تشکرشده 63 در 30 پست
ویرایش توسط fkh4466 : یکشنبه 04 بهمن 94 در ساعت 13:52
تشکرشده 63 در 30 پست
سلام علیکم
ای بابا چه بد.قابل درکه چه قدر ناراحت و شوکه شدی
اول اینکه توی دیدارهای بعدی از شوهرت بخواه شرایط طوری باشه که اصلا با خانوادش تنهات نگذاره.که اگه گله گذاری هست خودشم باشه.البته خیلی با سیاست این موردو بخواه
دوم اینکه بذار انقدر بگن که خسته بشن.بدونن با اه و ناله محل زندگی شما عوض نمیشه.
سوم اینکه اگه امکان مالیشو دارید حتما یه سفر درست حسابی دو نفره تدارک ببینید برای عید تا نتونند بیان یا اگه بیان کمتر بمونن.مثلا از این تورهای ایرانگردی و ...
تا هم روابط خیلی یهوووو زیادی از سر گرفنه نشه
چهارم اینکه به شوهرت توقعاتتو با سیاست بگو که تو تلفناشون بهشون بگه.اینکه باید هدیه میووردن و نیووردن و اینکه وقتی عید بیان شهر شما درست اینه که به خانواده تو هم سر بزنند و کدورتها رو از بین ببرن
البته خیلی با سیاست و بدون دعوا که هم توپ تقصیرات بیفته زمین خودشون هم اینکه شوهرت از کم لطفی خانوادش مطلع بشه چون اقایون تو این زمینه ها پرتن!
پنجم اینکه عزیزم زندگیتو بکن .مگه قراره چند بار در سال ببینیشون!
تشکرشده 738 در 270 پست
زندگی شما مدل خفیف زندگی منه
و جالبیش اینه ماهم اول خواهرشوهرم اومد خونمون و ما فکر کردیم میاد که همه چیو حل کنه درحالیکه اومده بود هیزم بریزه
عزیزم اشتباهت این بوده که قبول کردی که همسرت خونه نباشه
من وقتی خواهر شوهرم رسید شهرمون همسرم مریض داشت و باید میرفت مطب اما من ازش خواهش کردم که مریض هاشو جابه جا کنه و با تاخیر سه ساعته مطب بره فقط برا اینکه
نمیخواستم تنها باشم باهاش و هزاران دلیل داشتم و یکیشم این بود که میدونستم احتمال این هست که برگرده و بگه سحر بهم بی احترامی کرد و فلان کردو ....منم گفتم اگه اینطور
بشه همسرم مدام تو دلش میمونه که من چکار کردم که خواهرش ناراحت شدو رفت دیگه پشت سرشم نگاه نکرد و تا قیامت منو مسوول گناه نکرده میدونه و دقیقا همینو به همسرم گفتم
گفتم امیدوارم برا اشتی و فیصله دادن به بحث ها اومده باشه اما ممکنه هدفش این باشه بدتر ماجرا رو خرابتر کنه و نذاره پدر مادرت بیان خونمون بهتره خودت خونه باشی که بعدا بحثی توش در نیاد و همین کارو هم کردیم و جالبه دقیقا خواهرشوهرم برگشت و هزارتا دروغ گفت طوریکه الانم مادر شوهرم به همسرم میگه زنت به خواهرت بی احترامی کرده پس ماهم نمیایم
خونتون و خوشبختانه چون همسرم خونه بود همیشه به مادرش میگه خواهرم بیخودکرده من خودم خونه بودم سحر هم کوچکترین بی احترامی بهش نکرد حالا یه درصد فکر کن همسرم خونه نبود!!!!!!!!
