به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 112
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    من خیلی خستم
    تنها دلخوشیم بچه ای هست که دارم
    این دنیا هیچ جذابیتی برام نداره
    انگار هزار سال زندگی کردم
    کاش خدا میدید چقدر خستم و زندگیمو تموم میکرد
    من هیچ اختیاری تو زندگیم ندارم
    همیشه سعی کردم بهترین راهو انتخاب کنم
    اما اشتباهات اطرافیانم زندگی منو به اینجا کشوند
    واقعا این دنیا چی داره که آدما انقد همدیگرو آزار میدن
    به خاطر چی؟
    چقدر زندگی ها پوچ شده
    چرا منی که با صداقت رفتم جلو و میخواستم یه زندگی آروم بسازم به اینجا رسیدم
    یه مرد مگه از زندگی چی میخواد
    با اینکه باردار بودم و تهوع داشتم خودم دیرتر صبحانه میخوردم و برای همسرم لقمه میگرفتم که صبحانه نخورده سر کار نره
    تا ساعت 3 منتظرش میموندم که باهم نهار بخوریم
    دلم برای خودم میسوزه که چقدر با چیزای کوچیک شاد میشدم و توقعی نداشتم
    چقدر زندگیمون براش بی ارزش بود
    میدونم خدا برام بهترین هارو میخواد
    شاید موندن تو اون زندگی به صلاحم نبود
    اما این وضعیت داره منو خورد میکنه
    میخوام زودتر تموم شه
    زودتر به یه نقطه پایانی برسم
    من تصمیم قطعیمو برای نگه داشتن بچم گرفتم.
    از همون اول هم دلم میخواست نگهش دارم ولی نیاز داشتم کسی بیاد و کارم رو تایید کنه
    انقدر که همه میگفتن با نگه داشتنش بدبختش میکنم خودمم باورم شده بود که دارم اشتباه میکنم
    من مطمئنم که در بارداریم حکمتی بوده، و نقطه ی امیدی در زندگیم هست.
    ولی خیلی دلم میخواد زودتر این قضایا تموم شه
    چون توی خانوادم تنش زیادی ایجاد شده که اصلا برام قابل تحمل نیست
    خواهش میکنم برام دعا کنید
    شاید خدا با دعای یکی از شما گشایشی در زندگیم ایجاد کرد.
    اعجاز عشق عزیز ما در دوران عقد پیش مشاور رفتیم ولی بعد از عروسی و در رابطه با ابن مشکل به مشاور مراجعه نکردیم.
    من خودم بتنهایی پیش مشاور رفتم که ازشون راهنمایی بگیرم.
    این قضیه هم واقعا چیزی نبود که بخواد انقدر بزرگ شه.همسرمم گاهی سوال میکرد و طوری نبود که منو تحت فشار بزاره که من خودم ازش خواستم باهم پیش پزشک زنان بریم تا اگر ابهامی توی ذهنش هست حل بشه
    که پزشک براش توضیح داد و ظاهرا قانع شد
    من نمیتونم اینجا خیلی مسئله رو باز کنم ولی خیلی ساده س.
    حتی من بهش گفتم حاضرم پیش هرپزشکی که خودش میگه برم.اما نارحت شد و گفت من کاملا بهت اعتماد دارم و دیگه در موردش صحبت نکنم
    تا اینکه یک روز ایشون پیش مادرش بوده و براش توضیح میده و باهم به این نتیجه میرسن که من مشکل داشتم.

    در مورد بچه هم با اینکه هیچکدوم قصد نداشتیم فعلا بچه دار شیم اما هم من و هم همسرم خییییلی خوشحال شدیم.همسرم خیلی اوقات در مورد برنامه های آینده ش با بچمون حرف میزد
    اما الان نمیدونم چه حسی داره
    من وقتی بیمارستان بودم که عکس العملی نشون نداد.فقط بعد از یکی دو روز مسیج داد که خوبی؟
    و الان هم ارتباطی باهم نداریم.ولی مادرش به من گفت برو بچه رو سقط کن.
    ویرایش توسط آرامش خیال : پنجشنبه 01 بهمن 94 در ساعت 01:35

