سلام زهرا جان. واقعا ممنونم از حرفای خوبت. امشب خیلی ناراحت بودم. کلی گریه و اینا
از آخرش بهش زنگ زدم و اون خیلی بد برخورد کرد. به من فحش داد و منو حرف خیلی بدی خطاب کرد. از صحبتاش فهمیدم توی خونه بوده و از توی اتاق حرفای من و پدر و مادرمو گوش میکرده. چون ما گفتیم اون مرده و باید خرج زنشو بده از همه مون کینه گرفته. البته از من که کینه داشت بیشتر شده. گفت طلاقت میدم گفتم کی؟ میگه اول خوب اذیتت میکنم بعد . گفتم من طلاق نمیخوام . گفت مگه دست تویه.
این خیلی کینه ایه. میگه من برای چی تو رو بخوام. میگه تو اخلاق و رفتارو هیچ چی نداری.
بنظرم اون خیلی دیوانه ست. همش میخواد بجنگه و دعوا کنه و پلیس بازی. پدرم میگه اون اصلا لیاقت نداره و بدرد زندگی نمی خوره. دوباره گفت من تو رو توی آینده م نمی بینم.
نمی دونم چرا ولی انگار خیالم راحت شد. آخه با این رفتاراش من هر لحظه برای طلاق عقلانیتم بیشتر میشه. میترسم ازش. برای همین زودتر طلاق بگیرم بهتره.
بابام گفت فعلا تا دوماه کاری نکن. تا ببینیم چی کار میکنه. کاری نکرد ما خودمون اقدام میکنیم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)