تشکرشده 17 در 13 پست
تشکرشده 376 در 164 پست
نه دوست عزیزم من هرگز نگفتم جدا شین.گفتم حالا که تمام راه هارو رفتین ممکنه این احتمالات هم وجود داشته باشه.
باید ببینید مشکل دقیقا چیه تا بتونید ذهنو وقتتونو متمرکز روی همون موضوع کنین وگرنه اینجوری به هیچ نتیجه ای نمیرسین.
یبار در کمال آرامش باهاشون صحبت کنین و بگین بدور از لج بازی و حرص دراوردن و ...واقعا نظر ایشون راجع به شما زندگی مشترکشون چیه؟واقعا قصد دارن جدا شن؟علتش چیه؟بنظرشون این زندگی ارزش اینو نداره که بخاطرش هردوی شما تلاش کنین تا ضعف هاش رو برطرف کنین؟اگر با شما یا خانواده تون مشکل دارن و نمیخوان زندگیشونو از دست بدن رک بگن مشکل چیه و باهم حلش کنین.اگر هم نه الا بلا میخوان جدا شن و حرفاشون جدیه باز علت این رفتار چیه؟باز اگر همکاری نکردن بنظرم بهتره با یه بزرگتر مشورت کنین و ازشون راه حل بخواین اما همسرتون رو در جریان نذارین ببینید نظر اون بزرگتر چیه.ایا از دست ایشون کاری بر میاد و راهکاری دارن.در مرحله بعد اون بزرگتر میتونن پادرمیونی کنن و اگر همسرتون مشکلی دارن یا حل شه یا تکلیف شمارو روشن کنن.نگران این موضوع هم نباشین که خانواده ها عذاب میکشن به هرحال هرکسی باید به نوبه خودش با یکسری مسائل کنار بیاد و بین بد و بدتر بدرو انتخاب کنه.مطمعنا خانواده شما راضی به اذیت شدن و عذاب کشیدن شما نیستن
ویرایش توسط ZENDEGIBEHTAR : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 14:03
تشکرشده 17 در 13 پست
مرسی عزیزم.ایشون خوشبختانه به خانواده من توهین نمیکنه.تا الانم دلیلش این بوده که نگران اینده من بعد از خودشه که ازم جدا نشده ولی در کل میدونم 90 در صد حرفاش از روی هیجانات و هوش هیجانی و عزت نفس پایینشه. که البته خودمم مبتلا هستم.من هم مشکلات دارم.خودم میدونم.مثلا در رابطه با کاپشن اگه خونده باشید میتونستم حرفی نزنم رفتار بد پدرش رو به روش نیارم.خودش میدونه خانوادش خیلی خوب نیستن اما نمیخاد به من هم اجازه بده ازشون چیزی بگم.من ازینکه خانواده خودم متفاوتن و اونا تینطور نیستن حرصم میگیره.و میخام یه جوری بهش بفهمونم.کلا اگه چیزی باعث ناراحتیم بشه تا مطرح نکنم اروم نمیشم و متاسفانه به خاطر عدم مهارت جفتمون بحث به جاهای بد میکشه.همسرم منو دوست داره اینو از رفتارش و حرفاش میفهمم.بیان احساسات و کمک کردن به من. نوازش و محبت تلاش واسه زندگی مشورت مسئولیت پذیری و خیلی کارهای دیگه .محبتی که به خانواده من داره در کنار توقعی که ازشون داره و گاها شکایتی که میکنه برام ارزشمنده.کارهایی که میکنه شاید به ندرت واسه خانواده خودش بکنه.اما چون خانواده اون نسبت به من سردن اذیتم میکنه.
