به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 87
  1. #11
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام روژینا خانم

    چرا سوهرتون شما را کتک میزنه ؟ چرا فحش های رکیک میده ؟

    نمیخام بگی که روانیه !! دقیقا چه اتفاقاتی میافته که این رفتارها رو میکنه ؟ از طرف شما قبل از شروع طوفان چه رفتار و گفتاری صادر میشه ؟ حین طوفان چی ؟؟

    اگر شما روحاً جدایی رو بخای که مشکل خاصی نیست و میشه شما رو راحت راهنمایی کرد

    اگر هم بخای زندگی رو درست کنی شاید یک راه هایی باشه ، اگر ممکنه جواب سوالات بالا رو بده و بگو که تصمیم روحی شما چی هست ؟ منظورم تصمیم دل یا عقل نیست !!!

    آمادگی و پذیرش روحی بزرگترین نیرو و قوی ترین ترین ملاک هست . . .

    البته از نظر من که بی تجربه هم نیستم !!
    ویرایش توسط بهزاد9 : یکشنبه 15 فروردین 95 در ساعت 18:52

  2. 2 کاربر از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده اند .

    کمال (چهارشنبه 18 فروردین 95), روژینا (دوشنبه 16 فروردین 95)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای بهزاد ممنون از پاسختون
    شوهرم ذاتا آدم تندخو عصبی و پرخاشگریه منکر کاستیهای خودم نیستم ولی از جونم برا این زندگی مایه گذاشتم هیچوقت نخواستم کاری کنم که روم دست بلند کنه و حرفای رکیک بزنه در اوج عصبانیتش نهایت صبر و متانتو بخرج دادم و تلاش کردم آرومش کنم ماجرای من حرف یکی دو روز نیست 8 سال توی این زندگی بودم و سختی های زیادی کشیدم نمیخوام بگم شوهرم روانیه ولی بی مشکل نیست و هیچوقت حاضر نشد اشتباهاتشو قبول کنه نخواست برا رفع مشکلش قدمی برداره بهرحال زندگی من تموم شده و تصمیم نهاییم طلاقه ولی از نظر روحی خیلی ضعیف و بی بنیه شدم حالم خوب نیست و میترسم بخاطر حسی که بهش دارم مردد بشم میخوام تا آخرش برم ازتون خواهش میکنم اگه تجربه دارید کمکم کنید

  4. #13
    Banned
    آخرین بازدید
    شنبه 07 اسفند 95 [ 02:21]
    تاریخ عضویت
    1395-1-15
    نوشته ها
    107
    امتیاز
    1,558
    سطح
    22
    Points: 1,558, Level: 22
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    58

    تشکرشده 151 در 74 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظر من با وضع روحی که توصیف کردید ، فعلا دست نگهدارید و بزارید یک
    کم روی مساله کار کنیم

    خوب اگر شما صبور و متین هستید ولی اون کتک میزنه و فحش رکیک میده این
    خیلی جای بحث داره ! آیا شما به یک شکلی سوکش نمیدید! مثلا نوعی توهین یا
    تحقیر غیر مستقیم و خاموش!!

    یا مثلا یک بحث کهنه و اختلاف نظر آزار دهنده ، به صورت استخون لای زخم
    توی رابطه باقی نمونده ؟

    به هر حال باید این موضوع روشن تر بشه تا بتونیم پیش بریم . . .

    مساله بعدی اینکه آدم های ضعیف و گاهی مردها در مقابل همسرشون نمی تونن
    اعتراف به خطا و کاستی بکنن . ولی این هم راه داره و دلیل بر طلاق نیست ،
    فعلاً بزارید فحش رکیک و کتک زدن رو به یه جایی برسونیم

  5. کاربر روبرو از پست مفید بهزاد9 تشکرکرده است .

    روژینا (سه شنبه 17 فروردین 95)

  6. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روز بخیر

    متاسفم شرایط بدی داشتین وقتی مردی همسرش را کتک میزنه خانم تا اخرش یادش میمونه

    ولی راهی داره اگه سعی کنه جبران کنه واز همه مهمتر اظهار پشیمونی کنه اون خانم خیلیییی خوشحال میشه

    که اقا به اشتباهش پی برده

    شما جن سالتون هست ؟

    اختلاف سنی ؟

    شغل همسرتو.ن ؟

    روش گفتگو با همسرتون به چه شکل هست ؟

    با کنایه صحبت میکنی که ممکنه از ترست نشات بگیره یا از سوئ برداشتت ؟

    یا به صورت صریح صحبت میکنی ؟

    قابل توجه اقایونی که میخان به زور کاری انجام بدن یا بگن حرف حرفه منه یه جورایی به شکل غلط میخان اقتدار نشون بدن با کتک زدن و...

    نتیجش میشه عدم صداقت روراستی تفاهم و....

