربر از پست مفید mobin31080 تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (یکشنبه 02 خرداد 95), هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  11. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    214
    Array
    سلام خانم مصباح


    هنوز در نگرانی "هیچی" شما هستیم.

    در جایی این مطلب را برایتان نوشتم، ولی نیمی از آن را جدا کرده و در این محفل مینویسم:

    خانم مصباح، من با حرف های بعضی از دوستان موافقم.

    جای تحسین بسیار زیادی هست، در این دروه زمانه کم حرمت که جوانان ما رنگ و بوی کمتری از احترام به بزرگتر ها، علی الخصوص در شرایط حاد، برده اند، شما پیشرو شده اید و احترام به پدر خود را حفظ میکنید.

    شاید همه ما که در تاپیک شما مطلبی مینویسیم، قاضی خوبی نباشیم. از شرایط شما به طور اکمل آگاهی نداریم و از طرفی با روحیات و تفکرات شما در حد بسیار کم آشنا هستیم. چنین شرایطی که شما بیان نموده اید و برای خیل کثیری از یاوران همدردی مشکل کوچکی به شمار میآید، صرفا به این دلیل است که نمی توانیم با کفش های شما راه برویم. چه بسا اگر اندکی در شرایط شما بوده باشیم، ذره ای مدیریت و تحملی که از شما در این شرایط شاهد هستم، را نداشته باشیم.

    خانم مصباح،

    خصوصیات مثبتی که ما از شما سراغ داریم، نگرانی کمتری برای ما میگذارد. چرا که همه ما مطمئن هستیم، خانم مصباح همدردی، توان مقابله با مشکلاتی به مراتب بزرگتر این را در زندگی خود دارد.

    ----------------------

    به نظر بنده،

    اختلاف سنی های موجود میان نسل ما با پدران و مادرانمان، موجب پیدایش اختلاف نظر های بنیادی می شود. حال اگر فرزندان از میزان مطالعه و سواد اجتماعی بالاتری نسبت به خانواده خود برخوردار باشند، مشکل دو چندان میگردد. نباید فراموش کرد که نسل پدرانمان با نسل ما اختلاف های بسیار فاحشی دارند. در بعضی مواقع مشکلات و خواسته های ما توسط پدرانمان درک نگردد. البته نباید حال و روز جامعه کنونی خود و نگرانی های پیشامده برای خانواده ها را نیز نادیده بگیریم.

    انسان ها با بالا رفتن سن خود، میزان تغییر پذیری خود را از دست میدهند. از طرفی جایگاه ما در خانواده بعضا ایجاب میکند که هر گونه تغییر در مسیر خواسته های فرزندان ما بسیار سخت و دشوار باشد. هر چند که ما فرزندان نیز که ادعای تغییر پذیری در سر داریم، بواسطه غرور خود، در مواجه با انتقاد ها و اختلاف نظر ها، حس مدافعه جویانه به خود میگیریم.

    باری،

    من به شما تا جایی حق میدهم. ولی اگر منصفانه قضاوت کنم، پدر شما را نیز محق میدانم.


    یک کاغذ و قلم بردارید،

    جدولی شامل دو ستون و n ردیف ترسیم کنید.

    در ستون اول نام پدر خود را بنویسید.

    در ستون دوم نام خود را بنگارید.

    اسم ردیف اول را بگذارید، توقع

    در این ردیف توقع هایی که پدر شما دارند، را لیست کنید و در زیر نام خود توقع های خود از پدرتان را بنویسید.

    در ردیف بعدی خصوصیات مثبت پدر خود را در مقایسه با پدران دیگر لیست کنید و در مقابل خصوصیات مثبت خود را در مقایسه با دختران دیگر ( خواهشا منصف باشید)

    ردیف بعدی به خصوصیات منفی هر دوی شما تعلق دارد.

