به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 49 , از مجموع 49
  1. #41
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    ایشون داره خیلی رک میگه دیگه نمیخواد با شما زندگی کنه و هیچ مشکل و اختلال روانی هم نداره.
    ممکنه پای کس دیگری درمیون باشه.
    اینکه میگین دوسال روابطشون با خواهرتون خیلی خوب بود و حالا چشم دیدن خواهر شما رو نداره شاید ریشه در این داره که قبلا بینشون چیزی بوده که حالا شکراب شده.
    شما خیلی منفعلین.ازین زندگی چه لذتی میبرین چطوری این همه توهین و تحقیر غیر منصفانه رو تحمل میکنین؟
    به چه قیمتی؟
    زندگیا واقعا چرا اینجوری شدن
    دوست گرامی پس نظر شما به جدا شدنه درسته?
    من از رفتار متناقض همسرم گیج شدم چند روز خیلی خوب و عالی و یهو عوض میشه.ایشون مشکلات درونی با خودش زیاد داره.

  2. #42
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مایکا نمایش پست ها
    دوست گرامی پس نظر شما به جدا شدنه درسته?
    من از رفتار متناقض همسرم گیج شدم چند روز خیلی خوب و عالی و یهو عوض میشه.ایشون مشکلات درونی با خودش زیاد داره.
    نه دوست عزیزم من هرگز نگفتم جدا شین.گفتم حالا که تمام راه هارو رفتین ممکنه این احتمالات هم وجود داشته باشه.
    باید ببینید مشکل دقیقا چیه تا بتونید ذهنو وقتتونو متمرکز روی همون موضوع کنین وگرنه اینجوری به هیچ نتیجه ای نمیرسین.
    یبار در کمال آرامش باهاشون صحبت کنین و بگین بدور از لج بازی و حرص دراوردن و ...واقعا نظر ایشون راجع به شما زندگی مشترکشون چیه؟واقعا قصد دارن جدا شن؟علتش چیه؟بنظرشون این زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش هردوی شما تلاش کنین تا ضعف هاش رو برطرف کنین؟اگر با شما یا خانواده تون مشکل دارن و نمیخوان زندگیشونو از دست بدن رک بگن مشکل چیه و باهم حلش کنین.اگر هم نه الا بلا میخوان جدا شن و حرفاشون جدیه باز علت این رفتار چیه؟باز اگر همکاری نکردن بنظرم بهتره با یه بزرگتر مشورت کنین و ازشون راه حل بخواین اما همسرتون رو در جریان نذارین ببینید نظر اون بزرگتر چیه.ایا از دست ایشون کاری بر میاد و راهکاری دارن.در مرحله بعد اون بزرگتر میتونن پادرمیونی کنن و اگر همسرتون مشکلی دارن یا حل شه یا تکلیف شمارو روشن کنن.نگران این موضوع هم نباشین که خانواده ها عذاب میکشن به هرحال هرکسی باید به نوبه خودش با یکسری مسائل کنار بیاد و بین بد و بدتر بدرو انتخاب کنه.مطمعنا خانواده شما راضی به اذیت شدن و عذاب کشیدن شما نیستن
    ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 14:03

