به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 64
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من قلبا هنوز شوهرمو دوست دارم ولی وقتی به کاراش فکر میکنم دیگه رغبتی ندارم این زندگی رو حفظ کنم
    همه ی این چیزایی که گفتم هیچ کدوم به تنهایی دلیل طلاق نیستن وقتی با هم جمع میشن میشن دلیل طلاق
    فکر میکنید چی میشه که یه فرد تصمیم به جدایی میگیره !
    من وقتی میبینم برای اینکه لحظه هاشو با من بگذرونه هیچ تلاشی نمیکنه ، برام وقت نمیزاره که یه موقع هایی هم به خواسته های من توجه کنه نمیگم همیشه( مثل همون مثال خرید رفتن که بالا گفتم ) من توقع ندارم تو هر خریدی باهام باشه خب طبیعت بعضی مردا اینه که از خرید رفتن خوششون نمیاد ولی گاهی لازمه
    از همه اینا مهمتر اینکه من میخواستم با من راحت باشه مشکلشو بمن بگه محرم خودش بدونه نه این که بریزه تو خودش کم حرف بشه ، عصبی بشه ، انواع مریضی ها بیاد سراغش
    من میخواستم با شوهرم مثل دو تا دوست باشیم ؛ تو همه چیز از همدیگه نظر و همراهی بخوایم
    نشد واقعا ،، متاسفانه من هر چی بهش میخواستم نزدیکتر بشم انگار اون از من دور تر می شد
    جزء اخلاقیاتش اینکه به شدت تو داره حتی مسائلشو به خانواده ي خودشم نميگه
    من اون وقت چطور میتونستم و میتونن با این طور ادم کنار بیام
    وقتی مسائلش فقط به خودش مربوطه پس چرا زن گرفت ! پس چرا خواست یه همراه کنارش باشه ؟
    البته که من خودم خیلی اشتباهات داشتم به قول مارال اویزونش شدم هر روز چند بار یا بهش اس میدادم یا زنگ میزدم گله میکردم ازش یا قربون صدقش میرفتم
    اشتباه این بود که گاهی گذاشتم دخالت های مامانم تو زندگیم راه پیدا کنه
    وقتی پارسال روز زن شوهرم فقط یه شاخه گل برام خرید همه منتظر بودن ببینن روز زن برای من چیکار می کنه !
    روز مرد شد مامانم پشت تلفن بهم میگفت حق نداری روز مرد یا چند روز بعدش که تولدشه چیزی براش بخری ! وقتی اون برای تو ارزش قایل نیست تو هم همین کارو باهاش کن
    که من تنها کاری که توانستم بکنم اینکه گوشی رو تو اون لحظه قطع کنم ولی بعدش حرفاش هی اذیتم میکرد که یه روز بدون اینکه خودمم بخوام تو عصبانیت تو دعوایی که بینمون شده بود به زبون اوردم که من هدیه ی درست حسابی برات خریدم ولی تو چی کار کردی! که از دستم خیلی ناراحت شد
    من می خوام یه زندگی دیگه شروع کنم که از اولش خودم افسار زندگیمو دست کسی ندم
    وقتی من میتونم بعد از این یه ازدواج پخته تر داشته باشم و خودش هم همین جور چرا بسوزیمو و بسازیم ؟
    خدا می دونه خودشم توی این زندگی اذیت شد دیگه نمی خوام این زندگی زجر اور رو با هم تجربه کنیم
    ویرایش توسط aftab6 : جمعه 03 اردیبهشت 95 در ساعت 16:35

  2. #12
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر چی شما بیشتر توضیح میدید من بیشتر می بینم که درک رفتار و افکار شما سخته . خوب شما که گفتی تصمیم پدرتون بوده و کاری از دست شما ساخته نیست . حالا دوباره ظاهرا تصمیم خودتون هست که طلاق بگیرید . شما بصورت سینوسی حرف هاتون عوض میشه . آخرش کی تصمیم گیرنده اصلی هست .

    نکته دوم اینکه به هر حال شما تبدیل به یک مطلقه میشید و شانس پیدا کردن موردهای مناسب براتون مثل سابق نیست . بعد شاید توی اون زندگی دوم هم یک مشکلات جزئی پیش بیاد و شما یا پدرت تصمیم بگیری که اون زندگی هم تمام بشه و یک زندگی جدید شروع بشه که از اول درست باشه . این داستان تا کجا ادامه خواهد داشت من نمی دونم !

