به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kaspian نمایش پست ها
    عزیزم مقاومت در مقابل خواسته های نامعقول بقیه بد نیست.ولی خواسته های نامعقول!!!شما پول را برای مسافرت میخواستید ما قصد خرید خونه داشتیم. ولی درنهایت توی خونه ای نشستیم که مال پدر و مادر همسرمه و عروسی مفصل با 400 نفر مهمان گرفتیم.چرا؟چون خونه ای که با اون میزان پول گیرمون می اومد به اندازه راضی بودن خانواده همسرم نمی ارزید. من قید یک واحد 40 متری با سال ساخت بالا توی یک محله ی نه چندان خوب را زدم و عوضش دل پدر و مادر همسرم را به دست آوردم. اینکه پدر و مادری بخوان عروسی مفصل برای بچه اشون بگیرن نامعقول نیست و اتفاقا هر چقدر سن و سال افراد بالا میره بیشتر شبیه بچه ها میشن.نسل قبلی ما توی یک زمینه هایی کلا معیارهاشون زمین تا آسمون متفاوته با ما!!برای مادر شوهر پنجاه ساله من هم مهمه خونه از نظر رنگ و ساخت تر و تمیز باشه و وسایل نو و مناسب توش باشه.من اگر نقشه خونه ام خوب نباشه،خونم چهارتا پله بره پایین اونم خونه ای که اجاره کردم برام مهم نیست ولی مادر شوهرم اذیت میشه.درست و غلط های نسل قبل ممکنه کاملا در تضاد با باورهای من و شما باشه.من میگم بچه تازه متولد شده سیستم ایمنی بدنش ضعیفه بهتره آدم تا چند ماهگی بچه نره ببینتش ولی از نظر نسل قبل ما بچه به دنیا میاد ما باید بیمارستان باشیم!!!شما نباید توقع داشته باشی زن شصت ساله ای که چیز نامعقولی هم نمیخواد شما را درک کنه.شما فقط باید به قول معروف جنگ هات را انتخاب کنی.اگر سر هر موضوعی بخوای مخالفت کنی انرژی خودت هدر میره و اعصاب خودت به هم میریزه.بشین ببین خط قرمزهات کجان و اگر مسئله ای انقدرها تعیین کننده نیست بزار دل اونها هم خوش باشه.همین که مادر شوهرت وسایل نو خریده میتونه نشونه این باشه داره به مراسمی مثل پاتختی و ... فکر میکنه،بهتر نیست اینطوری فکر کنی تا اینکه بگی داره با من رقابت میکنه و فکر کرده 25 سالشه؟؟؟کلا با این دیدی که داری زندگی خودت را خیلی سخت میکنی.بله درست نیست خانواده ها دخالت کنند ولی توی ایرانی که نه حمایت مالی میشه از زوج های جوان اول زندگی و نه امکانات مناسب برای خیلی موارد مثل نگهداری بچه و ... هست همین وجود خانواده ها نعمته. من الآن باردارم و به خاطر رابطه خوبی که با مادرشوهرم دارم ازم خواسته 3-4 هفته اول بعد از زایمان برم پیشش بهم برسه.قبلش هم میگفت سه ماهه آخر بارداریت را کلا بیا اینجا.خب اینها محبته.من قصد رفتن ندارم ولی خب خیالم راحته که بخوام برم سرکار یا ادامه تحصیل بدم میتونم روی کمک های نسبی ایشون حساب کنم اونم وقتی خانواده خودم شهرستان هستن و در دسترس نیستن.دخالت های خانواده ها درسته اعصاب خرد کنه ولی اکثر مواقع از سر دلسوزیه.به هر حال هیچ پدر و مادری بد بچه اش را نمیخواد و توی فکر خودش داره به نفع بچه اش کار میکنه.با جبهه گرفتن هم چیزی عوض نمیشه فقط شما میشی آدم بده.اگه سر مسائلی که برات چندان مهم نیست اصرار و مخالفت نکنی بعدا سر مسائلی مثل تربیت بچه و ... که مهمتره هم دخالت کمتری میشه و هم اگر مخالفت کنی به حساب لج و لجبازی گذاشته نمیشه.ببخشید طولانی بود ولی اینها تجربه های من بود و به نظرم لازم بود گفته بشن.
