تشکرشده 48 در 28 پست
Alone boy.. (جمعه 24 اردیبهشت 95)
تشکرشده 66 در 27 پست
سعی کردم کنترل ذهنمو به دست بگیرم؛ سعی کردم خودمو قانع کنم.
سعی کردم ذهنمو مشغول به چیزای دیگه کنم اما..
اصلا وقت سر خاروندن ندارم؛ 12 ساعت کار می کنم، 7-8 ساعت خواب. اون 4-5 ساعت باقیمونده هم به کارای عقب افتادم می رسم و کمی هم درمورد دنیای فناوری و تکنولوژی اخبار جدید رو مرور می کنم چون خیلی به این چیزا علاقه دارم.
بدتر از همه اینکه هرکی از اون طرف میاد این خانوم رو به من پیشنهاد میده. دو سه روز پیش یکی از دوستام که خودش متاهله بهم گفت که یه کیس خیلی خیلی مناسب برام سراغ داره که عالیه و کاملا به هم میایم و مذهبیه و نمازخوان و....
بعد که پرسیدم کی؟ دیدم همین دختر خانوم مدنظرشه. (چون یه مدت تو یه قسمت با هم کار می کردن می گفت تو این مدت نمازش ترک نمی شد و..)
این سومین نفری هست که داره این دختر خانوم رو پیشنهاد میده. منم وقتی می بینم این همه ازش تعریف می کنن و میگن به هم میاید و.. اعصابم خورد میشه که چرا نشد.
نه اصلا اینطور نیست. فک کنم شما این خانوم رو با بعضی خانومایی که با حرکات و ناز عشوه از دیگران سلب آسایش می کنن اشتباه گرفتید.
اتفاقا ایشون از یه خونواده مذهبی هستن. تو این مدت من یه تار موی ایشون رو ندیدم یا اینکه بخواد مثلا رفتاری نامناسب داشته باشه. اتفاقا خیلی سنگین برخورد می کنه و منم دلیل اصلی که از اول ازش خوشم اومد همین رفتاراش و نوع پوشش بود. حرف شما درسته؛ مشکل من حضور این خانومه، اما در واقع مشکل از منه که دلبسته ایشون شدم نه اینکه این خانوم بخواد رفتار و یا پوشش نامناسبی داشته باشه.
ویرایش توسط Alone boy.. : جمعه 24 اردیبهشت 95 در ساعت 23:48
تشکرشده 48 در 28 پست
Alone boy.. (شنبه 25 اردیبهشت 95)
تشکرشده 404 در 138 پست
سلام به همه دوستان خوب همدردی
همین!!!..........میگم خسته نشید ی وقت!!!!..........حسابی افتادید تو زحمت...........چطوری می خواید از شرمندگی خودتون در بیاید؟؟؟؟؟؟؟ این همه سعی میکنید.... سعی میکنید...خدایی فقط همین؟؟؟
من ک خواهش کردم دقیق بفرمایید...حوصله نداشتید توضیح بدید یا همین ها بود واقعا؟؟
می خواستم چیزهای دیگه بگید از دست به عمل زدن هاتون توضیح بدید بعد ببینم ک از ی مراحلی رد شدید بعد...ولی شما هنوز نقطه اولید...ماشالاه تکون هم نمیخورید!!!!
نظرتون تغییری تو دیدگا ه هاتون صورت گرفته؟؟؟از چند ماه پیش تا حالا چه اطلاعات جدیدی کسب کردید؟فک کنید این هم این هم اطلاعاتی از ی فناوریه
اون وقت انتظار دارید ی معجزه ای بشه ...شرایط عوض بشه... وقتی شما هنوز همون پسر چند ماه پیش هستید ک ...
خب حالا خوب گوش کنید چون دیگه پروندتون داره میره دادگاه قضایی. خودتون هم میرید پای میز محاکمه
بیایید ی نگاهی به سعی کردم سعی کردم هاتون بندازیم:
این ک پستپست 17 گفتید نمیتونم فراموش کنم چون هنوز "امیدوارم ... امیدوارم ک بهش برسم "
افرین خیلی خوب تشخیص دادید...
گفتم ک شما زوم کردید رو بعد عاطفی باعث میشه منطقی فکر نکنید!!!
من نگران تیکه دومش نیستم بالاخره این خانوم یا یکی دیگه بهش میرسید ولی این امیدوارمه !!!!!