    جالبه که قلبا هم شوهرتون رو دوست دارید ولی به این راحتی تصمیم گرفتید برای طلاق و خیلی هم غمگین به نظر نمی آیید . اون سوال من رو پاسخ ندادید . آیا شما قبل از ازدواج روابط دوستی رو هم تجربه کردید ؟ اگر بله با چه کم و کیفی ؟

    شما عنوان تاپیکت هم نشون میده که فقط دنبال فرار هستی و توانایی حل مسئله نداری . شاید هم نازک نارنجی هستید و نازپرورده بار اومدید که با مسائل جزئی فرار می کنید

    به هر حال به نظر من یکی ، آدم عجیبی هستید . شاید دیگران بتونن به این تاپیک کمکی بکنن . بنده نتونستم با صاحب تاپیک ارتباط برقرار کنم . باورها و افکار ایشون برای من قابل درک نبود . . .
    ویرایش توسط بهزاد9 : جمعه 03 اردیبهشت 95 در ساعت 18:14

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر چی شما بیشتر توضیح میدید من بیشتر می بینم که درک رفتار و افکار شما سخته . خوب شما که گفتی تصمیم پدرتون بوده و کاری از دست شما ساخته نیست . حالا دوباره ظاهرا تصمیم خودتون هست که طلاق بگیرید

    ببینید من اوایل اصلا راضی به طلاق نبودم ولی وقتی دیدم اونی که بیشتر داره تلاش میکنه این زندگی رو نگه داره منم . این اونه که حاضر نیست غرورشو بزاره کنار یه بار دیگه هم با پدرم صحبت کنه
    منم بی خیال شدم دیگه چیکار هم میتونم انجام بدم ! هر چی بگم میگن اون که از خداش بود موضوع طلاق پیش بیاد ببین حتی دیگه پیداش نشد پس تو رو نمیخواد برای کی خودتو کوچیک میکنی
    ____________________

    . شما بصورت سینوسی حرف هاتون عوض میشه . آخرش کی تصمیم گیرنده اصلی هست .

    نکته دوم اینکه به هر حال شما تبدیل به یک مطلقه میشید و شانس پیدا کردن موردهای مناسب براتون مثل سابق نیست . بعد شاید توی اون زندگی دوم هم یک مشکلات جزئی پیش بیاد و شما یا پدرت تصمیم بگیری که اون زندگی هم تمام بشه و یک زندگی جدید شروع بشه که از اول درست باشه . این داستان تا کجا ادامه خواهد داشت من نمی دونم !

    نمی دونم شاید خواستم همه ی حرفایی که لازمه تو پست بگم شما فکر کردید از این موضوع به اون موضوع میپرم
    در مورد نکته ی دومتون : نمی تونم بگم این موضوع برام سخت نیست و بهش فکر نکردم
    اتفاقا هر روز تغریبا دقیقا به همینا فکر میکنم
    خیلی ها بودن بعد جدایی رفتن ازدواج کردن و موفق بودن
    خیلی ها هم بودن موفق نبودن
    خیلی ها هم اصلا موفق به ازدواج دوباره نشدن
    همه چیز دست خداست
    از اینده کی خبر داره ؟
    ____________________

    جالبه که قلبا هم شوهرتون رو دوست دارید ولی به این راحتی تصمیم گرفتید برای طلاق و خیلی هم غمگین به نظر نمی آیید . اون سوال من رو پاسخ ندادید . آیا شما قبل از ازدواج روابط دوستی رو هم تجربه کردید ؟ اگر بله با چه کم و کیفی ؟

    بله هنوز دوسش دارم چون اگر از اول بدلم ننشسته بود به هیچ وجه جواب بله نمیگفتم
    ولی من نمیتونستم این اخلاقا رو داره
    همه چی دوست داشتن نیست برام ادم لجباز و مغرور که جز حرف خودش چیزی براش مهم نیست قابل تحمل نیست