    درسته شما گفتین من سعی میکنم ارومش کنم

    حالا قبل از اینکه بحث پیش بیاد چه رفتاری نشون میدی که باعث میشه اقا همچین حرکتی کنه

    ببین خیلی به مرد فشار بیاد اخرش دست به همچین کاری میزنه

    الان که الحمدا... روش های باداری زیاد شده و جای درمان داره

    این فایل هارو دانلود کن و متن را بخون ممکنه دستت بیاد شاید یکیش مشکل شما باشه



    اینکه میگی بعد از عصبانیت پشیمون میشه میگه دسته خودم نبود قبولش کن درکش کن خیلیییی دوستت داره


    خودشم از دسته خودش ناراحته کمی زمان بده بهش باهم صحبت کنین یک گفتگو سازنده داشته باش
    قبلش این لینک را بادقت بخون تا بتونی موثرتر باهاش صحبت کنی

    برات ارزوی خوشبختی میکنم
    http://www.hamdardi.net/thread-21813.html



    اینکه در اسلام جهاد زنان رو به همسرداری نسبت میدهنداین شامل کدام موارد مشخصی میشود ؟
    متن بیانات آقای دکتر حمید حبشی

    خدا
    رب است و در کنار اوصاف عظیمی چون قادر بودن ، قهار بودن ، علیم و خبیر بودن ، خالق بودن ، رازق بودن و هزاران صفت بی مثالی که آن پروردگار شیرین هستی دارد ، رحمن الرحیم است و این ویژگی را در صدر همه سوره های قرآنش ، نقش داده است .
    و خودش رب است ، رب عالمیان محمدش ( که جان عالمی به فدایش و درود و سلام خدا و فرشتگان و مومنین نثارش ) مربی ست
    گزیده ترین کار عالم که بیشترین خشنودی خدا را به همراه دارد همین تربیت است
    و زن و مادر از خدا هر دو ودیعه را گرفته است :
    رحیمی و تربیت با این شناخت سخت نیست که بفهمیم جهاد زن ، رشد همین اوصاف الهی ست زن جهادش آن است که سپرده های الهی را حفظ کند ، ارتقاء دهد و برمبنای همان باشد .
    و مصداق های آن در برخورد با شوهر و فرزند و خانه و خانواده معلوم و روشن است و آن چیزی هایی که این جهاد را از دستش می رباید و دور می کند هم مجهول نیستند مثلا یک کارتان همین باشد که ببینید اگر بخواهید پیروز میدان این جهاد باشید باید چه بکنید و چه نکنید مرد را هم ودیعه های گرانبهایی از ناحیه خداوند است که درشت ترین آن نقش تامین کنندگی و تکیه گاهی ست .
    مردی مرد است که این صفت عظیمش درخشش در رفتار و تفکرش بگیرد
    اما اینکه مرد به تکلیفش عمل می کند یا نه ، معارضی برای پرداختن شما به جهادتان نیست .
    یعنی
    محصول جهاد شما کسب رضای خداست نه امضای شوهر.
    و نیز هیچ بهانه ای برای دور ماندن از فتح این میدان برای زن قابل قبول نیست ، حتی شوهری که مساوی شر است چون قرار نیست اجرش را شوهر ذلیل و ناتوان و نیازمندی بدهد که خودش غرق در نیاز است


    b-mahboob.blog.ir
    مردا توقع دارن زنشون همیشه مهربان خوش اخلاق ، با نشاط و زیبا بمونه ...
    و از این نظر
    پرتوقع هم هستند ...
    نمیگم همه شون ولی اکثرمردا اینجوریند...

    خب ما زن ها با این خصوصیت چکار کنیم؟..

    .آیا باید همه ی هم و غم خودمون رو بزاریم رو اینکه

    برا شوهرامون همیشه جذاب و خواستنی و عالی و بی نقص باشیم ؟
    و اگه گهگاهی اشتباه کردیم بترسیم از اینکه همسرمون دیگه ما رو دوست نداره ؟....



    آن می گویند ها که البته غلط های زیادی دارد
    و ارزش تشخیصی ندارند اما اینکه آیا مرد ممکن است اینطوری بشود ؟
    پاسخ مثبت است و این پاسخ مثبت به چند عامل عمده مربوط می شود :

    1 - یکی اینکه زن ها بعد از شروع زندگی ،
    احساس ارزش و اقتدار و شکوه مرد را با ترجمه های غلط از مرد و زندگی تباه می کنند

    و این تباهی منجر به تغییر نگرش و رفتار مرد نسبت به همسرش می شود


    2 - دوم اینکه هرقدر مرد از رشد لازم در سنین نوجوانی دور مانده باشد
    در سنین بزرگسالی دجار انحرافات و تنوع خواهی ها و سستی ها و بی تعهدی ها می شود .