امید بر پایه چی؟ اخه همین جوری ک نمیشه ادم بگه من امید دارم!!!همیشه انقدر خوش بینید؟
تا وقتی اتفاقی نیفتاده پس نباید امید داشته باشید ولی علتش اینه ک فکر کردن به این چیزها شیرینه هر چند موقتی ...هرچند عقلتون میگه درست نیست
ببینید مثلا ی دختری تو دلش از ی پسری خوشش میاد. ایا درسته ک بشینه امیدوار باشه و بهش فک کنه؟؟؟؟مگر اینکه اتفاقی بیفته .......اون پسر هم از این دختر خوشش بیاد و بیاد جلو .تازه اون موقع هم امیدواریو خیال بافی ممنوع!!!
حتی اگه الان هم اون خانوم به قول شما نظرش عوض شه(ک باز هم این جای حرف داره)شما نباید همه چی رو تموم شده ببینید.
این وابستگی شما نشون از نا پختگیتون داره هیچ توجیه منطقی نداره !!!
شاید هم چند جلسه اول همه چی خوب بود، (درصورت پیش بردن مسیر خواستگاری به طرف شناخت درست طرفین از هم،) ولی بعداز چند دیدار و گفت وگو باز هم به ی موردی برخوردید ک فهمیدید به درد همسری نمیخورید. یا اصلا نه.... جواب ازمایش جور درنیومد!!!
فک کنم شما اگه روز اول ایشون موافقت میکردنو میرفتید خواستگاری برمی گشتید می گفتید "من هیچ حرفی ندارم فقط منو به غلامی تون قبول کنید هر چه زودتر بهتر چون من انتخاب کردم"یا حتی اگه الان نظر خانوم عوض شه و شما برید خواستگاری همین کار رو میکنید!!!!من نگران اینم.
نگید نه ک باور نمیکنم !!!!!.اگه این طوری نبو د، وقتی اون خانوم جواب رد داد میگفتید "خب... من ک میخواستم باب اشنایی باز بشه "بله" ک نگفته بودم شاید هم اصلا میرفتیم جلو میدیدم دنیامون با هم خیلی فرق داره و..." در نهایت هم به خاطر ویژگی های مثبت این خانوم ایشون همیشه برای شما قابل احترامند. فقط به عنوان ی همکار.
شما چیزی نمیدونید از این خانوم فقط رابطه کاری داشتید دکتر فرهنک میکه "توی محل کار ادمها خودشون نیستن"
نشون به اون نشون ک میگید یه نکته منفی هم پیدا نمیکنم. پس شما شناخت ندارید!!
با چند تا جمله ک نماز میخونه و نجابت و...خب قبول اینها درست.ولی اصلا کافی نیست مگه قراره همه نماز خونها زوج موفقی باشن؟؟؟
بعضی ها میتونن دوست خوبی باشن، همکار خوبی باشن ، به عنوان دوتا انسان شریف مراوده داشته باشن ولی نه اینکه همسر خوبی هم باشن!!!!
فک کردن به همه اینها یعنی دیدگاهتونو عوض کردن!!!
بعد از این کار، این دفعه اگه کسی اومد گفت بیا بهت دختر معرفی کنم فقط کوتاه میگید" منم نظر مثبتی رو ایشون داشتم خواستم از طریق خانواده باب اشنایی رو باز کنم ولی ایشون موافقت نکردن"
ناله های عاشقانه هم ک اینجا سر دادید اونجا نمیگید!!!!
حالا خودتون بگید چند سال حبس ببرم براتون؟؟؟؟
اصلا ولش کنید بیایید ی قصه بگیم از ی پسرخوبی....
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود تو این دنیای بی سرو سامون!!!
ی روز ی حسن کچل (شما بازیگرشید) دختری رو میبینه میگه واااااااااای چه قدر به معیار های من نزدیکه ....چقدر نجیبه.....بعد میره جلو میگه خانوم لطفا منو به غلامیتون قبول کنید.
دختره میگه نه نمیتونم قبول کنم
حسن کچل برمیگرده پیش ننه حسن شرح حال میگه(یعنی همدردی، شما اینجا ی عالمه ننه داشتید تا حالا)
خلاصه قصه میره تا اونجایی ک حسن کچل دیگه سعی میکنه بهش فکر نکنه...سعی میکنه قید دختره رو بزنه...سعی میکنه سعی میکنه....(کلا حسنه و سعی هاش!!!!خفمون کرد با این سعی هاش)
برمیگردن بهش میگن "حسن برو علت این اشتیاق را پیدا کن"
از اون طرف 4 ماه پیش ی خانم بیکاری بهش گفت برای اینکه فیلت یاد هندستون نکنه ی کتابی هست به نام....برو بخون.