    آیتم بعدی رفتار هایی از پدر شما است که همیشه برایتان الگو بوده، را بنویسید و در مقابل رفتار هایی از خود را بنویسید که پدر شما به طور مستمر در جمع های خانواده گی از شما تعریف میکن.

    مورد بعدی مربوط به رفتار هایی از پدرتان هست که مطلوب شما نیست. و در مقابل همین رفتار ها را برای خود نسبت به پدرتان لیست کنید.


    آیتم های بعدی میتوانند شامل موارد زیر باشند:

    دغدغه های شما نسبت به هم

    خطوط قرمز یکدیگر

    و خیلی موارد دیگر که قطعا خود شما بهتر به آن واقف هستید.



    -----
    در انتها این دو ستون را با هم مقایسه کنید!


    نقاط مشترکی که با هم خواهید داشت را جدا کنید.

    نقاط مخالف یکدیگر را هم جدا کنید.

    در زندگی، شما باید روابط خود را به سمتی هدایت کنید که با هم وجه اشتراک خواهید داشت. اگر مسیر زندگی شما به سمتی رود که با یکدیگر تلاقی پیدا میکند، مجددا شاهد بروز چنین ناملایمتی هایی خواهیم بود.

    ----------------

    امیدوارم منظور خود را به درستی بیان کرده باشم. هدف حفظ حرمت ها با کمترین تغییر پذیری در روابط میان شما است. در این بین شناخت دو طرفه شما از هم، کلید حل خیلی از مشکلات خواهد بود.

    اگر بتوانید این دو ستون را با کمک پدر محترم پر کنید، بسیار اثر مثبتی خواهد داشت.

    ------------

    مطلب زیر را از خانم فرشته مهربان، باز نشر میکنم که حلقه مفقوده زندگی خیلی از ما جوانان شده است.




    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با سلام


    نگرش امتحان مدار به زندگی موجب می شود مشکلات و خوشیهای زندگی را با دید دیگری که محتوایی هم هست ببینیم و بهره های نشاط آور ببریم :


    با این نگرش ، مشکل به عنوان مسئله ای دیده می شود که حتماً راه حلی در خود دارد و اینگونه ، هم هیچ روزنه ای برای ناامیدی باقی نمی ماند ، هم رنج های کاهنده و آسیب زا از میان می رود و اگر دردی هم باشد درد رشد و بالندگی است چون در این نوع نگاه به مشکلات ... تلاش برای یافتن راه حل درستی که در خود مسئله هست ما را رشد می دهد .... مهمتر اینکه هردوی اینها به درون ما باز می گردد یعنی هم نگرش ، ریشه از درون ما می گیرد هم راه حل و هم اثرات این هردو بر ما به عنوان انسان موثر می شود و از این رو موجب رشد و ارتقاء شخصیت می شود





    پ ن: آقای مدیر دو برابر همیشه وقت، صرف نوشتن این پست غیر محاوره ای کردم

    ویرایش توسط mohamad.reza164 : یکشنبه 02 خرداد 95 در ساعت 18:03

  12. 3 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    هلیاجون (یکشنبه 02 خرداد 95), مصباح الهدی (دوشنبه 03 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  13. #17
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام دوستان عزیز
    واقعا نمی دونم چه طور از شما و وقتی که برایم گذاشتین تشکر کنم.
    پیام هاتون خیلی خیلی خوب و فوق العاده و به موقع بود و به خصوص پیام خانم ها که انگار خیلی خوب منو درک کرده بودند برام خیلی مفید بود.از درمیان گذاشتن تجربیاتتون خیلی ممنونم.واقعا ممنون که ازم دریغ نکردین.

    اینکه آدم می فهمه عین همین مساله برای خیلی ها بوده و خیلی ها اینو گذروندن به آدم خیلی آرامش می ده و امید و تحمل آدم را زیاد می کنه.
    من اون روز حالم بد بود و حتی روز بعدش اما چند تا از جملات دوستان به خصوص گیسو کمند عزیزم خیلی بهم کمک کرد که رو خودم مسلط بشم.

