به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    این پستی بود که قبل از پست آخرت داشتم ارسال میکردم:

    سلام المیرا
    خوشحالم اشتباهتو قبول داری ، خوشحالترم که این دوری باعث شد کمی بیشتر قدر همسرت رو بدونی.
    گفتنی ها گفته شده ، برای بقیه زندگیت دنبال یادگیری باش ، مثلا برو سایت خانه تحول فروشگاه دکتر فرهنگ میتونی محصولات خانوادشرو بخری ، فایلهای دکتر بابایی زاد هم خوبه.

    اما به نظرم یه موردی خیلی واضحه و توی اولویته که اصلاحش کنی ، به شدت هیجانی هستی ، درمورد تیپ هیجانی مطالعه کن و حتما این ضعف رو برطرف کن.

    الانم اگه تلفنت خاموش بوده روشنش کن ، خلاصه باهاش تماس بگیر و فقط درمورد دلتنگیت بگو و اینکه دلت میخواد چندساعتی باهم برید بیرون برای رفع دلتنگی.
    دیگه حرفی از دعوا و مامانت و بابام نزن تاوقتی با هم برید پیش مشاور.
    فقط بگو به خانوادت گفتی که فعلا دخالتی نکنن ، شما میخواهید برید مشاوره و مشکلتون رو خودتون حل کنید و به همسرتون علاقه مندید، ایشونم به مادرش همین رو بگه.
    یه مدت از خانواده های هم دور بایستید حداقل تا عید تا زمان اون درگیری رو حلش کنه. خدا رو شکر عید نوروز هم در راهه و بهانه خوبیه برای دیده بوسی و آشتی .

    موفق باشی.

    و حالا : بیشتر تاکید میکنم که این هیجان کنترل نشده داره به شدت به خودت و روابطتت آسیب میزنه ، زودتر بشناس و کنترل کن.
    چرا قسمت من باید اینطور شه؟؟؟؟
    قسمت ؟ کدوم قسمت ؟ مگه توی جاده تصادف کردی و دست و پاهات قطع شده که پای قسمت رو میاری وسط؟
    اینکه خودت با احساسات کنترل نشده و خارج از منطق بخواهی به زندگیت لطمه بزنی اسمش قسمت نیست بلکه بی ارادگی و به دست باد سپردنه.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  2. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    نارجیس (چهارشنبه 19 اسفند 94)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    گیسو کمند عزیز خیلی ناراحتم.هیچ کس نمیتونه حال منو درک کنه.این بی خبری داره دیوونم میکنه.اخه مگه من زنش نیستم؟نمیگه دارم چیکار میکنم؟کیا میرم خونه؟یعنی اصلا براش مهم نیست؟؟پس این همه عشق و علاقه چی شد؟یعنی به این زودی ازم دست کشید؟ یعنی به نظر شما میخواد تموم کنه؟؟؟؟باورت میشه تو این چند روزه شدم پوست استخون؟یعنی میتونه منو فراموش کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فقط با خودم میگم کاش عاقلانه رفتار میکردم که الان این همه مصیبت نمیکشیدم.یه حالت بی قراریه بدی میاد سراغم که نفسمو میگیره. من خیلی اشتباه داشتم.کاش اون روز اصلا خونشون نمیرفتم.کاش اون روز ............نمیدونم.این دوری بدجور تو روحیم اثر گذاشته.شبه همش خوابشو میبینم.میشه برام دعا کنید.

  4. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام
    شما اگه همینطور ادامه بدید دیگه کسی براتون پست نمیذاره مگه افرادی که از اول در جریان تاپیکتون نبودن ،
    اصلا کاری ندارید چه توصیه ای بهتون میشه ،سعی نمیکنید مفهوم پستها رو بفهمید فقط از اولی که تاپیک زدید میآیید از احساسات و حرفای خودتون میگید و میرید!

    اگر در مورد تیپ هیجانی مطالعه کنی ، این بی قراری و بی ثباتی ات رو متوجه میشی دلیلش چیه.
    دقت کن ! هر پستی که میذاری یه خط در میون یا میگی اشتباهتو قبول داری و حیفه رابطه اتون یا میگی تو انقدی اشتباه نداشتی و همسرت مقصره و دیگه نمیخواهیش.