حسن هم گفت سعی میکنم...ولی مدیونید فک کنید بچمون اهل عمل نیست!!!!!.برای اینکه چشتون دربیاد رفت خوند. بعد دید اتفاقا ی بخشی داره چرا عاشق میشویم؟؟بعد علت اشتاقشو فهمید.
تازه تو این مطالعاتش دستاورد دیگه ای هم داشت. اونم اینکه حسن فهمید خودباوریش پایینه وگرنه با جواب منفی دختر اون هم دوبار، یکم حس دافعه پیدا میکرد.
ی چیز دیگه هم ک گفتن این بود ک برای افق جدید پیدا کنی برو سی دی های دکتر فرهنگ و گوش کن تاپیک های مشابه و....اتفاقا این دفعه هم حسن گفت "چشم .سعی میکنم مطالعاتم و بیشتر کنم"
بهد رفت دکتر فرهنگ و ک گوش کرد دید جواب این سوالش و پیدا کرد ک تو پست 13 گفته بود همه اینها رو خودم میدونم مشکل من اینکه نمیتونم عمل کنم؟
واقعا چرا ادم بعضی وقتها میدونه ولی پای عمل ک میرسه نمیتونه و گند میزنه!!!!!!
تاپیک های مشابه هم خوند ی جا خانوم مصباح نامی خیلی حرفهای خوبی زده بود حسن و کلا دگرگون کرد!!!
ی اقایی هم ک همش میشینه نامه مینویسه برای همسر ایندش گفت حسن برو تو فاز معنوی جات!!
صلواتو انگشترو....
(وارد این بخش قصه نمیشم چون خیلی مفصله تا همین جاشم انگشتام درد گرفت. ولی بدونید با همین فرمون برید جلو کل دنیاتون عوض میشه. شعر یک شبی مجنون نمازش را شکست خوندید؟؟؟)
بعد همون خانوم بیکار ه بهش گفته بود حسن جان تو توی پس زمینه ذهنیت فک میکنی فقط همین ی دختر مناسبته!!!!
حسن گفت: خاموش !!!!!من کی همچین فکری کردم!!!!. من فقط دیر به دیر فراموش میکنمخودم همه اینها رو میدونم ...میدونم دخترهای دیگه هم هستن ک....
اخی ..الهی چه بچمون بیگناهه و مظلوم .....
این خانوم بیکاره گفت حسن هر کاری میکنی بکن ولی تمومش کن، تا عشق واقعی تو جذب کنی، و ی سری حرفهای مفت دیگه هم زد مثلا گفت حسن برو از ی روانشناس هم کمک بگیر ما ک دکتر نیستیم نظر شخصی میگیم اونها تکنیک های خوبی بلدن...چون دختر رو هم هرروز میبینی حتما با ی متخصص هم حرف بزن ...حتی لقمه رو هم اماده کرد، اسم دکتر حبشی رو اورد.....
این دفعه حسن محکم تر از قبل گفت :خاموووووشخودم همه اینها رو میدونم
بعد حسن سر حرفش موند ک میگه دخترهای دیگه هم هستن، برای همین و به اضافه جند تا کار دیگه ک حسن کرد، در نهایت این دختر رو قیدش و زد . بعد چشاش باز شد....بازه باز.... تا دخترهای دیگه دورو برش هم بببینه ، به خانوادش هم گفت بگردید برام دختر پیدا کنید و....
از این جا به بعد اخر قصه رو حسن خودش میاد تعریف میکنه....از چیزهای خوبی ک این اتفاق براش داشت میاد میگه و کلا هر چی ک دلش بخواد....
شاید باز هم بگه سعی میکنم شما فعلا خااااااااااااموووووووش
Alone boy.. (دوشنبه 27 اردیبهشت 95), mohamad.reza164 (یکشنبه 26 اردیبهشت 95)
تشکرشده 404 در 138 پست
mohamad.reza164 (یکشنبه 26 اردیبهشت 95)
تشکرشده 66 در 27 پست
هلیاجون (دوشنبه 27 اردیبهشت 95)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)