به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    اگر درست متوجه شده باشم شما هنوز عقد هستین و از نظر فامیل و آشنا سر زندگیتون نرفتین
    پس
    اگر مدتی از همسرت جدا باشی مشکلی پیش نمی آد و حمل بر قهر از خونه ی شوهر نمی شه

    به نظرم یه کم از هم فاصله بگیرید. با ایشون صحبت کن بگو می خوای یه کم استراحت روحی روانی به هر دوتون بدی
    یه ماه شما با مادرت زندگی کن
    تو این یک ماه هفته ای یک یا دو بار با همسرت برید بیرون قدم بزنید چیزی بخورید و برگردید پیش والدینتون
    مثل دوران دوستی یا نامزدی

    زیاد به پر و پای هم نپیچید
    بحث و گفتگوی طولانی نکنید
    بیشتر در حد یک هواخوری و گذروندن اوقات خوش با هم باشه
    بعد از یک ماه که خوب فکرهاتون را کردید و اشکالهای احتمالی را در رابطه تون پیدا کردید با هم بشینید صحبت کنید.
    شاید این فضا باعث بشه همسرت هم یه نفسی بکشه. به نظرم بیشتر تحت فشار هست ... نذار یه مشکلاتی اضافه بشه یا یه حرفهایی زده بشه که بعدها روی رابطه تون تاثیر بذاره.

    اگر قبول می کنه می تونید با هم برید مشاوره.

    حرفی که من توی پست قبلی بهتون گفتم، همسرتون هم گفته
    در کنار شما احساس ضعف می کنه. باید روی این قسمت کار کنی.
    عملا باید حس کنه مرد زندگی شماست ... با تعارف و تعریف نمی شه.



    این دو تا جمله که بولد کردم را با مثال و حالت خاطره و روزهای خوبت براش تعریف کن
    نه مثل دیکته و مشق اجباری ...
    یه جوری که باورش بشه شما واقعا از حمایتهاش و تلاشهاش لذت می بری و استفاده کردی و بهشون محتاجی.
    یادش بنداز کجاها بهت کمک کرده و خیلی برات مفید بوده.

    جاهایی که خودت کاری کردی براش فعلا نگو. از خودت و تلاشهات و ... حرفی نزن.
    همونطور که می گی از این که نتونسته همسر خوبی باشه و عروسی بگیره و سفر ببره و ... ناراحته.
    شما هم که راضی هستی از شرایط. پس بذار بدونه که راضی هستی و خوشحال.

