طلاق عاطفی با دروغ گفتن و یواشکی طرف رو چیزخور کردن درست نمیشه. به نظر من خودتون برید مشاوره یا حداقل از مدیریت اینجا کمک بگیرید.یه مبلغی باید پرداخت کنید ولی در عوض مشاور حرفه ای راهنماییتون میکنه. اکثریت ما تخصص نداریم اینجا و مشکل شما ریشه داره.
تشکرشده 180 در 88 پست
طلاق عاطفی با دروغ گفتن و یواشکی طرف رو چیزخور کردن درست نمیشه. به نظر من خودتون برید مشاوره یا حداقل از مدیریت اینجا کمک بگیرید.یه مبلغی باید پرداخت کنید ولی در عوض مشاور حرفه ای راهنماییتون میکنه. اکثریت ما تخصص نداریم اینجا و مشکل شما ریشه داره.
solhesefid (شنبه 14 فروردین 95)
تشکرشده 5 در 4 پست
ممنون دوست عزیز
برای اینکه متخصصین پاسخ بدن بایدعضو کدوم انجمن بشم ؟
تشکرشده 180 در 88 پست
باید عضو انجمن آزاد بشید.حق اشتراک پرداخت میکنید و متخصص جوابتون رو میده.برای آشنایی بهتر با نحوه کار و ... ، در صفحه اول انجمن ، بالا، نحوه استفاده از تالار رو بزنید، در اونجا در مورد نحوه گرفتن اشتراک و انجمن آزاد و .... توضیح داده. اون رو بخوانید.
اما حتما بعد از پرداخت، فرم تایید پرداخت رو هم باید تکمیل کنید و بفرستید تا اشتراکتون فعال بشه.
تشکرشده 319 در 160 پست
سلام روزتون بخیر شادی
شما میتونین عضو انجمن ازاد بشین تا اقای مدیر جواب بدن
من برداشت خودم را براتون عنوان میکنم
چرا از همون اول با کارایی که مورد پسندت نبوده مخالفتی نشون ندادی
به نظر میاد خانم در دوران کودکیش مونده یا در منزل پدرشم مسئولیتی بهش واگزار نکردن
ممکنه بعضی از رفتاراش از فعلش نباشه یعنی عمدی نیست چیزی است که در وجودش نهادینه شده
شما از رفتارش ناراحت میشدی میخاستی با عصبانیت همه چی درست بشه
ولی این جوری اون متوجه اشتباهش نمیشه بلکه کاره خودشو تایید میکنه و شمارو مقصر میدونه
و در همه جا مقصر جلوه میده
افسردگیش به این دلیل بوده که فکر میکرده شما درکش نمیکنی همه رو مقصر میدونه
توقعش بالاست جایگاه خودشو به خوبی نشناخته هنووووووزم به اون بالغی نرسیده
برا همین شما اونو روراست میدونی که البته هستن منتها بلد نیست چه جوری برخورد کنه
همیشه به جای عصبی شدن سکوووووت کن کمی سر سنگین شو تا به اشتباهش پی ببره
دلیل دیگه افسردگی روزمرگیست نداشتن ارتباط هست نداشتن اعتماد به نفس
میتونی یه کم رویه تغییر بدی بزار اون بیاد سراغت
اگه بیست بار با فامیل ایشون بیرون میرفتیم ایشون یکبار با اخم همراه فامیل من همراه میشدن و اگه هم میومدن مثلا توی پیک نیک سفره جدا پهن میکردن
یه کم منفعلانه برخورد کردی ببین سعی کن اقتدار مردانگیت رو در خونه حفظ کنی اقتدار به معنای کتک زدن داد بیداد کردن نیست
بلکه محکم بودن هست و... اون حق داره ناراحت بشه شما نداری حق داره پس بزنه شما نداری .....
اون حق داره با فامیلش باشی و شما ....
چطور برا خانوادش حالش خوبه توانایی داره اون وقت برا شما؟؟؟
یه کم خودتو مشغول کن تا اون بگرده دنبالت ببینه کجایی ؟
راه دوم هم اینه بهش بی دریغ محبت کنی رمانتیک بر خورد کنی بدون چشمداشتی
معمولا خانمه وقتی اهن بدنشون پایین بیاد حوصله هیییچ کاری ندارن به اینم دقت کن دوا در مان بشه
موفق باشین
ویرایش توسط سها** : یکشنبه 15 فروردین 95 در ساعت 10:53
solhesefid (یکشنبه 15 فروردین 95)
تشکرشده 1,090 در 430 پست
سلام
کم شدن میل جنسیش 100% به خاطر مصرف داروهاست ...
خیلی از داروهای ضد افسردگی این عارضه رو دارند به محض قطع کامل داروها میل جنسی برمیگرده ...