یه چیزی بهت بگم همیشه تیز و باهوش باش اگر تو خونواده ی شوهر زرنگ نباشی فورا زیر ابتو همچین میزنن که نفهمی چطور شد
همیشه سعی کن هزار احتمالو در نظر بگیری و ساده نباشی
هدف اولو اخرتم شوهرت باشه شوهرت پشتت باشه دنیا هم که برات مار کبری بشن باز تو یار خودتو داری این تجربه ی منه
همسر منم اولا لام تا کام حرف نمیزد امابه مرور زمان بهتر شد و صد البته خونوادشو بهتر شناخت
یادت نره که توکوچکترین حرکتی نباید بکنی که تو ذهن همسرت محکوم بشی باید همیشه طوری رفتار کنی که اونا ادم بد داستان باشن البته اگه واقعا هستن نه اینکه خودت براشون داستان درست کنی و خرابشون کنی
یه تجربه ی دیگه ناراحتی های گذشته رو فراموش کن چون راه دیگه ای نداری
اما هیچ وقت از ته دلت نبخششون و سعی نکن فردین بازی در بیاری و سعی کنی نشون بدی که دختر خوبی هستی و اونا اشتباه میکردن همیشه طوری رفتار کن باهاشون که ندونن دوسشون داری یا ازشون متنفری
معمولی باش خودت باش و سعی کن خیلی رسمی و در نهایت احترام باهاشون رفتار کنی هیچ وقت تو چشماشون نگاه نکن چشمها خیلی چیزهارو لو میده احساس ادمو نشون میده فکر ادمو انتقال میده و حتی سادگی ادمارو از چشماشون میشه فهمید پس چشمتو کنترل کن تا میتونی خودتو قاطی بحث هاشون نکن یه جورایی زیر پوستی بی محلشون کن که بفهمن در حقت بد کردن و هنوز دلخوری ازشون و اونی که باید شاکی باشه شما هستید نه اونا
نذارید با رفتارتون جای شاکی و متشاکی عوض بشه
از همین اول اگر ندونی چطور رفتار کنی کلاهت پس معرکس
اجازه نده اصلا باهاشون تنها بشی یا حتی همسرت باهاشون تنها بشه
یه چیزیو یادت نره خونواده ی شوهر نمیتونن با تلفن های چند دقیقه ای زندگی شمارو خراب کنن اما حضوری میتونن پس هیچ وقت همسرتو تنها نذار باهاشون هیچ وقت حتی در حد یه سوپری رفتن هم نذار باهم تنها باشن
خودتم تنها نشو باهاشون اونطوری غمباد میگیرن از بس نمیتونن حرفای دلشونو بزنن
بعدشم ازشون پیش شوهرت به هیچ وجه بد نگو حتی یه جاهایی سعی کن نشون بدی که داری سعی میکنی ببخشیشون و فراموش کنی همه چیو
اما من یکی فراموش کردم چون ارامش خودمو دوس دارم حیف نیست ذهن من درگیر اونا بشه !!!!!!!!
فراموش کردم مسایلو اما به هیچ وجه اونچه سرم اوردن رو نمیبخشم تا روز قیامت و باید تاوان کارهاشونو بدن چون خیلی به ناحق سرم بلا اوردن و منتظر روزی هستم که قانون طبیعت دست به کار بشه و اونچه سر دختر مردم اوردن همون سر دختر خودشون بیاد اونوقت دیگه میبخشمشون
شما هم فقط باید باهاشون سرسنگین باشی اما بی احترامی نکنی
ازشون توقع یه برگ کاغذ هم نداشته باش فقط و فقط همسرتو همراه خودت کن همین کافیه
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 04 بهمن 94 در ساعت 21:01
تشکرشده 6 در 5 پست
ممنون از دوستانی. که جواب دادن
fkh عزیز مشکل من اینه که سیاست ندارم و زیادی ساده ام، ولی اونا برعکس من خدای سیاست ان، در مورد تنخا نبودن من یا شوهرم در حضور اونا باید بگم امکانش نیس چوو اولا اووا از راه دور میان و چند روزی اینجان و شوهرم نمیتونه مدام پیشم باشه و دوم اینکه اوونا اژ کوچکترین فرصت برای زدن حرفاشوو استفاده میکنن مثلا وقتی منو شوهرمو خواهر شوهرم رفتیم بیرون و من خواستم یه لباسی که خوشم اومده بودو بخرم تارفتم لباسو پرو کردم تو اوون تایم کوتاه نمیدووم چی به شوهرم گفته بود که بعد خرید لباس و تو راه متوجه شدم شوهرم خیلی بهم ریخته خرده
در مورد اوو راهکارت که گفتی اگه عید اومدن از شوهرم بخوام به خانواده منم سر بزنن راهکار خیلی خوبیه ممنون، بازم ازین راهکارا بده
چون مطمینم قبول نمیکنن و اونوقت چهره واقعیشوو بیشتر برای شوهرم هویدا میشه
در مورد اینکه آقایون تو این زمینه پرتن باهات موافقم، گاهی فک میکنم اگه همین رفتارا رو خانواده من با شوهرم داشتم اوون چه عکس العمل هایی داشت!!