    شیدای عزیزم بازم ممنونم بابت وقتی که گذاشتین
    شیدا جان مشکل ما اول این بود که بخاطر علاقه زیادی که بهم داشتیم تو این 2سال عقد شب و روز باهم بودیم و هرچند که اکثرا میگفتن خوب نیست ولی همسرم طاقت نمیاورد و دوست داشت همیشه باهم باشیم
    دومین مشکل اینه که از نظر مالی به هیچ وجه حمایت مالی نشدیم و به همسرم سخت گذشت
    و اما من:
    رفتارم رو دارم تغییر میدم
    دیگه به همسرم غر نمیزنم که چرا دیر اومدی کجا میری با کی میری...
    برای ثبت نام تو یه رشته ورزشی از من نظر خواستن و منم با روی باز استقبال کردم.قراره عروسی یکی از دوستانشون تنها برن و بازم من موافقت کردم.
    من یکسری اشتباه در رفتارام داشتم که خودم هم بهش پی بردم و دارم روی خودم کار میکنم
    من همه زندگیم رو منوط به همسرم کرده بودم و این اشتباهه و به همه پیشنهاد میکنم اشتباه منو تکرار نکنن
    بنظرم من باید به عنوان کسی که قراره سالها با همسرم زندگی کنه باید همیشه سعی بر حفظ تازگی خودم داشته باشم
    تصمیم گرفتم بهش غر نزنم,تصمیم گیری درمورد مسائلی که بدون نظر منم انجام میشه رو به همسرم بسپرم,با اینکه خانواده ش هنوزم رفتارهای بدی نسبت به من دارن ولی دیگه از خانواده ش حرف یا گله ای نمیکنم,برای خودم سرگرمی درست کردم و کتاب میخونم و نقاشی میکشم و با دوستام وقت میگذرونم و همچنان هواسم به همسرم هست اما دارم مثل یه معشوقه رفتار میکنم نه مثل یه دوست یا مادر.منظورم اینه که حد و حدود رابطمون رو باید از هر نظر رعایت کنم.و همه تلاشم اینه که باهم بحث نکنیم و حتی اگر حق با همسرم بود کوتاه میام.یاد گرفتم اگر مثلا همسرم راجع به خانواده م منصفانه صحبت نکردن من مجبور نیستم واکنش نشون بدم و بحث درست کنم و دلخور شم.سعی میکنم متوجه بشن که اولویت اول زندگیم ایشونن ولی من باید این فاصله رو رعایت کنم و همچنان وقار خودمو حفظ کنم.مراقب حرمتا باشم که هیچ چیز مثل بحث باعث شکستن حرمت و باز شدن روی آدما تو روی هم نیست
    اشکال کار من همین بود
    و مهم تر از همه اینکه تصمیم گرفتم به ظاهرم بیشتر از همیشه برسم هرچند که همیشه مرتب و آرایش کرده هستم اما همسر من خیلی بیشتر تنوع طلب هستن.منظورم پوشیدن لباسای رنگی و جدید و .... هست
    دوستم بهم پیشنهاد کرده که باهم بریم حرم امام رضا ولی میدونم که همسرم مخالفت میکنن اما واقعا خود منم به تنهایی نیاز دارم و میخوام یادم بیاد قبلا چطوری زندگی میکردم.من متاسفانه دیگه هیچ وقتی برای کسی جز همسرم نداشتم از بس باهم بودیم و ایشونم همینطور که این خیلی بده
    ازون روز به بعد همسرم سعی کردن اوضاع رو بهبود بدن
    دیشب باهم رفتیم و یخچالمون رو گرفتیم و منو برای شام رستوران بردن و برام یه جفت کفش هدیه گرفتن و از آرزوهاشو برنامه هاش برای آینده مون گفتن
    که دو سال دیگه خونه میخریم و دوتا حساب بلند مدت تو بانک برای بچه هامون باز کنیم(هرچند که با بچه دار شدن مخالفم اما بروز ندادم)
    در حال حاضر باید بیشتر روی خودم کار کنم
    و همون کارهایی رو که شما فرمودین رو انجام دادم البته به وقتش نه جوری که حس کنن دارم برای بهتر شدن حال همسرم به زبون میارم و دیشب هم بهم گفتن من دوستت دارم مثل همیشه
    ایشالا خدا کمکم کنه و من بتونم زندگی خوبمو حفظ کنم زندگی که واقعا خوبه فقط یکمی نیاز به درایت داره و تو مرحله حساسی قرار گرفته
    شیدای عزیزم متاسفانه ما از بس کنار هم بودیم که اگر یروز بدون هم به منزل پدرانمون بریم همه میپرسن خانمت کو شوهرت کو و همسرم همیشه اینو به زبون میارن که بدون تو جرعت ندارم برم خونه از بس میگن خانمت کو؟قهر کردین؟چرا؟
    و راستی دیروز مادرشون پولمونو به ما برگردوندن و ما هم خرید یخچال رو انجام دادیم و هم قرار شد بریم سفر اما طبق پیشنهاد شما باید یه مدت از هم دور باشیم و میخوام این پیشنهاد رو جوری به همسرم بدم که دلخور نشن و قبول کنن
    بخاطر همین موضوع هست که دیگه با بعضی تفریحات بدون من مخالفتی ندارم میخوام یه وقتی هم برای دلتنگ شدنمون بوجود بیاد
    خرداد ماه تولد همسرم هست میخوام براشون تو خونه خودمون جشن بگیرم و دوستانشون رو دعوت کنم.میدونم عاشق جشنه و خیلی خوشحال میشه
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : دوشنبه 06 اردیبهشت 95 در ساعت 10:16

  2. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 11 اردیبهشت 95)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 فروردین 96 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,258
    سطح
    19
    Points: 1,258, Level: 19
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    42

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام ممنونم که منو راهنمایی مناسب و خوبیکردین ،دقیقا من تو عقد با عدم رضایت کامل ازدواج کردم ولی هیچکس نفهمید/ تو گذشتم موندم و متاسفانه دلم میخواست زنمو خیلی دوس داشتم و جونمو واسش میدادم که نشد البته الان یکم ساز گارتر شدم ولی خوب دیگه بعضی چیزارو دارم تو خودم همین جوری حل میکنم که معلومی نیس اینده چی بشه/واقعا چقدر همسرتون شمارو دوس داشتن و واسه رسیدن به شما تلاش کردن این به تمام دنیا می ارزه البته الانم باید فعال باشن و مثل دوران نامزدیتان زمینه تلاش را واسش مهیا سازید واسش به روز باشین ولی هیچ وقت از موضع ضعف ادامه ندین/ خانمم نکات مثبت زیادی هم داره ولی خوب مقایسه خیلی ازیتم میکنه باخودم میگم اگه جدا بشم میدونم چکار کنم حتی یک مطلقه که با ملاکات بیشتر میخونه بهتر خواهد بود الله العلم زده به سرم مثل همسر شما شدم هر روز البته باخودم روی یک شاخم/این که عنوان کردین همسرتون گفته مشکل مالی دارن درسته ولی دلیلی خوبی نیس که همسرشو تنها بزاره با هم صحبت معقول کنید و راهکارهای مالی مناسب اتخاذ نمایید نگین بهش پول تو زندگی مهم نیس روحیه تلاش و کار زیادو بکارین تو وجودش (جوهر مرد کاره)/حتما موفق خواهین شد ان شاء ال..