    ببخشید مثل اینکه خیلی موجب نگرانی شما شدم.
    چون اول یه متنی نوشته بودم که خب خیلی در حالت بدی بودم و واقعا نگرانی آفرین بود و واقعا احساس بدی اون موقع به پدرم داشتم که بعد چند دقیقه همه متن را پاک کردم و نوشتم هیچی...
    مثل اینکه تو همین چند دقیقه همون متن اولم هم خوانده شده بود و از آنجا که متاسفانه خیلی سخت از چیزی که ناراحتم کرده حرف می زنم و بیشتر می ریزم تو خودم (که یه کم خودمو فعلا اصلاح کردم)بعضی دوستان خیلی به من لطف داشتند و در ادامه همون هیچی من متوجه شدند که این یعنی خیلی حالم بده و نخواستند توی اون سیر موندن تو خودم و باز نکردن مسالم بمونم.

    اگر قبلا تو تاپیکهایی بعضی تجربیاتم به دردتون خورده فقط وظیفه هم نوع دوستی خودم می دونستم و باعث افتخارمه اگر براتون مفید فایده بوده و از اینکه دوست داشتین برام جبران کنید منو شرمنده خودتون کردین و من کاری نکرده بودم. و از اینکه بنا به دلایلی نتونستم زودتر جواب این محبتهاتون را بنویسم و اگر منتظرتون گذاشتم ازتون معذرت می خوام.

    باعث خوشحالیه که این حس انسان دوستی و وظیفه شناسی تو دوستان همدردی هست.و من وقتی به تالار برگشته بودم و اینجا را سوت و کور دیدم توقع این همه توجه را نداشتم و فکر کردم ممکنه دیگه اون حس هم نوع دوستی قدیم تکرار نشه و واقعا می گم از تمام شما بزرگواران که برای بنده وقت گذاشتید یه دنیا ممنونم.

    امیدوارم در ادامه از تجربیات شما برگواران به خصوص خانم های متاهل استفاده کنم که در زمینه متاهلی و مدیریت این دوران قطعا نیازمند راهنمایی های دلسوزانه شما هستم.باشد که این راهنمایی ها به غیر از من برای دیگر بازدید کننده ها نیز مفید واقع شود.

    من سعی می کنم برای گرفتن راهنمایی بهتر تو پست بعدی مسائل و سوالاتم را منظم تر بنویسم و نگذارم حل نشده باقی بمونه.
    تشکر از همه شما
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  14. 3 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (سه شنبه 04 خرداد 95), فدایی یار (جمعه 14 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  15. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها

    ببخشید مثل اینکه خیلی موجب نگرانی شما شدم.
    چون اول یه متنی نوشته بودم که خب خیلی در حالت بدی بودم و واقعا نگرانی آفرین بود و واقعا احساس بدی اون موقع به پدرم داشتم که بعد چند دقیقه همه متن را پاک کردم و نوشتم هیچی...
    مثل اینکه تو همین چند دقیقه همون متن اولم هم خوانده شده بود و از آنجا که متاسفانه خیلی سخت از چیزی که ناراحتم کرده حرف می زنم و بیشتر می ریزم تو خودم (که یه کم خودمو فعلا اصلاح کردم)بعضی دوستان خیلی به من لطف داشتند و در ادامه همون هیچی من متوجه شدند که این یعنی خیلی حالم بده و نخواستند توی اون سیر موندن تو خودم و باز نکردن مسالم بمونم.
    سلام مصباح جان

    به نظر می یاد در خیلی از مسایل شما خطای شناختی فاجعه سازی را دارید .

    شاید از این پست من برخی دوستان وحتی شما دوست عزیز ناراحت شوید ، ترجیح می دهم ناراحت شوند دوستان ، مهم این هست بتوانم به دوستی کمک کرده باشم .

    استفاده مکرر از قیدها نشان دهنده احساسی بودن و واکنش های احساسی شما به مسایل پیرامون شماست.