    ممنون دوست عزیزم من حرف شما رو کاملا قبول دارم و اگه تاپیک های اولیه من رو خونده باشید از اول با دخالت ها مشکل داشتم اما سعی در مدیریتش داشتم و تقریبا هم موفق بودم من هیچ مخالفتی نکردم نظر همسرم رو برای جشن عروسی نگرفتن شنیدم و استقبال کردم و به خونواده هامون گفتیم خونواده من هم ناراحت شدند که عروسی تنها دخترشون قرار نیست جشن مفصلی باشه حتی به جشن با 100 نفر هم راضی بودیم اما خونواده همسرم بعد از اینکه نظرمونو گفتیم به خصوص مادر ایشون مخالفت جدی نکردند و فقط تنها چیزی که به خود من گفت این بود که من دوست دارم برای عروسیتون شادی کنم که حتی با قربان صدقه و مهربونی گفتم خیلی خوبه میاین خونمون یه شام می خوریم با بستگان نزدیک مارو دست به دست می دین دور هم شادی می کنیم که بعد از اون دیگه حرفی نزد تا این سفر اخیر که جلوی پدر من گریه هایی می کرد که من می خوام عروسی پسرم رو ببینم منم مونده بودم چی بگم . گفتم که باشه یه جشن کوچیک می گیریم با فامیل های نزدیک خاله و دایی و عمه می گفت نه جشن مفصل می خوام بگیرم همه مخارج هم با خودمون منم گفتم باشه هر جور مایلید فقط همه کاراش رو هم خودتون انجام بدین چون من مرخصی ندارم (می خواستند جشن رو تو روستای خودشون با دعوت تمامی اهالی روستا بگیرن) که همسرم گفت به هیچ وجه زیر بار نمی رم . من مخالفتی نکردم ته ماجرا از نظر من قبول شده بود همسرم به شدت مخالف بود و من هم واسه اینکه جلوی همسرم خراب نشم (چون از اول شرایط جشن نگرفتن رو از جانب همسرم پذیرفته بودم و چون مطابق نظر خودمم بود نمی خواستم حرفم دوتا شه) حرفی با ایشون نزدم گفتم خودت بهتر می تونی با خونوادت صحبت کنی و خودم رو عقب کشیدم که صحبت همسرم با خانوادش به دعوای ایشون با اونها منتهی شد و بعد از او بد و بیراه ها سمت من اومد در صورتی که من نه دشمنی داشتم نه لجبازی در کار بود فقط دخالت نکردم .
    اصل ماجرا این بود و مادر همسرم اعتقاد داره من عروسی نیستم که به اونها بخوره (در صورتی که این از نظر من فهمیدگی منو می رسونه که پولای اونهایی که به شدت هم مادی هستند و همسرم رو به باد هوا ندادم ) گفتم مخالف صد در صد جشن هم نبودم گفتم نهایت با 200 نفر تمومش کنیم که بنای لجبازی رو اونا گذاشتند و گفتند نه 500 ، 600 نفر مهمونای ما هستن. اصل ماجرا این بود . چون همسرم با اونها به مشکل خورده نمی تونم پشتشو خالی کنم . از طرفی هم کج فهمی هاشون اذیتم می کنه .
    اما به قول یکی از دوستان همدردی و البته پدر خودم که می گن به خاطر شخص سوم زندگیتو خراب نکن تصمیم گرفتم ادامه بدم و بی خیال خونوادش بشم چون همسرم واقعا خوب و فهمیدست اگرم اشتباه کرده باشم می آم اینجا به قول مدیر همدردی بیان می کنم