اثرشون طوریه که فرد هیچ تمایل جنسی و شهوانی نداره حتی در حد بوسیدن...
احتمالا به همین علت و چون احساس اعتماد به نفس پیدا کرده خیلی راحت این حرفارو میزنه ... اما مشخص نیست که بعد از قطع مصرف دارو افسردگی ایشون بر میگرده یا نه بستگی به مقاومتشون و مهارت هاییه که طول مدت درمان کسب میکنن که شما میگین حاضر نشده بره مشاوره ...یا حتی با برگشت میل جنسیشون به شما علاقه پیدا کنه دوباره
نگران نباشین
پس ممکنه دوباره نظرش راجع به همه چی برگرده
خیلی به حرفاش اکتفا نکنید
البته دکترشون با توجه به متاهل بودنشون بهتر بود قرصی میدادن کمتر روی میل جنسی تاثیر بذاره ولی در کل اکثرشون همینطورن
من فکر میکنم با برگشت میل جنسیشون خوب میشه
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
solhesefid (یکشنبه 15 فروردین 95)
تشکرشده 5 در 4 پست
دوستان عزیزم هلنا60 و anisa
از اینکه تاپیک ها رو به دقت خوندین صمیمانه ممنونم,اوایل همه حرفام و بهش میگفتم و با اقتدار رفتار میکردم,ولی بعضی وقت ها زیادی اقتدار به خرج میدادم که الان پشیمونم چون راه کاراش و بلد نبودم, در حال حاضر ترس از دست دادنش خیلی اذیتم میکنه و خیلی دارم کوتاه میام,بطور مثال همین عید نوروز ما با پدر و مادرش سه روز مسافرت رفتیم چون پسرم خیلی دوست داشت من باهاشون باشم,وقتی برگشتیم ازش خواستم منزل بزرگ های فامیلم باهام همراهی کنه و عید دیدنی بیاد ,گفت از عید دیدنی خوشم نمیاد دوست ندارم بیام{مثل 15 سال گذشته که اگه هم میومد با بی میلی میومد}, من هم هیچ عکس العملی نشون ندادم,تمام عید رو از بیرون بر غذا گرفتیم.میگه توان ندارم غذا درست کنم,خونمون تمیزه همیشه ولی هیچ وقت به خونه تکونی اعتقادی نداره ,خونمون هیچ وقت حال و هوای عید و نداره,توی این 15 سال هنوز پدر و مادر من و دعوت نکرده بصورت خصوصی ,اگه هم دعوتی کرده عمومی و اجباری بوده میگه اگه بخوام دعوتشون کنم توی زحمت میفتم ,باید خودشون بدون تعارف بیان هر چی بود با هم میخوریم,ولی پدر و مادرم چون میدونن زیاد باهاشون صمیمی نیست کاری به زندگیمون ندارن و سالی یکی دوبار اونم سر پایی بیشتر نمیان,فکر میکنن ما با هم خوبیم,میگن که شما با هم خوب باشین هیچ چیز دیگه واسه ما مهم نیست,نمیگم من خوب بودم اون از یه خونواده ازاد بود من از یه خونواده غیرتی اوایل توی ارتباطها محدودش میکردم ولی به مرور طرز فکرم و عوض کردم و با مشاوره بهتر شدم,یا اینکه بخاطر نیازهای متفاوت جنسیمون یکم ازش زیاد درخواست جنسی داشتم ولی اون سرد بود و بخاطر من هفته ای دو بار انجام میداد بدون حس ,بازم به همین هم راضی بودم ,تا اینکه یه روز عصر که اومدم خونه یکی از همکار های مردش خونه تنها بودن {چون موسیقی کار میکنه توی منزل ممکنه این شرایط پیش بیاد} ولی این موضوع خط قرمز من بود ,بهش گفته بودم دوست ندارم توی یه محیط بسته با یه مرد تنها باشی ,از اون مورد به بعد چند بار دیگه با افراد دیگه این مورد پیش اومد بخاطر ترسش از عکس العمل من فهمیدم بهم نگفته که دوباره با یه نفر دیگه تنها بودن,ولی من با پلیس بازی فهمیدم و از اون به بعد کنترلام شروع شد,خیلی اذیتش کردم,ششدیدا بهش شک کرده بودم ,مجبور شدم برم روانپزشک و حدود شش ماه دارو خوردم شکم برطرف شد,این شکی که بهش کردم خیلی بهش فشار اورد ,خداییش انسان بسیار پاکیه و نتونست دلایل من و برای شک کردن بهش و بپذیره و روز به روز ازم دورتر شد تا اینکه شرایط به اینجا کشیده شد,الان بخاطر زندگیم و بچه هام حاضرم همه جوره بپذیرمش ولی اون دیگه نمیتونه اعتماد کنه و بپذیره که من عوض شدم,خلاصه بخاطر شک بی جام ورق برگشت و همه چی به نفع اون تموم شد ,الان حاضرم همه جوره جبران کنم ولی اون میگه خیلی دیر شده