    پست اولتون برخلاف تصور برخی از دوستان اصلا نگران کننده نبود ، و بسیار عادی ومعمول است در بین تازه عروس ها.

    اتفاقا باید نگران شد برای دوستانی که به این شدت نگران می شوند و حتی نگران شد برای خود شما که از یک مساله ساده چقدر ناراحت می شود همان طور که گفته اید خیلی ناراحت شدید و خیلی حالتان بد بود.

    اتفاقا همان کلمه "هیچ " برازنده تر است .

    اگر همه ما بخواهیم به مشکلاتمان اینقدر فاجعه بار نگاه کنیم که سنگ روی سنگ بند نمی شود.

    دوستانه می گویم بهتر است تاپیکی باز کنید جهت کنترل شدت و تیزی واکنش های احساسیتان به مسایل پیرامونتان تا انشا الله زندگی آینده تان را از این حیث بیمه کنید.

    موفق باشید.


    http://www.hamdardi.net/thread-14220.html

    http://www.hamdardi.net/thread-13679.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16465.html


    http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
    ویرایش توسط بی نهایت : سه شنبه 04 خرداد 95 در ساعت 17:17

  16. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (سه شنبه 04 خرداد 95), مصباح الهدی (چهارشنبه 05 خرداد 95), باغبان (سه شنبه 04 خرداد 95)

  17. #19
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام دوستان
    در ابتدا ذکر کنم فکر کنم سوء تفاهمی پیش آمده من اون پستی که نوشته بودم تحت عنوان پست اولم منظورم پستی بود که ویرایش شده بود و از ناراحتی خودم گفته بودم. احساس کردم یکی دو تا (منظورم به همه نبود)از دوستان اون را خوندن و برای همین پیگیر بودن و نگران.
    ناراحتی که داشتم به خاطر احساس خیلی بد تحقیر بود جلوی جمع...
    شاید مبالغه آمیز بوده نمی دونم. اما وقتی یه جوانی جلوی جمع تحقیر میشه نمی دونم می تونه تو اون شریط مسائل را احساسی نبینه یا نه...
    و اگر احساسی بشه خیلی اتفاق عجیب غریبی رخ داده ؟؟؟
    و این فاجعه هست؟ و عجیب هست کسی دلش بشکنه؟ و عجیب هست اگر کسی دلش بشکنه گریه کنه؟ و احساسی صحبت کنه؟ و من واقعا حق نداشتم؟ یعنی من هیچ جای این دنیا یه ذره حق ندارم احساسم را بروز بدم؟؟؟؟ و اینجا هم کار بدیه؟؟؟؟
    بگذریم...
    من مساله ای که می خواستم عنوان کنم این نیست به هر حال و ازش می گذرم.
    هرچند که واقعا نمی دونم طبیعیه یا نه آدم گاهی انتظار داره کسی درکش کند و یا با کسی درد و دل کند.من هم این مدت خیلی مسائل در دلم تلنبار شده.
    پیشاپیش از اینکه پراکنده می نویسم عذر می خوام.

    اینکه برخی دوستان اشاره کردن دختر اول هستی و پدرها خیلی حساس می شن به نوعی درسته چون من تک دخترم و پدرم هم در خانواده اش نه خواهر و نه خاله و کلا جنس مونث خیلی کم داشتند و منم فرزند آخرم.
    البته قبل از اینکه ادامه را بگم ذکر کنم که رابطه پدرم و همسرم خوبه و من هم خیلی تلاش کردم که نکات مثبت هم را بهم دیگه منتقل کنم. مثلا به پدرم مطالبی می گم که همسرم پیشش عزیز بشه و برعکس به همسرم مثلا می گم پدرم چقدر دوستش داره (این طوری هم هست). و مطالب را طوری می گم به همسرم که بهش برنخوره و بهش آگاهی می دم که مثلا سیستم فکری پدرم چه طوریه و منظوری نداره و فلان... همسرم هم درک می کنه.