  4. کاربر روبرو از پست مفید amirf تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (دوشنبه 06 اردیبهشت 95)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام دوستان
    خداروشکر همه چیز خیلی خیلی خوبه هم رفتار همسرم زمین تا اسمون تغییر کرده هم از نظر مالی همه چیز روبه راه شده و هم اینکه منم رفتارم و حالم خیلی بهتر شده
    از همگی خیلی خیلی سپاسگزارم
    یه کمک دیگه ای میخواستم من چطور میتونم به لینک های دکتر حبشی و غیره دسترسی داشته باشم؟
    لینکهایی که مربوط به همسرداری و رفتار با شوهر هست
    ممنون میشم اگر کمک کنین

  6. کاربر روبرو از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 11 اردیبهشت 95)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام دوستای همدرد همیشگی
    من امروز بخاطر لایک های یکی از اعضا باز به تاپیکم برگشتم و یکبار دیگه مطالعه ش کردم.هرچند خاطرات بد برام تجدید شد ولی لازم میدونم توضیح بدم اخر جریان چی شد
    طی این شل کن سفت کنای همسرم و کش مکش ها و سردرگمی های همسرم دقیقا روز مرد بود که من به خواسته همسرم رفتم پارک و باهم صحبت کردیم همسرم مثل ادمای افسرده فقط گریه میکرد و میگفت دوستت دارم ولی این جدایی به صلاح هردومونه و ما به این نتیجه رسیدیم که باید از هم جدا شیم.موقع برگشتن همسرم با گریه ازم خواستن که بیا و فقط این روز اخرو پیشم باش.من قبول نکردم و همسرم گفتن یعنی اینقدر از من بدت اومده که یروز نمیتونی کنارم باشی؟
    من اون موقع واقعا از ته دلم از شوهرم نا امید شده بود و دیگه هیچ حسی بهش نداشتم و فقط و فقط انگار توی رودروایسی موندم و قبول کردم ولی قلبا راضی نبودم.توی مسیر خونه من توی مترو قسمت واگن خانما با مادرم تماس گرفتم و جریان رو گفتم که همه چیز تموم شده و دارم با همسرم میرم خونه که وسایل ضروریم رو بیارم
    ما به خونه رسیدیم و اون شب به یه مهمونی از قبل تعیین شده دعوت بودیم.اصلا دوست نداشتم برم به اون مهمونی و همسرم گفتن چون از قبل قول داده بودیم بریم بیا این بارم بریم و من باااااز انگار توی رودروایسی باشم قبول کردم چون اون میزبان از دوستان خودم هم بودن.برادر همسرم تماس گرفتن و گفتن میام دنبالتون که باهم بریم.تمام اون مدت همسرم بهم میگفت دوستم داره و گریه میکرد,خودشو کنترل میکرد و باز یه چیزی میگفت و گریه ش میگرفت منم حال خوبی نداشتم البته تا اینکه دمدمای رفتن مادرم باهام تماس گرفتن و گفتن کجایی و وقتی متوجه شدن من هنوز اونجام ناراحت شدن و گفتن وقتی گفته جدا شیم تو چرا هنوز اونجایی؟وسایلتو جمع کن و زود برگرد خونه دیگه همه چی تموم شد
    منم که از همه جا درمونده بودم و مادرم رو تنها دلسوزم میدونستم به حرف مادرم گوش کردم و راه افتادم که برم.همسرم بهم گفت نرو ولی من دیگه نتونستم روی حرف مادرم حرف بزنم و راه افتادم که برم همسرم تا جلوی در منو رسوند و همش گریه میکرد و من رفتم.تا برسم خونه پدرم چندین بار تماس گرفت و گفت برگرد اما من واقعا دیگه پای برگشتن ندارم دیگه همه چی برام تموم شده بود و رسیدم خونه مادرم.از اون طرف همسرم هم مجبور بودن برن به اون مهمونی و رفتن
    اخر شب بهم پیام دادن که من عاشق توام و بدون تو نمیتونم زندگی کنم,من امشب فهمیدم بدون تو یچیزی کم دارم من اشتباه میکردم نمیدونم چی شده بود.امشب خیلی بهم بد گذشت همش عذاب کشیدم و مجبور شدم به همه دروغ بگم که مسافرتی,جات خیلی کنارم خالی بود و گفت منو ببخش و بیا برگردیم.من زن و زندگیمو دوست دارم من تک تک وسایلای خونه رو هم حتی دوست دارم....
    اما بدون اینکه بخوام من دیگه اون ادم سابق نبودم و گفتم دیگه همه چی تمومه و تلفنم رو خاموش کردم