به من اهمیت میده اما نمیدونم چرا یهو به هم میریزه.میدونم که اگه به مشاور مراجعه میکرد خیلی بهتر مبشد.چون بسیار در درون خودش درگیره که گاها به من میگه تو نمیدونی تو ذهن من چیا میگذره.بارها گفته مشکل از منه و اگه هر کی جای تو بود شاید خیلی فرق نداشتم.میگه تو زن خوبی نیستی باعث تشدید رفتارهای بد من شدی به جای متعادل کردنش
جدیدا
سعی کردم ارومتر و مقتدر تر باشم کمتر به حرفاش اهمیت بدم.بحثارو عوض کنم و نذارم ادامه بده.این یه مقدار به شرایط کمک کرده.حتی این هفته چند بار بحث پبش اومد اما با هم حرف زدیم بدون تندی و توهین.و اگه بین حرفاش چیزی گفت که ناخوشایند بود بهش دوستانه تذکر دادم و عذر خواست و اصلاح کرد. نمیدونم همین ادم چجور میشه که یهو از خواب بیدار میشه با بد خلقی و بی حوصلگی.این نشون دهنده غیر نرمال بودنشه.بدون اینکه شب قبل چیزی باشه.این ادم افسرده است و بد خلقی و عدم کنترل نشونشه.اینکه دایم در حال مقایسست و خودشو ازار میده طبیعی نیست
و خیلی نشونه های دیگه.شاید اختلال نداشته باشه اما ادم نرمالی هم نیست.چند روز عاشق و کشته مرده ی منه و یهو با یه بحث میگه جدا شیم خب این یعنی مشکل داره وگرنه همه دعوا دارن
میدونم منم مشکل دارم و گاها رفتار ناپخته و بده اما این بازم باعث نمیشه حرف های تحقیر امیز بزنه
نه میخام جدا بشم نه میتونم با این رفتارها کنار بیام
تشکرشده 376 در 164 پست
یه راه حل دیگه هم هست طبق پیشنهاد خاله قزی یه مدت به ایشون به چشم یه بیمار نگاه کنین که به کمک شما نیاز داره و شما تحت هر شرایطی فقط مجسمه بودن رو انجام بدین.یعنی سکوت در برابر تحقیرها و بهشون محبت بیشتری داشته باشین نسبت به قبل.شاید فکر میکنن شما در مقابلشونین نه کنارشون
تشکرشده 84 در 51 پست
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
عنوان تاپیک شما خیلی "شدیده". اما من هیچوقت نمی فهمیدم مشکل شما چیه.
این پستهای آخر را که نوشتید بیشتر دقت کردم ... دیدم گیر می دی ... عزت نفست پایینه ... دنبال توجهی ... اذیت می کنی ... حساس و زودرنجی ...
طرف مقابل شما هم که گل بی عیب نیست. خسته می شه ... می گه عجب غلطی کردم ازدواج کردم.
زندگی با شما خیلی سخته.
شاید به همون اندازه شوهرت یا حتی بیشتر توی این پرخاشگریها موثرید. ( بی ادب پرخاشگری نیست ... اگه با این حرف کارتون به بیمارستان می رسه مشکل از شماست)
شوهر شما اختلال روانی نداره. فقط از دست شما و بازیهاتون خسته است.
اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
مادر ترزا
ویرایش توسط شیدا. : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 17:05
نیلوفر:-) (سه شنبه 11 آبان 95)
تشکرشده 6,821 در 2,406 پست
با سلام
وقتی یه کودک پرخاشگری میکنه - ما در مقابل اون کودک پرخاشگری نمی کنیم - بلکه با توجه به سن اون ، شرایط را مدیریت می کنیم .
وقتی شوهرتان عصبانی میشه ، فرض کنید این همون کودکه هست !
اما اگر شما هم مانند او کودک باشی ،،،،،میشه دعوا !
میشه دعوا کودک با کودک !!!
بالاخره یه نفر باید باهوش تر باشه تا بتونه به همسرش یاد بده !
بهترین کار اینکه اول تکلیف را از سر خودتون بردارید - یعنی آرامش خودتون را حفظ کنید سپس بهش نگاه و بذارید خودشو خالی کنه ! و بهش گوش بدید و خودوتون را در بُعد سوم شخص ببینید.
غیر مستقیم بهش یاد بدید کارش اشتباه هست .
دعوا معمولا زمانی رخ میده که طرفین می خواهند بگویند حق با من هست !
این منم منم منم به جایی خوبی ختم نمیشه.
شدت ناراحتی های خودتون را لفظی بیان نکنید - براش نامه بنوسید .
