به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 26
  1. #11
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    با سلام

    از همان تاپیک های اولیه که به اشتباه هم در آنها ایشان را همسر خود مطرح می کنید در حالیکه هنوز خواستگاری ای هم اتفاق نیافتاده .... سرنخ های شکست در زندگی هویداست .... از این رابطه بیرون آیید که نه درشما و خود پسر بلوغ کافی برای ازدواج هست و نه نارضایتی خانواده و بخصوص مادر با ضعف و عدم استقلالی که پسر دارد اجازه می دهد زندگی شما بدون مشکلات باشد .....

    شما مناسب هم نیستید و فقط احساسات شما درگیر شده ....





  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    عزیزم قصدم تشویقت به جدایی نیست و نمیخوام نا امیدت کنم. ولی ما شرقی ها با خانواده طرفمون وصلت میکنیم. مادر خود منم شرایط مشابهی داشت و تا زمانی که فوت کرد ما اصلا با خانواده پدرم هیچ رابطه ای نداشتیم. طوری که من هنوز هم بعد از نزدیک به 11 سال که از فوت مادرم میگذره و ارتباط با خانواده پدری با عمه ها و مادربزرگم و کلا اون سمت فامیل نمیتونم صمیمیت داشته باشم.کلا انگار تمام ناراحتی مادرم از اون ها به من منتقل شده.با اینکه واقعا آدم های بدی نیستن و خیلی هم بهمون لطف دارن ولی نمیشه. حالا شما فقط زمان حالت رو نبین نگاه کن ببین بعدا میخوای بچه دار بشی.حتی اگر قطع ارتباط هم کنید مثل ما شوهرت دلتنگ میشه چون خانواده اش هستن مثل بابای من که دلتنگ میشد و بعد همین میشه یه مشکل گنده تو زندگیتون.هر کمکی بخواد به خانواده اش بکنه تو عصبی و ناراحت میشی و از اونطرف هم اونم بنده خدا تو فشار عذاب وجدان و انتخاب بین تو و خانواده اعصاب و روانش خرد میشه.خلاصه که راه سختی داری.با چشم باز برو جلو.

  3. 2 کاربر از پست مفید kaspian تشکرکرده اند .

    maryam.mim (پنجشنبه 06 خرداد 95), mercedes62 (پنجشنبه 06 خرداد 95)

  4. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    بستگی به ظرفیت شما دارد.

    شاید توان این را داشته باشید که تا آخر با چنین مسایلی و مشابهش دست و پنجه نرم کنید

    شاید اونقدر قوی شوی که حتی بتوانی مدیریت کنی.

    اما فکر کنم حدود 2 سال و نیم بیشتر است که درگیر یک رابطه ای هستی که نه عقد رسمی صورت گرفته ، نه کادویی داده شده ، خلاصه یک جورایی احساس می شود با توجه به برخورد های اخیر پدر مادر ایشلن که علنا ابراز ناراضایتی کرده اند در این مدت فقط زمان خریده اند تا شما از سر پسرشان بیفتید.

    مخالفت ها زیاد است و استقلال همسرتان کم !!! آیا با چنین شرایطی می توانید تا انتها همراه همسرتان باشید؟ نگاه شما به زندگی مشترک چگونه است؟


    گرچه تا خود ازدواج خیلی راه درپیش دارید و هیچ ضمانتی هم وجود ندارد که این رابطه به ازدواج ختم شود تو خود حدیث مفصل بخوان

  5. 2 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    maryam.mim (پنجشنبه 06 خرداد 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 05 خرداد 95)

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    ممنون از کمک همگی دوستان .