    میگی چرا همسرت به این زودی ازت دست کشید !!
    المیرا خانوم ایشون که کوک نیستن ، غرور دارن شخصیت و احساسات دارن ، دیگه باید چیکار میکردن که شما سعیشون رو ببینید؟!
    به پدرتون مراجعه میکردن که بهشون گفتن اگه نزدیک دخترم شی میکشمت و آبروشون پیش پدرتون رفته بود؟ به برادرتون که ده بار زنگ زده جواب ندادن رفته سراغ باجناقش و...

    به خودت هم صدبار گفته بوده که میای خونمون اخم نکن.
    به هرحال این شرایط یه فرصته برای عمیق تر کردن روابط حتی بیشتر از قبل و خاتمه اشتباهات گذشته . میتونی هم با ندانم کاری تبدیلش کنی به شرایطی بحرانی تر و یا مهیا کردنه شرایط دوریه خودت و همسرت به لحاظ عاطفی .
    ببینیم چهطور مهره های مشخصه این بازی رو میچینی . مرتب میذاری کنار هم و سرجاشون یا درهم برهمش میکنی و پیچیده تر و سخت تر.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  5. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    کمال (جمعه 21 اسفند 94), نارجیس (شنبه 22 اسفند 94)

  6. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    همسرم خودش زنگ زد و اومد محل کارم که اشتی کنیم و درباره مسائل پیش اومده صحبت کنیم.واقعاً خیلی خوشحال شدم وقتی خودش پیشقدم شد برای حل مشکلمونه الن خیلی ارومم.با اینکه اوضاع چندان خوب نیست . باهام رفتیم بیرون دریاره مسائل صحبت کردیم.با اینکه قبول کرد جلوی مادرش نباید اون حرفارو میزد ولی از طرف منو خائن صدا میکنه و اعتمادشو بهم از دست داه میگه من چجوری بیام خونتون؟ با این حرفایی که پشت سر من زدی و منو یه ادم خیلی بد نشون دادی.میگه من به خوی خود بهت فحش نمیداد باهات بداخلاقی نمیکردم تو هم به من فحش دادی ، منو به جایی رسوندی که دیوونه شم.راستم میگه حالا که خوب فکر میکنم ،من خودم باید اخلاقامو درست کنم.

    از طرفی بهش میگم بیا با خانوادم جلوی پدرم معذرت خواهی کن چون اینجوری بابام نمیزاره نه تو بیای خونمون نه من،حتی نمیزاره باهم بریم بیرون.بابامم میگه باید بیاد جلوی من تعهد بده که دیگه عصبانی نشه و فحش نده و از این کارا.که شوهرم میگه من کاری نکردم .به من میگه منو ادم خیلی بدی جلوی خونوادت نشون دادی. میگه باید بابامو راضی کنم که بیاد خونتون.چون بابام با پدرش صحبت کرد گفته بود پسرت روانیه.این ورا بیاد میزنم میکشمش.همسرمم انگار یه جوری شده. بهش میگم خودت بیا معذرت خواهی کنم میگه نمیتونم پشت خونوادمو خالی کنم.

    واقعاً نمیدونم چیکار کنم

  7. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام.. کااااملا با گیسو کند عزیز موافقم...
    المیرا خانم شما اصلااااا به محتوای پستهایی که براتون فرستاده میشه توجهی نمیکنی...
    شوهرت پیش قدم شده حرفهاشو زدن ولی شما در واقع هیچ اقدام موثر و خوبی انجام ندادی...
    ببخشید ولی من فکر میکنم شما اینجا اومدی تا فقط بتونی حرفهای دلتو بزنی و کمی اروم بشی و دنال راه حل برای حل مشکلت نیستی...

    حالا هم بشین ببین بزرگ ترها چه تصمیمی برای تو خواهند گرفت و اصلا چیزهایی که گفتیم رو نمیخواد انجام بدی... البته زمانیکه شما خودت هیچ کاری نخوای انجام بدی بااااید هم دیگران به خودشن اجاره بدن تاا این حد توی زندگیتون وارد بشن و نظر بدن..