ممنون سحر عزیزم که به تاپیکم سر زدی
در مورد اینکه گفتی همیشه تیز باش... آخه من تو یه خانوادا ای بزرگ شدم که همه با هم یکدل و یکرنگن، مامانم صاف و صادق، سیاست رو بلد نیستم عزیزم
اینکه گفتی خانواده شوهر مدام در فکر زیراب زدنن باید بگم تازه به این نتیجه رسیدم، یه مثال بزنم :پنجره آشپزخونه رو چند مین باز کردم هوای آشپزخونه عوض شه، دیدم خواهر شوهرم برداشته به شوهرم میگه: اون پنجره رو که باز میکنین از بیرون شاید دید داشته باشه!! شوهرمم گفت نه دید نداره، من ساده ام همونجا چیزی نگفتمو از موضوع رد شدم بعدش که فک کردم خیلی حرص خوردم که نباید ازین مساله ساده رد میشدم
آخه منو شوهرم خودموون نسبت به این مسایل خیلی حساسیم، تذکر اون یه جوری توهین به من بود که متاسفانه همونجا این نکته رو نگرفتم (بازم بخاطر سادگیم)
کلا من ذهنمو واسه این چیزا آماده نکرده بودم، ولی در رابطه بعدی میخوام کاملا باسیاست برم جلو، با راهنمایی ها و تذکرات شما دوستان
یه نکته دیگه اینکه فهمیدم اونا تو کار دعا گرفتن و این چیزا هستن!!ازین موضوع خیلی میترسم که نکنه تو دیدارای بعدی ازین بابت کاری بکنن، آیا لازمه دراین مورد با شوهرم حرف بزنم؟ اصلا موندم چی بگم!!
شوهرم خیلی کم حرفه و این موضوع تو همچین مواقعی زجرم میده و باعث شده منم نتونم از ناراحتی هام باهاش صحبت کنم
ویرایش توسط نازگل71 : دوشنبه 05 بهمن 94 در ساعت 09:19
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
تذکر جدی
اینجا سایت روانشناسی هستش که توسط متخصصین باتجربه اداره و مدیریت میشه لطفا شان و منزلت سایت را حفظ کنید
سایت خاله زنکی نیستش پست های آخر رو میخونم احساس میکنم چندتا خانوم نشستن دور هم و دارن سبزی تمیز میکنن و از اینجور حرفها میزنن که بهترین وازه ای که میشه براش به کار برد صد من یک غاز هستش.
بانو نازگل گرامی لطفا مقاله زیر را با دقت مطالعه کنید.
http://www.hamdardi.net/thread-154.html
شما در حال جنگ نیستید خانواده شوهرت دشمنت نیست بله اختلاف نظر هست تفاوت توی دیدگاه ها هست اونم زیاد ولی هیچوقت یادت نره شوهرت از اون خانواده اومده من یک مرد هستم متاهل هم هستم بهت توصیه میکنم قبل هرچی بود چالش کن سخته مشکله زجرآوره میدانم احساسی که دارید را هم کامل درک میکنم ولی اگر واقعا هدفت زندگی کردن هستش و آرامش در زندگی مشترکت هرچی برای گذشته بود بزار همانجا باقی بماند.
رابطه خوب با خانواده شوهر تاثیر خیلی زیادی داره توی زندگی مشترکت هرچی این رابطه بهتر باشه تاثیر مثبت بسیار بیشتری داره و هرچی با تنش همراه باشه مطمئن باش شعله هاش به زندگی مشترک شما هم سرایت می کنه.طوری رفتار کن که در شان یک بانوی متشخص و باوقار ایرانی باشه طوری که شوهرت به انتخابی که کرده افتخار کنه.شوهرت کم حرف نیست عاقل و فهمیده هستش یاد گرفته حفظ آرامش توی زندگیش اولویت اولش باشه.