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1395-2-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,730
    سطح
    24
    Points: 1,730, Level: 24
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من هم با نظرات خانووم کاسپین موافقم.
    عزیزم باید قبول کرد که ایران اروپا نیست. و شما هم با یک خانواده اروپایی ازدواج نکردید که الان بخواهید به هر قیمتی حرف خودتون رو به کرسی بنشونید.
    وقتی هنوز چتر حمایتی خانواده ها از فرزندان وجود داره و شما میدونید که به قول خودتون با خانواده لجباز و حساسی ازدواج کردید باید فقط و فقط در مورد مسائل واقعا مهم زندگی حساسیت نشون بدید.
    در ضمن همسر شما درسته که همکار شما بوده و خیلی نسبت به خانواده اش متفاوت فکر میکنه و با سکوت در مقابل خانواده اش سعی در برقراری احترام و کم کردن اصطکاک بین شما و ایشان هست. اما باید بدونید که همه ما ادمها هرچقدر هم متفاوت ولی عمق تربیت وجودیمون رو از خانواده به ارث میبریم.
    ممکنه همسر شما در محیط بیرون و پیش افراد نا اشنا خودش رو جوری نشون بده که نیست. یا جوری که دوست داشته نشون داده نه جوری که هست.
    مثلا در مورد برنامه عید فرمودید که همسر و خانواده اش ناراحت و ساکت کنار هم نشستن. این نشون میده که بعضی خصلتها واقعا مربوط به تربیت خانواده و تاثیر همون تربیته.
    درسته که بعدا از شما عذر خواهی کرده ولی ممکنه این عذر خواهی فقط به دلیل از دست ندادن شما باشد نه درک درستی از احساسات شما و پذیرش فرهنگ غلط عیبجویانه خانواده اش باشد.
    باید ببینید همون قدر که همسر شما از ازدواج با شما نفع میبره شما هم همونقدر منفعت کسب میکنید یا خیر.
    اگر ببینید واقعا مسئولیت پذیر هستن و هدفشون از سکوت واقعا کم کردن کدورت هاست و در ارامش کم کم به همه خواسته هاش میرسن پس شما هم سعی کنید خیلی حساسیت به خرج ندید. واقعا چه اهمیتی داره که عروسی برقرار نشه؟!
    وقتی عروسی رو اونها میگیرن و مصر به برگزاری هستن پس مخالفت نکنید. اونها رو که نزدیکان شما هستن برنجونید و زندگی رو تلخ کنید که چی ثابت بشه؟! که چقدر شما لجباز بودید؟!
    مدال شجاعت گرفتن ( خرج عروسی رو بدیم به 4 تا خونواده مستحق) به چه قیمتی؟!
    باز هم تکرار میکنم خونواده های ایرانی قدیمی و پای بند رسم و رسومات چه غلط چه درست اصلا اروپایی فکر نمیکنن. شماهم سعی نکنید تغییرشون بدید. خودتون تغییر کنید.
    من خودم ازدواج نیمه سنتی داشتم. خواستگاری سنتی برگذار شد.
    اما یکسال به همه اعلام کردیم که جواب منفی بوده. داماد ناراحت شد ولی گفتم اسمم سر زبونها نیوفته به ابروی من فکر کن. قبول کرد(نشونه تعهد ایشون)
    تمام یکسال با اینکه 800ک فاصله بینمون بود اینترنتی مشاوره رفتیم تست دادیم تلفن صحبت کردیم چندیند بار زحمت کشیدن اومدن ملاقات حضوری هم تنهایی بیرون رفتیم و هم خونه خودمون.
    بعد از یکسال تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. با خوشحالی با نهایت اسودگی واقعا برام لذت بخش بود
    توی یکسال تمام سوالات اینترنتی تاپیکهای ازدواج، مشکلات بعد از ازدواج، روابط جنسی ، حرمت ها، خانواده ها، باید ها نباید ها بحث کردیم حرف زدیم. مثال های مختلف از زندگی های طرافمون زده شد و بحث شد. و حرف کشیدم ازشون تا ببینم واقعا دیدگاهشون در مورد زندگی برخورد ادمها اینده برنامه هاشون همه چگونه است.
    همسرم از لحاظ مادی واقعا صفر بود مادر نداشتن و یه پدر از کار افتاده. ولی بسیار مسئولیت پذیر. بسیار کاری. با شعور . بادرک و کمالاتف حتی ازشون درس میگرفتم توی خیلی مسائل.
    این شد که قلبم یکی شد باهاش وجلو رفتیم.
    ما حتی در مورد مهریه جهیزیه عروسی محل زندگی همه و همه بحث کردیم
    مادر و پدرم واقعا سنتی هستن خیلی اصرار به عقد داشتن بخاطر ترس از حرف مردم ولی من مقاومت کردم خیلی و رفت و امد ها و صحبت ها رو کاملا خصوصی انجام دادم. هیچکس بویی از رابطه ما در این یکسال نبرد. حتی عمو ها دایی ها خاله ها. برای همین گفتم نیمه سنتی چون این یکسال به صورت مدرن و دوستی برقرار شد.
    عقد رو هم ساده بدون حضور فامیل در محضر برگزار کردیم.
    خرید ها هم فقط لوازم ضروری (منم خیلی دوست داشتم هممه چیز تهیه کنم ولی دیدم همه چیز دارم نیازی نیست)
    عروسی هم داماد دوست داشت بگیره و مادر من هم اصرار داشت. گفتم مشکلی نیست اگر میتونید 700 نفر هزینه کنید من حرفی ندارم. فقط دوست ندارم اقساط وام شام عروسی توی زندگیم پرداخت کنم.
    هزینه ها رو براورد کردم با همسرم و خانواده ام و واقعا زیاد بود.
    این شد که عروسی کنسل شد. و من یه مولودی با پذیرایی عالی گرفتم و همه اونهایی که دوست داشتیم دعوت کردیم.
    خب همسر من سنتی فکر نمیکرد و من واقعا از لحاظ رسم و رسومات باهاش مشکلی نداشتم. ولی اگر قرار بود سنتی هم باشه کاری میکردم که خودشون به نتیجه من برسن. زمان بر هست ولی هم تو خوشحالی هم اونها.
    بخاطر 2 سال هم نگران ابرو و اینها نباش. اگر واقعا منافع تو در ازدواج به حداقل میرسه و با ناراحتیو تردید به سمت ازدواج میری باور کن که بعد ها ممکنه خدای نکرده به اسم مطلقه با دوتا بچه هزینه این دوسال عقد رو بپردازی. پس منطقی باش و دلسوزی الکی نداشته باش عزیزم.