    ولی در جواب دوست عزیزم بی نهایت اتفاقا به دلیل همین زمانی که تلف شده نمی خوام اجازه بدم اون ها پیروز میدان باشند دو سال از عمر من رفته 2 تا خواستگار خوب داشتم که با علنی کردن نامزدیمان توسط خانواده ایشون از دست دادم همسرم من رو دوست داره و من هم ایشون رو و بهترین لحظه هامونو با هم داشتیم الان به خاطر اینکه مادر ایشون از حسادت یا زیر نظر داشتن دختر دیگه می خواد این ازدواج سر نگیره درسته بکشم کنار بذارم پیروز شه ؟ ارتباط ما دوستی نبوده از اول برای آشنایی هم مادر ایشون در جریان بودن توی تاپیک های قبلیم هست حتی خودم به مادرشون گفتم اگه مخالفه بگه همون اول تمومش کنیم حتی خواستگاری هم نیان که نمی دونم چرا مخالفتش رو پنهان کرد اما الان تو این مرحله فقط من ضرر می کنم که آبرو و اعتبارم رو از دست می دم به خاطر خوشایند یک آدم خودخواه .

    در مورد استقلال همسرم هم بگم ما الان عقد موقت هستیم وقت محضر گرفته عقد کنیم با پدرم صحبت کرده و از رفتار خونوادش عذر خواهی کرده و پدرم تقریبا راضی به این وصلت شده و همسرم رو مثل پسر خودش می دونه . خونه اجاره کرده و وسایل خریده البته با کمک خود من و از بعد از آخرین تماس خانوادش خونه خودشون نمی ره .

    در مورد بچه هام نگران این نیستم که از اونا خوششون نیاد خودشون عقل دارن در اینده خوب و بد رو تشخیص می دن حتی رفتارشون رو با بچه هام نبینم بهتر هم هست پدر همسرم به شدت نا بالغ هستن و حتی قبل از این مسائل نگران بروز رفتارهای خطرناک نسبت به بچه هایم از جانب ایشون بودم

  7. #15
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با سلام

    از همان تاپیک های اولیه که به اشتباه هم در آنها ایشان را همسر خود مطرح می کنید در حالیکه هنوز خواستگاری ای هم اتفاق نیافتاده .... سرنخ های شکست در زندگی هویداست .... از این رابطه بیرون آیید که نه درشما و خود پسر بلوغ کافی برای ازدواج هست و نه نارضایتی خانواده و بخصوص مادر با ضعف و عدم استقلالی که پسر دارد اجازه می دهد زندگی شما بدون مشکلات باشد .....

    شما مناسب هم نیستید و فقط احساسات شما درگیر شده ....
    خواستگاری و نامزدی انجام نشده؟!
    عقد موقت شما با حضور خانواده ها انجام شده؟


    پدر همسرم به شدت نا بالغ هستن و حتی قبل از این مسائل نگران بروز رفتارهای خطرناک نسبت به بچه هایم از جانب ایشون بودم
    همسرمو
    راضی کردن
    عقد موقت رو به هم بزنه
    کل تاپیکهاتون هم که در مورد مادرش و رفتارهای (از نظر شما) اشتباه ایشون هست.

    به نظر خودت پدر و مادری تا این حد مشکل دار، می تونن بچه ی خوبی تربیت کرده باشند؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    maryam.mim (پنجشنبه 06 خرداد 95)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    خواستگاری و نامزدی انجام نشده؟!
    عقد موقت شما با حضور خانواده ها انجام شده؟


    هم نامزدی و هم عقد موقت با جضور خانواده ها و حتی بستگان نزدیک انجام شده . لفظ همسر رو به درستی به کار بردم چون از نظر من عقد موقت هم نوعی تعهد و مهم نیست که حتما ثبت قانونی شه کسی که تعهد می ده بقیه عمرشو با یه نفر می گذرونه دیگه به خاطر موقت یا دائم بودن ثبتش نباید بزنه زیر تعهدش حالا اینکه عقد موقت شده بازیچه بعضی از افراد مثل مادر همسر من اون یه بحث دیگست .