    سن نوجوانی سن اساسی و حیاتی چگونه شدن فرد است


    3 - زن با تبدیل انتظارات رشد و کمالش به انتظارات مادی
    و مقایسه و رقابت در امکانات زندگی اش با دیگران ،

    در منش رفتاری مرد انحراف ایجاد می کند


    4 - مسئله دیگر زندگی های پردردسر و ناآرام است که از تنش و درگیری زیادی برخوردار است
    و این زندگی ها میل بقا و مدیریت از سر ذوق و شوق را در مرد کم می کند



    b-mahboob.blog.ir



    چهار رفتاری که اقتدار مرد را میشکند :


    عموما خانومها رفتار درستی با اقتدار مرد ندارند ؛
    یه رفتارهایی هستند که اقتدار مرد رو میشکنند ،
    اگه این اقتدار بشکنه ؛ دیگه اون خونواده ، خونواده ی خوبی نمیشه !
    اقتدار مرد در واقع ستون یک خونواده ست که اگه بشکنه خونواده بهم میریزه
    دیگه تربیت فرزند غیر ممکن میشه ؛
    هم مرد داغون میشه ...امکان رشد رو ازش گرفتیم ؛
    و هم زن بهم میریزه ؛ چون مرد دیگه نمیتونه به او ابراز محبت کنه ، یا حتی دوستش داشته باشه


    1 - جدل با مرد :
    هدف زن از جدال : زن برای مباحثه منطقی ،
    « اینکه کدام درست است» و « من حق دارم » ؛ با مرد رویارو میشه ؛ جدل میکنه ...
    برداشت مرد ازین حرکت زن :
    اما مرد چه برداشتی ازین حرکت زنش داره ؟ ... مرد فکر میکنه زنش او رو ناقص میدونه
    احساس بدی بهش دست میده ...احساس ناقص بودن ... احساس بی ارزش بودن ... بی عرضه بودن ...

    این جدل اینقدر بد است که نه تنها اقتدار مرد رو شکستید ، بلکه علاقه مرد نسبت به شما کم میشه ...
    ارزش شما سبک میشه ... مرد از شما فاصله میگیره ... ( اصلا بحث و مجادله نکنید ! )

    ممکنه بپرسید مرد نباید بفهمه فلان مسئله رو اشتباه میکنه ؟
    باید رو اشتباهش پافشاری هم کنه ، من هیچی نگم؟!!!

    ( مثال ) : سریالی نگاه میکنیم ؛ مرد میگه چه سریال مزخرفی !
    زن میگه : نه ... خیلیم خوب بود !
    زن اینجا نیاد مرد رو بشکنه ،
    ( بلکه اول بیاد همراهی کنه با مرد ، اما در بین همراهی طوری درست رو بهش منتقل کنه که اساسی ترین بنیان مرد که اقتدارش است نشکنه )



    2 - قهر :
    هدف زن از قهر :
    زن میخواد بگه که حضورت کنار من کمه ؛ محبت یا هر کمبودی بوده رو میخواد اعلام کنه
    من بیشترش رو میخوام ...
    اما مرد چه برداشتی توی ذهنش میآد ؟
    برداشت مرد ازین حرکت زن :
    ( بود و نبود من برای زن فرقی نداره ! )
    یعنی من از اینکه تو پیش من و با من باشی ؛ مشکلی ندارم ، بود و نبود تو برای من یکی است !

    زن قهر میکنه که مرد بیشتر بسوی او بیاد ولی وقتی میری مرد میگه دیگه این کم هم نمیدم!
    یا برخوردهای دیگه داره ... مثل مسخره کردن ... شدید برخورد کردن ...
    یا قهر شدیدتری رو میزاره ... یا حتی بی اعتنایی میکنه
    که اگر هم برخورد بدی نکنه باز هم ارزش رو نداره چون برای این بوده که خواسته شما رو برگردونه
    پس فقط قهر شما یک نتیجه دارد و اون اینه که اقتدار مرد رو شکستید !
    حتی وقتی زن از قهر برمیگرده مرد میگه چی شد ؟!! تحمل نیاوردی ؟!! بیرونت کردن ؟!!
    میخواد زن رو تو زن مچاله کنه که دیگه قهر نکنه ؛ دیگه ناراحتیشو اینطوری بروز نده ...
    (مرد یکی از انگیزه های مهمش برای ازدواج پایه شدن و ستون یک زندگی شدن است ! )


    3- گریه :
    هدف زن از گریه : زن میخواد بگه که من شکسته هستم ، مرا دریاب ...
    اما برداشت مرد چیه ؟
    انگار زن بهش میگه : برو گم شو ... آزادی !
    گریه از قهر بدتره ، گریه مرد رو خیلی متلاطم میکنه و او رو خیلی بهم میریزه
    فکر میکنه یعنی ای مرد تو دیگه بدرد من نمیخوری ! برو ...
    این از قهر بدتر است !