    خیر ازدواجمون سنتی بوده
    ___________________

    شما عنوان تاپیکت هم نشون میده که فقط دنبال فرار هستی و توانایی حل مسئله نداری . شاید هم نازک نارنجی هستید و نازپرورده بار اومدید که با مسائل جزئی فرار می کنید

    شاید بخوام از مشکلم فرار کنم ولی به هیچ وجه ادم ناز پرورده ای نیستم
    شوهرم داد میزد سرم تمام تنم میلرزید ولی هیچی بهش نمیگفتم میگفتن بزار بگه بالاخره عامل عصبانیتش رفتار و حرف های منم هست
    خیلی جاها حق رو بهش میدادم
    شکر گذار زحمت هاش بودم ، اگر دختر ناز پرورده ای بودم این کار ها رو نمیکردم
    ___________
    به هر حال به نظر من یکی ، آدم عجیبی هستید . شاید دیگران بتونن به این تاپیک کمکی بکنن . بنده نتونستم با صاحب تاپیک ارتباط برقرار کنم . باورها و افکار ایشون برای من قابل درک نبود . .

    این روزها خودمم خودمو نمیتونم درک کنم چه برسه به شما ولی بازم نکته میدونید که میتونه کمکم کنه از گنگی و گیجی در بیام خوشحال میشم نظر بدید

  4. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 تیر 97 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1392-5-02
    نوشته ها
    206
    امتیاز
    7,253
    سطح
    56
    Points: 7,253, Level: 56
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    143

    تشکرشده 309 در 147 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام
    تایپیکتون رو کامل نخوندم اما در مورد هدیه روز زن که گفتید شوهرتون فقط یه شاخه گل خرید براتون
    شما چی میخاید واقعا؟!
    پول و مادیات یا ابراز عشق ساده و بی الایش؟!
    اگر اون گل رو صمیمانه و از روی عشق گرفته براتون چرا براتون اینهمه کوچیکه و بی ارزش؟!!!
    بعد اینکه چرا به خونوادتون گفتید فقط یه گل گرفته که مادرتون همچین نسخه کینه توزانه ای براتون بپیچه و بگه تلافی کن؟!
    دقیقا منم همین اتفاق پارسال روز زن برام پیش اومد و به همسرم قول دادم بعدا جبران کنم اما اونم مثل شما به مادرش گفت و ابرومو برد!!
    یکم بجای دهن بینی و دادن اجازه دخالت به دشمنای دوست نما رسم و رسوم زندگی رو یاد بگیرید...!!
    امیدوارم بتونید زندگیتون رو باز بسازید...

  5. 2 کاربر از پست مفید amf66 تشکرکرده اند .

    mohanad28 (شنبه 04 اردیبهشت 95), آرامش خیال (شنبه 04 اردیبهشت 95)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    تایپیکتون رو کامل نخوندم اما در مورد هدیه روز زن که گفتید شوهرتون فقط یه شاخه گل خرید براتون
    شما چی میخاید واقعا؟!
    پول و مادیات یا ابراز عشق ساده و بی الایش؟!
    اگر اون گل رو صمیمانه و از روی عشق گرفته براتون چرا براتون اینهمه کوچیکه و بی ارزش؟!!!
    بعد اینکه چرا به خونوادتون گفتید فقط یه گل گرفته که مادرتون همچین نسخه کینه توزانه ای براتون بپیچه و بگه تلافی کن؟!
    دقیقا منم همین اتفاق پارسال روز زن برام پیش اومد و به همسرم قول دادم بعدا جبران کنم اما اونم مثل شما به مادرش گفت و ابرومو برد!!
    یکم بجای دهن بینی و دادن اجازه دخالت به دشمنای دوست نما رسم و رسوم زندگی رو یاد بگیرید...!!
    امیدوارم بتونید زندگیتون رو باز بسازید...

