به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 33
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 11:42]
    تاریخ عضویت
    1395-2-12
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    521
    سطح
    10
    Points: 521, Level: 10
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 29 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دعا میکنم خداوند متعال بهت آرامش بده
    خب من که گیج شدم بلاخره خوب یا بد،زشت یا زیبا کاریه که شده. همه ی ما اشتباه میکنیم
    دیگه خودتو سرزنش نکن

    خواهش میکنم،التماس میکنم ،مواظب باش فقط دیگه حامله نشین

    برین پیش یه مشاور خوب و باتجربه لازم باشه خودشون شما رو قانع میکنن طلاق بگیرین
    خداوند بزرگ بخشنده و مهربان است
    اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‏ اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى‏ آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.(زمر-ایه 53)
    اینها تنها قطره‌ای از دریای بیکران رحمت خداست

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 04 تیر 95 [ 19:12]
    تاریخ عضویت
    1395-1-01
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    447
    سطح
    8
    Points: 447, Level: 8
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 20 در 17 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز حرف های شما را که خواندم فهمیدم که شما تقریبا صد در صد مشکلات را متوجه همسر می کنید و خودتان را عمیقا خالی از عیب و محق می دانید.
    مهم ترین کاری که می توانید بکنید تغییر این نگرش است که همانطور که همسر شما ایراد دارد شما نیز دارای معایبی هستید.
    در مورد مشکلات نیز خواهشا در مورد چند مسئله توضیح دهید.
    شغل همسر شما و فشار های اقتصادی که بیرون از خانه روی دوشش است.
    میزان ارضای جنسی همسر شما و میزان تحریکات جنسی بیرون از خانه که متوجه همسر شما است( که البته به دلیل معضل بد حجابی و اختلاط بسیار زیاد است)
    ارضای عاطفی و حس مامن و تسکین بود خانه و زن.

    و به عنوان یک راهکار مهم فرزندان زیاد و سختی های بزرگ کردن آنها یکی از بهتری راهکارهای رهایی از مشکلات اینچنین است که امیدوارم شما بجای تصمیم مخرب طلاق تا پنج سال آینده حد اقل سه فرزند داشته باشید.

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط saeeded نمایش پست ها
    سلام
    مشکلی براتون پیش اومده و شما میخایید که با محدودیت های زیادی این مشکل رو حل کنید (نه خانوادتون در جریان باشن، خواسته هاتون رو با شوهرتون بطور کامل مطرح نمیکنین که دیگران از راز شما خبردار نشن و ... ) نمیگم دامنه مشکلاتتون رو به همه جا سرایت بدین ولی در حل چنین مشکلاتی جایی لازم میشه که از خطوط قرمزی که برای خودمون تحمیل کردیم عبورکنیم ...
    .
    من از پست اولتون و نحوه پاسخ مثبت دادنتون و ... احساس کردم مشکل منفعل بودن شما محدود به بعد از ازدواج نمیشه، احساس کردم قبل از ازدواج هم مشکلاتی شبیه افسردگی در شما وجود داشته ...
    اگه کمی از ویژگی های شخصیتی دوران مجردی تون بگین شاید ریشه مشکلات در خود شما باشه و نمیتونین اونطور که باید ارتباط موثر و مثبتی با شوهرتون برقرار کنین ...
    .
    تا حالا پیش مشاور رفتین ؟
    جنس تعارضات شما با شوهرتون بیشتر حول چه محوری هست ؟
    الان که پیش خانوادتون هستین آیا در جریان هستن ؟ واکنششون چی هست ؟

    سلام ممنون از پاسختون
    کاملا حرفاتون درموردم درست بود و خیلی نزدیک به واقعیت.
    مشکلی براتون پیش اومده و شما میخایید که با محدودیت های زیادی این مشکل رو حل کنید (نه خانوادتون در جریان باشن، خواسته هاتون رو با شوهرتون بطور کامل مطرح نمیکنین که دیگران از راز شما خبردار نشن و ... ) نمیگم دامنه مشکلاتتون رو به همه جا سرایت بدین ولی در حل چنین مشکلاتی جایی لازم میشه که از خطوط قرمزی که برای خودمون تحمیل کردیم عبورکنیم