    توی این دوران چند بار پدرم با من بحث و دعوای اساسی داشت که شدیدترینش همین جمعه بود.که تحملم انگار سر آمد.
    تا حالا نذاشتم همسرم از این ها باخبر بشه.فقط این آخری را کمی متوجه شد.
    دفعه اول صبر دفعه دوم سوم ... صبر ... اشکال نداره پدرمه... ولی خب ادامه اش تا کجا؟
    اولین بار که همسرم اومد خونمون خیلی خوب بود و خیلی بهمون خوش گذشت وقتی رفت پدرم حساس... وقتی خواست بره تو اتاق رفتیم و یه کم طول کشید بیایم بیرون(مثلا ده دقیقه) پدرم خیلی عصبانی شد. و خیلی جالبه که غلو هم کردند و گفتند شما 45 دقیقه چی کار می کردین؟ و یه هفته قهر... به قول معروف اون شیرینی برام به تلخی تبدیل شد ولی گفتم اشکالی نداره.اولین باره

    با همسرم رفتیم بیرون برای اولین بار .تو ترافیک موندیم یه کم بعد اذان رسیدیم. باور کنید خیلی هم دیر نبود.20 دقیقه بعد اذان شد. تو اسفند ماه. پدرم خیلی واکنش نشون داد و کلی اغراق کردن که این موقع شب میای خونه؟؟؟؟ ساعت 7 و نیم اسفند ماه براشون اون موقع شب بود.تازه نگفتن ساعت 7 و نیم.گفتن ساعت 8 ...و دعوا که بازم گفتم هنوز اوایله.باز هم اون شیرینی برام تلخ شد...ولی صبر کردم.
    مشابه این دست اتفاقات نه یکی دو بار چند بار تکرار شده و هنوز هم تکرار میشه. که سه تاش خیلی بد بوده و سومیش هم دیگه صبر منو لبریز کرده.

    اینکه می گید به مادرم بگم مادرم هم یه بار با پدرم صحبت کردن که چرا یه هو این قدر با دخترت این طوری برخورد می کنی پدرم گفته تو مرد نیستی و منو درک نمی کنی!
    به نظر می رسه غیرت پدرم بعضی اوقات خیلی تحریک میشه و موجب رفتارهای اشتباه میشه. من همچین رفتارهایی ندیده بودم از پدرم و انتظارش هم تا این حد نداشتم .و اصلا هم به همسرم منتقل نکردم.
    ولی به جاش خیلی دل شکسته شدم و تو خودم خیلی چیزها را ریختم.که اون روز خیلی دیگه طاقت نداشتم.ولی الان خدا را شکر خوبم.ولی راستش هنوز تو دلم از پدرم کدورت دارم.به خصوص که من انتظار داشتم بعد از جمعه حداقل ناراحت باشه که جلوی جمع با من اون طور رفتار کرده ولی هنوز که هیچم ناراحت نیست.یا من ندیدم.خیلی دلم می خواست دیگه باهاش حرف نزنم ولی همون حرف گیسو کمند باعث شد به روی خودم نیارم و مثل همیشه با پدرم باشم.
    پدرم جدیدا خیلی منو برادرم را مقایسه می کنه و حاصل مقایسه اش اینه که اون چقدر پسر خوبیه و هیچ وقت رو حرف من حرف نزده ولی تو می زنی و ازم انتقاد می کنی. (چون چند بار تو همین موضوعات نظرم را به پدرم گفتم (خیلی هم محترمانه) اما به جاش اصلا دیالوگ هم نذاشت برقرار بشه .من خیلی با صحبت کردن با پدرم مشکل دارم چون پدرم متکلم الوحده هست.و اصلا نمی ذاره حرف من تموم بشه.
    الان یکی از مسائلمون اینه از نظر پدرم دوران عقد مثل دوران نامزدی هست.
    و من نمی تونم خانه همسرم برم.مگر اینکه با مادرم دعوت بشیم.وقتی هم همسرم منزل ما میان که خلوت دونفره امکان پذیر نیست.
    پدر من راضی نیست من برم منزل ایشون و بهم هم چند بار گفته که اگر بری من راضی نیستم و اگر بفهمم هیچ وقت باهات صحبت نمی کنم و فلان...
    خب اوایل هم نرفتیم. چون من خودم هم خیلی خجالت می کشیدم و همین هم برای همسرم مطرح کردم و با این بهانه نرفتیم وهمسرم هم مشکلی نداشت.
    و هفته ای یه بار بیرون می رفتیم که خب بیرون خیلی دست آدم بسته است و نمیشه راحت بود.