    بله درست میگید ولی چطور میذاشتم نفهمه ! شوهرم حتی روز مادر برای مامان خودمم گل خرید من محبتشو از یادم نمیبرم ولی خب منم دوست داشتم یه هدیه ی خوب برام بخره این خواسته ی هر دختریه
    ولی بازم حق با شماست
    مادیات انقدر ارزش نداره
    چیزی که منو زجر میده اینه که حتی زبونن هم نگفت جبران میکنم یعنی حتی توقع هم کنم میشم بده
    من پارسال عید نوروز هر چی بهم عیدی دادن پولاش جمع شدن یه مقداری شد بهش گفتم بریم یه گردنبند بگیرم به اسم خودت باشه خیلی دوست داشتم . گفت باشه صبر کن نخر فعلا دست نگهدار گفتم باشه ولی هنوز داره میخره برام ! یادش رفت ... ایناست که ادمو اذیت می کنه چرا انقدر این چیزا نباید براش مهم باشه
    یعنی چی من تا الان نمی فهمم برای چی باید دست نگه می داشتم انقدر اون پول موند که دم دستم خرج شد
    ویرایش توسط aftab6 : شنبه 04 اردیبهشت 95 در ساعت 01:01

  7. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    منم با دوستان کاملا موافقم شما اگر مرد راهی و میخوای بسازی و خوب زندگی کنی همین زندگی رو درست کن وگرنه هرجا بری و با هرکی باشی همینی

    اگرچه من به شما به شدت حق میدم و درکتون میکنم و میفهمم که اونقدری که دلتون خواسته از همسرتون توجه دریافت نکردین و ایشون خیلی جاها بی تفاوت بوده ولی اینا دلیل طلاقه؟؟؟

    عزیزم شما و همسرت فقط از لحاظ اخلاقی کمی باهم تفاوت دارید که به مرور زمان میتونید این تفاوتهارو کم کنید و بهم نزدیک بشید با بیان کردن توقعاتتون و خواسته هاتون

    انتظارم نداشته باشید یه شبه ایشون تغییرکنن

    اکثر مردا همین طورین و همه ی خانومها هم تا حدی ازین قضایا گله دارن

    فکرکردی همه مردای دیگه مدام دنبال زنشونن عزیزم؟؟؟

    باورت میشه که من ارزو به دلم مونده وقتی میرم دکتر همسرم پیشم باشه یا میرم خرید یا هرجایه دیگه

    من هفته ی قبل به دلیل فشار وحشتناکی که وقت ورزش بهم اومد مجبور شدم برم بیمارستان و چند ساعتی سی سی یو بستری بودم در حدی که متخصص قلب به همسرم گفت خدا رحم کرده میتونست با ضربان قلب 230 دچار ایست قلبی بشه با این وجود وقتی همسرم از مطب اومد پیشم یه چند ساعتی بود بعد بهم گفت کاش بگی یکی از دوستات بیاد پیشت اخه من ساعت چهار باید مطب باشم!!!!!!(ما تو شهری که زندگی میکنیم غریبیم وکسی رو نداریم)

    شاید اگر من جای همسرم بودم اگر همسرمم خودش میگفت برو نمیرفتم و خودمو میکشتم که همسرم سی سی یوه و واویلا و فلانو بهمان
    اما من ناراحت نشدم و درکش کردم البته دروغه بگم ناراحت نشدم اما درکش کردم سعی کردم شرایطشو بفهمم و نذارم پای اینکه دوسم نداره و برام ارزش قایل نیست چون میدونم چقدر دوسم داره

    خونه که خریده بودیم دنبال همه ی خریدها من تنهایی میرفتم باورتون شاید نشه حتی جاهایی میرفتم که زنها معمولا نمیرن و چیزهایی بلند میکردم که خود همسرم نمیتونست نیم متر بلندش کنه!!!! اما هرچند سخت فقط سعی کردم شرایطشو بفهمم و درک کنم زندگی مشترک یعنی گذشت یعنی درک متقابل یعنی عشق و فداکاری

    وگرنه همه دوس دارن مثل ملکه زندگی کنن همسرشون مدام تحویلشون بگیره بهترین کادوهارو بخره هر روز ببرتشون خرید و مسافرت و خوش گذرونی و .....