یک مثال در مورد باز بودن پنجره ذهن خوانی و منفی بافی و تعمیم دادن یک منفی به بقیه موارد.لطفا مقاله خطاهای شناختی را با دقت بخوانید.
پ.ن:پست های بالا گزارش میشه تا رسیدگی بشه.لطفا دیگه چنین پست هایی توی سایت وزین همدردی نگذارید
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
تشکرشده 6 در 5 پست
آقای خاله قزی شما خودتون گفتین اگه حرفی داری بیا اینجا بزن و دردودل کن، من حرفای دلمو گفتم، حرفایی که هیچ وقت اونا رو به همسرم نخواهم زد، چون عاشقشم و آرامشش برام مهمه
همسر من اونقدر خصوصیات اخلاقیه بارز و عالیی داره که باعث شده من انقدر صبور باشم، وگرنه کی رو دیدی که تو خونه خودش به پدرو مادرش توهین کنن و اون آدم سکوت کنه؟؟!!
حالا به فرموده شما در رفتارای بعدی هم بهم توهین شد چیکار کنم؟ به خانوادم توهین شد بازم سکوت کنم؟ من شمشیر دست نگرفتم واسه جنگ ولی وقتی اونا شمشیر دارن من با چی از خودم دفاع کنم که آسیب نبینم و دو روز دیگه غمو غصه داغونم نکنه؟
من دنبال راهکار هستم که زندگیه خودمو همسرمو و آرامشمونو حفظ کنم و در کنارش خودم هم ارامش داشته باشم
ویرایش توسط نازگل71 : دوشنبه 05 بهمن 94 در ساعت 10:40
نیکیا (دوشنبه 05 بهمن 94)
تشکرشده 219 در 87 پست
تعجب میکنم گه پدر شما برا مراسم ازدواج دخترش پیشقدم شده
اونم در شرایطی که خانوده داماد پا پس کشیدن
این پیام منتقل میشه :
که من خیلی دوست دارم دخترم را سر و سامان بدم و مهم هم نیست که پدر و مادر دامادم نیان و تو مراسم شرکت نکنند ما کار خودمان را میکنیم و بدانید و اگاه باشد بدون حضور شما هم مراسم برگزار میشود
پدر شما هم کار قابل تقدیری انجام ندادن احتمالا شما داری خیلی بزرگش می کنی
فامیل های خودتون را جمع کرده و مهمونیداده کسی از فامیل داماد هم نبوده و بعد هم کادو هاتون را خودش برداشته همین
به هر حال وقتی خانواده شوهرتون گفتن ما شرکت نمی کنیم پدرتون باید دو سه هفته ای صبر میکرد
از شوهر تون می خواست که مشکل را حل کنه با خانوادش صحبت کنه مگه پدر و مادری پیدا میشن که نخوان پسرشون را در لباس دامادی ببینند؟؟!!
به هر حال کسایی که شما ازشون کینه به دل داری حانواده همسرت و از عزیز ترین افراد برا شوهرت هستن
این توقع شما هم شاید بیهوده باشه که به خاطر اینکه به شما توهین شده (که مقدمات این بی احترامی را خودتون فراهم کردید ) حالا همسرتون با خانوادش قهر باشه و عید هم همدیگه را نببینند
وقتی یه شهر برا زندگی انتخاب کردید که خانواده شوهرت اونجا نیستند خیلی طبیعی و معمولی هست که بخوان چند روزی را خونه شما مهمان باشن
و این توقع خیلی خیییییلی زیادی هست که مثلا برن هتل یا اینکه اصلا نیان شهر شما مسافرت
تازه مگه شما شهر پدر و مادرت هستی ؟
که وقتی میان خونتون دیدن پدر و مادرت هم برن !!!