  2. 6 کاربر از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (جمعه 02 بهمن 94), ناهیدگل (پنجشنبه 01 بهمن 94), هلیاجون (جمعه 02 بهمن 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 01 بهمن 94), سوده 82 (جمعه 02 بهمن 94), شمیم الزهرا (جمعه 02 بهمن 94)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 21 اسفند 00 [ 13:12]
    تاریخ عضویت
    1393-5-18
    نوشته ها
    670
    امتیاز
    19,001
    سطح
    87
    Points: 19,001, Level: 87
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 349
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,250

    تشکرشده 1,509 در 535 پست

    Rep Power
    142
    Array
    سلام دوست عزیز

    واقعا نمیدونم چی بگم. من واقعا بعضی از مادر ها رو درک نمیکنم و نمیدونم چطور راضی میشن زندگی پسرشون رو با دست خودشون نابود کنن.

    کاش فرصتی پیش میومد که تو با همسرت بدون حضور مادرش بتونی صحبت کنی و با قاطعیت حرفهات رو بزنی و خط قرمزهات رو مشخص کنی.و حرف های اونم بشنوی.

    همسر خود من هم وابستگی زیادی به مادرش داشت.مثل همسر شما توی همه کارهاش مادرش همراهش بود.

    مادرش هم یه فرد کاملا بی منطق و فوق العاده اهل جار و جنجال بود.من الان اول زندگیمه ولی سعی کردم به همسرم این خودباوری رو بدم که میتونه بدون مادرش

    هم از عهده کارهاش بربیاد و خودش هم فهمیده که دخالتهای مادرش در کارها فقط اوضاع رو خراب تر میکنه. منم سعی کردم زیاد پشت سر مادرش حرف نزنم و

    بیشتر این ایده رو بهش بدم که اونه که باید همه چیز رو مدیریت کنه و اجازه دخالت نده.

    من نمیدونم همسرت رو طول زندگی چقدر به شما وابسته شده.امیدوارم این وابستگی اونقدر زیاد باشه که تصمیم شما به جدایی بتونه براش یه شوک باشه

    و اون رو متوجه اشتباهاتش بکنه.

    از صمیم قلب برات آرزوی پیروزی و شادی و سربلندی دارم.تو دختر قوی هستی و میتونی زندگیت رو به بهترین شکل مدیریت کنی.

  4. 7 کاربر از پست مفید آنیتا123 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (جمعه 02 بهمن 94), هلیاجون (جمعه 02 بهمن 94), آرامش خیال (پنجشنبه 01 بهمن 94), اعجاز عشق (پنجشنبه 01 بهمن 94), سوده 82 (پنجشنبه 01 بهمن 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 01 بهمن 94), شیدا. (پنجشنبه 01 بهمن 94)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    اون زنگ زد خونمون و گفت این بچه باید سقط شه
    و من دیگه مرد زندگی نمیشم و...از این حرفا
    این در حالیه که دو روز پیش توی دادگاه به مادرم التماس میکرد که همه چی رو درست کنه
    خدایا یه مرد چقدر میتونه بی اراده و سست باشه و تحت تاثیر حرف بقیه
    کاش این بچه نبود
    من میدونستم اون آدم بی عرضه ایه ولی خودمو بدبخت کردم
    ...........
    ازش متنفرم که انقدر بی دست و پاس
    این آدم 39 سالشه ولی به اندازه یه پسر بچه درک نداره
    خواهش میکنم کمکم کنین دارم دق میکنم از غصه ی سقط بچه
    ویرایش توسط آرامش خیال : پنجشنبه 01 بهمن 94 در ساعت 20:51

  6. کاربر روبرو از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده است .

    گیسو کمند (جمعه 02 بهمن 94)

  7. #24
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 06:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    328
    امتیاز
    14,811
    سطح
    78
    Points: 14,811, Level: 78
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    947

    تشکرشده 652 در 230 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام
    حالتون خوبه مامان مهربون؟
    از خدا برات بهترین هارو میخوام،مطمئن باش خدا هم تنهات نمیذاره،چون با تصمیمی که برای نگه داشتن بچه ت گرفتی خدا هم ازت راضیه که هدیه شو پس ندادی
    محکم باش و فقط به ارامش خودت و بچه ات فکر کن،ان شاالله خدا هم همسرتو به راه راست هدایت کنه،واقعا در عجبم بعضیا چطوری این قدر از خدادور میشن که چنین حرفی رو حتی به زبون میارن

  8. 2 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    هلیاجون (جمعه 02 بهمن 94), آرامش خیال (پنجشنبه 01 بهمن 94)