    حق با شماست ولی منظورم من این بود وقتی تو خونه ی خودم بودم دوست نداشتم مشکلاتمو کسی بفهمن نه الان که همه با خبر شدن که مشکل داریم ولی از جزئیات چیزی نمیدونن، اون موقع که باید خوانوادمو در جریان میزاشتم این کارو نکردم، چند وقت پیش به مادرم ماجرا رو گفتم، گفت که اون موقع چرا بهمون نگفتی و ناراحت شد.
    ب نظر شما چجوری باید به بقیه بگم منظورم خانواده هاست؟چون از اینکه گذشته رو برای بقیه توضیح بدم و حرف بیارم و ببرم اصلا خوشم نمیاد و دیگه حوصله ندارم

    من از پست اولتون و نحوه پاسخ مثبت دادنتون و ... احساس کردم مشکل منفعل بودن شما محدود به بعد از ازدواج نمیشه، احساس کردم قبل از ازدواج هم مشکلاتی شبیه افسردگی در شما وجود داشته ...


    بله درست میگید قبل از ازدواج به خاطر مشکلی که داشتم کمی افسرده بودم نه خیلی و ب نظر خودم همین مقدار خیلی رو زندگیم تاثیر بدی گذاشت. زمانی که اولین پست رو نوشتم تو خونه ی خودم بودم و دعوایی بین ما نبود اون موقع به شدت افسرده تر از امروز بودم ،

    اگه کمی از ویژگی های شخصیتی دوران مجردی تون بگین شاید ریشه مشکلات در خود شما باشه و نمیتونین اونطور که باید ارتباط موثر و مثبتی با شوهرتون برقرار کنین
    ...
    دوران مجردی تا جاییکه یادمه فقط به درس و کتاب فکر می کردم و بین همکلاسی هایی که تا الان داشتم از همه باهوش تر بودم(البته منظورم از نظر درسیه) و اصلا به جنس مخالف اهمیت نمیدادم نه اینکه بدم بیاد ازشون ولی به خاطر اعتقاداتم اصلا هیچ ارتباطی نداشتم و فقط با دوست های دخترم بودم، کسایی بودن که به من علاقه خیلی زیادی داشتن ولی من اصلا وارد فاز احساسات نمیشدم و جوابم منفی بود در حالی که خیلی موارد خوبی بودن، خلاصه بگم من اصلا مشکل خاصی تو اون دوران نداشتم چون بی حاشیه بودم به جز افسردگی که خفیف بود ولی بعد از ازدواجم صد برابر اون موقع افسرده شدم.

    تا حالا پیش مشاور رفتین ؟
    نه متاسفانه تا حالا پیش هیچ مشاوری نرفتم و اینجایی که هستم مشاور خوب نداره
    جنس تعارضات شما با شوهرتون بیشتر حول چه محوری هست ؟
    از نظر همسرم خیلی زودرنج هستم و قهر می کنم و میخوام خود رای عمل کنم و اونو به حساب نمیارم و همیشه می گفت تو منو دوست نداری. اعتراف می کنم که زود رنج هستم وقتی از کسی ناراحت بشم دیگه تا چند ساعت باهاش صحبت نمی کنم و نگاش نمی کنم البته اگه بزارن تو حال خودم باشم بعدش حالم که بهتر شد به حالت قبل بر می گردم، چون دوست ندارم تو اون لحظه جواب طرف رو بدم و وضعو بدتر کنم. همسرم خیلی آدم عجول و کم صبریه و وقتی عصبانی میشه دیگه هرچی به ذهنش میاد میگه، البته از بعد از ازدواج بهم هیچ فحشی نداده ولی حرفای آزار دهنده زده که جگرم رو سوزونده. من بعد از اون سختی ها خیلی کم تحمل شدم و چندبار هم به همسرم گفتم نیاز به زمان دارم که روحیم قوی شه ولی ایشون خیلی مراعات نمیکنن.
    واینکه من خیلی بهش محبت نمیکنم نه اینکه نخوام، نمیتونم محبت بیش از حد داشته باشم چون ازش دلسرد شدم و ویژگی بد دیگه ای که دارم غرور زیادم هست، مثلا اگر برای بعضی مسائل پیش قدم بشم و جواب نه بشنوم دیگه سراغ اون موضوع نمیرم، این اخلاقم رو اصلا دوست ندارم. کم توقع هستم واصلا ولخرج نیستم با اینکه خونه پدرم هرچی میخواستم میخریدم، خیلی دلسوزم.
    ویژگی های همسرم: زود رنج، خیلی بی جنبه و زود باور، اصلا نمیشه به شوخی باهاش حرف زد چون جدی میگیره حتی بعدش میبینم ناراحت شده، حرفای موقع آشتی رو موقع دعوا با برداشت بد از حرفم به روم میاره، بدون ثبات شخصیت و متغیر، در مورد کوچکترین مسائل هر روز نظرش عوض میشه و همینطور درمورد اشخاص. مثلا الان که قهریم ممکنه هرچیزی پشت سر من بگه برای اینکه ثابت کنه اون هیچ تقصیری نداشته بعد از آشتی محبت زیاد می کنه انگار اون نبوده که اون حرفارو زده. کمی هم دو رو؛ این رو میگم چون پشت سر کسی دیدم حرف زده و بعد که با اون فرد روبرو میشه چنان تحویلش میگیره که نگو. شغلش کارمندی هست با حقوق معمولی، مهربان، کمی خسیس، اهل خیانت نیست.
    من برای همسرم هیچ شرطی نذاشتم جز اینکه بیاد شهر ما زندگی کنیم متاسفانه ایشون با این که وضع مالی خوبی داره و به راحتی میتونست قبول کنه این کارو نکرد، حتی حاضر بودم پدر و مادرش رو بیاره با هم یه جا باشیم.
    من با این ازدواج خیلی تنها شدم چون حس صمیمیتی بین ما نیست و ازش سلب اعتماد شدم، گاهی اوقات بغض شدیدی گلومو میگیره و بی اختیار از این همه ظلمی که در حقم شده گریم می گیره. حالا که خونه پدرم هستم خیلی حالم بهتر شده و اصلا نمیتونم تصور کنم که بخوام برگردم. ولی به طلاق هم راضی نمیشم.