    اما توی بطن زندگی متوجه میشی که نمیشه متوجه میشی زندگی سفیدبرفی و .....نیست

    متوجه میشی که مردها مثل زنها نیستن و همونطور زنها مثل مردها نیستن اگر میخوای خوشبخت بشی باید تفاوتهارو بشناسی درک کنی و تا حدی سعی در نزدیک شدن و کمتر کردن تفاوتها بکنی

    بری شرح زندگی منو بخونی میبینی وقتی باهم ازدواج کردیم تنها خرجی که همسرم کرد یه سرویس طلا بود و والسلام حالا شاید فکر کنی حتما کم و کسری داشتم مشکلی داشتم یا همسرم خیلی انچنانی بوده که من همه ی اینها رو بخاطرش قبول کردم اما باور کن هیچکدوم اینها نبوده و نیست

    من فقط نگاهم به زندگی مشترک مثل بقیه دخترا نبود من موقعیتهای بسیار ایده الی از نظر بقیه داشتمو ردشون کردم و از همه چیز چشم پوشی کردم برا همسرم چون همسرم چیزی داشت که بقیه نداشتن با همه ی شرایط مالی و خونوادگی ایده الشون

    همینکه همسرتون براتون گل خریده خیلی خوبه اگر توقع دیگه ای هم دارید میتونید بهشون بگید
    بگید که وقتی ازت کادو میگیرم احساس میکنم دوسم داری به فکرم بودی که برام وقت گذاشتی و کلی فکر کردی و خرید کردی
    مطمین باش بعد از یکی دوبار اصلاح میشد

    من همیشه وقتی برا همسرم کادو میگرفتم بهترین چیزهارو میخریدم ارزونترین کادویی که براش میگرفتم یه میلیون پولش بود در حالی که همسرم میخرید اما نه مثل من فکر شده و درست حسابی

    اینقدر تکرارش کردمو با عشق هربار براش کادوی بهتر گرفتم تا اونم سر ذوق اومد و تغییر کرد الان از سه ماه قبلش به فکره اینه که چی برام بخره

    مردها از خیلی جهات مثل بچه هاهستن خیلی خوب فرم میگیرن تغییر میکنن و با زنشون راه میان فقط کافیه قلبشون پر بشه کافیه زن راهشو بلد باشه زنها نباید زود نا امید بشن اگر دنبال عشق رویایی هستین اگر دلتون میخواد همسرتون خیلی دوستون داشته باشه باید خیلی تلاش کنید هیچ چیز ارزشمندی به راحتی به دست نمیاد اینو یادتون باشه

    در اخر اگر دلیلتون برا طلاق همین چیزهاییه که گفتین من بهتون اطمینان میدم هشتاد درصد مردها این خصلتهارو دارن پس احتمال اینکه بعدی و بعدی و بعدی هم همین مشکلاتو داشته باشه خیلی زیاده

    ما وقتی یه دندون خراب میشه اول میگیم باید پر بشه اگر دردش ساکت نشد عصب کشی میکنیم مراحل بعدی روکش میشه گاهی جراحی میخواد گاهی مدتی باید باهاش سر کرد و تحمل کرد گاهی بازهم مجبور میشیم عصب کشی مجددش کنیم و در نهایت وقتی همه ی راههارو رفتیم و جواب نگرفتیم تازه میگیم خوب بهتره دندون کشیده بشه و جاش ایمپلنت بشه از همون اول نمیریم سراغ کشیدن چون برای دندون ارزش قایلیم

    من یه سوالی ازتون دارم وقتی یه دندون اینقدر ارزشمند میشه که اینهمه تلاش و هزینه برا حفظش میشه به نظرتون یه زندگی ارزش تلاش و صرف وقت و هزینه رو نداره؟؟
    از اول باید راه اخرو رفت؟؟؟؟؟
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : شنبه 04 اردیبهشت 95 در ساعت 19:33

  8. 5 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    nahid-111 (شنبه 04 اردیبهشت 95), tavalode arezoo (سه شنبه 14 اردیبهشت 95), آرامش خیال (شنبه 04 اردیبهشت 95), بهزاد9 (شنبه 04 اردیبهشت 95), ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  9. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سحر خانم
    خیلی لطف کردید اومدید تو پستم نظر دادید