    همسرم رو 2 ساله که مداوم می شناسم همکارمه تقریبا نصف ساعات روز با ایشون بودم و فکر می کنم آدم یه جورایی با همکارش زیر یه سقف زندگی کرده ایشون دقیقا برعکس خونوادش هست و خیلی خیلی منطقی و فهمیده هستن نه فقط با من با همه با مهربونی و صبر و فهمیدگی رفتار می کنه و درک بالایی داره حالا من که براش جای خود دارم کوچکترین ناراحتیم رو می فهمه اگه از طرف خودش باشه سریعا عذرخواهی می کنه و از دلم در می آره و اگه از چیز دیگه ای ناراحت باشم باهام حرف می زنه و دلداریم می ده خودش زمین تا آسمون با خونوادش فرق می کنه انگار که اصلا پسر اونا نیست . منم خودش رو می شناسم . قبلا هم گفتم هیچ صمیمیتی تو خونوادشون نیست رفتارهای خونوادش رو نمی پسنده و همش با اونا که بودیم غر می زد بهشون یا ازشون ایراد می گرفت . اصلا من خونواده اون رو که دیدم از نظر صمیمیت با بچه هاشون بهشون نمره 9 از 20 می دم . خود من با اینکه پدر و مادرم از هم جدا شدن ولی عشق و علاقه ما به پدر و مادرمون و اونا به ما مثال زدنی که حتی چندین بار شنیدم بچه های فامیل به پدر و مادرشون گفتن جدا شید ما هم مثل اینا بشیم :) در کل این مسائل رو نمی گم که چیزی رو توجیه کنم ولی هیچ ایرادی در همسرم پیدا نمی کنم که اگه بخوام خوبیها و بدیهاشو لیست کنم دو سه تا مورد بد داره که خیلی سرگرم کار می شه بعضی وقتا ، یا اینکه اگه تو فکر باشه باهاش حرف بزنم عصبی می شه و این مسائل این چنینی که دیگه تقریبا دستم اومده چه طور باهاش رفتار کنم وگرنه خوبیهای زیادی داره که مهمترینش فهمیده بودنشه ، خسیس نیست شکاک نیست به راحتی ابراز علاقه می کنه و وقتی باهاش وقت می گذرونم حس خوشبختی دارم و دوست ندارم اینا رو فدای خودخواهی یه مادر که هیچی از زندگی یاد نگرفته غیر از اینکه پول خرج کنه و پز بده و حرف حرف خودش باشه کنم.

    از یه طرفم می گم اگه اشتباه کنم چی
    قراره عقد کنیم همین هفته یکم دیر اومدم مشورت بگیرم اما خیلی می ترسم و نگرانم .
    می تونم تا اخر عمر خونوادشو نبینم اما همسرم رو مجبور نمی کنم اونا رو نبینه به خودم گفتم منو نمی خوان منم اونا رو نمی خوام . حذفشون می کنم فقط از زندگی خودم نه همسرم



    کل تاپیکهاتون هم که در مورد مادرش و رفتارهای (از نظر شما) اشتباه ایشون هست.

    به نظر خودت پدر و مادری تا این حد مشکل دار، می تونن بچه ی خوبی تربیت کرده باشند؟
    بحث اینجاست که این خانم اصلا تربیت نکرده فقط به فکر خودش بوده همسرم رو اجتماع تربیت کرده این چیزیه که من فکر می کنم چون با برادرش هم حتی زمین تا اسمون فرق می کنه

    - - - Updated - - -


    هم نامزدی و هم عقد موقت با جضور خانواده ها و حتی بستگان نزدیک انجام شده . لفظ همسر رو به درستی به کار بردم چون از نظر من عقد موقت هم نوعی تعهد و مهم نیست که حتما ثبت قانونی شه کسی که تعهد می ده بقیه عمرشو با یه نفر می گذرونه دیگه به خاطر موقت یا دائم بودن ثبتش نباید بزنه زیر تعهدش حالا اینکه عقد موقت شده بازیچه بعضی از افراد مثل مادر همسر من اون یه بحث دیگست .