  3. #43
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط abs نمایش پست ها
    عزیزم منم شوهرم هر روقت دعوامون میشه میگه ناراحتی برو خونه بابات و شروع میکنه به فحاشی کردن و توهین کردن به من و خانوادم..ولی میدونم ته دلش چیزی نیس چون تو ارامش میگه میخواستم حرصتو دربیارم که اینو گفتم و گفتم طلاقت میدم....میگم شاید شوهرشما هم اینطوری باشه و کلا از یه چیزایی تو زندگی با شما رنج میبره و اینطوری با زبونش بهت فشار میاره وگرنه چرا تا حالا این همه میگه طلاق طلاق اقدام عملی نکرده..بیا اینطوری به قضیه نگاه کن بشین باهاش با ارامش حرف بزن و بگو تو دوست داری من چطوری باشم چی ازارت میده و... شاید واقعا ضعف در بیان خواسته هاش اونو به اینجا رسونده که تحقیرت کنه شاید بتونی از یه مشاور خوب کمک بگیری اگه نمیاد خودت تنها برو....حداقل نتیجه این کار اینه که تو تلاشت رو کردی برای حفظه زندگی وگرنه به نظر من این رفتار منفعلانه شما و سکوتت خیلی کارساز نخواهد بود و چیزی رو درست نمیکنه حتی شاید اون رو گستاخ تر هم بکنه.....اگر این راهو رفتی و نتیجه نداد اونموقع میتونی بگی که واقعا دلش پیشت نیست و اصلاحی برای این شرایطت وجود نداره
    مرسی عزیزم.ایشون خوشبختانه به خانواده من توهین نمیکنه.تا الانم دلیلش این بوده که نگران اینده من بعد از خودشه که ازم جدا نشده ولی در کل میدونم 90 در صد حرفاش از روی هیجانات و هوش هیجانی و عزت نفس پایینشه. که البته خودمم مبتلا هستم.من هم مشکلات دارم.خودم میدونم.مثلا در رابطه با کاپشن اگه خونده باشید میتونستم حرفی نزنم رفتار بد پدرش رو به روش نیارم.خودش میدونه خانوادش خیلی خوب نیستن اما نمیخاد به من هم اجازه بده ازشون چیزی بگم.من ازینکه خانواده خودم متفاوتن و اونا تینطور نیستن حرصم میگیره.و میخام یه جوری بهش بفهمونم.کلا اگه چیزی باعث ناراحتیم بشه تا مطرح نکنم اروم نمیشم و متاسفانه به خاطر عدم مهارت جفتمون بحث به جاهای بد میکشه.همسرم منو دوست داره اینو از رفتارش و حرفاش میفهمم.بیان احساسات و کمک کردن به من. نوازش و محبت تلاش واسه زندگی مشورت مسئولیت پذیری و خیلی کارهای دیگه .محبتی که به خانواده من داره در کنار توقعی که ازشون داره و گاها شکایتی که میکنه برام ارزشمنده.کارهایی که میکنه شاید به ندرت واسه خانواده خودش بکنه.اما چون خانواده اون نسبت به من سردن اذیتم میکنه.
    به من اهمیت میده اما نمیدونم چرا یهو به هم میریزه.میدونم که اگه به مشاور مراجعه میکرد خیلی بهتر مبشد.چون بسیار در درون خودش درگیره که گاها به من میگه تو نمیدونی تو ذهن من چیا میگذره.بارها گفته مشکل از منه و اگه هر کی جای تو بود شاید خیلی فرق نداشتم.میگه تو زن خوبی نیستی باعث تشدید رفتارهای بد من شدی به جای متعادل کردنش
    جدیدا
    سعی کردم ارومتر و مقتدر تر باشم کمتر به حرفاش اهمیت بدم.بحثارو عوض کنم و نذارم ادامه بده.این یه مقدار به شرایط کمک کرده.حتی این هفته چند بار بحث پبش اومد اما با هم حرف زدیم بدون تندی و توهین.و اگه بین حرفاش چیزی گفت که ناخوشایند بود بهش دوستانه تذکر دادم و عذر خواست و اصلاح کرد. نمیدونم همین ادم چجور میشه که یهو از خواب بیدار میشه با بد خلقی و بی حوصلگی.این نشون دهنده غیر نرمال بودنشه.بدون اینکه شب قبل چیزی باشه.این ادم افسرده است و بد خلقی و عدم کنترل نشونشه.اینکه دایم در حال مقایسست و خودشو ازار میده طبیعی نیست
    و خیلی نشونه های دیگه.شاید اختلال نداشته باشه اما ادم نرمالی هم نیست.چند روز عاشق و کشته مرده ی منه و یهو با یه بحث میگه جدا شیم خب این یعنی مشکل داره وگرنه همه دعوا دارن
    میدونم منم مشکل دارم و گاها رفتار ناپخته و بده اما این بازم باعث نمیشه حرف های تحقیر امیز بزنه
    نه میخام جدا بشم نه میتونم با این رفتارها کنار بیام