تشکرشده 5 در 4 پست
دوستان عزیزم لطفا هر کمک فکری دارید بفرمایید
تشکرشده 180 در 88 پست
آقای محترم من که گفتم مشکل شما به شدت ریشه داره.طلاق عاطفی یک شبه اتفاق نمی افته.قبل از اینکه این جریانات شکاک بودنتون رو بگید هم معلوم بود توی گذشته مسائل زیادی پیش اومده و این خانم رو اذیت کرده که با روی هم جمع شدنشون کار به اینجا رسیده.به شما فقط یه متخصص میتونه کمک کنه.چون این خانوم الآن کلی پرونده باز از ناراحتی هاش توی زندگی داره و کمبودهای عاطفی که حس کرده و این شکاکیت شما هم مطمئنا به شدت ناراحت کننده و تحقیرآمیز بوده.این پرونده ها رو به این راحتی نمی تونید ببندید.حتی اگه خود خانم هم بخواد و فعالانه تلاش کنه زمان میبره و کار راحتی نیست که مسائل 15 سال زندگی رو حل و فصل کنه.برید مشاوره بگیرید ببینید باید چکار کنید تا بتونید راضیشون کنید دو تایی برید مشاوره.
solhesefid (دوشنبه 16 فروردین 95)
تشکرشده 319 در 160 پست
سلام صبح بخیر
متاسفم ولی این موضوع خط قرمز من بود ,بهش گفته بودم دوست ندارم توی یه محیط بسته با یه مرد تنها باشی ,از اون مورد به بعد چند بار دیگه با افراد دیگه این مورد پیش اومد بخاطر ترسش از عکس العمل من فهمیدم
شما حق دارین اون دفعه اول خانم دید ناراحت شدین دلیلی نداشت از شما پنهون کنه درسته قصدی نداشته ولی رفتارش شک بر انگیز بوده
شما میتونستی بگی عزیزم سری بعد با من هماهنگ کن دعوتشون کن منزل که شمام حضور داشته باشین
ولی بازم برا یه اقا سخته پذیرفتن این که خانم حتی برای اموزش دیدن با یک اقای دیگه کلاس خصوصی داشته باشه
عذر خاهی میکنم احساس میکنم اون جور که باید مقتدر نیستین حتی قبل از شروع دعواتون شما با خانوادش خوب برخورد میکردین اون وقت نوبت شما که میشد خانم بی حوصله میشد
هردوتون برین مشاوره باهم خانم یه سری اشکالاتی داره که بعد از 15 سال هنووووز متوجه نشده
همین که حاضر نبوده پدر مادرت را دعوت کنه چقدرررر خانوادت بزرگوارن که سکوت کردن
شما میگی اقتدار نشون دادی ولی فکر میکنم عصبانیت بوده که به هییییچ نتیجه نمیرسیدی
بلکه اونو به هدفاش نزدیکتر میکردی
یه جورایی اویزون نشون دادی خودتو از یه اقا بعیده وقتی رفت امد با فامیل و خانوادت داشته باشی اعتماد به نفست بیشتر میشه
کمی باهاش سر سنگین شو در مقابل کاری که می کنه ناراحتی نشون بده سکوووت کن مثلا قهری کن توی اتاق خودت باشی
اصلااااا از بیرون غذااا تهیه نکن بزار خودش مسئولیتاشو بر عهده بگیره
مثل اینه که جایگاهتون عوض شده
وقتی میگه ناراحته از اون شکتون شمام بگو منم از رفتاری که با خانوادم دارین ناراحتم البته اگه این موضوع را کش دار میکنه
حتی میتونی یک بارم به خاستش اهمیت ندی به خانه پدرش نری تا اونم بفهمه چقدررر برا شما سخته
بخای این جوری همش تحمل کنی میشی یه ادم منفعل که اخرش میشه پر خاشگر که باتزم نتیجه به نفع اونه
موفق باشین
solhesefid (دوشنبه 16 فروردین 95), میس بیوتی (جمعه 12 آذر 95), ZENDEGIBEHTAR (شنبه 12 تیر 95), شیدا. (دوشنبه 16 فروردین 95)
تشکرشده 5 در 4 پست
ممنونم دوستان عزیزم
همسرم داره از مشاوره کمک میگیره من هم عضو انجمن ازاد میشم تا از جناب مدیر هم مشاوره بگیرم ,میشه این تاپیک و به اونجا انتقال داد؟
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)