    همسرم رو 2 ساله که مداوم می شناسم همکارمه تقریبا نصف ساعات روز با ایشون بودم و فکر می کنم آدم یه جورایی با همکارش زیر یه سقف زندگی کرده ایشون دقیقا برعکس خونوادش هست و خیلی خیلی منطقی و فهمیده هستن نه فقط با من با همه با مهربونی و صبر و فهمیدگی رفتار می کنه و درک بالایی داره حالا من که براش جای خود دارم کوچکترین ناراحتیم رو می فهمه اگه از طرف خودش باشه سریعا عذرخواهی می کنه و از دلم در می آره و اگه از چیز دیگه ای ناراحت باشم باهام حرف می زنه و دلداریم می ده خودش زمین تا آسمون با خونوادش فرق می کنه انگار که اصلا پسر اونا نیست . منم خودش رو می شناسم . قبلا هم گفتم هیچ صمیمیتی تو خونوادشون نیست رفتارهای خونوادش رو نمی پسنده و همش با اونا که بودیم غر می زد بهشون یا ازشون ایراد می گرفت . اصلا من خونواده اون رو که دیدم از نظر صمیمیت با بچه هاشون بهشون نمره 9 از 20 می دم . خود من با اینکه پدر و مادرم از هم جدا شدن ولی عشق و علاقه ما به پدر و مادرمون و اونا به ما مثال زدنی که حتی چندین بار شنیدم بچه های فامیل به پدر و مادرشون گفتن جدا شید ما هم مثل اینا بشیم :) در کل این مسائل رو نمی گم که چیزی رو توجیه کنم ولی هیچ ایرادی در همسرم پیدا نمی کنم که اگه بخوام خوبیها و بدیهاشو لیست کنم دو سه تا مورد بد داره که خیلی سرگرم کار می شه بعضی وقتا ، یا اینکه اگه تو فکر باشه باهاش حرف بزنم عصبی می شه و این مسائل این چنینی که دیگه تقریبا دستم اومده چه طور باهاش رفتار کنم وگرنه خوبیهای زیادی داره که مهمترینش فهمیده بودنشه ، خسیس نیست شکاک نیست به راحتی ابراز علاقه می کنه و وقتی باهاش وقت می گذرونم حس خوشبختی دارم و دوست ندارم اینا رو فدای خودخواهی یه مادر که هیچی از زندگی یاد نگرفته غیر از اینکه پول خرج کنه و پز بده و حرف حرف خودش باشه کنم.

    از یه طرفم می گم اگه اشتباه کنم چی
    قراره عقد کنیم همین هفته یکم دیر اومدم مشورت بگیرم اما خیلی می ترسم و نگرانم .
    می تونم تا اخر عمر خونوادشو نبینم اما همسرم رو مجبور نمی کنم اونا رو نبینه به خودم گفتم منو نمی خوان منم اونا رو نمی خوام . حذفشون می کنم فقط از زندگی خودم نه همسرم



    بحث اینجاست که این خانم اصلا تربیت نکرده فقط به فکر خودش بوده همسرم رو اجتماع تربیت کرده این چیزیه که من فکر می کنم چون با برادرش هم حتی زمین تا اسمون فرق می کنه