  9. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 96 [ 05:06]
    تاریخ عضویت
    1391-10-23
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,558
    سطح
    37
    Points: 3,558, Level: 37
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    142

    تشکرشده 45 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دریک خانواده که دختر شان به هیچ وجه سلامت نروانی نداشت یعنی به تمام معنی دویوانه بود. همه میخواهند به هر نحوی که شده از دستش خلاص بشن وراحت حتی پدر ومادرش



    پدر ومادر دختر شخصی را پیدا میکنند فریبش میدن وبه عقدش درمیارن این شخص هم بعد از اینکه متوجه میشه در مدت خیلی کوتاهی طلاقش میده در همین مدت کوتاه این زن حمل میگره حالا اینکه چطور این 9 مارو میگذرونه وچظور به دنیا میاره وچند سال اول زندگی این پسر میگدره بماند خدا خودش بهتر میدانه

    میدونی چیه حالا این پسر بزرگ شده و شده پرستار ناجی وحامی مادرش هنوز هم مادرش به حالت اویله اش هست حتی بد تر شده وبهتر نه . خود همین پسر میگه از روی که یادم میاد من مواظب مادرم بودم اجازه ندام کسی مادرم را توهین وتحقیر کنه همیشه وقت خواب پایش را به پایم میبندم تا با کوچیکترین حرکتش از خواب بیدار شم اون نمیفهمه که من پسرش هستم وهمیشه روی صورتم تف میندازه من پاک میکنم ومن خدا را شکر میکنم که برایم این توان را داده تا از مادرم مواظبت کنم


    یکی ازش پرسید تو دیگه باید کم کم بفکر زندگی خودت هم باشی وخانواده تشکیل بدی میدونی در جوابش چی گفت؟ گفت من فعلا قید ازذواج و این حرف ها را زدم چون اگر ازدواج کنم دیگه اون وقت نیمتونم مثل حالا به مادرم برسم پس تا وقتی مادرم هست در باره ازدواج فکر نمیکنم





    خانم ارامش خیال هیچ کار خدا بی حکمت نیست

    دعا میکنم خداوند بهترین ها را رقم زنه

  10. 4 کاربر از پست مفید دريا88 تشکرکرده اند .

    alireza198 (جمعه 02 بهمن 94), dooo (جمعه 02 بهمن 94), گیسو کمند (جمعه 02 بهمن 94), آرامش خیال (جمعه 02 بهمن 94)

  11. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    از همه ممنونم بابت دعا و همدردیشون
    تاپیک dooo عزیز و چند نفر دیگه رو خوندم که در مورد جدایی توی دوران عقد بود و میدیدم که ناراحت بودن یا هنوز کنار نیومده بودن.
    اصلا نمیخوام بگم که جدایی دوی دوران عقد خوبه یا تایید کنم یا بخوام کسی رو تشویق به اینکار کنم
    به نظر من آدم تا همه ی تلاششو نکنه و ناامید نشه نباید جدا بشه.
    اما میخوام بگم وقتی دوران عقد سختی دارین و مشکلات زیاده نیازی نیست بسوزید و بسازید
    خود من در دوران عقد که به جدایی فکر میکردم برام مثل مرگ بود.با خودم میگفتم من میتونم و زندگیمو میسازم و نباید کوتاه بیام
    اما غافل از اینکه این زندگی مشترکه و من به تنهایی کار زیادی نمیتونم بکنم
    کاش حال الان من رو میفهمیدین که چقدر به حال اونایی که توی عقد درست تصمیم گرفتن و جدا شدن غبطه میخورم
    خواستم اینارو بنویسم که اگر کسی اینجارو میخونه واز جداییش ناراحته،یک لحظه به این فکر کنه که خدا نخواسته عذاب بیشتری بکشه و از یه باتلاق نجاتش داده
    شاید با جدایی خدا تو مسیر درست قرارشون داده.
    دلم نمیخواد کس دیگه ای اشتباه منو تکرار کنه.هرکسی لیاقت گذشت رو نداره.
    بعضی ها انگار خودشون نمیخوان زندگی خوبی داشته باشن.
    اینجور آدمارو باید به حال خودشون گذاشت و رفت.