    4 - پرخاش :
    هدف زن از پزخاش :
    زن میخواد بگه بهم ریخته هستم ؛ خودم هم خودم رو نمیشناسم ؛
    داره از عمق فاجعه به خودش حرف میزنه ...
    اما برداشت مرد از پرخاش زن چیه ؟
    طلاق ... دیگه ادامه زندگی برای ما امکان نداره ...
    پرخاشگری زن ، یکی از آن جاهایی است که مرد به طلاق فکر میکنه
    خیلی از قهر و گریه هم بدتر است
    دیگه مرد ادامه ی این زندگی رو دوست نداره
    ( پرخاش ، بدترین نوع اقتدار شکنی است ! )



    b-mahboob.blog.ir


    چرا مرد دعوا میکنه ؟
    چرا داد و فریاد میکنه ؟
    متن بیانات دکتر حمید حبشی


    آقا دوست داره اقتدارش صحیح و سالم دیده بشه
    وقتی ( با او ) جدل میکنیم ؛ یعنی اقتدارش کج و بهم ریخته ست ...
    ( یعنی ) ؛ تو معیوبی ! ... تو ناقصی ! ...
    او مجبوره برای ثابت کردن خودش ، طوری برخورد کنه که حالت بدی داره ...
    مرد هم جدال میکنه ؛ نه برای دفاع از خودش ؛ بلکه برای این جدال میکنه که تکیه گاه توست و نمیخواد که حس کنی ضعیفه .




    زنان تمایل زیادی به صحبت با همسرشون دارند ...زنان با کسی گفتگو میکنن که او رو دوست داشته باشند ..
    ارتباط و گفتگو برای زنان اهمیت بالایی دارهاما آقایون تمایل زیادی به زیاد حرف زدن ندارن و لذا ممکنه خانوم این خصوصیت ساختاری آقایون رو به پای این بزاره کهشوهرش او رو دوست نداره ... و با خودش بگه که پس چرا وقتی نامزد بودیم اینهمه پرحرفی میکرد ؟!!! ... شاید کس دیگه ای دلش رو برده .... شاید از من خسته شده ... شاید میخواد ازم فاصله بگیره و جدا بشه ... حتی ممکنه بخاطر مرد کلا دست از گفتگو برداره تا همسرش اذیت نشه ...شاید هم باعصبانیت با همسرش برخورد کنه ( که این مورد شایع تره ) و با این دعوا و جدل علاقه ی شوهر به خودش رو کم کنه( چون کج خلقی خیلی روی علاقه ها اثر میزاره )

    آقای دکتر حمید حبشی اصول گفتگو با مردان رو - که نه منجر به خستگی اونها بشه و نه احساس نیاز زن سرکوب بشه - به این صورت بیان کردند :
    1- اجازه بگیرند :
    (البته) نه اینکه بگن : اجازه میدی باهات حرف بزنم ؟......
    (اجازه بگیرید ) یعنی او رو به زور ننشونید پای حرف ...

    بگه : میخواستم راجع به فلان موضوع باهات حرف بزنم ... الآن میتونی ؟
    من با این اجازه م در مردی که محکوم به سکوت بود ؛ دارم ایجاد آمادگی میکنم !

    چون اگه آمادگی و زمینه نداشته باشه ؛ این حرف زدن زن بیخود است ( و فایده ای ندارد ) ..
    مرد هی کلافه میشود ... احساس پر حرفی میکند ..
    خسته میشود .. نمیشنود ...بی حوصلگی میکند ...

    اول ببین میتونه بیاد وارد صحبت بشه یانه ....
    اگه گفت : شب .... قبول کن ...
    چون حتما اون موقع نمیتونه ... حوصله نداشته یا وقت نداشته یا ...

    اما اگر مرد شب هم نتونست بازهم حرف زدن شب بیخود میشود ...
    باید زن ببیند کی مناسب است ؟

    2-نقطه شروع باید با تاییدکردن مرد (توسط زن ) باشد ....
    نیایین از اول مشکل رو بگین ...مشکلی که مرد داشته یا با او داشتین...
    مثلا اگه میخوای مشکل دعوای برادر و شوهرتون رو مطرح کنین ؛
    خوبیهای مرد رو ، صفات خوب مردتون رو بازگو کنید ...
    تاییدش کنین.. چون مرد استعدادش برای شنیدن کمه ...
    وقتی شما بیایین حرفی بزنین که حالت حمله داره ؛ اون احساس
    اقتدار شکنی میکنه
    باید اول اقتدارش رو تایید کنین ...

    3-بیان موضوع کنید ، نه قضاوت خود(تون رو از مسئله بگین ...)

    مثلا دعوای شوهرم با مادرم ...
    نگین : میدونی چیه ؟ من فهمیدم که تو از مامانم بدت میآد ! ..
    یا بگین : من میدونم فلان اتفاق اینجوریه ...
    تو با خواهر من کینه داری .....
    یا میگه : تو منو دوست نداری - منظورش اینه که نزاشتی برم اون عروسی-
    اینطوری بگین :
    میدونی من یه مسئله ای فکرمو مشغول کرده ...و اون رابطه ی تو و مامانمه ..
    میدونم که مامانم هم خیلی ایرادها داره ،
    اما دوست دارم رابطه ی شوهرم و مادرم باهم خوب باشه ...

    4- رعایت کل در برابر جزء :
    ( اصل و ) کل من همسرم و رابطه ی من با همسرم است !
    من نباید بخاطر حرف زدن همسرم رو از دست بدم ! ...یا اقتدارش رو بشکنم ... این اصله ...