  3. کاربر روبرو از پست مفید aruse-esfand تشکرکرده است .

    maryam.mim (شنبه 08 خرداد 95)

  4. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط aruse-esfand نمایش پست ها
    من هم با نظرات خانووم کاسپین موافقم.
    عزیزم باید قبول کرد که ایران اروپا نیست. و شما هم با یک خانواده اروپایی ازدواج نکردید که الان بخواهید به هر قیمتی حرف خودتون رو به کرسی بنشونید.
    وقتی هنوز چتر حمایتی خانواده ها از فرزندان وجود داره و شما میدونید که به قول خودتون با خانواده لجباز و حساسی ازدواج کردید باید فقط و فقط در مورد مسائل واقعا مهم زندگی حساسیت نشون بدید.
    در ضمن همسر شما درسته که همکار شما بوده و خیلی نسبت به خانواده اش متفاوت فکر میکنه و با سکوت در مقابل خانواده اش سعی در برقراری احترام و کم کردن اصطکاک بین شما و ایشان هست. اما باید بدونید که همه ما ادمها هرچقدر هم متفاوت ولی عمق تربیت وجودیمون رو از خانواده به ارث میبریم.
    ممکنه همسر شما در محیط بیرون و پیش افراد نا اشنا خودش رو جوری نشون بده که نیست. یا جوری که دوست داشته نشون داده نه جوری که هست.
    مثلا در مورد برنامه عید فرمودید که همسر و خانواده اش ناراحت و ساکت کنار هم نشستن. این نشون میده که بعضی خصلتها واقعا مربوط به تربیت خانواده و تاثیر همون تربیته.
    درسته که بعدا از شما عذر خواهی کرده ولی ممکنه این عذر خواهی فقط به دلیل از دست ندادن شما باشد نه درک درستی از احساسات شما و پذیرش فرهنگ غلط عیبجویانه خانواده اش باشد.
    باید ببینید همون قدر که همسر شما از ازدواج با شما نفع میبره شما هم همونقدر منفعت کسب میکنید یا خیر.
    اگر ببینید واقعا مسئولیت پذیر هستن و هدفشون از سکوت واقعا کم کردن کدورت هاست و در ارامش کم کم به همه خواسته هاش میرسن پس شما هم سعی کنید خیلی حساسیت به خرج ندید. واقعا چه اهمیتی داره که عروسی برقرار نشه؟!
    وقتی عروسی رو اونها میگیرن و مصر به برگزاری هستن پس مخالفت نکنید. اونها رو که نزدیکان شما هستن برنجونید و زندگی رو تلخ کنید که چی ثابت بشه؟! که چقدر شما لجباز بودید؟!
    مدال شجاعت گرفتن ( خرج عروسی رو بدیم به 4 تا خونواده مستحق) به چه قیمتی؟!
    باز هم تکرار میکنم خونواده های ایرانی قدیمی و پای بند رسم و رسومات چه غلط چه درست اصلا اروپایی فکر نمیکنن. شماهم سعی نکنید تغییرشون بدید. خودتون تغییر کنید.
    من خودم ازدواج نیمه سنتی داشتم. خواستگاری سنتی برگذار شد.
    اما یکسال به همه اعلام کردیم که جواب منفی بوده. داماد ناراحت شد ولی گفتم اسمم سر زبونها نیوفته به ابروی من فکر کن. قبول کرد(نشونه تعهد ایشون)
    تمام یکسال با اینکه 800ک فاصله بینمون بود اینترنتی مشاوره رفتیم تست دادیم تلفن صحبت کردیم چندیند بار زحمت کشیدن اومدن ملاقات حضوری هم تنهایی بیرون رفتیم و هم خونه خودمون.
    بعد از یکسال تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم. با خوشحالی با نهایت اسودگی واقعا برام لذت بخش بود
    توی یکسال تمام سوالات اینترنتی تاپیکهای ازدواج، مشکلات بعد از ازدواج، روابط جنسی ، حرمت ها، خانواده ها، باید ها نباید ها بحث کردیم حرف زدیم. مثال های مختلف از زندگی های طرافمون زده شد و بحث شد. و حرف کشیدم ازشون تا ببینم واقعا دیدگاهشون در مورد زندگی برخورد ادمها اینده برنامه هاشون همه چگونه است.
    همسرم از لحاظ مادی واقعا صفر بود مادر نداشتن و یه پدر از کار افتاده. ولی بسیار مسئولیت پذیر. بسیار کاری. با شعور . بادرک و کمالاتف حتی ازشون درس میگرفتم توی خیلی مسائل.
    این شد که قلبم یکی شد باهاش وجلو رفتیم.
    ما حتی در مورد مهریه جهیزیه عروسی محل زندگی همه و همه بحث کردیم
    مادر و پدرم واقعا سنتی هستن خیلی اصرار به عقد داشتن بخاطر ترس از حرف مردم ولی من مقاومت کردم خیلی و رفت و امد ها و صحبت ها رو کاملا خصوصی انجام دادم. هیچکس بویی از رابطه ما در این یکسال نبرد. حتی عمو ها دایی ها خاله ها. برای همین گفتم نیمه سنتی چون این یکسال به صورت مدرن و دوستی برقرار شد.
    عقد رو هم ساده بدون حضور فامیل در محضر برگزار کردیم.
    خرید ها هم فقط لوازم ضروری (منم خیلی دوست داشتم هممه چیز تهیه کنم ولی دیدم همه چیز دارم نیازی نیست)
    عروسی هم داماد دوست داشت بگیره و مادر من هم اصرار داشت. گفتم مشکلی نیست اگر میتونید 700 نفر هزینه کنید من حرفی ندارم. فقط دوست ندارم اقساط وام شام عروسی توی زندگیم پرداخت کنم.
    هزینه ها رو براورد کردم با همسرم و خانواده ام و واقعا زیاد بود.
    این شد که عروسی کنسل شد. و من یه مولودی با پذیرایی عالی گرفتم و همه اونهایی که دوست داشتیم دعوت کردیم.
    خب همسر من سنتی فکر نمیکرد و من واقعا از لحاظ رسم و رسومات باهاش مشکلی نداشتم. ولی اگر قرار بود سنتی هم باشه کاری میکردم که خودشون به نتیجه من برسن. زمان بر هست ولی هم تو خوشحالی هم اونها.
    بخاطر 2 سال هم نگران ابرو و اینها نباش. اگر واقعا منافع تو در ازدواج به حداقل میرسه و با ناراحتیو تردید به سمت ازدواج میری باور کن که بعد ها ممکنه خدای نکرده به اسم مطلقه با دوتا بچه هزینه این دوسال عقد رو بپردازی. پس منطقی باش و دلسوزی الکی نداشته باش عزیزم.