    هیچوقت نمگیم من مقصر نیستم چون نباید اصلا زیر بار این ازدواج میرفتم ، اگه ازدواجم با میل قلبی بود گذشتم بیشتر میبود و اصلا به این مرحله نمیرسید که کم تحمل بشم. شاید بگید خوب قبول نمیکردی ؛ اما اون موقع من نمیتونستم چون برای خانواده همسرم احترام زیادی قائل بودم و همسرم رو شاید برای ازدواج نمیخواستم ولی تا حد زیادی اون وخواهر و برادراشو دوست داشتم و دورادور میشنیدم که به خاطر جواب منفی ما حالش خوب نیست و خیلی خیلی لاغر شده بود و مشکل گوارشی که داشت شدید شده بود. من هم عذاب وجدانشو داشتم که خیلی بیخود بود و هر اتفاقی براش میوفتاد در واقع من مقصر نیودم اما اون موقع من طور دیگه ای فکر میکردم چون خودش هم یه حرفایی میزد که خیلی منو متاثر میکرد. بعدش خودمو راضی به این وصلت کردم؛با خودم میگفتم اون خیلی منو دوست داره از طرف من هم بعدا علاقه ایجاد میشه. من بهش جواب مثبت دادم و گفتم دوست ندارم تا محرم بشیم با هم صحبت کنیم ولی ایشون به هیچوجه راضی نمیشدند و دعواهای ما از همین جا شروع شد چون ایشون انتظارات نامعقول از من داشتن و انتظار داشت هنوز هیچی نشده من عاشقش بشم. یعینی واقعا خستم کرده بود و بحث رو به جاهای بد میکشوند و فکر نمیکرد ما هنوز به هم محرم نیستیم. من هم عذاب وجدان گرفته بودم و میگفتم صبر کن تا عقد کنیم بعد راجب این مسائل صحبت می کنیم اما اصلا گوشش بدهکار نبود، از طرفی اگه رابطه رو تموم می کردم چون یه سری حرفا به هم زده بودیم ازش میترسیدم که بعدش بخواد آبرومو ببره چون اگه جواب رد بهش میدادم حتما این کارو میکرد. هیچوقت فکر نمیکردم همچین آدمی باشه چون همیشه فکر می کردم خیلی قابل اطمینانه از هر نظر و در واقع توی این مدت متوجه این اخلاقش شدم. وقتی برای اولین بار بهم فحش داد اصلا باور نمیکردم که اون داره این حرفارو میزنه ولی باز تحمل کردم و گفتم مریضه و تحت فشاره و بخشیدمش