  12. 4 کاربر از پست مفید آرامش خیال تشکرکرده اند .

    dooo (جمعه 02 بهمن 94), گیسو کمند (جمعه 02 بهمن 94), هلیاجون (جمعه 02 بهمن 94), اعجاز عشق (جمعه 02 بهمن 94)

  13. #27
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    اگر در زمان عقد مشاورها و اطرافیانم انقدر منو از طلاق نترسونده بودن الان وضعیت من هزار برابر بهتر از الانم بود
    من اصلا نمیخوام بگم اگر آرامش خیال عزیز جدا بشن خوبه یا بده ،چون نه میدونم دقیقا همسرش چه نقاط مثبتی برای ادامه داره و نه میدونم خانواده خوده آرامش خیال چقدر میتونن حمایت کنن و بقیه شرایط ، ایشون خودش شرایطشو بهتر میدونه


    اما اینجا چند تا کاربر هستن که اگه چندسال پیش که مراجعه کردن و مشکلشون رو بیان کردن ،واقعبینانه به مشکلشون نگاه میشد و راهنمایی اشتباه نمیشدن که اگه تلاش کنن میتونن خیلی قشنگ زندگیشونو بسازن ، وضعیتشون خیلی بهتر از الانشون بود ، الانی که سالها برای مشکلشون جنگیدن نهایتا با آبرو ریزی و مشتی قرص اعصاب جدا شدن.

    ، مشکلی که کاملا مشخص بود تحت هیچ شرایطی درست نمیشه و با تلاش زیاد نهایتا 30 درصد بتونه مشکل مرد حل بشه ولی بازم مشکل مطرح شده اونقدر حاد بوده که با کمی بهبود هم نمیتونست ادامه زندگی رو ممکن کنه

    دوستان همونطور که تشویق به طلاق خوب نیست ، همون اندازه دقیقا به همون اندازه هم ترسوندن از طلاق خوب نیست . هنر اینه که هر دو راهو شفاف سازی کنیم و انتخابو بزاریم برای استارتر.

    ادامه زندگی با داروی اعصاب با داغون شدن همه شخصیت یه آدم و هرروز تحت استرس بودن بهتر از طلاقه؟؟؟؟ اونم وقتی شرایط خانواده پدری خوب باشه ؟؟