    ببینید من اگر بخوام هم این زندگی رو درست کنم هم نمیتونم
    من بازم به حرفای شما فکر و اتفاقا امروز به شوهرم نامه دادم که بیاد حرف بزنیم
    دقیقا متن رو براتون میزارم ببینید اگر من در اشتباهم اشتباهم بهم بگید
    گفتم من اگر الان بهشون بگم بخوام با تو زندگی کنم دیگه هیچ حمایتی از خانواده ندارم
    اینا مهم نیست
    چیزی که مهمه بعدشه
    مهم تو و من هستیم که میتونیم دوباره زندگیمو رو بسازیم یا نه
    همه ی اینا تردید منه
    که باعث شد تصمیم به جدایی بگیرم
    تو نظرت چیه تو هم این طور فکر میکنی ؟
    گفت من نظرمو قبلا گفتم
    گفتم خب بگو بازم
    گفت یه حرفو که صد بار نمیزنن
    گفتم منم اگر بخوام لجبازی کنم خوب بلدم
    ولی بهت احترام میذارم
    نمی خوام غرورت بشکنه
    دقیقا همین رو گفتم که اینو که گفتم سریع برگشت گفت
    اولا هیچ وقت منو تهدید نکن ، ثانیا احترامی در کار نبوده ، ثالثا غرور من نه دست تو هست و نه دست بزرگتر از تو
    رابعا از این به بعد محترمانه صحبت کن
    بماند چقدر بعد از این بحثمون شد فقط سعی کردم خلاصشو باهاتون در میون بزارم
    کجای حرف من بد بوده
    وقتی ازش محترمانه توضیح میخوام و منو پس میزنه من دیگه از چه دری وارد بشم ؟؟؟
    من به خودشم گفتم تو باز داری زود برداشت بد میکنی
    منظورم از غرورت بشکنه
    غرور مردونت بود نه چیز دیگه ای
    وقتی زن زبون درازی میکنه یا لجبازی در واقع داره غرور مردشو نا دیده میگیره
    که گفت رفتارتو توجیح نکن
    گفتم دقیقا منظورم همین بود توجیه نمیکنم
    ویرایش توسط aftab6 : یکشنبه 05 اردیبهشت 95 در ساعت 00:55

  10. #18
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باز حرکت بدی نبوده و با این اوضاع طبیعی هست که مقداری اصطکاک پیش بیاد و به تدریج مسائل تلطیف میشه . . .

    به نظر من بدترین قسمت همون بحث کردن زیادی هست . بهتره صبورانه تر وارد دیالوگ بشید و نرم نرم جلو برید . بخصوص موقعی که صحبت میکنید مقداری ریتم صحبت رو کند کنید تا هر دو طرف آرام بگیرن و از جلد تدافعی خارج بشن . در اینصورت پاسخ ها منطقی تر میشه

    با وجود انتقادات پی در پی که از شما داشتم ، شما واکنش های خوبی داشتی . الان هم حرکت خوبی انجام دادی و اون صحبت دوباره با شوهرتون بوده که البته تنش و اصطکاک در این شرایط طبیعی بوده . مهم ادامه راه و اون نکاتی بود که در بالا گفتم

    شما اگر بخواهید جدا هم بشید ، بهتره آرام تر و محترامانه تر جدا بشید . به شخصیت خودتون فکر کنید و به اینکه در کل کل کردن همه بازنده میشن . یعنی هم در لحظه طرفین سبک میشن هم اثرات مخربی روی رابطه میزاره .

    اما مهمترین مشکل همچنان در باورها و افکار شماست ، فرمودید : «
    ببینید من اگر بخوام هم این زندگی رو درست کنم هم نمیتونم
    » این حرف حتماً غلط هست و توانایی یک انسان حد و مرز نداره . چه برسه به اینکه نتونه رابطه با همسرش رو ok کنه . باز فرمودید : «
    گفتم من اگر الان بهشون بگم بخوام با تو زندگی کنم دیگه هیچ حمایتی از خانواده ندارم
    » این حرف هم کودکانه هست . پدر و مادر به تدریج وقتی ببینن شما میخای دوباره زندگی کنی اول موضع میگیرن بعد کم کم نرم میشن . درضمن به احتمال 99.99 درصد در هر شرایطی شما
    حمایت خانوداده رو از دست نمیدی . حالا ممکنه در کوتاه مدت مقداری اختلاف نظر و اخم و تخم پیش بیاد ولی در بلند مدت چیز زیادی عوض نمیشه . . .