    الان که پیش خانوادتون هستین آیا در جریان هستن ؟ واکنششون چی هست ؟

    خانوادم در جریان هستن ولی پدرم جزئیات رو نمیدونن ولی باز حق رو به من میده چون میگه تا حالا ندیدم دخترم کاری بکنه که نیاز به تذکر داشته باشه و آدم بی ادبی نیست مگه اینکه الان اینجوری شده باشه، ومادرم میگه اشکالی نداره و این بحث ها توی زندگی هست وگذشت داشته باش... و گذاشتن به عهده ی خودم که تصمیم بگیرم ولی اگه تصمیم به طلاق باشه مطمئنن به این راحتی قبول نمی کنن
    ویرایش توسط raha69 : جمعه 24 اردیبهشت 95 در ساعت 20:41

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 11:42]
    تاریخ عضویت
    1395-2-12
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    521
    سطح
    10
    Points: 521, Level: 10
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class500 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 29 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مطمئن باش با بچه دار شدن چیزی بهتر نخواهد شد بلکه مشکلاتت سه برابر میشه
    متاسفانه تا یه نفر یه مشکل روحی پیدا میکنه زود میگن ازدواج کنه خوب میشه
    ازدواج میکنه بدتر میشه میگن بچه دار شه خوب میشه
    طرف بچه دار که میشه میگه بخاطر بچه تحمل کنین
    یعنی کلا بدبختش میکنن بعد اون بچه ی بیچاره تو یه محیطی که مدام مشاجره هست بزرگ میشه

    مشکل شما نیاز به یک متخصص داره
    تا کار از این بدتر نشده درستش کنین
    بعضی وقتا گذر زمان بعضی مسائل بدتر میکنه
    انشاء ا... بایه راه حل ساده که به جا هم باشه درست بشه
    ویرایش توسط اقرار : جمعه 24 اردیبهشت 95 در ساعت 21:49

  5. کاربر روبرو از پست مفید اقرار تشکرکرده است .

    بابک 1369 (جمعه 24 اردیبهشت 95)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با تشکر از همه
    دوستانی که گفتن عمرم رو هدر ندم و طلاق بگیرم راستش میخوام مطمئن شم بعد تصمیم بگیرم اینجوری که شوهرم باهام برخورد میکنه، دارم به خودم شک می کنم، میخوام بدونم اگه مشکل از منه که رفعش کنم چون اگه طلاق بگیرم و دوباره ازدواج کنم به مشکل بر میخورم اگر هم مشکل از من نیست و از اونه یه جوری بهش بفهمونم؟
    حدود 9 روز هست که قهریم یه بار اومد دنبالم با هاش نرفتم بعدش نگران حالش بودم بهش پیام دادم؛ و مشکل اصلیمو بهش گفتم اما هییچ جوابی نداد. یا میخواد بهم محل نذاره یا اینکه میخواست وضعو بدتر نکنه، نمیدونم!
    در حال حاضر حس خوبی بهش ندارم ولی زمینش رو دارم که بهش علاقه مند بشم، نمیدونم چرا هر بار که زندگیمون داره بهتر میشه یه دفعه همه چیز به هم میریزه، آخرین دعوامون سر یه چیز مسخره بود ولی اون تو عصبانیت کنترلشو از دست داد و خونوادشو در جریان گذاشت. به خاطر این کارش خیلی غرورم شکست و دیگه خجالت میکشم خانوادشو ببینم هرچند هردو مقصر بودیم.
    درمورد بچه هم من فعلا نمیتونم بچه دار شم،شرایطش رو ندارم و باید تحت نظر دکتر باشم.
    خلاصه منو سریع ناامید نکنید همینجوریشم ناامید هستم الان خونه پدرم حالم بهتره و اینارو دارم مینویسم وگرنه نمیتونستم حتی مشکلمو توضیح بدم.
    از مدیر همدردی و بقیه دوستان خواهش میکنم راهکار بدید اگه جایی ابهام داره بپرسید
    میخوام تکلیفمو با خودم روشن کنم دیگه تحمل این همه عذاب رو ندارم
    ویرایش توسط raha69 : شنبه 25 اردیبهشت 95 در ساعت 11:16

  7. کاربر روبرو از پست مفید raha69 تشکرکرده است .