    آرامش خیال عزیز گفتید که از وقتی تصمیم گرفتید جنینتونو نگه دارید احساس خوبی دارید ، خوب پس دیگه چرا به حرف مادرشوهر و x
    وy اهمیت میدید ؟هیچ کس نمیتونه شما رو مجبور به انجام کاری کنه ، شما اونچه رو که خودت فکر میکنی درسته انجام بده و بقیشو هم بسپار به خدا.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  14. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    هلیاجون (جمعه 02 بهمن 94), آرامش خیال (جمعه 02 بهمن 94)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط [FONT=&quot
    گیسو کمند;403749[/FONT]]آرامش خیال عزیز گفتید که از وقتی تصمیم گرفتید جنینتونو نگه دارید احساس خوبی دارید ، خوب پس دیگه چرا به حرف مادرشوهر و x
    نقل قول نوشته اصلی توسط [FONT=&quot
    وy اهمیت میدید ؟هیچ کس نمیتونه شما رو مجبور به انجام کاری کنه ، شما اونچه رو که خودت فکر میکنی درسته انجام بده و بقیشو هم بسپار به خدا.
    از اینکه وقت گذاشتید ممنونم
    همونطور که گفتم دوست دارم بچه مو نگه دارم.
    اما گاهی اوقات ذهنم پر از تردید میشه
    تو این چند روز سعی کردم با کسانی که میگفتن بچه رو سقط کن ارتباطی نداشته باشم که کمی آرو تر بودم
    در واقع حرفای اونا هم از روی دلسوزی هست و به قول خودشون با این تصمیم خودمو قربانی میکنم
    همین ها توی عقد به من گفتن جدا شو و گوش نکردم
    الان هم میترسم تصمیمی بگیرم که بعدا پشیمون بشم
    گاهی میگم من توی این شرایط نمیتونم درست فکر کنم و شاید حق با اون ها باشه
    راستش من تهه دلم دوست داشتم باردار نبودم و این همه استرس و فشار رو تحمل نمیکردم و به راحتی جدا میشدم
    من به دودلیل تصمیم گرفتم بچه رو نگه دارم
    یکی اینکه دوسش دارم و میترسم تا آخر عمر هر بچه ای ببینم حسرت بخورم
    و دومی که دلیل مهمتر هست برام اینه که طبق چیزایی که خوندم سقط جنین گناهه و خدا راضی نیست و میترسم به واسطه سقط جنین،خدا روشو ازم برگردونه و زندگیم از این هم بدتر بشه
    اما خب گاهی با خودم فکر میکنم که واقعا خدا انقد سخت گیره؟
    خب خدا شرایط منو درک میکنه و میبخشه
    میترسم این بچه بدنیا بیاد و هزار مشکل شدیدتر برام ایجاد بشه
    میترسم این ما باشیم که قوانین دینی رو برای خودمون سخت کردیم.
    به هرحال خدا به ما اختیار داده.
    دلایل عقلی به من میگن این بچه سختی های زندگی منو بیشتر میکنه از طرف دیگه میگم خب خدا قطعا بیشتر از من میدونه که قراره چی بشه.
    من امیدمو به طور کامل از همسرم از دست دادم.
    همسر من همیشه از کاه کوه ساخته
    شاید بشه گفت ما هیچوقت مشکل حادی نداشتیم
    اما خودش الکی این وسط یه معضل درست میکرد.
    الان هم با خانوادم صحبت کرده که آرامش خیال نمیتونه مادر خوبی باشه و این بچه این وسط دردسره
    من نمیدونم مادر خوب بودنو تو چی میبینه؟
    در حال که همه مشاورها تربیت خودش رو اشتباه میدونن و طوری بزرگ شده که به تنهایی نمیتونه کوچیکترین کارهاشو انجام بده
    در حالی که من با کلی اختلاف سن بسیار مستقل تر بودم
    این آدم به شدت تحت تاثیر حرف اطرافیانه
    اگر من کنارش باشم حرف منو قبول داره و اگر من نباشم کلا یادش میره که زن داره
    لطفا اگر کسی اینجا هست و اطلاعات کاملی داره در مورد سقط منو رهنمایی کنه.
    چون خیلی جاها خوندم که قبل از چهارماهگی جایز نیست.
    من متوجه نمیشم که منظور از جایز نیست دقیقا یعنی چی؟
    من هم میدونم این کار خوب نیست،اما اگر تحت شرایط خاصی میشه اینکارو کرد لطفا راهنماییم کنید.
    ویرایش توسط آرامش خیال : شنبه 03 بهمن 94 در ساعت 10:54

  16. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 بهمن 99 [ 08:27]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    145
    امتیاز
    8,981
    سطح
    63
    Points: 8,981, Level: 63
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    474

    تشکرشده 304 در 105 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط kataioon نمایش پست ها
    سلام
    ببین خانم آرامش خیال واقعا ادم نمیفهمه شما دوست دارین چه چیزی رو از دهن ملت بشنوید؟؟؟؟ مدیر همدردی که رسما دهن همه رو بست...نه کسی حق داره بهتون بگه طلاق نه حق داره بگه سقط...راه دیگه ای جز سوختن و ساختن میمونه؟؟؟؟ جواب شما قبل از مشاوره کاملا مشخص بود...حالا به قول خودشون بیان یه تاپیک بزنید با عنوان چطور خودم رو تغییر بدم تا بتونم همسر خوبی برای شوهرم باشم...( در ضمن با این قدرت باروری که تو شما بوده من بعید میدونم در صورت سقط شانس بارداری مجدد رو از دست بدید..شاید بشه تشبیه کرد به شیوه ی باروری درختان)
    خانم کتایون ازتون ممنونم که وقت گذاشتید
    من خیلی سردرگمم و الان نمیتونم خودم درست تصمیم بگیرم،به همین دلیل میخوام همه ی جوانب رو بسنجم و دیدگاه های مختلف رو بدونم که بعدا از تصمیمم پشیمون نشم.
    واما در مورد طلاق......من تصمیم قطعیم رو برای طلاق گرفتم و حتی در عنوان تاپیک هم گفتم که دارم جدا میشم.اتفاقا یکی از ترس های من این هست که بعد از تولد فرزندم مجبور بشم به خاطر اون برگردم.
    تاپیک من در مورد این هست که سقط کنم یا نه؟
    فقط گاهی اوقات با خودم میگم نکنه من دارم قوانین خدارو برای خودم سخت میکنم و چون جایی خوندم که اگر جنین موجب زحمت فوق العاده ای برای مادر بشه میشه اون رو سقط کرد،دچار دودلی شدم.
    ترس برای سقط از این بابت نیست که دیگه بچه دار نشم،منظورم این بود که با دیدن هر بچه ای به یاد این بیفتم که من هم میتونستم بچه م رو در کنارم داشته باشم.
    ولی دیگه نمیخوام احساسی جلو برم.قبلا اینکارو کردم و ضربه خوردم وبه اینجا رسیدم.نمیخوام دیگه اشتباه کنم.
    همسرم هم قبلا اصلا باسقط راضی نبود ولی الان اون هم نمیخواد بچه باشه.هرچند میدونم این تصمیم مادرشه.
    اطرافیانم هم میگن وقتی اون پدر بچه اس و براش مهم نیست تو چرا انقدر خودتو اذیت میکنی.
    اما منظور شمارو از تشبیه به باروری درختان متوجه نشدم.کتایون عزیز من قضیه بارداری رو تا جایی که میشد توضیح دادم و چون اینجا یک مکان عمومیه نمیتونم چیز بیشتری بگم.
    اما این قضیه اصلا در پزشکی چیز عجیبی نیست.
    ویرایش توسط آرامش خیال : شنبه 03 بهمن 94 در ساعت 12:07