تشکرشده 6 در 5 پست
آقای کمال بهتر بود تاپیک قبلیم رو هم میخوندیم بعد نظر میذاشتین
خانواده همسرم به هیچ کدوم از تعهدات شب خواستگاری عمل نکردن، قرار بود بعد اتمام سربازی همسرم برای ما جشن بگیرن که نگرفتن و گفتم باید دو سال دیگه هم نامزد باشین و خودتون کار کنین و جشن بگیرین،
من کجا گفتم پدرم کادوهای ما رو برداشت واسه خودش؟؟؟؟
بعد اینکه خانواده همسرم گفتن ما شرکت نمیکنیم پدر با پدر ایشوو تماس گرفتن ولی پدرشوهر من جواب تلفنشووو ندادن، بعد یه هفته مجدد مادرم با مادرشوو تماس گرفتن ولی فقط توهینو تحقیر شنیدن و اینکه ما از اول هم دخترتووو نمیخواسیم و دختر خالشو واسش در نظر داشتیم
شوهرمم با خانوادش تماس گرفت و اونا باز گفتن نمیان
شوهرم همچین دلخوشی از خانوادش نداره، اگه من بخوام میتونم با یه جمله، فقط با یه جمله، کاری کنم که تا آخر عمر باهاشون رفتو امد که هیچ حتی صحبتم نکنه
اگه من اومدم اینجا تاپیک زدم چون از قهر خدا میترسم اینکه اونا هرقدرم بد باشن پدرومادرن و احترامشون واجبه
آقای محترم همسرم انقد از خانوادش گله داره که اگه من ازش بخوام باهاشوو قطع رابطه میکنه و نیازی نیس اینجا تاپیک بزنم
وقتی کسی تو تاپیکی نظر میذاره بهتره کامل تاپیکوی فردو بخونه بعد نظر بذاره، یکی از دلایلی که خودم تاحالا تو تاپیکی نظر نذاشتم همینه، چون وقت ندارم همه تاپیکای فرد رو بخونم و فقط با خوندن تاپیک آخری فرد به خودم اجازه نظر دادن نمیدم
نظرات کارشناسانه اعضای همدردی رو دیدیم، دیگه تمایل ندارم این تاپیک ادامه پیدا کنه، والسلام
khaleghezey (دوشنبه 05 بهمن 94), نیکیا (دوشنبه 05 بهمن 94)
تشکرشده 33 در 14 پست
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
بانو نازگل گرامی
خدایی نکرده فردی اینجا قصد بی احترامی و اینکه دنبال مقصر باشه نیست دوستان هم مطلبی مینویسن بخاطر اینه که یاد گرفتن مراجع را تشویق کنن به حفظ آرامش
اینکه شما و خانواده تان بدنبال حفظ احترام دوطرف و رفت و امد هستید خیلی خوبه اینکه شما با تمام نامهربانی هایی که شده بازهم احترام گذاشتید اینم خوبه.ولی مسئله اصلی اینجا اولویت بندی هستش اینکه اولویت توی حفظ زندگی مشترک و رابطه خوب و آرامش در زندگی باشه یا پیروز شدن توی بحث و خدایی نکرده درگیری و دعوا پیروز شدنش.
نظر شخصی من بالا عنوان کردم شما سعی کن خوب باشی و بااحترام برخورد کنی نه بخاطر خانواده شوهرت بلکه بخاطر حفظ آرامش و خوشبختی زندگی خودت و احترامی که به شوهرت قائل هستی اینکار را انجام بده.شما تلاشت را روی این بزار که احترام ها را حفظ کنی حریم ها را محترم بشماری نهایت اینه یا خانواده شوهرت همراهی میکنن که چه بهتر یا اینکه باز هم بد رفتاری میکنن اینجا حداقل هم خوئت و هم شوهرت به این نتیجه میرسید که همه تلاش خودتان را انجام دادید.
پ.ن: برخورد خوبت بعد همه بدی هایی که بهت شده تاثیر خیلی مثبتی توی رفتار شوهرت در زندگی مشترکتان می گذارد اگرم بنده اصرار دارم خوب رفتار کنید بیشترش بخاطر این موضوع هستش.
در مورد پست اول یادم نبود دفعه قبلی گفتم اینجا در و دل کنید ولی بازم فراموش نکن توی زندگی عاقلانه و با سیاست رفتار کنی
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)