    بابک 1369 (شنبه 25 اردیبهشت 95)

  8. #16
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    با سلام

    دوستانی که خیلی سریع نسخه طلاق را می پیچند توجه داشته باشند که این روند خلاف اصول مشاوره هست و جزء افت های مشاوره ای هست

    رهای عزیز
    تنها همسرت نیست که عجول هست بلکه شما هم هستید .... در هیمن تاپیک هیجان و عجله شما در پستهاتون پیداست .... لطفاً اول ارامشتان را حفظ کنید و از مرثیه سرایی بپرهیزید .... مرثیه سرایی مانع یک دید صیحیح نسبت به مسئله است و فرد را به سوی حق به جانب بودن مطلق می کشاند .... سهم شما در کشیده شدن زندگی به اینجا کم نیست و اتفاقاً سهم مهمی هم هست .... فقط زود رنجی و افسردگی کافیست تا روح و روان مرد شما را به سوی یاس و تألم بکشاند و بسته به ظرفیتش واکنش نشان دهد .... من در همسر شما پتانسیل یک رابطه رمانتیک را می بینم و اتفاقاً دوست داریه از سوی شما اینرا در یافت کند .... محبت و عشقولانگی .... اما شما هم از روی غرور و شاید گاهی هم کم رویی از این روند دوری می کنید و فرو رفته اید در حس اولیه قبل از ازدواج که علاقه ای بهش نداشتید و آنرا حفظ کرده ای ....

    در این موقعیت فقط روی خودت متمرکز شو و ضعفهایت و در صدد برطرف کردن آنها باش . برای درمان افسردگی حتماً اقدام کن .... و آموختن مهارتهای ارتباطی و مهمتر از آن حذف غرور برای اجرای این مهارتها بسیار برای شما ضروریست ..... انعطاف پذیری را یاد بگیرید و تمرین کنید همچنین با انرژی بودن در رابطه با همسر و در زندگی مشترکتان ......لطفاً لینکهای زیر را بخوانید ... با دقت و به کار بگیرید :

    http://www.hamdardi.net/thread-18264.html

    http://www.hamdardi.net/thread-12372.html

    http://www.hamdardi.net/thread-2682.html

    http://www.hamdardi.net/thread-5623.html

    http://www.hamdardi.net/thread-7531.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16073.html

    http://www.hamdardi.net/thread-4098.html

    http://www.hamdardi.net/thread-27884.html

    http://www.hamdardi.net/thread-27384.html

    http://www.hamdardi.net/thread-25691.html

    http://www.hamdardi.net/thread-25334.html

    http://www.hamdardi.net/thread-25040.html

    http://www.hamdardi.net/thread-24575.html

    http://www.hamdardi.net/thread-13644.html

    http://www.hamdardi.net/thread-15409.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16206.html

    http://www.hamdardi.net/thread-14061.html

    http://www.hamdardi.net/thread-12107.html

    http://www.hamdardi.net/thread-11819.html

    http://www.hamdardi.net/thread-11529.html

    http://www.hamdardi.net/thread-9312.html

    http://www.hamdardi.net/thread-9033.html

    با این لینکها و مطالعه دقیق آنها بهتر می توانید بیابید که چه کمبودهایی در رفتارتان هست و .... بیشتر از این را نیاز هست خلاقانه خودتان پی گیری کنید و نه فقط مطالعه بلکه نکات مورد نیاز را دریافته و یادداشت کنید و در عمل پیاده سازید ... یادتان باشد که دوصد گفته چون نیم کردار نیست


    موفق باشی





  9. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Ehsaan (شنبه 15 خرداد 95), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 29 اردیبهشت 95), شادی ظهوریان (یکشنبه 26 اردیبهشت 95)

  10. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسخ فرشته مهربان
    چندتا از لینک هایی رو که سفارش کردید خوندم. سعی میکنم بقیه رو هم بخونم و انشالله بتونم به کار ببرم.
    وقتی پست قبلی مینوشتم نوشتم هیچ حسی به همسرم ندارم. اما گاهی ازش متنفر میشم شاید تو این 10 روز یه بار احساس دلتنگی کردم اون هم در حد جزئی.
    تنفرم وقتی بیشتر میشه که میبینم پیامایی تو گروه خانوادگیشون میذاره احساس می کنم خطاب به منه یا عکس گردش و .... رو میزاره چون قبلا این کارونمیکرد و زیاد پیام نمیذاشت. کاش مشکل یکی دو تا بود، چطور میتونم وقتی علاقه ای بهش ندارم برگردم و تازه بهش محبت زیادی بکنم، واقعا سخته برام مخصوصا الان که همه دامادا و عروسشون باخبر شدن. از اینکه پشت سرم حرف بزنن بدم میاد. فامیلای مشترکمون رو واسطه کردن که برگردم ولی همون واسطه ها هم دل خوشی ازشون ندارن چون یه سری رفتارا دارن که فامیلارو رنجوندن. با شنیدن این حرفا از اونا ناامیدتر میشم.