    یه ماه بعد عید من و همسرم صحبت کردیم دیدیم خب این مساله جزء حریم خصوصیمونه و جزء همون مسائلیه که به کسی از جمله پدر و مادرامون ربطی نداره.ما جلوشون حفظ احترام میکنیم و مثلا حرفشون را گوش دادیم اما کار خودمون را می کنیم.

    من اصلا دوست نداشتم دروغ بگم واصلا هم دختر دروغ گویی نبودم.و به ندرت دروغ می گفتم اما از اون به بعد برای هر بار بیرون رفتن که کجا می ریم دروغ گفتم.البته کسی هم نفهمیده.چون واحد همسرم مستقله و ما خیلی پنهانی و یواشکی می ریم.
    بعضی وقتها این دروغ گفتنه خیلی عذاب وجدان منو تحریک می کنه.به خصوص وقتی می بینم که مصباح الهدای سابق نیستم.ولی از یه طرف هم می گم خب به هر حال دروغ مصلحتی هم باید یه جا کار برد داشته باشه. اینم دروغ مصلحتیه. الان هم همون مصلحته...
    و این دروغهای مصلحتی زیاد هم شده و به بهانه های دیگر هم وسط هفته با همسرم بیرون رفتیم. این بیرون رفتنامون را مادرم در جریانه ولی فقط در حد بیرون. و منزل را نمی دونه.
    و دو سه بار هم پدرم ازم پرسیده خونشون که تنهایی نرفتی؟منم گفتم نه! ولی تو ذهنم مثلا خونه مادرش را در نظر گرفتم.که حداقل مستقیم دروغ نگم.

    بعضی وقتها هم خیلی احساس لجبازی نسبت به پدرم دارم و می گم اصلا خوب کاری می کنم.
    و اینکه تاکید کنم الان مثلا فکر نکنید پدرم و همسرم رابطشون بده. پدرم اصلا از خیلی چیزا خبر نداره و برای همین الان خوبه.و فقط هم حساسیتهاش سر من خالی شده.و همسرم نمی دونه.
    ولی اگر یکی از اون مسائل را پدرم بدونه اوضاع خیلی بد میشه...
    حالا این یه بحث...

    دو تا بحث دیگه هم دارم که یکیش تلاقی با این موضوع داره ولی الان طولانی میشه ذکر کنم. فعلا همین بررسی بشه تا بعد
    .******************************
    ************

    یکی دو ساعت پیش آخر نوشتن متن بالا بودم که پدرم اومد دیگه متن بالام را ویرایش نمی کنم و می ذارم باشه و همین ادامه که الان برام پیش اومد را می نویسم. شاید الان دلم نخواد یه قسمتی از متن بالام بمونه. اما می ذارم بمونه تا تجربه بشه برای بقیه.که اگر موقعیت مشابه براشون پیش اومد بیشتر حرفای ترانه عزیز و گیسو کمند و بی نهایت عزیز را درک کنند.