  17. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام خانومی،

    بازم میگم شما واقعا شرایط سختی دارید، این دو دلی و نوسانات فکری در ذهن شما در این حالی که دارید طبیعیه...ولی سعی کنید فکراتونو جمع و جور کنید بهشون نظم بدید...
    درسته که همسر شما پدر این بچه هستند ولی در حال حاضر ایشون نظرشونو دادن اونم تلفنی، یعنی زندگی یه بچه انقدر بی اهمیت. هستش که باید اینجوری راجبش تصمیم گرفت؟!
    یعنی حالا که ایشون و مادرشون گفتند بچه باید سقط بشه شما هم باید گوش به فرمان باشید،با اونی که شما بارها گفتید میخواید بچه رو نگه دارید؟!
    خواهشن برای یک با هم که شده قبل از هر تصمیمی از همسرتون بخواید تا برای یک صحبت برای سه تاتون وقتی بذاره...بدونه مادر ایشون یا هر کس دیگه ای!!!
    بشینید با هم حرف بزنید و تهمتی که به شما زده رو واسشون سفاف سازی کنید...من کاملا درکتون میکنم که چه حسی راجع به این تهمت بهتون دست داده...من خودم هم در این حالت بودم! ولی خیلی راحت با همسرم صحبت کردم و چون خودم پزشکی خوندم کاملا واسشون شفاف سازی کردم اصلا هم نیاز به نظر پزشکی نداشتم! اینها همه برمیگرده به اعتماد زوجین به هم...
    شما با ایشون صحبت کنید،بدون دعوا در آرامش و بهشون بگید که نمیشه استقلال خانواده دوتای یا الان سه تایتون رو به اختیار کسه دیگه بسپارید! بگید ایشون و شما تصممیم گیرنده هستید!
    آیا فکر نمیکنید که بشه این زندگی رو نجات داد؟!
    آیا شما آرامش خیال فقط بخاطر یک تهمت میخواید به این زندگی خاتمه بدید؟!
    میدونم الان میگید مشکل همسرتونه که از خودش نظری نداره،هیچ استقلای نداره و همه نظرهارو مامانش میده...ولی باورکنید اگه کمکش کنید و البته اگه هنوز دوسشون دارید و امیدی به این زندگی میتونید این زندگی رو نجات بدید!!!

    باز هم میگم سفت و سخت به خدا توکل کنید، بیشتر سر سجاده نمازتون بشینید با خودش صحبت کنید...باور کنید خداوند متعال صداتونو میشنوه و عاشق در دل با بندشه!

    واستون دعا میکنم تا به آرامش برسید و مزه خوشبختی رو دوباره انشاءالله در کنار هم با نی نی خوشگلتون حس کنید!
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت
    ویرایش توسط سوده 82 : شنبه 03 بهمن 94 در ساعت 12:43

  18. 3 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    Hadi99g (شنبه 08 اسفند 94), آرامش خیال (شنبه 03 بهمن 94), اعجاز عشق (شنبه 03 بهمن 94)


 
صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.