همسرم پيام داد بيا خونه و همه چيو فراموش كنيم، گفتم به شرطى ك بياى بريم يه مشاور خوب و تا اخرش ادامه بديم، گف من مشكلى نداوم ك بيام مشاور از زندگيمم راضيم، مثه اينكه يادت رفته بعضى شب صداى خنده هامون تا اسمون ميره ر، كفتم من ك دارم اذيت ميشم به خاطر من بيا، گف عجب رويى دارى، تا چيزى ميشه ميرى خونه بابات باز من دارم ميگم ول كن بيا خونه ت تو شرط ميدارى؟! گفتم خب بيامم ك باز دوماه ديگه ميپريم به هم، جرا الكى اذيتم ميكنى، ٥ ساله ازدواج كرديم هردفه به دلايل بيخود همو اذيت ميكنيم، خب بيا بريم يه بى طرف بهمون بگ چيكار كنيم
باز دوباره بحثمون شد اخرشم هيچى ب هيچى...
انقد فك كردم دارم داغون ميشم، دو كيلو ديگه وزن كم كردم، به خدا خودمم ديگه نميدونم دردم چيه و چى ميخوام و هدفم چيه. هردفه به يه نتيجه ميرسم
يا راهي خواهم يافت
يا راهي خواهم ساخت
ویرایش توسط Somebody20 : یکشنبه 20 تیر 95 در ساعت 17:35
علاقه مندی ها (Bookmarks)