  4. #44
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    نه دوست عزیزم من هرگز نگفتم جدا شین.گفتم حالا که تمام راه هارو رفتین ممکنه این احتمالات هم وجود داشته باشه.
    باید ببینید مشکل دقیقا چیه تا بتونید ذهنو وقتتونو متمرکز روی همون موضوع کنین وگرنه اینجوری به هیچ نتیجه ای نمیرسین.
    یبار در کمال آرامش باهاشون صحبت کنین و بگین بدور از لج بازی و حرص دراوردن و ...واقعا نظر ایشون راجع به شما زندگی مشترکشون چیه؟واقعا قصد دارن جدا شن؟علتش چیه؟بنظرشون این زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش هردوی شما تلاش کنین تا ضعف هاش رو برطرف کنین؟اگر با شما یا خانواده تون مشکل دارن و نمیخوان زندگیشونو از دست بدن رک بگن مشکل چیه و باهم حلش کنین.اگر هم نه الا بلا میخوان جدا شن و حرفاشون جدیه باز علت این رفتار چیه؟باز اگر همکاری نکردن بنظرم بهتره با یه بزرگتر مشورت کنین و ازشون راه حل بخواین اما همسرتون رو در جریان نذارین ببینید نظر اون بزرگتر چیه.ایا از دست ایشون کاری بر میاد و راهکاری دارن.در مرحله بعد اون بزرگتر میتونن پادرمیونی کنن و اگر همسرتون مشکلی دارن یا حل شه یا تکلیف شمارو روشن کنن.نگران این موضوع هم نباشین که خانواده ها عذاب میکشن به هرحال هرکسی باید به نوبه خودش با یکسری مسائل کنار بیاد و بین بد و بدتر بدرو انتخاب کنه.مطمعنا خانواده شما راضی به اذیت شدن و عذاب کشیدن شما نیستن
    یه راه حل دیگه هم هست طبق پیشنهاد خاله قزی یه مدت به ایشون به چشم یه بیمار نگاه کنین که به کمک شما نیاز داره و شما تحت هر شرایطی فقط مجسمه بودن رو انجام بدین.یعنی سکوت در برابر تحقیرها و بهشون محبت بیشتری داشته باشین نسبت به قبل.شاید فکر میکنن شما در مقابلشونین نه کنارشون

  5. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 اردیبهشت 98 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1392-7-08
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    6,982
    سطح
    55
    Points: 6,982, Level: 55
    Level completed: 16%, Points required for next Level: 168
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 84 در 51 پست

    Rep Power
    30
    Array
    l
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    یه راه حل دیگه هم هست طبق پیشنهاد خاله قزی یه مدت به ایشون به چشم یه بیمار نگاه کنین که به کمک شما نیاز داره و شما تحت هر شرایطی فقط مجسمه بودن رو انجام بدین.یعنی سکوت در برابر تحقیرها و بهشون محبت بیشتری داشته باشین نسبت به قبل.شاید فکر میکنن شما در مقابلشونین نه کنارشون
    می بخشید این سوال رو میپرسم من خیلی از راهنماییهای خاله قزی استفاده کردم توی تاپیک هام الان یه مدته می بینم اصلا نظر نمیدن و توی تالار نیستن...نظر شما رو که خوندم تعجب کردم..ایشون اسمشون رو عوض کردن؟؟؟؟

  6. #46
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مایکا نمایش پست ها
    من واقعا هر کاری میکنم همسرم معلوم نیست چشه
    همش منو مقایسه میکنه
    سر یه چیز کوچیک داد و بیداد میکنه
    امشب واسه خریدایی که واسم کرده بود تو تلگرام ازش تشکر کردم.رفته بود ماموریت به هر حال فشار کار و خستگی و استرس و ... در ماموریت بیشتر از شرایط عادیه ! بهش گفتم زحمت نیفته واسم سوغات بخره تازه خرید کرده.هیچی جواب نداد.گفتم چرا اینقدر سردی
    گفت میخابم.شب بخیر جواب درست و محترمانه ای به شما داده. والا دوست پسرت هم بود اینقدر لی لی به لالات نمی ذاشت. خب خسته بوده و خواسته بخوابه. باید چی می گفت؟
    کلا سربالا جواب میداد.بعد بهش گفتم خدا کنه من بمیرم تو راحت شی که اینقدر سختته .گفت میخای بمیر میخای نمیر.هر جورراحتی. بد نگفته ... گیر دادی بهش خب !!