    و حرف اخرم اینکه اگه همینطور ادامه بدی خیلی نمیشه امیدوار بود به آینده عزیزم

    دیگه این شمایی که باید تصمیم بگیری

  8. 2 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    کمال (چهارشنبه 26 اسفند 94), گیسو کمند (شنبه 22 اسفند 94)

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 خرداد 97 [ 22:42]
    تاریخ عضویت
    1394-12-02
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    2,545
    سطح
    30
    Points: 2,545, Level: 30
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 13 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی.
    بعد از اینکه همسرم بعد از 2 هفته بهم زنگ زد و اومد سرکارم( که واقعاً از خوشحال شدم از اینکه خودش زنگ زده و اومده)،صحبت های تلفنی ما ادامه داشت تا اینکه همدیگرو دیدیم و من بهش گفتم بیا خونمون از پدر و مادم معذرت خواهی کن چون تحمل این شرایط واقعاً برام سخت بود.اولش اصلا زیر بار نمیرفت چون میگفت پدر مادرم گفتن اگه بری اسمتو از شناسناممون برمیداریم.میگفت بزار زمان بگذره بعد عید ببینم میتونم راضیشون کنم بیان که من گفتم من با پدر مادرت کاری ندارم .با خودت کار دارم خودت بیا معذرت خواهی کن که قضیه تموم شه. که خودش میگفت حرفای پدرت خیلی برام سنگین بود که بعد کلی خواهش من اومد ولی از طرفی میگفت غرورم له میشه و از طرفی پیش خونوادم عذاب وجدان میگیرم چون پشتشونو خالی کردم. ولی بخاطر تو میام.
    اومد بدون پدر مادرش از پدرم عذرخواهی کرد گفت همه حرفایی که پشت من زنم به شما گفته دروغه و خودشم مقصره البته منم تقصیر داشتم که نتونستم مدیریت کنم بین زنمو مادرمو و باید باهم تلاش کنیم که زندگیمونو بسازیم.

    خلاصه منم به پدرم گفتم کوتاه بیانو با عصبانیت باهاش صحبت نکنن.
    این قضیه گذشت که همسرم گفت حالا که من اومدم خونتون معذرت خواهی کردم تو هم بیا بریم خونه برادرم که مهمونی دعوت کرده بود که میگفت اگه من تنها برم خیلی بد میشه.که قضیه تموم شه .گفت لازم نیست تو از اونا معذرت بخوای فقط بیا معمولی رفتار کن اگه کسی چیزی گفت من جوابشو میدم.منم گفتم به یه شرط میام که دوباره بیای خونمون این دفعه از مامانم معذرت خواهی کنی که اون روز اون طور برخور کردی،همسرمم قبول کرد گفت بخاطر تو همه کار میکنم که اومد از مامانم دعذرخواهی کرد و کلی بگو بخند کرد بعد منم باهاش رفتم خونه برادرش.
    ولی اونجا پدر مادرش خصوصاً مادرش در حد یه سلام و خدافظی باهاش حرف زدم. یعنی اونم با من حرف نمیزد. منم در کل خیلی عادی رفتار کردم و قیافه نگرفتم..ولی به روشونم نمیوردن که مشکلی هست. همسرم ولی با محبت تر از گذشته باهام رفتار میکرد و همش باهام حرف میزد و میومد پیشم مینشست و خلاصه خیلی احساس داشت بهم و خوشحال بود که من پیششم .فکر میکنم واقعاً دوسم داره که این کارارو میکنه.

    حالا به نظر شما دوستان رفتارام درست بوده.واقعاً میخوام زندگیمو درست کنم.
    همون طور که گفتید نمیخوام زندگیمو از دست بدم.میخوام تلاشمو پای این زندگی بزارم. همسرمم با اینکه دلش میخواست با پدر و مادرش بریم مسافرت ولی من گفتم نمام همسرمم قبول کرد که دوتایی بریم جای دیگه.میگهمن فقط میخوام با تو باشم.اولویت من تو زندگی تو هستی.
    لطفاً بهم بگید قدم های بعدی رو چجوری بردارم که همسرمو راضی نگه دارم که کلا وابستگیش به خانوادش خیلی کمتر بشه.