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط kaspian نمایش پست ها
    عزیزم قصدم تشویقت به جدایی نیست و نمیخوام نا امیدت کنم. ولی ما شرقی ها با خانواده طرفمون وصلت میکنیم. مادر خود منم شرایط مشابهی داشت و تا زمانی که فوت کرد ما اصلا با خانواده پدرم هیچ رابطه ای نداشتیم. طوری که من هنوز هم بعد از نزدیک به 11 سال که از فوت مادرم میگذره و ارتباط با خانواده پدری با عمه ها و مادربزرگم و کلا اون سمت فامیل نمیتونم صمیمیت داشته باشم.کلا انگار تمام ناراحتی مادرم از اون ها به من منتقل شده.با اینکه واقعا آدم های بدی نیستن و خیلی هم بهمون لطف دارن ولی نمیشه. حالا شما فقط زمان حالت رو نبین نگاه کن ببین بعدا میخوای بچه دار بشی.حتی اگر قطع ارتباط هم کنید مثل ما شوهرت دلتنگ میشه چون خانواده اش هستن مثل بابای من که دلتنگ میشد و بعد همین میشه یه مشکل گنده تو زندگیتون.هر کمکی بخواد به خانواده اش بکنه تو عصبی و ناراحت میشی و از اونطرف هم اونم بنده خدا تو فشار عذاب وجدان و انتخاب بین تو و خانواده اعصاب و روانش خرد میشه.خلاصه که راه سختی داری.با چشم باز برو جلو.
    عزیزم من مادرم با خونواده پدرم مشکلی نداشته و همیشه می دیدیم و الان که بزرگتر شدم می فهمم که چقدر هم زیادی بهشون احترام می ذاشته اما همیشه به خاطر یه حس حسادت که توی خونواده پدرم به وفور دیدم بین ما و نوه های دیگه تبعیض زیادی بوده که یادمه 6 7 سالم بود واسه همه نوه ها (حدودا 8 تا نوه داشتند خونواده پدرم) عروسک و اسباب بازی خریدند غیر از من و برادرم که من با گریه به مامانم می گفتم مگه ما چیکار کردیم که به ما اسباب بازی نمی دن . یعنی حتی اگه خوب هم باشند تضمینی نیست که بچه هام رو اذیت نکنن . بگذریم ما بزرگ شدیم و تفاوت محبت و بدی رو فهمیدیم و خودمون دیدارامونو کم کردیم (من و برادرم) اینکه از الان بخوام به فکر بچه هام باشم، بودم که همسرم رو انتخاب کردم چون واقعا می تونه پدر خوبی باشه .
    ویرایش توسط maryam.mim : پنجشنبه 06 خرداد 95 در ساعت 08:58

  10. #17
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 بهمن 98 [ 15:04]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    7,978
    سطح
    60
    Points: 7,978, Level: 60
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsOverdriveVeteran
    تشکرها
    318

    تشکرشده 381 در 176 پست

    Rep Power
    56
    Array
    باز هم نمی خوام توجیه کنم اما از یه جایی به بعد باید فرهنگای اشتباهمونو خودمون تغییر بدیم من مخالف اینم که ازدواج ، ازدواج خانواده هاست چطور خانواده من از این حق خودشون می گذرند که خودشونو بکشن کنار و بگن هرجور خودت دوست داری و فقط از دور مراقب باشند که با آدم نا جوری وصلت نکنم . از بعد از اینکه همسرم رو شناختن و متوجه شدن پسر معقولی برای ازدواج هستش پدرم پول جهیزیم رو ریخت به حسابم و گفت برو هر چی می خوای بخر مادرم هم (با اینکه بیشتر وقت های تعطیلی تنهاست ) با اینکه همسرم هم اصرار کرده هیچ وقت با ما جایی نیومده که ما راحت باشیم خونواده های دیگه نمی تونن این کار رو بکنند . ما دیگه تو این قرن خیلی زشته که علت طلاق هامون دخالت خونواده ها باشه .

    تمام این دعواهایی که پیش اومد واسه این بود که من و همسرم یه عروسی ساده می خواستیم که من شدم آدم بده داستان که به درد پسر این خونواده نمی خورم می خوام بگم مغز بعضی از آدما تا این حد فسیل شده و من نمی خوام اجازه بدم عقاید و افکار غلط همیشه برنده باشه از یه جایی ما جوونا باید سنت های اشتباه رو از بین ببریم

    احترام درسته واجبه اما واسه کسی که احترام خودشو نگه داره. کسی که با 60 سال سن هنوز مثل دختر 15 ساله فکر می کنه و خودش رو با دختر 25 ساله مقایسه می کنه قبل از عروسی پسرش می ره یه سری لوازم خونه نو می خره (جهزیه می خره ) لایق چه احترامیه آخه ؟ چه سن و سالی ازش گذشته ؟ به کدوم پختگی و تجربه اش باید احترام گذاشت ؟ کسی که احترام تورو حفظ نمی کنه چرا باید بذاری حرف اشتباهش پیش بره ؟ کسی تا 60 سالگی رسیده و از احدالناسی عذرخواهی کرده به چه بلوغی رسیده که من به احترام اون بلوغش به حرفش گوش بدم . جای دخترشونم اما بد و خوب رو هنوز نمی دونن .