    دارم داغون میشم ازین حرفش.ادم هینقدر نا مرد که به زنش بگه بمیر.حالا ادم واسه لوس کردن یا هر چیز دیگه به خودش ازین حرفا میزنه.یا چند روز پیش سر یه چیز بحثمون شد و به من الکی گفت بی ادب.
    با یه "بی ادب" کار شما به فشار عصبی و بیمارستان و درمانگاه می رسه؟ بیچاره شوهرتون !!اینقدر از حرفش حالم بد شد ک داشتم میمردم از فشار عصبی و سردرد و تهوع وعذر میخام استفراغ.بهش گفتم بریم دکتر.میگه زنگ میزنم بابات بیاد ببرت.گرچه خودش اومد ولی انگار سلامتی و جون من واسش بی ارزشه و در قبال من مسئول نیست که حوالم میکنه به بابام .یا میگه بمیر.واقعا اگه کارشناسا به من میگن جدا شو بگن.من بلاتکلیفم.یهو دیوونه میشه.اخه ادم به زنش میگه بمیر.واقعا ارزوی مرگ خودمو دارم.همه چیز تو زندگی دارم به جز احترام و ارامش
    عنوان تاپیک شما خیلی "شدیده". اما من هیچوقت نمی فهمیدم مشکل شما چیه.
    این پستهای آخر را که نوشتید بیشتر دقت کردم ... دیدم گیر می دی ... عزت نفست پایینه ... دنبال توجهی ... اذیت می کنی ... حساس و زودرنجی ...
    طرف مقابل شما هم که گل بی عیب نیست. خسته می شه ... می گه عجب غلطی کردم ازدواج کردم.

    زندگی با شما خیلی سخته.
    شاید به همون اندازه شوهرت یا حتی بیشتر توی این پرخاشگریها موثرید. ( بی ادب پرخاشگری نیست ... اگه با این حرف کارتون به بیمارستان می رسه مشکل از شماست)


    شوهر شما اختلال روانی نداره. فقط از دست شما و بازیهاتون خسته است.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 17:05

  7. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 11 آبان 95)

  8. #47
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام


    وقتی یه کودک پرخاشگری میکنه - ما در مقابل اون کودک پرخاشگری نمی کنیم - بلکه با توجه به سن اون ، شرایط را مدیریت می کنیم .

    وقتی شوهرتان عصبانی میشه ، فرض کنید این همون کودکه هست !

    اما اگر شما هم مانند او کودک باشی ،،،،،میشه دعوا !


    میشه دعوا کودک با کودک !!!

    بالاخره یه نفر باید باهوش تر باشه تا بتونه به همسرش یاد بده !


    بهترین کار اینکه اول تکلیف را از سر خودتون بردارید - یعنی آرامش خودتون را حفظ کنید سپس بهش نگاه و بذارید خودشو خالی کنه ! و بهش گوش بدید و خودوتون را در بُعد سوم شخص ببینید.

    غیر مستقیم بهش یاد بدید کارش اشتباه هست .

    دعوا معمولا زمانی رخ میده که طرفین می خواهند بگویند حق با من هست !

    این منم منم منم به جایی خوبی ختم نمیشه.


    شدت ناراحتی های خودتون را لفظی بیان نکنید - براش نامه بنوسید .


    شوهر شما هم باید یه تکنیک هایی یاد بگیره در مورد کنترل خشم - لذا اگر به کارشناسان این حوزه مراجعه نمیکنه - خودتون برید - یاد بگیرید و بهش یاد بدید !

    یا میتونید محصولات آموزشی در این زمینه بگیرید و با هم در خانه تماشا کنید .

    ..............................

    عزت نفس یعنی حس ارزشمندی ! ( خودمون و دیگران )

    خودمان و دیگران را ارزشمند بدونیم

    - اگر ایشون این مهم را رعایت نمیکنه ، شما رعایت کنید ، تا یاد بگیره !

    انتظار نتایج سریع نداشته باشیم - بلکه آهسته و پیوسته - چون چیزهایی در درونمان شرطی شده ( شاید ده ها سال ) که باید روووش کار کنیم .





    یه رهبر نیروش را ول نمیکنه !!

    بلکه هدایت میکنه !

    شوهرتان را هدایت کنید .