    دوست عزیزم ممنون از راهنمایی واقعا خوبت . تو پست قبلیم نوشتم من فردی نبودم که مخالفت کرد حتی در آخر گفتم باشه هر چی خودشون می خوان به قول شما هزینه ای گردن من نبود قدر نمی دونستند بذار سنتی باشند این همسرم بود که به شدت با این مساله برخورد کرد و منجر به کدورت بین خودش و خانوادش شد اما خانوادش بدون هیچ انصافی انگشت اتهام رو سمت منی گرفتم که بین من و همسرم من قبول کرده بودم شرایط رو . حق با شماست من و همسرم دو سال رو فقط دوست نبودیم که بریم پارک بستنی بخوریم در مورد همه چیز بحث کرده بودیم حتی چه زمانی می تونیم خونه و ماشین خوب بخریم بدون اینکه خانواده ها کمکمون کنند در مورد مسائل مادی حتی اینکه تا چه حد با دوستانمون بعد از ازدواج در رابطه باشیم پیش مشاور هم 5 6 جلسه رفتیم و تست هم دادیم که مشاور توصیه می کرد این ازدواج خوبه و من مادر ایشون رو ندید بگیرم و سیاست داشته باشم (که از اول با بهانه جویی ها شروع به اذیت کردن من کرده بود) منم به حرفشون گوش دادم لازم نبود سیاستی به خرج بدم من فقط خودم بودم و ایشون رو مادر خودم می دونستم بعد از آن نامزدی گرفتیم و عقد موقت کردیم که ای کاش همون اول گوش نمی دادم و تموم می کردم . همسرم مثل همسر شماست منطقی و آدمی که می شه باهاش همه چیز رو مطرح کرد و پشیمون نشد .
    با ازدواج با این آقا حس می کنم کسی رو دارم که من رو می فهمه درست مثل پدر و مادرم و کسی که مسئولیت پذیر و عاقل هستش که می تونم بهش تکیه کنم . پسرهای زیادی همین روزا دورو برمون هستند که نمی شه روشون هیچ حسابی کرد . چندین بار ثابت کرده دوستم داره چندین بار می خواستم همه چیز رو به هم بزنم اجازه نداده و تلاش زیادی کرده . نمی تونم اینا رو ندید بگیرم . نمی تونم خوبی هاش رو نبینم و به خاطر بدی هایی که خونوادش کردن بگم نه .

    حرفهای شما درسته بالاخره شما از بیرون ماجرا را می بینید اما این توضیحات رو می دم برای اینکه در مورد همسرم اطلاعات داده باشم تا شاید بهتر دلیل دودلی من رو درک کنید . وگرنه خود من هرکسی می گفت خونواده همسرم منو نمی خوان می گفتم صد در صد جدا شو و الان اگر همسرم این فردی نبود که الان هست بدون معطلی می گفتم نه و خودم رو نجات می دادم .