    من و همسرم گفتیم خرج عروسیمونو بدین بریم سفر یا نه بدین به 4 تا خونواده کم توان واسه دخترشون جهیزیه بگیرن گفتن نه می خوایم به 500 نفر شام بدیم شما هم وظیفتونه بیاید و پایکوبی کنید .

    ببخشید طولانی شد حرفم اینه که سنت های اشتباه باید از بین بره این درست نیست بگیم ازدواج خونواده هاست منکر این نمی شم که هست ولی اعتقاد دارم اشتباهه خونواده ها یه بار انتخابشون رو کردن و ازدواج کردن قرار نیست من با مادر همسرم ازدواج کنم که اگر اینطور بود نه تنها اجازه نمی دادم بیان خواستگاری بلکه جواب سلامشون رو هم نمی دادم (از این نظر که هیچ یک از رفتارشون رو نمی پسندم) ولی به احترام همسرم به اونها هم احترام گذاشتم تو این مورد هم همسرم با من همفکر که ازدواج یعنی ما دو تا نه هیچکس دیگه
    ویرایش توسط maryam.mim : پنجشنبه 06 خرداد 95 در ساعت 09:03

  11. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    تاپیک های قبلی خودتون رو مطالعه کنید که چقدر از عدم استقلال همسرتون گلایه داشتید واینکه مادرش هر کار بخواهد می کند و همسر شما کاری نمی کند و در آخر هم همسر شما کار خودش را می کند.
    نمی دانیم علت طلاق پدر مادرتون چه بود اما با توجه به پست آخرتون همین مشکلات رو هم مادرتون باهاش دست وپنجه نرم کرده .

    اگر همسرتان اینقدر خصوصیات مثبت دارد پس مشکل دیگر کجاست؟ تصمیمتان را هم که گرفته اید وقت عقد دایم را هم که گرفته اید. مبارکه انشاالله.



    در کل مبارکه انشاالله دیگه چرا تاپیک باز کردید. شما که تصمیمتان را گرفته اید.

  12. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    شیدا. (شنبه 08 خرداد 95)

  13. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
    باز هم نمی خوام توجیه کنم اما از یه جایی به بعد باید فرهنگای اشتباهمونو خودمون تغییر بدیم من مخالف اینم که ازدواج ، ازدواج خانواده هاست چطور خانواده من از این حق خودشون می گذرند که خودشونو بکشن کنار و بگن هرجور خودت دوست داری و فقط از دور مراقب باشند که با آدم نا جوری وصلت نکنم . از بعد از اینکه همسرم رو شناختن و متوجه شدن پسر معقولی برای ازدواج هستش پدرم پول جهیزیم رو ریخت به حسابم و گفت برو هر چی می خوای بخر مادرم هم (با اینکه بیشتر وقت های تعطیلی تنهاست ) با اینکه همسرم هم اصرار کرده هیچ وقت با ما جایی نیومده که ما راحت باشیم خونواده های دیگه نمی تونن این کار رو بکنند . ما دیگه تو این قرن خیلی زشته که علت طلاق هامون دخالت خونواده ها باشه .

    تمام این دعواهایی که پیش اومد واسه این بود که من و همسرم یه عروسی ساده می خواستیم که من شدم آدم بده داستان که به درد پسر این خونواده نمی خورم می خوام بگم مغز بعضی از آدما تا این حد فسیل شده و من نمی خوام اجازه بدم عقاید و افکار غلط همیشه برنده باشه از یه جایی ما جوونا باید سنت های اشتباه رو از بین ببریم

    احترام درسته واجبه اما واسه کسی که احترام خودشو نگه داره. کسی که با 60 سال سن هنوز مثل دختر 15 ساله فکر می کنه و خودش رو با دختر 25 ساله مقایسه می کنه قبل از عروسی پسرش می ره یه سری لوازم خونه نو می خره (جهزیه می خره ) لایق چه احترامیه آخه ؟ چه سن و سالی ازش گذشته ؟ به کدوم پختگی و تجربه اش باید احترام گذاشت ؟ کسی که احترام تورو حفظ نمی کنه چرا باید بذاری حرف اشتباهش پیش بره ؟ کسی تا 60 سالگی رسیده و از احدالناسی عذرخواهی کرده به چه بلوغی رسیده که من به احترام اون بلوغش به حرفش گوش بدم . جای دخترشونم اما بد و خوب رو هنوز نمی دونن .