    5- فعالیت مرد رو قطع نکنید ...
    خانومها میخوان ضمن حرف زدن مرد تموم فعالیتهاشو قطع کنه ..
    فکر نکنین که اگه مرد یکی دو کار باهم انجام بده دیگه نمیفهمه تو چی میگی ؟
    مرد ضمن فعالیتش ، حرف رو بهتر میشنوه ...

    6- در حین صحبت و پس از صحبت به مرد خدمات بدید...
    نه به این معنی که چون مرد دارد لطف میکند حرف شما را میشنود باید به او خدمت رسانی کنید
    نه ...
    شما ( با این کار ) به مرد این ظرفیت رو میدین که بتونه 15 دقیقه دیگه حرف گوش بده ...
    بهش ظرفیت میدیم .. استراحت کوتاهی میدیم ...
    (مثلا) شما میگی برم یه چایی /میوه/ بالش و ... بیارم و بیام ...

    7- بعد از صحبت از او تشکر کنیم ، و ابراز راحتی داشته باشیم ..
    آیا این یعنی حالا آقا لطف کرده شنیده باید تشکر هم ازش بشود ؟
    نه ..
    یعنی آقای من .. من بهره بردم ...من لذت بردم از حرف زدن باتو ...
    مشکلم حل شد ..حال خوبی پیدا کردم ..اظهار خوشحالی ...اظهار راحتی ...

    مثلا میگه : (چه خوب شد باهات حرف زدم ....) اینقدر( سبک شدم ) ... راحت شدم ...
    (این ) یعنی تو منو تامین کردی ...

    دفعه ی بعد چه بسا مرد منو صدا بزنه ...
    یعنی این استعاداد رو پیدا میکنه که حتی نخواسته شما رو به حرف زدن دعوت کنه ...




    kelidemard


    دانلود مدیریت روابط جنسی از دکتر حبشی - مثبت گرا


    kelidezan

  7. 3 کاربر از پست مفید سها** تشکرکرده اند .