  5. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 تیر 97 [ 19:10]
    تاریخ عضویت
    1395-2-28
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,730
    سطح
    24
    Points: 1,730, Level: 24
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الهی الهی. واقعا شرایط سختیه. میدونم! درکتون میکنم. چون بدتر از مادر شوهر شما مادر خواستگار خواهرمه که ابرو برامون نذاشته. بهش میگم ابجی جون ازدواج به چه قیمتی؟! باور کنید جوری شده که باید هرجا میره یکی دنبالش باشه تا از طرف خانواده پسر تهدید نشه. ولی خب خواستگارش خیلی اصرار به ازدواج داره وما هم با حرف بحث سکوتمون مخالفت خودمون رو اعلام کردیم ولی در نهایت این خواهرمه که باید تصمیم بگیره.
    به نظر من ادم میتونه با روشها و رفتارهای مختلف با هر کسی بسازه ولی ساخت و ساز به چه قیمتی؟!
    شما به نامزدتون واقعا اعتقاد دارید و دوستش دارید پس تردید و شک رو دور بریزید بدونید که زندگی بدون سیاست امکان نداره.
    من در مورد دخالتهای خاله های همسر فقط لبخند میزدم و میگفتم هرچی آقا بگن همونه. یا میگفتم (الکی) در این مورد با آقای همسر صحبت کردم ولی خب ایشون اینطوری ترجیح میدن. میدونی همه چیز رو انداختم گردن همسر ولی قبلش با همسر هماهنگ میکردم که ما میخوایم در نهایت به این نقطه برسیم پس من اگر مخالفتی شد میگم تو اخرین حرف رو میزنی. ایشون هم قبول میکرد. اینجوری هم اقای همسر پیش خونواده خودم و همسرم همه کاره جلوه میکرد و هم جفتمون به نتیجه دلخواه میرسیم.
    مطمئنم که شما هم حسابی تلاش کردید و از صمیم قلب احترام و حرف و حدیث رو برای مادر شوهرتون انجام دادید.
    باید قبول کنید که اینا 50 یا 60 سال این تریپ کار و زندگی کردن. و دوست ندارن یکی بیاد پسرشونو بر بزنه و بره.
    میخوان تسلط داشته باشن و شاید هم تورو عاصی کنن.
    خونسرد باش. زمان همیشه حلال مشکلات بوده ولی باید ریسمون بین خودت و همسرتو روز به روز محکم تر کنی که این وسط ترک بینتون به شکاف تبدیل نشه.
    نکنه تو رابطه بین مادر شوهرت از همسرت غافل بشی.
    امیدوارم بتونی با خوندن مطالب همین سایت و غیره به روش درست برخورد با مشکلات پی ببری و موفق باشی

  6. کاربر روبرو از پست مفید aruse-esfand تشکرکرده است .

    maryam.mim (شنبه 08 خرداد 95)

  7. #25
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    1- در مورد جواب سوالم متشکر. چون فرشته مهربان اشاره کرده بودند فکر کردم شاید من اشتباه متوجه شدم.

    2- در مورد تربیت همسرتون، این را مطمئن باشد که اصل و زیربنای تربیت هر کسی با خانواده است.
    آثار شخصیت و تربیت والدین توی زندگی هر فردی دیده می شه. همین که همسرتون نتونسته این موضوع را طوری مدیریت کنه که هدف ترکشهای خانواده اش نباشید، نشون می ده ضعفی در ارتباط با والدینش یا بیان خواسته هاش داره.
    شاید هم نگاه شما به والدینش خیلی منفی هست و تا این حد بد نیستند.

    3- مشاور به شما گفته باید با سیاست و مهارت بیشتری با مادر همسرتون برخورد کنید
    شما می گی من این کار را نکردم و خودم بودم !

    4- شما می گی باید این حرفها را دور بریزیم که ازدواج وصلت دو خانواده است ( البته به نظرم برداشتتون از جمله اشتباه است ولی با همون برداشت شما من ادامه می دم)
    خب اگر قراره خانواده ها را بذارید کنار، شما چیکار به پول خانواده همسرتون دارید که می گید ما عروسی نمی خوایم پولش را بدین بریم سفر یا ...

    اگر قراره کنار بذاریدشون چرا فقط در تصمیم گیریها و مشورتها باید برن کنار
    موقع پول دادن باید باشن؟

    5- این که می گن ازدواج وصلت دو خانواده است منظور این نیست که مستقیما دخالت و نظر دو خانواده در برگزاری مراسم مهمه یا ....
    منظور اینه که خانواده ریشه ی هر فرد هست ... ازدواج پیوند دو سرشاخه است که ریشه های متفاوت دارند. بسته به ریشه هر کدوم، نتیجه این پیوند مشخص می شه.
    هر پیوندی موفق نیست


    به نظرم سعی کن بیشتر درکشون کنی
    کنار نذارشون چون به زندگی مشترکت ضرر می زنی

    شما هیچ جوری خانواده همسرت را قبول نداری و این خیلی بده
    هنوز نه باره نه به داره، می گی نمی ذارم پدر همسرم بچه هام را ببینه می ترسم بلایی سرشون بیاره !! منظورتون چیه؟ من اصلا نفهمیدم
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    sara 65 (یکشنبه 09 خرداد 95)

  9. #26
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    سلام

    1- در مورد جواب سوالم متشکر. چون فرشته مهربان اشاره کرده بودند فکر کردم شاید من اشتباه متوجه شدم.

    2- در مورد تربیت همسرتون، این را مطمئن باشد که اصل و زیربنای تربیت هر کسی با خانواده است.
    آثار شخصیت و تربیت والدین توی زندگی هر فردی دیده می شه. همین که همسرتون نتونسته این موضوع را طوری مدیریت کنه که هدف ترکشهای خانواده اش نباشید، نشون می ده ضعفی در ارتباط با والدینش یا بیان خواسته هاش داره.
    شاید هم نگاه شما به والدینش خیلی منفی هست و تا این حد بد نیستند.

    3- مشاور به شما گفته باید با سیاست و مهارت بیشتری با مادر همسرتون برخورد کنید
    شما می گی من این کار را نکردم و خودم بودم !