    همسرم چندین بار با محل کارم تماس گرفتن و من جوابشونو ندادم و این جریان سه روز طول کشید.موقع برگشت از محل کارم همسرم رو جلوی در خونه پدرم دیدم با چشمای پف کرده و ریش و سبیل بلند و پریشون.تا منو دید از ماشین پیاده شدو گفت فقط یه فرصت دیگه بهم بده خواهش میکنم بذار باهم حرف بزنیم گفت لااقل تلفنتو روشن کن.بهم گفت من رفتم امام زاده صالح و نذر کردم که تو برگردی نمیدونی تو این سه روز چی به من گذشت و من چی کشیدم.من متوجه رفتارم نبودم من بدون تو میمیرم.
    خلاصه بعد از کلی صحبت دلم نرم شد و برای بار اخر یه فرصت بهشون دادم
    همسرم گفت بهم قول بده هیچوقت منو تنها نمیذاری و من قول میدم هیچوقت نمیذارم از پیشم بری
    ازون جریان تاحالا همسرم تبدیل به یه فرشته شده حتی از قبل هم بهتر شده
    من نمیدونم چه اتفاقی افتاد فقط زندگیم از همیشه بهتر شده و حالا دوماهه تمام اساسیه منزل رو چیدیم و داریم زندگی میکنیم و همسرم از همه نظر عالی هستن.منم ایرادات خودم رو برطرف کردم و از خودم راضی هستم
    و اینکه نمیدونم چجوری خدا برامون پول فرستاد و قرار بعد از ماه رمضان جشن عروسی بگیریم
    هردوی ما ازین جریانات درسهای بزرگی گرفتیم و باعث شد پی به ایرادات خودمون ببریم و اصلاحشون کنیم و الان زندگیمو مثل اوایل نامزدی پر از عشق و تازه ست
    همسرم میگن من توبه کردم برای همیشه و محاله دیگه از جدایی حرف بزنم
    من هم به خدا توکل کردم و از خدا میخوام هرآنچه که صلاح و خیر هر کسی هست خدا براش مقدر کنه
    بنظرم علت تمام این اتفاقات حجم بالای استرس,نگرانی,اضطراب و بحث های ما باهم بود,اشکال مدام کنار هم بودن بود و اینکه قدر حضور هم رو نمیدونستیم و کمرنگ شده بود,اشکال درگیریهای ذهنی بود و اینکه دیگه تشخیص نمیدادیم خوب و بد چیه و مدام تمام فشارهارو با بحث سر هم خالی میکردیم و مهمتر اینکه گاهی یه تلنگر همه چیزو حل میکنه و من اون تلنگر رو ناخواسته زدم.وقتی که واقعا نا امید شدم و همسرم رو رها کردم.
    گاهی بهترین راه اینه که مشکل و همه دنیا رو رها کنی و بسپاریش به خدا
    کاش قدر هم رو بیشتر بدونن ادما.
    امیدوارم بیتای عزیزم این پست اخر من رو مطالعه کنن
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : پنجشنبه 20 خرداد 95 در ساعت 09:33

  8. 4 کاربر از پست مفید ZENDEGIBEHTAR تشکرکرده اند .

    amirf (یکشنبه 23 خرداد 95), fahimeh.a (شنبه 02 مرداد 95), mohamad.reza164 (پنجشنبه 20 خرداد 95), زانکو (پنجشنبه 20 خرداد 95)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    خیلی برات خوشحالم عزیز دلم
    امیدوارم خوشبخت بشی

  10. 2 کاربر از پست مفید زانکو تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 20 خرداد 95), ZENDEGIBEHTAR (شنبه 22 خرداد 95)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ،،اخلاق و عادات بد روزمره من ،،یه روزمرگی بیخود
    توسط ARAM-ESH در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: پنجشنبه 16 مرداد 93, 16:33
  2. مشخص نمودن میزان اضافه وزن یا کمبود وزن(bmi)
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 02 تیر 91, 14:02
  3. همسرم روزه نمیگیرد چه برخوردی با او داشته باشم
    توسط ghalam63 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: شنبه 09 مهر 90, 14:57
  4. نظر در مورد وزن همسر
    توسط sina.sina11 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مرداد 90, 04:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.