    پدرم از بابت جمعه ازم معذرت خواست و بهم گفت چندماهه خیلی مسائل را تو دلش نگه داشته و جمعه یه دفعه از کوره در رفته و گفت که خیلی نگرانمه برای همین حساس میشه و چون مرده و احساسش را بیرون نمی ریزه ؛ یه دفعه که جمع میشه تو دلش، این جوری میشه.گفت از جمعه هم عذاب وجدان داشته نمی دونسته چه طور باهام مطرح کنه و غرورش هم اجازه نمی داده.
    آخرش هم گفت عیب نداره یه کم عوضش آب دیده می شی... و محکم می شی... برای زندگیت خوبه و فلان.و گفت منو درک کن.
    در مورد صحبتهای اون روز هم یه کم حرف زدیم. مشخص بود عذاب وجدان گرفته بود. شاید اگر جوابش را می دادم یا قهر می کردم عذاب وجدان نمی گرفت. نمی دونم...
    ولی به نظر می رسید که مادرم باهاشون صحبت کرده بود. از محتوای صحبتهاش معلوم بود کار مادره.

    با پدرم آشتی کردیم و روبوسی... بهم گفت از امشب راحت می خوابم. بهشون گفتم چقدر خوب میشه حرفامون را همین مدلی بهم بزنیم.خودش گفت قبول داره بعضی وقتا یه کم تند می ره و اغراق می کنه و جدیدا هم بی خودی حساس شده ولی تو دلش چیزی نیست.و از دوست داشتنشه.

    دلم خیلی برای پدرم سوخت یه جورایی... چه کار کنم نگرانی های پدرم کمتر بشه؟ چرا واقعا پدرم این قدر روی من حساسه؟
    دوستان راست می گین بهتره تا عروسیمون با پدرم بیشتر مدارا کنم.
    الان کدورت از دلم رفع شد. اشکال نداره... حتما بقیه هم درک می کنند. چوب پدر یا دعوای پدر هم گله دیگه به هر حال...
    من پدرم را همین طوری که هست دوست دارم و خدا کنه این مسالش هم حل بشه و من با دل خوش برم سر زندگیم و نگران بابام نباشم.و به قول ترانه،گیسو کمند و بی نهایت عزیز این موضوع باعث افزایش صبرم بشه.

    سپاس از توجهتون
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  18. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    فدایی یار (جمعه 14 خرداد 95), فرشته اردیبهشت (جمعه 07 خرداد 95)

  19. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 شهریور 00 [ 12:26]
    تاریخ عضویت
    1390-1-14
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    12,728
    سطح
    73
    Points: 12,728, Level: 73
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    640