    4- شما می گی باید این حرفها را دور بریزیم که ازدواج وصلت دو خانواده است ( البته به نظرم برداشتتون از جمله اشتباه است ولی با همون برداشت شما من ادامه می دم)
    خب اگر قراره خانواده ها را بذارید کنار، شما چیکار به پول خانواده همسرتون دارید که می گید ما عروسی نمی خوایم پولش را بدین بریم سفر یا ...

    اگر قراره کنار بذاریدشون چرا فقط در تصمیم گیریها و مشورتها باید برن کنار
    موقع پول دادن باید باشن؟

    5- این که می گن ازدواج وصلت دو خانواده است منظور این نیست که مستقیما دخالت و نظر دو خانواده در برگزاری مراسم مهمه یا ....
    منظور اینه که خانواده ریشه ی هر فرد هست ... ازدواج پیوند دو سرشاخه است که ریشه های متفاوت دارند. بسته به ریشه هر کدوم، نتیجه این پیوند مشخص می شه.
    هر پیوندی موفق نیست


    به نظرم سعی کن بیشتر درکشون کنی
    کنار نذارشون چون به زندگی مشترکت ضرر می زنی

    شما هیچ جوری خانواده همسرت را قبول نداری و این خیلی بده
    هنوز نه باره نه به داره، می گی نمی ذارم پدر همسرم بچه هام را ببینه می ترسم بلایی سرشون بیاره !! منظورتون چیه؟ من اصلا نفهمیدم

    سلام شیدا جان

    ببخشید فکر کنم برداشت شما از پول خانواده همسرم اشتباه بود اون حرفی که زدیم قبل از این ماجراها بود که تصمیم گرفتیم عروسی نگیریم ولی اگر خونواده همسرم دوست دارن برای پسرشون کاری کنند به جای جشن هزینه یه سفر رو بدن که گویا اونا شام دادن به 500 نفر آدم رو به خوشحالی پسرشون ترجیح دادند.

    من اصلا آدم مادی نبودم از اول آشنایی با همسرم فقط ازشون پرسیدم پدرتون چی کارست و وقتی فهمیدم کارمند هستند خیالم راحت شد که از نظر مالی هم کفو هستیم نه پرسیدم خونتون کجاست ، نه اینکه ماشینتون چیه (در صورتی که خیلیارو می شناسم همه این مسائل رو می پرسند بعد میرن جلو) بنای اولیه رو عرضه و کار و هوش همسرم گذاشتم که خدارو شکر تو همش موفقه بعد به مرور فهمیدم وضع مالیشون چه طوره اما اونها از اول فکر می کردن من ریز خونواده اونها رو در اوردم و چون خیلی پولدارن می خوام پسرشون رو تیغ بزنم (در صورتی که وضع مالی متوسط دارند با کمی رفاه و فقط تو بستگان خودشون مرفه به حساب می آن در مقایسه با مرفهینی که من دیدم و شاید خود ما سطح مالی بالایی ندارند که من بخوام برای مادیات زن پسرشون بشم) بد برداشت نشه فقط می خوام اینو بگم که در جریانات مهریه و خواستگاری جوری رفتار می کردند که انگار من واسه پول زن پسرشون می شم و بعد از عقد مهریم رو به اجرا می ذارم که من حتی گفتم اگه پسرتون خوبه اصلا مهریم رو می بخشم برام مهم نیست و پدرشون دقیقا به من گفت که امضا می کنی همین حرفتو ؟ (این از نظر من توهین به شخصیتمه که همچین حرفی به یه نفر بزنن اونم کسی که قراره عضوی از خونوادشون باشه) . به همین دلیل بعد از مخالفت هاشون حتی یه قرون از اونها نه گرفتیم و نه اگر می خواستند حمایت مالی کنند می پذیرفتیم که البته با شناختی که از اونها پیدا کردم فکر می کنم منشا این کدورتها حمایت مالی نکردن باشه که باز هم برام مهم نیست. باز هم بد برداشت نشه اما یه دختر برای خودش غرور داره و بدتر از اون اگه بناش برای ازدواج مثل دخترای امروزی ماشین و خونه و پول نباشه و مدام جوری باهاش رفتار کنن که انگار هدفش پوله بهش بر می خوره . الان اگر سر تا پای منو هم طلا بگیرند یکیشم قبول نمی کنم و اون مساله مسافرت هم که پیشنهاد دادم فقط در حد یه پیشنهاد بود که شاید دوست دارند برای پسرشون کاری کنند . فکر می کردم مثل خونواده خودم اگر بچشون خونه بهتر و وضعیتی که دوست داره رو داشته باشه یا سفری بره که ارزوش رو داشته از بچگیش بیشتر خوشحال می شه تا اینکه پول تالار و شام بدن .