    جالبه که بعد از دو جمله بالا فرمودی «
    اینا مهم نیست ،چیزی که مهمه بعدشه» اتفاقا بعدش چیز خاصی نبود و طبیعی بود و اصلا ملاک نیست . ولی نگرش شما که در جملات بالا بود خیلی مهم هست که هنوز متوجه نشدید . به هر حال واکنش منطقی شما در مواجهه با انتقادات پی در پی بنده و دیگران ، قابل تقدیر هست ، امیدوارم در تعامل با شوهر گرامی هم واکنش های منطقی از شما بیشتر ببینیم . . .
    ویرایش توسط بهزاد9 : یکشنبه 05 اردیبهشت 95 در ساعت 07:03

  11. کاربر روبرو از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  12. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 آذر 98 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-21
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    5,584
    سطح
    48
    Points: 5,584, Level: 48
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 166
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    128

    تشکرشده 199 در 73 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط aftab6 نمایش پست ها
    سمیراه
    با حرفت موافقم عزیزم بودنش نیست در مورد خواهرت واقعا نمی دونم چی بگم من طاقتم کم بود یا اون واقعا منو نمی خواست ببینه
    من و اون تو دوران نامزدیمون از هم دور بودیم بیشتر اوقات یعنی من تو یه کشور دیگه بودم اونم توی ایران بود
    یه سری که دو ماه بود از هم دور بودیم بعد دو ماه دوری وقتی می خواستم بیام اولش که اصرار داشت من نیام بعدش هم که خبر بهش دادم من دارم میام مثلا پس فردا گفت ببین چهار شنبه ک داری میای من تا ساعت ۱۱ سرکارم و فرداش هم همین طور و وقتی هم میام خیلی خسهستم نمی تونم بیام ببینمت گفتم باشه اشکال نداره موند روز جمعه ( مادر بزرگم حال خیلی بدی داشت و تو بیمارستان بود ) به من زنگ زد گفت من دارم میام عیادت مادر بزرگت تو هم میای اونجا ؟
    گفتم نه من دو روز پیش که دیدمش حالم بد شد تو اون حالت دیدمش نمی تونم بیام گفتم تو برو ببینش بعد بیا خونه ی ما که همو ببینیم گفت باشه ببینم چی میشه
    رفت بیمارستان از اون ور هم رفت خونشون زنگ زدم گفتم چرا نیومدی گفت سرما خوردم سرم درد می کرد دیگه من نمی تونم این همه راه مادرمو برسونم خونه بعد بیام خونه ی شما (با مامانش رفته بودن بیمارستان )
    فرداش هم که شنبه بود مادر بزرگم فوت کردن و به رحمت خدا رفتن
    سر خاک همو دیدیم و چ دیدنی هم