    این تاپیک ها را مطالعه بفرمایید :



    http://www.hamdardi.net/thread-19404.html

    http://www.hamdardi.net/thread-16465.html

    http://www.hamdardi.net/thread-1416.html

    http://www.hamdardi.net/thread-39707.html

    http://www.hamdardi.net/thread-136.html

    http://www.hamdardi.net/thread-9047.html


    ممنون


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 21:32

  9. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    نیلوفر:-) (سه شنبه 11 آبان 95)

  10. #48
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط miss-golegandom نمایش پست ها
    یه راه حل دیگه هم هست طبق پیشنهاد خاله قزی یه مدت به ایشون به چشم یه بیمار نگاه کنین که به کمک شما نیاز داره و شما تحت هر شرایطی فقط مجسمه بودن رو انجام بدین.یعنی سکوت در برابر تحقیرها و بهشون محبت بیشتری داشته باشین نسبت به قبل.شاید فکر میکنن شما در مقابلشونین نه کنارشون
    مرسی از لطفتون.راه هایی که من رفتم تقریبا یک طرفه بوده.البته خیلی وقتا نتیجه گرفتم.و با کمی نرمش و کمتر حساس بودن و توجه به علایقش رفتار معقولتری ازش دیدم.خودش خیلی ناراحته ازینکه رفتار تندی با من بکنه و منو مقصر میدونه که تا حد عصبانیت شدید پیش میره.اما بقیه مشکلاتش واقعا درونیه و ربطی به من نداره.دو سه باری که به مشاور مراجعه کرده مدتی حال خوبی داشته و انگیزه داشته.اما دوباره بر میگرده به عقب و بی انگیزگی حرف مردن و. افکار منفی و......حتما در اسرع وقت تکلیفم رو باهاش یکسره میکنم.خودش هم میدونه که من از نظر ظاهر تحصیلات و خانواده و... کمبودی ندارم که بخوام تحقیر رو تحمل کنم.تا الان هم به خاطر احساس خودم و ارزشم واسه زندگیم و خصوصیات و موقعیت خوبی که ایشون دارن موندم.اینکه میدونم خودش از رفتارش پشیمونه اما کنترل نمیکنه رفتارشو یا مسببش منم و یا ناتوانی و ضعف و حقارتها و عقده های خودش
    با مشاورهای زیادی حرف زدم گفتن راه زیادی تا جدایی دارید به شرطی که هر دو پیگیر باشید.
    اینجوری فقط داریم عمرمونو سپری میکنیم بدون لذت و ثبات
    ممنون از وقتی که گذاشتید

    - - - Updated - - -

    ممنون از لطفتون
    باغبان عزیز
    مشکل من اینه که حتی اگه در برابر پرخاشگریهای ایشون که واقعا بعضی وقتا بی دلیله خودمو کنترل میکنم.اما بازم تفاوتی نداره.گاها تشویق به ارامش میکنم و میگم بحثو متوقف و موکول به بعد کنیم گوش نمیده و ادامه میده.راجع به یه موضوع داریم صحبت میکنیم نمیتونه خودشو کنترل کنه راه حل جدایی میده.
    بارها براش نامه نوشتم اصلا نمیخونه و اهمیت نمیده.امیدوارم بتونم بیشتر مدیریت کنم.ممنون از مقالاتتون.سپاسگزارم.حتما مطالعه میکنم

  11. #49
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 06 فروردین 97 [ 23:21]
    تاریخ عضویت
    1392-5-26
    نوشته ها
    85
    امتیاز
    4,283
    سطح
    41
    Points: 4,283, Level: 41
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 67
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    عنوان تاپیک شما خیلی "شدیده". اما من هیچوقت نمی فهمیدم مشکل شما چیه.
    این پستهای آخر را که نوشتید بیشتر دقت کردم ... دیدم گیر می دی ... عزت نفست پایینه ... دنبال توجهی ... اذیت می کنی ... حساس و زودرنجی ...
    طرف مقابل شما هم که گل بی عیب نیست. خسته می شه ... می گه عجب غلطی کردم ازدواج کردم.