    من و همسرم گفتیم خرج عروسیمونو بدین بریم سفر یا نه بدین به 4 تا خونواده کم توان واسه دخترشون جهیزیه بگیرن گفتن نه می خوایم به 500 نفر شام بدیم شما هم وظیفتونه بیاید و پایکوبی کنید .

    ببخشید طولانی شد حرفم اینه که سنت های اشتباه باید از بین بره این درست نیست بگیم ازدواج خونواده هاست منکر این نمی شم که هست ولی اعتقاد دارم اشتباهه خونواده ها یه بار انتخابشون رو کردن و ازدواج کردن قرار نیست من با مادر همسرم ازدواج کنم که اگر اینطور بود نه تنها اجازه نمی دادم بیان خواستگاری بلکه جواب سلامشون رو هم نمی دادم (از این نظر که هیچ یک از رفتارشون رو نمی پسندم) ولی به احترام همسرم به اونها هم احترام گذاشتم تو این مورد هم همسرم با من همفکر که ازدواج یعنی ما دو تا نه هیچکس دیگه
    صحبت هاتون خیلی تاسف باره.
    با این نگرشتون مطمین باشید در زندگی به شکست می رسید.

    مایی که دستی بر آتش داریم و داریم زندگی می کنیم می بینیم که در زندگی مشترک مدیریت روابط با خانواده ها چقدر تاثیر گذار در روابط زوجین است.

    شما هنوز خان اول را رد نکرده با مادرشوهرتون به چه کنم چه کنم افتاده اید حالا از راه نرسیده می خواهید سنت ها را عوض کنید؟!!!!

    بسیار شعارگونه صحبت می کنید. زندگی رو با شعار نمی شه اداره کرد.

    اتفاقا پدر مادر شما هم خیلی اشتباه کرده اند که تا این حد شما رو به حال خود رها کرده اند و همه تصمیم ها را به عهده خودتان گذاشته اند.

    اگر بخواهید یک زندگی بادوام داشته باشید اتفاقا خیلی از این احترام ها ی به قول شما زورکی باید باشد لازمه اش گذشته .

    این گذشت رو پدر مادرتون یادتون داده اند؟

    اتفاقا من به عنوان فقط یک خواننده نگرانم نکنه شما هم مثل پدر مادرتان ، برای همسرتان رفیق نیمه راه باشید .افکارتان بسیار سطحی و ویران کننده هست.

    دوستان همه نشانه های خطر رو گفتند ،خود دانید.

    کسی نمی گوید جدا شوید و یا ازدواج کنید نگرشتان به زندگی مشکل ساز خواهد شد.

  14. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    kaspian (جمعه 07 خرداد 95), آخیش (پنجشنبه 06 خرداد 95), شیدا. (شنبه 08 خرداد 95)

  15. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 دی 96 [ 00:34]
    تاریخ عضویت
    1394-12-24
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    2,794
    سطح
    32
    Points: 2,794, Level: 32
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    20