    مارال
    بخاطر اختلافی که بینمون شده بود بعد این موردی که در بالا ذکر کردم خانواده خیلی نگران زندگیم شدن
    میخواستن تموم کنم که من گفتم نه شاید از هم دور بودیم این اتفاق افتاده و بینمون سردی اومده
    من دو سه ماه بدون مامانم اینا تو ایران موندم که بشناسمش بازم تغییری نکرد
    ناراحتی و دعوا هامون چند برابر شد ولی به مامانم اینا چیزی نگفتم گفتم بزار زندگیم درست بشه
    تا وقتی دوباره مامانم اینا اومدن و خودشون دیدن که همه ی حرفایی که بهشون زدم که خوب شده و.. الکی بوده دیگه جلوشون نمیتونستم نمایش بازی کنم
    که گفتن این زندگی رو تمومش کنی از الان بهتره
    عزیزم من درکت میکنم
    واقعا درکت میکنم آدم ازدواج میکنه که همراه داشته باشه نه اینکه هی قدم برداره دنبال طرفشو
    اون اندازه همون قدمها ازش دوربشه
    واقعا میفهمم
    یروزایی بود منم مثل تو بودم هی میرفتم دنبال همسرمو توقع داشتم اونم بیاد
    اما کار بشدت اشتباهیه
    مردا اصلا دوست ندارن بهشون بگی
    بیا ببینمت
    بیا پیشم
    این ساعت بیا چرا دیروز نیومدی؟
    چرا کم میای؟
    چرا سردی؟
    چرا دوستم نداری؟
    و فلان...
    حق داریا من نمیگم حق نداری اما اصلا نوع ارتباطتت درست نیست
    تو رابطتتون باید ظرافت داشته باشه چرب زبونی داشته باشی
    هرچه به زور بخوای همسرت به خودت نزدیک کنی دورتر میشه
    بنظرم رفتارت رو عوض کن مثلا نگو بریم به خالم سر بزنیم بگو خیلی خوبه عید که شد خالمو میدیدم
    اگر گفت خب باهم میریم که کلی تشکر کن اگر گفت مثلا سرم درد میکنه خودت برو قربون صدقش برو
    بگو فدای سرت بشم که درد میکنه منم نمیرم هروقت که حالت خوب بود بریم اصلا هروقت اقامون بگه...
    میبینی؟ اینجوری تو احساست رو میگی و همسرت تصمیم میگیره چکار کنه
    نه اینکه خودت تصمیم بگیری و زورش کنی انجام بده
    خواسته همون خواستس نوع گویش فرق داره
    ازین به بعد اینجوری خواستت رو بیان کن مثلا بگو چقدر دلم می خواد برم خرید ( تو مورد خرید کردن زیاد اجبارش نکن چون خیلی هاشون دوست ندارن اینکارو)اگر گفت نه کلی فداش شو بگو هرچی اقامون بگه
    مطمن باش کم کم راغب میشه واسه همراهی باهات
    و دیگه ام نگو بیا پیشم و حرفهای اینچنینی فقط گاهی دلتنگیتو بیان کن
    تو همین سایت سیاستهای زنانه رو سرچ کن
    خیلی برات لازمه عزیزم
    ازت خواهش میکنم زندگیت رو بهم نزن
    حتی اگر بهمم بزنی با این تفکر با مرد دیگه ای هم خوشبخت نمیشی چون رفتارت اشتباهه

  13. کاربر روبرو از پست مفید سمیراه تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (دوشنبه 13 اردیبهشت 95)

  14. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 18 اردیبهشت 97 [ 04:11]
    تاریخ عضویت
    1394-5-12
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    2,458
    سطح
    30
    Points: 2,458, Level: 30
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 8.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    7

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خدمت شما اقا بهزاد
    ممنونم که نظر دادید
    چیزی که مهمه من خودم فکر میکنم اون رابطه ی کلامی وصبریه که هیچ کدوممون ندارم
    من خودم فوق العاده ادم بی سیاستیم و وقتی فکر میکنم کم کم به ایندم نا امید میشم و میترسم ازش
    نمیدونم باید از کجا شروع کنم میخوام یاد بگیرم درست و با منطق صحبت کنم و عادت کم صبری و بی حوصلگی تو بحث کردن رو کم کم ترک کنم و یه زندگی نرمالی داشته باشم
    بنظر شما از کجا باید شروع کنم ؟
    به شوهرم که دیگه روم نمیشه پیام بدم چون همون دیشب بحثمون دوباره شد که اینترنتتشو خاموش کرد کلا و منم کاری نمیتونم کنم الان هر کاری کنم حس میکنم دوباره اویزونشم

  15. 2 کاربر از پست مفید aftab6 تشکرکرده اند .

    بهزاد9 (یکشنبه 05 اردیبهشت 95), سمیراه (یکشنبه 05 اردیبهشت 95)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چه کمکی به بهبودی وضعیت بچه هام میتونم داشته باشم؟
    توسط heliyaa در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 96, 11:28
  2. ازوضعیت بد مالی شوهرم خسته شدم تواین شرایط چه کار میتونم بکنم؟
    توسط شاپرک 114 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 02 خرداد 94, 10:55
  3. تو هرکدوم از این موقعیت ها چه رفتار بهتری میتونستم داشته باشم؟
    توسط nafiseh joon2 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 آذر 93, 13:19
  4. چطوری به کسی که نمیتونه بخاطرموقعیت شغلیش ابراز علاقه کنه کمک کنیم؟
    توسط bahar5005 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 19 بهمن 92, 11:24
  5. طلاق گرفتم. نمیتونم با وضعیت جدیدم کنار بیام
    توسط Lnaz در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 70
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 مهر 92, 15:13

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.