    آرامش خیال (چهارشنبه 18 فروردین 95), بهزاد9 (سه شنبه 17 فروردین 95), روژینا (سه شنبه 17 فروردین 95)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان عزیز ممنون از همراهیتون
    خانم هلنا بخاطر مطالب مفیدی که گذاشتید بینهایت سپاسگزارم
    همه رو مطالعه کردم چندبار هم مطالعه کردم بازم ممنون
    منو شوهرم هم سنیم هر دو 32 سالمونه شوهرم فرزند آخر یک خانواده پرجمعیته مادرش سومین همسر پدر بوده و وقتی شوهرم بدنیا اومده پدرش 83 سال داشتن هیچ خاطره خوبی از باباش نداره و تنها حسش به پدرش تنفره، از بچگی مجبور بوده کار کنه تا اول دبیرستان درس خونده البته اینو بعد ازدواج بمن گفت به گفته مادرش از بچگی شر بوده و خیلی از دستش عذاب و سختی کشیده، وقتی به خاستگاری من اومد مغازه دار بود و گفت که مغازه از خودشه که بعد عروسی فهمیدم استیجاریه، من فرزند دوم یک خانواده 6 نفره م پدرم فرهنگی و یکی از خوشنام ترین افراد توی شهرمونه خانوادم مذهبی و متدین و شدیدا پایبند به اصول اخلاقی ،من خواهرم و دو تا برادرام تحصیلات دانشگاهی داریم خودم دبیر ریاضی و برادرام استاد دانشگاه و خواهرم کارمندن، وقتی از دانشگا فارغ التحصیل شدم خاستگار داشتم ولی اصلا دلم نمیخواست ازدواج کنم مادرم مریض بود و برادرام یه شهر دیگه دانشجو بودن و خواهرمم سر زندگیش بود مادرم تنها بود و تمام دغدغه م سلامتیش بود چند تا موقعیت خوب داشتم ولی رد کردم تا اینکه شوهرم اومد اولین چیزی که منو بخودش جلب کرد شادابی و سرزندگیش بود شوخی میکرد میخندید و خیلی راحت بود هربار که باهاش حرف میزدم کلی انرژی میگرفتم و ازینکه میدیدم با اینهمه سختی رو پای خودش ایستاده و زندگیشو ساخته برام قابل تحسین بود فکر میکردم آدم خودساخته ایه و میتونه از پس زندگی بربیاد و میشه بهش تکیه کرد.............
    بعد عروسی متوجه دروغاش شدم متوجه رفتارای خیلی غیر عادیش شدم خیلی راحت فحش میداد و براش مهم نبود کجاست و این حرفارو به کی داره میگه توی حرف زدن عادیشم همین بود فحشای خیلی زننده که اصلا برام قابل هضم نبود پیش خانوادش تحقیرم میکرد به دلایل خیلی بی اهمیت، همه کاراشو من باید میکردم حتی گرفتن ناخناش یا جوراب پا کردنش شلخته و نامرتب بود وقتی از مدرسه میومدم خونه م عین بازار شام بود خونه ای که مثل دسته گل مرتبش میکردم بعد میرفتم مدرسه، قلیون میکشید و همیشه خونه م بوی دود میداد چند جای فرشا همیشه سوخته بود اهل مشروب بود چیزایی که من حتی فکرشم نمیکردم یه روز باهاش روبرو بشم اوایل نمیدونستم این بویی که ازش میاد چیه و یا چرا چشاش قرمز میشه خیلی راحت داد میزد کافی بود غذاش کمی داغ باشه یا دوغش زیاد تگری نباشه همه چیزو بهم میریخت و غذا رو پخشو پلا میکرد حاضر نبود با خانوادم رابطه داشته باشه میگفت ازشون خوشم نمیاد زیادی پاستوریزه ن، در عوض همیشه خونه مادرشوهرم بودیم کم پیش میومد خونه خودمون باشیم صبحا دیر میرفت مغازه و تا لنگ ظهر خواب بود شبام تا دیروقت نمیومد خونه و من باید خونه مادر شوهرم میموندم تا بیاد تمام سعیم این بود خانوادم ازین اوضاع بویی نبرن مخصوصا مادرم که مریض بود ، سعی میکردم باهاش حرف بزنم ولی اصلا نمیشد حرف حرف خودش بود من توی این زندگی هیچ حقی نداشتم نباید اظهار نظر میکردم هرجا اون میگفت باید میرفتیم هرکاری اون میخواست باید میکردیم اگر مخالفت میکردم کتک و فحش و ....
    خیلی بهش میرسیدم بهش محبت میکردم گاه و بیگاه براش هدیه میگرفتم بهش احترام میذاشتم به خانوادش نزدیک میشدم و باهاشون صمیمی شده بودم دلم میخواست اعتمادشو جلب کنم همه خواهرا و برادراش دوستم داشتن به بچه هاشون کمک درسی میکردم بااینکه تعدادشون زیاد بود ولی زود زود دعوتشون میکردم و مفصل پذیرایی میکردم هربار از 30 نفر کمتر نبودن باوجودیکه دست تنها بودم یه شیفتم مدرسه میرفتم ولی خم به ابروم نمیاوردم ولی دریغ از یکذره تغییر حرفامو نمیفهمید براش مهم نبود خواسته م چیه خودخواهتر از اونی بود که درک کنه منم سهمی داشتم رابطه زناشوییمون خوب بود نمیذاشتم کمبودی حس کنه ولی خیلی وقتا متوجه میشدم فیلم پورن میبینه حتی فلش میذاشت و ضبط میکرد خیلی ناراحت میشدم ولی چیزی نمیگفتم تا یه روزی که از مدرسه اومدم توی حالت خیلی بدی دیدمش خودش خیلی خجالت کشید و گفت از بچگی به اینکار عادت کردم و نمیتونم ترک کنم وگرنه از تو هیچ مشکلی نمیبینم بهش گفتم اگه از راهش بریم میتونی ترک کنی اینکار بدعته و روی زندگیمون تاثیر میذاره گفتم کمکت میکنم اون لحظه گفت باشه هر کاری بگی میکنم ولی همون بود و هربار که حرفش پیش میومد با داد و بیداد و دعوا میگفت همه مردا اینکارو میکنن تا چند روز قهر میکرد و آخر سر من پا پیش میذاشتمو آشتی میکردم ماجرای خیانتاش بماند تنبلی و کار نکردنشم دیگه قوز بالای قوز بود یه مدت شاگرد گرفته بود واسه مغازه خودش تا دیر وقت خواب بود بعد یکی دوساعت میرفت در مغازه بعدش تا ساعت 3 و 4 نصف شب توی قهوه خونه قلیون میکشید و تخته نرد بازی میکرد وقتی برمیگشت باید ازش پذیرایی میکردم همیشه دم دمای صبح میخوابیدم وقتی میرفتم سرکار اصلا نمیتونستم تدریس کنم همیشه چشام پف کرده و قرمز بود به زور سرپا وامیستادم توی این جریانات بارها پیش مشاور رفتم ولی هیچوقت باهام نیومد و کارم ناتموم میموند پشت سر هم ضرر میکرد وام میگرفت ماشین گرون میخرید بعد یه مدت میفروخت با کلی ضرر بازم یه ماشین دیگه تمدید وام و قرض و بدهی هم که بماند ماجرای بچه دار نشدنم کهدیگه پرونده خوشبختیمو تکمیل کرد هزینه ها بالا بود مغازه فقط اجاره شو در میاورد اجاره خونه هم باید میدادیم ولخرجیای آغا هم که تمومی نداشت برا ماشین سیستم صوتی میخرید رینگ اسپورت و........ مغازه رو جمع کرد گفت نمیتونم مغازه داری کنم زد تو کار معامله ماشین سر دو ماه نشده با بنگاه داری که باهاش کار میکرد دعواش شد و از اونجا اومد بیرون و بازم کلی ضرر الانم تو کار ملک و زمینه یه خونه خریده با هزار قرض و قوله توی این بازارم که اصلا فروش نمیره .............
    با برادرا و خواهرام قطع رابطه کرده سر مسائل خیلی خیلی بی اهمیت که همشم از بدبینی و توهماتشه نسبت به اونا ، این اواخر حق نداشتم اسمشونو بیارم شماره هاشونو از تو گوشیم حذف کرد و گفت فقط پدر و مادرت حق دارن باهات حرف بزنن پیش مادرتم وقتی میری که اونا نباشن و حداکثر یک ساعت پیشش میمونی
    هر چی میخواستم بهش بفهمونم اشتباه فکر کرده قبول نمیکرد کافی بود یه کم تو خودم باشم میگفت داری به اونا فکر میکنی کلی فحش بهشون میداد ازش خواهش میکردم تمومش کنه بهش میگفتم منو داری زجر میدی با این حرفا بیشتر میگفت یه بار داداش کوچیکم به گوشیم زنگ زد و قبل اینکه گوشی رو بردارم گوشیمو نگا کرد و دید اونه بهم حمله کرد و هر چی از دهنش در اومد گفت گوشمو ازم گرفت و خاموش کرد و پیش خودش نگهداشت گفت تو لیاقت نداری گوشی داشته باشی
    اگه از خانوادم اشتباهی سرزده بود تا این حد ناراحت نمیشدم ولی میدونم که اونا هیچوقت بخاطر منم که شده رفتار نسنجیده ای در قبال اون انجام ندادن اون از اول باهاشون لج بود
    با تمام بدیهاش با تمام ندانم کاریاش با تمام خودخواهیاش بازم طلبکاره و این بار آخر که بازم نتیجه دوا و درمونم منفی شد از زن دوم حرف میزد و اینکه از بودن با من خجالت میکشه
    من دیگه تحملم تموم شده از بس تحقیر شدم از بس رنج کشیدم و بخاطر حفظ اقتدارش دم نزدم مردم از بس خودخوری کردم سکوت کردم مدارا کردم دلم بدجور شکسته و دیگه بهیچ عنوان حاضر به ادامه نیستم من خیلی وقته خودمو گم کردم مطمئنم طلاق بهترین راهه
    ولی خودشو کنار کشیده میگه دوستت دارم و هیچوقت طلاقت نمیدم از این دوست داشتن حالم بهم میخوره از اسم مرد متنفرم از زندگی مشترک بیزارم