    توی وجودم عشق زیادی میبینم ولی نمیتونم برای شوهرم استفاده کنم ب نظرم لیاقتشو نداره.
    اون خوبیای زیادی داره ولی دیگه اونارو نمیبینم
    چیکار کنم که ازین حالت خارج شم؟ کسی تا حالا همچین احساسی داشته که بعدش تغییر کرده باشه؟

  11. #18
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    مشکل اصلی شما غرور و سرسختی هست .... خوب دقت کن .... نمی خواهی خوبیهای همسرت را ببینی یعنی فقط نگاهت فوکوس کرده روی منفی ها .... باید زوایه دیدت را بچرخانی .... اما غرور نمیگذاره و این هم ناشی از احساس محوری و توقع مداری شماست ... عشق بورز بی توقع و شرط و شروط آنوقت خدا برکت میده به اون و دلت لین و نرم میشه .... وقتی دل شما سخت و سنگ باشه از شدت غرور خودت هم اذیت می شوی و رنج می بری .... در این موقعیت تمرین ذهنی کن و از سینمای ذهنیت بهره بگیر و فانتزیهای ذهنی عاشقانه با همسرت تصور کن .... وقتی کنارش قرار گرفتی خود به خود ترغیب به انجامش می شوی .... دقت کن در این فانتزیهای شما فعال باشی و مبادا تصوراتی که ارزو داری از طرف همسرت بپیش بیاد را زوم کنی که وقتی نبینی سرخورده شوی .... بیشتر دهنده باش و در پی گیرندگی نباش

    موفق باشی





  12. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    Ehsaan (شنبه 15 خرداد 95), بانوی آفتاب (چهارشنبه 26 خرداد 95), ستاره زیبا (چهارشنبه 29 اردیبهشت 95), شادی ظهوریان (یکشنبه 26 اردیبهشت 95)

  13. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 فروردین 96 [ 19:14]
    تاریخ عضویت
    1395-1-06
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,258
    سطح
    19
    Points: 1,258, Level: 19
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 42
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    42

    تشکرشده 10 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من تاپیکهای شمارو خوندم ،مشکل منم فکر میکنم تاحدی شبیه شماست مثلا یک حالتش این هست که با عدم میل کامل عقد کردیم ،میگفتم درس میشه تو اینده ...بگذریم / البته قرار نیس همه یک اراده و یک جور به موضوعات بنگرند،ببینید من فکر میکنم شما یک امتحانی کنید بد نیست اول اینکه بیاین همه چیز ذهنتونو بریزین روی کاغذ احساستونو نکات مثبت و منفی و... بعد یک سبک سنگین کنید و منفی هارو فعلا ول کنید (یک بار امتحان کنید دلو بزنید به دریا)/ از همسرتون محبت و عشق ورزیو دریغ نفرماین (غرورتونو بزارید کنار زندگی خودتونه) تا حالا فهمیدین همسرتونچی دوس داره اونارو واسش انجام بدین خلاقیت به خرج بدین / / واسه منم دعا کنید واگه تونستید راهنمایم کنید ممنون میشم

  14. کاربر روبرو از پست مفید amirf تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (چهارشنبه 29 اردیبهشت 95)

  15. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 27 خرداد 95 [ 21:58]
    تاریخ عضویت
    1394-11-20
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    475
    سطح
    9
    Points: 475, Level: 9
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 35.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان کاملا درست میگید و حرفاتونو قبول دارم.
    امیر آقا از شما هم ممنون که وقت گذاشتید.
    من زیادی غرور دارم که به نظر خودم چند تا علت داره: 1- وراثتیه؛ شایدم غرور نیست یه نوع عزت نفسه که خانوادگی اینطور هستیم 2- از وقتی یادم میاد هیچکس توی زندگی بهم ایراد آنچنانی نگرفته و همیشه از هر نظر تحسین میشدم 3- تا حالا تو موقعیتی قرار نگرفتم که نیاز باشه از کسی برای کاری یا هرچیزی خواهش کنم حتی یه بار هم پیش نیومده.