    نه من نظرم تا این حد منفی نبود که فرمودید تا این حد بد نباشند خودم آدمی هستم که می گم همه آدما خوبند و قابل احترام مگر اینکه خلافش ثابت شه و اگه کسی در حقم بدی کنه نمی تونم فراموش کنم با خود فرد حرفم رو می زنم اگر باز هم تکرار کرد خود فرد رو فراموش می کنم درمورد خانواده ایشون قبل از خواستگاری هم مشکلات و کشمکش داشتیم که حتی خود من به تنهایی با مادر ایشون رفتم بیرون و گفتم اگه مخالف این ازدواج هستین بگین من بی خیال می شم و میرم انگار با دست پس می زدند و با پا پیش می کشیدند . که مادرشون مخالفتی نکرد که فکر می کنم از روی سیاست بود و فکر می کرد بعد از یه سال نامزدی پسرشون خودش می گه نمی خوام و به هم می خوره . با اینکه خودش زنه فکر آبرو و احساس یه دختر رو نمی کنه . که ماجرای دعواشون با پسرش شروع شد و با اینکه من هیچ کاره بودم و از طرف همه بستگان من احترام دیده بود با بی انصافی و نا حقی من رو درگیر کرد.

    من خودم و ادمای اطرافم رو که دیدم معمولا مراعات بقیه و احساسات بقیه رو می کنیم حتی اگه به تاپیکهام سر زده باشیم راهنمایی خواسته بودم چه طور به توقعا بالای خونواده همسرم نه بگم که ناراحت نشن چون ناراحتی دیگران از من خیلی برام مهمه . نمی خوام همه رو راضی نگه دارم اما دل مردم رو هم به بهای راحتی خودم نمی شکنم اگر چیزی ناراحتم کنه با خود فرد صحبت می کنم و می گم این کارت ناراحتم کرد شاید سو تفاهم باشه شاید طرف بگه دلم خواست و کلا می فهمم دنیا دست کیه . اما مادر ایشون فقط آبرو ریزی کرد و دل من رو شکوند و بدترین حرفا رو زد . کسی که دلم رو بشکونه نمی تونم ببخشم . با این حال هم چیزی نگفتم و احترامشون رو حداقل جلو پسرشون حفظ کردم . لحن تندم رو اینجا نوشتم تا خودم رو خالی کنم به کسی نمی تونستم حرف بزنم چون تف سر بالا بود . من آدم مثبتی هستم در دیدار اول در مورد همه خوب فکر می کنم مگر اینکه رفتار بدی ببینم و مادر ایشون از ابتدا نشون داد دل و زبونش یکی نیست .

    من جساس و زودرنج نیستم ولی بعضی وقتا بعضی چیزهارو تا تهش می خونم هر آدمی می تونه فرق محبت واقعی و ظاهری رو تشخیص بده بگی دخترم ولی با وجود خستگی صداش کنی بیاد تو آشپزخونه کمکت اونم جلوی مادر خودت که همیشه هواتو داشته؟ انجام دادن کار مهم نیستا مهم درک و فهم مادرانه است که وقتی که یکی رو دوست داری می بینی خستست توقع کمک که ازش نداری هیچ همه کار واسش می کنی . این یه مثال کوچیک بود از این مسائل زیاد دیدم تو این یه سال

    در مورد سیاست هم منظورم این بود من حتی خودمم بودم آدم بدی نبودم واقعا قبولشون کرده بودم و دوسشون داشتم حتی بدون اینکه بخوام سیاست به خرج بدم دلم واقعا بعضی وقتا براشون تنگ می شد و به همسرم می گفتم می خوام بیام ببینمشون . یعنی منظورم این بود کارهایی که می گفتن سیاسته اگه محبتتو نشون بدی من واقعا بهشون حس محبت داشتم نه اینکه بخوام نقش بازی کنم پیش همسرم و الکب بگم مادرتو دوست دارم . اما الان دارم سیاست به خرج می دم که نمی گم چقدر از خونوادش ناراحتم.

    در مورد پدر همسرم برای مثال جایی که مشغول بازی باشیم احتیاط نمی کنه و به طور مثال توپ رو سمت صورت فرد پرتاب می کنه . فرد محتاطی نیست چندین بار صدای فریاد مادر همسرم رو شنیدم که در مورد لوازمی که روشون حساس بودش از بی احتیاطی همسرش نزدیک بود بشکنه یا شکسته یا همسرم تعریف می کرد که برادرش رو پرتاب می کرد بالا بچه لوسترو کشیده افتاده رو سر همسرم وقتی بچه بوده . مسائلی از این قبیل که در مورد بچه ها خیلی احتیاط باید به خرج داد رو از خاطرات و رفتارهای همین الان او متوجه شدم . البته این مساله زیاد مهمی نیست ولی کمی من رو نگران کرده بود همین پرتاب کردن بچه و گرفتنش برای منی که هنوز مادر نشدم تصورش هم تنش زاست که گویا این کار رو با اکثر بچه ها می کردن. حتی یک بار هم همسرم به حالت شوخی گفت بچمون پیش بابام مرد بار میاد. البته می گم این مسائله مهمی نیست فقط گوشه ذهنم رو مشغول کرده بود و در جواب شما گفتم .


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.