    تشکرشده 935 در 291 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    70
    Array
    سلام
    به عنوان یک مرد کاملا احساسات پدرتون رو درک میکنم با اینکه هنوز ازدواج نکردم که دختری داشته باشم که بخاد ازدواج کنه ولی رفتار پدرتون کاملا برام قابل درکه و پدرتون هم خوب گفتن که "مرد نیستی و نمیتونی درک کنی ..."
    .
    حالا با اطمینان نمیگم ولی بچه ها هم اشاره ای کردن به این حس پدرانه ولی به نظرم پدرتون احساس میکنه دختر به این خوشگلی و دسته گل رو اینقدر بش رسیدم و نازشو کشیدم حالا این پسره بیاد ورداره ببره ... میدونه هم که زندگی بالا و پایین داره و نمیتونه هظم کنه که ی وختی خدای نکرده پسره از گل نازکتر به دخترش بگه یا به هر نحوی باعث ناراحتی شما بشه و شما جهت حفظ پرده ها دم نزنین و این مدل فکر ها همش جمع میشه و در قالب رفتار محدود گرانه و دیکتاتور مابانه خودشو بروز میده و چون به پسره دسترسی نداره و تنها روی شما کنترل داره همه کاسه کوزه ها سر شما میشکنه... اگه تا ته احساس پدر شما بشه نفوذ کرد و اگه از دستش بر میومد شما رو به هیچ کسی جز فردی که کپی ویژگی های خودش رو داشته باشه عروس نمیداد و میدونه هم که نمیشه جلو تصمیم شما رو بگیره و هزار تا محدودیت های دیگه مجبوره این مدل احساس های مردانه رو در این قالب پرخاش بروز بده ...
    این توضیحاتی که میدم توصیفی بسیار ساده از احساسات مردانه هست که برای درک بهتر میگم...
    معمولا این مدل رفتار ها از طرف پسر های اولترا غیرتی نسبت به خواهر هم وجود داره و نیاز به زمان هست که این مسئله در مرد ها هظم بشه ..
    سریعترین راه حل این نگرش بیشتر متوجه شوهر شماست که با درک شرایط و موضوع باید آنچنان اعتماد سازی در خانواده و پدر شما ایجاد کنه که پدرتون احساس کنه انگار دخترشو با یکی مثل خودش فرستاده بیرون و دخترش رو دقیقا مثل خودش درک میکنه
    .
    این پنهان کاری های شما با اینکه راهگشای محدودیت های شما هست ولی در صورت آشکار شدن برای پدرتون خیلی خیلی خیلی ضربه مهلکی میتونه وارد کنه و همه اعتماد و توجهی که از بچکی معطوف شما داشته رو انگار برای ضربدر 0 میکنین و این حس رو در پدر ایجاد میکنه که منو به پسره فروخت و احتمالا شدیدا تو خودش میره و به ضربات روحی شدیدی دچار میشه حتما نهایت دقت رو داشته باشین.
    این قسمت رو و ویرایش اظافه کردم و اینکه : ( البته از جنس حرفای پاکنکرده آخرین پست شما هست و باز اینکه معمولا پدر ها، برادر ها، و کلا جنس مرد اگه بدونه دختر یا خواهر با دامادشون وارد فاز رابطه <بوق> شدن این حس مالکیت و محدودیت رو به کاهش میذاره و حس دوم که "تشویق به ادامه رابطه و حفظ صمیمیت بین زن و مرد و تشکیل پایه های یک زندگی موفق" متولد میشه و رشد میکنه و به مرور زمان بر حس مالکیت و محدودیت غلبه میکنه و پسره رو به عنوان یک عضو خانواده قبول میکنن. چون دیگه براآقایون مسجل میشه که دختره مال پسره شد و حفظ این رابطه حتی با وجود مشکل خیلی بهتر از شرایط بلاتکلیفی هست)
    معمولا این حسن ختام رو آقایون شب حجله مد نظر قرارمیدن و از اون روز فازشون نسبت به داماد عوض میشه ولی در اصل قضیه توفیقی نمیکنه ...
    درک کنید، برادر رو نمیگم ولی پدر نمیتونه این حس نیاز دختر و پسر رو به برقراری رابطه زودتر از موعد مقرر قبول کنه با اینکه رسم و رسوم و شرایط این زمونه با 30 سال پیش کلی فرق کرده
    <<پایان ویرایش>>

    برای کاهش حساسیت های پدرتون، نقش مادرتون هم میتونه موثر باشه البته نه از منظر میانجیگری و ارشاد و پیام رسان و ... بلکه با مرور گذشته ها و شرایط و دوران و انتظارات و تمایلات دوران اول زندگی مشترک برای پدرتون کمی حساست های ایشون رو کاهش بده (این مورد رو خیلی کلی گفتم خودتون میتونین بسطش بدین)
    .
    در کل شاید شما هم خوب به این مسئله پی بردین که هیچ چیز تو زندگی حتی از طرف نزدیکان قابل پیشبینی نیست ... شاید شما هزارجور مشکل قبل از ازدواج همراه با راهکار به ذهنتون خطور کرده بود ولی اصلا فکرشم نمیکردین که این مدلی مشکلی براتون پیش بیاد.
    .
    در آخر ( مرد نیستی و نمیتونی درک کنی .... )
    .
    اوقات خوب و خوشی داشته باشید
    ویرایش توسط saeeded : چهارشنبه 05 خرداد 95 در ساعت 02:55


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.