    تشکرشده 180 در 88 پست

    Rep Power
    31
    Array
    عزیزم مقاومت در مقابل خواسته های نامعقول بقیه بد نیست.ولی خواسته های نامعقول!!!شما پول را برای مسافرت میخواستید ما قصد خرید خونه داشتیم. ولی درنهایت توی خونه ای نشستیم که مال پدر و مادر همسرمه و عروسی مفصل با 400 نفر مهمان گرفتیم.چرا؟چون خونه ای که با اون میزان پول گیرمون می اومد به اندازه راضی بودن خانواده همسرم نمی ارزید. من قید یک واحد 40 متری با سال ساخت بالا توی یک محله ی نه چندان خوب را زدم و عوضش دل پدر و مادر همسرم را به دست آوردم. اینکه پدر و مادری بخوان عروسی مفصل برای بچه اشون بگیرن نامعقول نیست و اتفاقا هر چقدر سن و سال افراد بالا میره بیشتر شبیه بچه ها میشن.نسل قبلی ما توی یک زمینه هایی کلا معیارهاشون زمین تا آسمون متفاوته با ما!!برای مادر شوهر پنجاه ساله من هم مهمه خونه از نظر رنگ و ساخت تر و تمیز باشه و وسایل نو و مناسب توش باشه.من اگر نقشه خونه ام خوب نباشه،خونم چهارتا پله بره پایین اونم خونه ای که اجاره کردم برام مهم نیست ولی مادر شوهرم اذیت میشه.درست و غلط های نسل قبل ممکنه کاملا در تضاد با باورهای من و شما باشه.من میگم بچه تازه متولد شده سیستم ایمنی بدنش ضعیفه بهتره آدم تا چند ماهگی بچه نره ببینتش ولی از نظر نسل قبل ما بچه به دنیا میاد ما باید بیمارستان باشیم!!!شما نباید توقع داشته باشی زن شصت ساله ای که چیز نامعقولی هم نمیخواد شما را درک کنه.شما فقط باید به قول معروف جنگ هات را انتخاب کنی.اگر سر هر موضوعی بخوای مخالفت کنی انرژی خودت هدر میره و اعصاب خودت به هم میریزه.بشین ببین خط قرمزهات کجان و اگر مسئله ای انقدرها تعیین کننده نیست بزار دل اونها هم خوش باشه.همین که مادر شوهرت وسایل نو خریده میتونه نشونه این باشه داره به مراسمی مثل پاتختی و ... فکر میکنه،بهتر نیست اینطوری فکر کنی تا اینکه بگی داره با من رقابت میکنه و فکر کرده 25 سالشه؟؟؟کلا با این دیدی که داری زندگی خودت را خیلی سخت میکنی.بله درست نیست خانواده ها دخالت کنند ولی توی ایرانی که نه حمایت مالی میشه از زوج های جوان اول زندگی و نه امکانات مناسب برای خیلی موارد مثل نگهداری بچه و ... هست همین وجود خانواده ها نعمته. من الآن باردارم و به خاطر رابطه خوبی که با مادرشوهرم دارم ازم خواسته 3-4 هفته اول بعد از زایمان برم پیشش بهم برسه.قبلش هم میگفت سه ماهه آخر بارداریت را کلا بیا اینجا.خب اینها محبته.من قصد رفتن ندارم ولی خب خیالم راحته که بخوام برم سرکار یا ادامه تحصیل بدم میتونم روی کمک های نسبی ایشون حساب کنم اونم وقتی خانواده خودم شهرستان هستن و در دسترس نیستن.دخالت های خانواده ها درسته اعصاب خرد کنه ولی اکثر مواقع از سر دلسوزیه.به هر حال هیچ پدر و مادری بد بچه اش را نمیخواد و توی فکر خودش داره به نفع بچه اش کار میکنه.با جبهه گرفتن هم چیزی عوض نمیشه فقط شما میشی آدم بده.اگه سر مسائلی که برات چندان مهم نیست اصرار و مخالفت نکنی بعدا سر مسائلی مثل تربیت بچه و ... که مهمتره هم دخالت کمتری میشه و هم اگر مخالفت کنی به حساب لج و لجبازی گذاشته نمیشه.ببخشید طولانی بود ولی اینها تجربه های من بود و به نظرم لازم بود گفته بشن.

  16. 3 کاربر از پست مفید kaspian تشکرکرده اند .

    maryam.mim (شنبه 08 خرداد 95), saeeded (جمعه 07 خرداد 95), شیدا. (شنبه 08 خرداد 95)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:49 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.