  10. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 18 اردیبهشت 95 [ 17:21]
    تاریخ عضویت
    1394-12-26
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    125
    سطح
    2
    Points: 125, Level: 2
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    رای هیچ کسی طلاق و جدایی کار راحتی نیست. دلیل این جدایی هر چه که باشد، چه شما خواستار آن بوده اید یا همسرتان، طلاق می‌تواند همه جنبه‌های زندگی‌تان را تحت تاثیر قرار بدهد و باعث شود شما احساس درماندگی کنید اما کارهای زیادی هست که می‌توانید برای بهبود این وضعیت انجام دهید. می‌توانید از تجربیات گذشته‌تان استفاده کنید تا در آینده زندگی بهتری را بسازید.
    خانم شما باید شرایطو مدیریت کنی. خواهر منم چنین تجربه ای داشت ولی الان به لطف خدا خودشو باز پیدا کرده. فکر به گذشته فقط و فقط آدم داغون میکنه. پیشنهاد من اول مشاوره است. منتهی اگر به هر نحوی تصمیم بر جدایی بود همینکه وقت خود رو صرف کار و گشت و گذار با دوستان بکنید خیلی تو روحیتون تاثیر میزاره.


  11. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    32
    Array
    خوشحالم که ختم به خیر شد به پای هم پیر شید ننه
    ببین چقدر شوهرت عاشقته به خاطر شما به خانوادش پشت کرد قدر شوهر به این نازنینی را بدان این همه بد و بیراه از خانوادت شنید خانواده خودش براش خط و نشون کشیدن از شما که عشقش بودی نامردی دید با این همه تو را از قلبش بیرون نکرد و به خاطر تو امد و از پدرت و مادرت که این همه نابجا بهش بی احترامی کردن عذر خواهی کرد


    کاش شما به خاطر شوهرت یه زنگ میزدی به مادر شوهرت و بهش می گفتی من اون روز تو محل کارم مشکلی داشتم و واقعا خسته بودم و وقتی به ... گفتم که از صبح تو خونه بودم منظورم این بود مگه نمی دونی سر کار بودم __همان چیزایی خودت تو پست اول گفتی _
    از دلش در بیار و بگو اصلا منظور بدی نداشتم به دلیل گرفتاری که تو محل کارم داشتم عصبی بودم و قلبانمی خواستم به کسی بی احترامی کنم
    شما که منتظر نیستی با این حرفایی که بابات زده و رفتاری که خودت داشتی بیاد روتو ببوسه
    قبل از عید تمامش کن با این وضع نمی تونی بری خونه مادر شوهرت یا همراشون مهمونی بری تا اخر هم نمی تونی باهاشون این طور سنگین باشی


    ببین همه دلخوری شوهرت از شما سر این رفتار هاییی هست که با خانوادش داری
    تو باید جای خودت را تو دل اونها باز کنی باید خوش رفتار باشی محترمانه و خانمانه باهاشون برخورد کنی کارای خاله زنک و کلی باز را بزاری کنار این قدر زود جبهه نگیر گارد نگیر
    ببین من که اینا را بهت میگم یه کاربر همدردی ام و باهات دشمنی ندارم
    به خدا مادر شوهر و پدر شوهر دشمن نیستن از خداشون هست که پسرشون زندگی شیرینی داشته باشه دعا و ارزوی قلبی شون هست
    خودت اگه فرزندی داشته باشی ایا حق داری در موردانتخاب همسر براش اظهار نظر کنی !!!حالا اگه خانوادش با ازدواج شما موافق نبودن ماله گذشته هست
    اما زمان حال ومضارع دست شماست بهشون نشان بده که طرز فکر کذشتشون اشتباه بوده

  12. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    نارجیس (یکشنبه 22 فروردین 95)

  13. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    وای عزیزم خیلی برات خوشحالم
    قدر این فرصتو بدون و قدر شوهر به این خوبی که همه چی تمومه واقعا
    حواستو جم کن از این به بعد. برات آرزوی خوشبختی میکنم


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چطور ماشینم و پس بگیرم؟
    توسط راویس در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 12 آذر 94, 23:23
  2. خیانت همسرم در دوران باداری و پس از آن
    توسط الهام67 در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: جمعه 28 شهریور 93, 22:56
  3. پاسخ ها: 28
    آخرين نوشته: جمعه 23 فروردین 92, 15:32
  4. + افسردگی پس از طلاق
    توسط مائده ن در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 دی 87, 15:51

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.