    زندگی با شما خیلی سخته.
    شاید به همون اندازه شوهرت یا حتی بیشتر توی این پرخاشگریها موثرید. ( بی ادب پرخاشگری نیست ... اگه با این حرف کارتون به بیمارستان می رسه مشکل از شماست)


    شوهر شما اختلال روانی نداره. فقط از دست شما و بازیهاتون خسته است.
    با سلام شیدای عزیز.در زمان ماموریت ایشون در واقع ایشون یه دوره اموزشی رفته بودن که اتفاقا مفرح و مورد علاقشون بود و استراحت کافی داشتن.من تنها با گفتن بی ادب حالم بد نشده ازینکه هیچ حرفی نزده بودم و اینکه اگه من به خودش اینو بگج بسیار بد جواب میده.حال بد من و آستانه تحمل پایین من نتیجه مدتها بدرفتاری ایشونه.رفتار صریح با ایشون معادل حرف نشنوی و مقابله من با ایشونه.اینکهدسر یه مهمونی ساده جون منو به لب میرسونه اما خودش هرجا بخاد بره حتی از من نظر نمیخاد .اگه یه نظری بدم که مخالف نظر خودش باشه شروع میکنه به دعوا و تهدید.من واسه خونه پدرمم باید کلی هماهنگی کنم که اگه خواهرم هست نریم
    مشکل من با ایشون بسیار عصبی بودن ایشونه
    بد دهنی و حرفای طعنه آمیز و تحقیر امیز و نگاه از بالا به پایین به من
    داد زدن و پرخاشگری سر موضوعات پوچ که با دو تا جمله و بدون دعوا رفع میشه
    بد خلقی و ناامیدی
    افکار منفی بسیار زیاد راجع به اطرافیان من و همینطور افکار منفی شخصی مختص خودش که من بیخبرم.اینکه مثلا سر یه چیز کوچیک که با خواهر من پیش میاد هر جا اونا باشن نمیاد.
    گیر دادن به مسایل خانوادگی من و مقایسه روابط من و خواهرم با خانواده و احساس تبغیض حتی وسایل و داشته های ما در مجردی
    چرا خواهرت لپ تاپ داسته تو نداشتی
    چرا بینی تو رو عمل نکردن(حالا من چشمامو لیزیک کردم)
    تو رو نمیخاستن حالا من اولی هستم.و هزار تا چیز دیگه که واقعیت نداره و مثلا من میتونم بهش بگم که هزار تا تبعیض و... در خانواده خودش هست.چرا از خونه بابات مثلا هدفون نیاوردی خواهرت فلان چیزو برده
    داشتن افکار خودکشی
    بهانه گیری از همه چیز مثلا اینکه لدون اینکه حتی من کاری بهش داشته باشم یهو سر نبودن نخ دندون فریادی راه میندازه توی سفر که نگو بعد میاد به من میگه حالیت شد چی گفتم یا فیزیکی حالیت کنم
    تمامی سفرهای ما کوفتمون شده.مثل همون جریان ماهی
    وسواس
    حرف زدن با تهدید و قلدری.
    مقایسه من با دیگران مدل ها و مانکن ها و مقایسه گری افراطی... تمسخر و گیر دادن به همه ی اعضای بدن من.
    ایده الیست بودن
    ایراد گرفتن و امر و نهی در کارهای روزمره
    نوسانات خلقی غیر قابل پیش بینی
    لجبازی و رفتارهای کودکانه
    حساسیت غیر نرمال نسبت به مردهایی که دیدم
    انعطاف ناپذیری در جمع

    من اینقدر حساس نبودم به مرور حساستر و زودرنجتر شدم.تحملم کم شده.به تازگی با این رفتارها دچار استرس و فشار میشم لرزش و تهوع و...
    حرف های بدتر از بی ادب شنیدم.
    همه نقص دارن اما ایشون هنوز بعد 6 سال منو نپذیرفته با تمام نقص هام
    ایشون افسردگی دارن و وسواس و عدم مدیریت هیجانات حتی شادی هاشون
    بازم ممنون مبشم راهنماییم کنید
    ویرایش توسط مایکا : شنبه 15 آبان 95 در ساعت 21:53

  12. کاربر روبرو از پست مفید مایکا تشکرکرده است .

    ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 آبان 95)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم میگه منو با این زندگیو نمیخواد
    توسط پروانه 71 در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 12 اردیبهشت 94, 10:34
  2. نمی دونم دارم با یک فرشته زندگی می کنم یا یه دیو
    توسط poopak111 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 21 تیر 93, 16:00
  3. وقتی عصبیو نا آرومم نمیتونم خودم رو کنترل کنم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: شنبه 27 اردیبهشت 93, 11:01
  4. بیو گرافی
    توسط sara_star در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 16 آذر 87, 19:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.