    - - - Updated - - -

    شاید الان فکر کنید که من خیلی منفعل بودم ولی خدا خودش میدونه که چقد رو خودم کار کردم چقد مطالعه کردم هر کاری که میشد کردم ولی دیگه توانی برام نمونده و فقط و فقط به طلاق فکر میکنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید

    - - - Updated - - -

    شاید الان فکر کنید که من خیلی منفعل بودم ولی خدا خودش میدونه که چقد رو خودم کار کردم چقد مطالعه کردم هر کاری که میشد کردم ولی دیگه توانی برام نمونده و فقط و فقط به طلاق فکر میکنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید

  9. کاربر روبرو از پست مفید روژینا تشکرکرده است .

    سها** (چهارشنبه 18 فروردین 95)

  10. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    ریشه خیلی از رفتارهاش به کودکیش برمی گرده

    پدر 83 ساله و مادر ؟؟
    با یه نوزاد !!!

    همسرت اذیت شده که اذیت می کنه
    تحقیر شده که تحقیر می کنه
    ........

    با این همه ناهماهنگی فرهنگی خانوادگی، کاش قبل ازدواج بیشتر فکر می کردی

    خیلی متاسف شدم از خوندن رفتارهای همسرتون و سختی هایی که کشیدید.
    فکر می کنم بهتره یه مدت پیش خانواده تون باشید تا آروم تر بشید، بعد تصمیم بگیرید.
    باهاش جنگ و جدل نکنید که اعصابتون آروم بشه
    به همسرتون هم بگید بهتره یه مدت جدا باشیم تا آروم بشیم. سعی کن در آرامش قانعش کنی مدتی خونه پدرت بمونی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 5 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (چهارشنبه 23 تیر 95), mordad (یکشنبه 22 فروردین 95), آرامش خیال (چهارشنبه 18 فروردین 95), روژینا (سه شنبه 17 فروردین 95), سها** (چهارشنبه 18 فروردین 95)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سپاس از شما خانم شیدا
    میدونم مقصر خودمم و موقع ازدواج باید بیشتر دقت میکردم ولی تمام این چیزارو بعد از ازدواج فهمیدم دروغای زیادی گفت و من ساده باورش کردم البته همسر برادرش تقریبا فامیل هستن و بیشتر اعتماد من بخاطر تایید اون بود اون از هر لحاظ تاییدش کرد و منم که بی میل نبودم همین برام کافی بود ولی بازم مقصر اصلی خودمم چون تصمیم گیرنده خودم بودم

  13. 2 کاربر از پست مفید روژینا تشکرکرده اند .