    ابتدای آشنایی با همسرم هیچ چیزیو ازش پنهون نکردم و حتی گفتم همچین اخلاقی دارم و ممکنه نتونی باهام کنار بیای البته بیشتر به خاطر این بود که از تصمیمش منصرف بشه. خودش قبلش میگفت از غروری که داری خوشم میاد. هرچی به نظرم میومد که ممکنه منصرف بشه رو گفتم و الان هم نمیتونه بگه نمیدونستم اینطوری هستی. همسرم نه خوش چهرس نه خوش تیپ من حتی از ظاهرش خوشم نمیومد ولی خدا شاهده حتی یه بار به روش نیاوردم و یا چیزی نگفتم که فکر کنه من به اون خاطر جوابم منفیه و به گوشم میرسید که فامیل تعجب می کردن که من قبول کردم.

    الان از حرفای قبل ازدواج سو استفاده می کنه وهمش بهم تلقین می کنه که زود رنجم و زود ناراحت میشم؛ پیش همه گفته اینو و حس می کنم خانوادش هم راجبم همین فکرو دارن. حتی اگه به حق ناراحت بشم فکر می کنه حق با من نیست و نباید ناراحت بشم. اگه بشم عصبانی میشه و رفتارش بدتر میشه.

    از این موضوع که همسرم همیشه آویزونم بود خوشم نمیاد اگه حد تعادل رو رعایت می کرد شاید منم میتونستم یه تلاشی بکنم اونجوری منم علاقم بیشتر میشد. اون همش ازم محبت میخواست من هم کارای دیگه ای تو زندگی دارم نمیتونم 24 ساعت بشینم پیشش. چون کارش هم طوریه که زمانی که سر کار هست خیلی کمه و همش پیشمه.

    هرجا بخوایم بریم با همیم تو خونه هم که همش پیشمه. من دوست دارم تنها برم خرید کنم و اما حتی یه بار هم نشده تنها پامو از در خونه بزارم بیرون فقط تو خونه غذا درست می کنم و خونه رو تمیز می کنم و به درسم میرسم؛ همین؛ این چیزا با روحیه من نمیسازه؛ من چندین سال دور از پدر و مادرم و مستقل زندگی کردم، مادرم به خاطر شغل پدرم بیشتر مسئولیت زندگی گردنش بوده بیشتر کارا رو خودش می کنه حتی وقتایی که پدرم خونه هست، مثلا برای وقتی خونمون رو تعمییر کردیم بیشتر کارارو مادرم انجام داد یا اینکه خیلی از لوازم خونگی رو مادرم میخره ؛ فکر نکنید پدرم آدم زن ذلیلیه اصلا اینطور نیست و مادرم خیلی ازش حساب میبره و نظرش براش مهمه. شاید تو ناخود آگاهم دارم خودمو با مادرم مقایسه می کنم. منم دوست دارم تو زندگیم مهم باشم موثر باشم و بعضی مسئولیت ها گردن من باشه.

    حالا اگه اومد دنبالم چی بهش بگم چطوری اینارو بهش بگم؟ چی بگم که منو بفهمه بدونه منم حق دارم تو زندگی و بدونه یه چیزایی هم برای دل من باشه؟من اون شرایط سخت رو تحمل میکردم بنظرتون چرا حاضر نیست به یکی از خواسته هام عمل کنه؟
    ویرایش توسط raha69 : یکشنبه 26 اردیبهشت 95 در ساعت 13:24


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یک هفته از طلاقم میگذره خیلی داغون شدم
    توسط مینا 66 در انجمن متارکه و طلاق
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 13 تیر 94, 22:36
  2. افکاری که از ذهنم بیرون نمیره و داره داغونم می کنه!
    توسط tonio_m2000 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: سه شنبه 23 اردیبهشت 93, 13:44
  3. چی جوری با غول بدخوابی مبارزه کنم؟
    توسط سپیده سحر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 91, 19:19
  4. داغونم کمکم نمی کنید؟
    توسط من تنهام در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 دی 91, 23:21

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.