    mohanad28 (چهارشنبه 18 فروردین 95), سها** (چهارشنبه 18 فروردین 95)

  14. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 تیر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-1-01
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    447
    سطح
    8
    Points: 447, Level: 8
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 20 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    از خواندن سرگذشت زندگی شما و به خصوص سختی هایی که کشیدید واقعا متاثر و متاسف شدم. شاید اگر من جای شما بودم یک روز هم نمی توانستم اینگونه دوام بیاورم امیدوارم با توکل به خدا و اعتماد به نفس بتوانید تصمیم صحیحی بگیرید.
    با این شرایطی که شما گفتید فکر می کنم اگر طلاق هم نخواهید بگیرید بهتر چند وقتی از همسرتان دور باشید و در مقابلش صلابت به خرج دهید.
    همچنین نوشتن و ذکر دقایق هم تسلی خوبی ست علاوه بر این تایپک نویسی ها می تواند سرگذشتتان را بنویسید و یا با شخصی مانند مادرتان دردل کنید

  15. 2 کاربر از پست مفید ghasem.h تشکرکرده اند .

    روژینا (چهارشنبه 18 فروردین 95), سها** (چهارشنبه 18 فروردین 95)

  16. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام روزتون بخیر شادی

    عزیزم متاسفم شرایط خیلی بدی داشتین

    ناراحتم از وضعیتت ببخشید من اگه این جوری صحبت میکنم دوست ندارم طلاقی اتفاق بیفته

    شمارو که ندیدم ولی همیشه دوست دارم همه خوشحال باشن و بخاطر مشکل پیش افتاده کارشون به طلاق نکشه

    شما خیلی خوب برخورد کردین همسرتون متوجه اشتباهش نیست

    عزیزم یه مدت نباش تا کمبودتو احساس کنه

    میتونی یه مرخصی بگیری بهش بگی استعفا دادم تا مردونگیشو ثابت کنه

    وقتی بر گشتی اصلاااا غر نزنی کار های منزل انجام بدی حتی شده تکه نان خشک

    همون بیاری سر سفره تا به خودش بیاد تلاش برا زندگیش کنه

    بابزرگترش صحبت کن نصیحتش کنن بهش یه مهلتی بده تا خودشو جمع جور کنه

    ببین من یه بنده خدایی میشناختم مشکل شمارو داشت درمان جواب نداده بود

    بعدش امد پیش یک ماما هه خانگی از نوع قدیمش بهش گفته بود

    تمام مشکلت از استرست و از سردی خوردنت هست

    اخه اون ترشی زیاد دوست داشت خلاصه بعد از چندین سال صاحبه فرزند شد

    برات ارزوی خوشبختی میکنم دعا میکنم خدا همسرت را سر عقل بیاره

    زندگیت مملو از ارامش

    توکل بر خدا کن شما ارامشت را حفظ کن اگه طلاقی هم صورت بگیره اونی که ضرر میکنه شما نیستی

    اونه که یک دسته گل را از دست میده از ته دل از خدا بخاه بهت ارامش بده و همسرت را سر براه کنه

  17. کاربر روبرو از پست مفید سها** تشکرکرده است .

    روژینا (چهارشنبه 18 فروردین 95)

  18. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 تیر 97 [ 17:42]
    تاریخ عضویت
    1391-8-16
    نوشته ها
    54
    امتیاز
    5,053
    سطح
    45
    Points: 5,053, Level: 45
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    71

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم هلنا ممنونم از همراهیتون
    گاهی به خودم میگم بچه دار نشدنم حکمت خداست بااینکه همه دکترا با قاطعیت گفتن که هیچکدوم مشکل نداریم، بچه ای که بخواد توی این شرایط بدنیا بیاد چی میشه ،با این همه تضاد چجوری تربیت میشه با اینکه خیلی خیلی دلم بچه میخواد ولی خدا رو شکر که نیست یه بچه چه گناهی داره که بخواد واسه دل بخواه من توی این شرایط زندگی کنه
    از خدا میخوام بهم صبر بده بتونم طلاقو تاب بیارم از روز سوم عید ازون خونه اومدم بیرون با یه دل شکسته و یه روح بیمار
    بخاطر دل پدر مادرم زیاد بروم نمیارم ولی دارم نابود میشم ظاهرم آرومه ولی درونم طوفانیه هیچ خبریم ازش نیست خودمم هیچ اقدامی نکردم کاش هر چه زودتر تموم بشه دیگه توانی برام نمونده


 
صفحه 2 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. احساس تنهایی و خستگی (حالم بد است؛ ...)
    توسط 1dard در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: جمعه 16 مرداد 94, 23:20
  2. درآستانه جدایی با نامزدم هستم
    توسط زی زی گولو در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: سه شنبه 15 اردیبهشت 94, 22:23
  3. اقدام برای اشنایی بیشتر یا عمل به نتیجه استخاره ؟؟؟
    توسط محمد1391 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: جمعه 30 فروردین 92, 20:33
  4. پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 دی 91, 21:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.