شوهر شما هم باید یه تکنیک هایی یاد بگیره در مورد کنترل خشم - لذا اگر به کارشناسان این حوزه مراجعه نمیکنه - خودتون برید - یاد بگیرید و بهش یاد بدید !
یا میتونید محصولات آموزشی در این زمینه بگیرید و با هم در خانه تماشا کنید .
..............................
عزت نفس یعنی حس ارزشمندی ! ( خودمون و دیگران )
خودمان و دیگران را ارزشمند بدونیم
- اگر ایشون این مهم را رعایت نمیکنه ، شما رعایت کنید ، تا یاد بگیره !
انتظار نتایج سریع نداشته باشیم - بلکه آهسته و پیوسته - چون چیزهایی در درونمان شرطی شده ( شاید ده ها سال ) که باید روووش کار کنیم .
یه رهبر نیروش را ول نمیکنه !!
بلکه هدایت میکنه !
شوهرتان را هدایت کنید .
این تاپیک ها را مطالعه بفرمایید :
http://www.hamdardi.net/thread-19404.html
http://www.hamdardi.net/thread-16465.html
http://www.hamdardi.net/thread-1416.html
http://www.hamdardi.net/thread-39707.html
http://www.hamdardi.net/thread-136.html
http://www.hamdardi.net/thread-9047.html
ممنون
ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 11 آبان 95 در ساعت 21:32
نیلوفر:-) (سه شنبه 11 آبان 95)
تشکرشده 17 در 13 پست
مرسی از لطفتون.راه هایی که من رفتم تقریبا یک طرفه بوده.البته خیلی وقتا نتیجه گرفتم.و با کمی نرمش و کمتر حساس بودن و توجه به علایقش رفتار معقولتری ازش دیدم.خودش خیلی ناراحته ازینکه رفتار تندی با من بکنه و منو مقصر میدونه که تا حد عصبانیت شدید پیش میره.اما بقیه مشکلاتش واقعا درونیه و ربطی به من نداره.دو سه باری که به مشاور مراجعه کرده مدتی حال خوبی داشته و انگیزه داشته.اما دوباره بر میگرده به عقب و بی انگیزگی حرف مردن و. افکار منفی و......حتما در اسرع وقت تکلیفم رو باهاش یکسره میکنم.خودش هم میدونه که من از نظر ظاهر تحصیلات و خانواده و... کمبودی ندارم که بخوام تحقیر رو تحمل کنم.تا الان هم به خاطر احساس خودم و ارزشم واسه زندگیم و خصوصیات و موقعیت خوبی که ایشون دارن موندم.اینکه میدونم خودش از رفتارش پشیمونه اما کنترل نمیکنه رفتارشو یا مسببش منم و یا ناتوانی و ضعف و حقارتها و عقده های خودش
با مشاورهای زیادی حرف زدم گفتن راه زیادی تا جدایی دارید به شرطی که هر دو پیگیر باشید.
اینجوری فقط داریم عمرمونو سپری میکنیم بدون لذت و ثبات
ممنون از وقتی که گذاشتید
- - - Updated - - -
ممنون از لطفتون
باغبان عزیز
مشکل من اینه که حتی اگه در برابر پرخاشگریهای ایشون که واقعا بعضی وقتا بی دلیله خودمو کنترل میکنم.اما بازم تفاوتی نداره.گاها تشویق به ارامش میکنم و میگم بحثو متوقف و موکول به بعد کنیم گوش نمیده و ادامه میده.راجع به یه موضوع داریم صحبت میکنیم نمیتونه خودشو کنترل کنه راه حل جدایی میده.
بارها براش نامه نوشتم اصلا نمیخونه و اهمیت نمیده.امیدوارم بتونم بیشتر مدیریت کنم.ممنون از مقالاتتون.سپاسگزارم.حتما مطالعه میکنم
تشکرشده 17 در 13 پست
با سلام شیدای عزیز.در زمان ماموریت ایشون در واقع ایشون یه دوره اموزشی رفته بودن که اتفاقا مفرح و مورد علاقشون بود و استراحت کافی داشتن.من تنها با گفتن بی ادب حالم بد نشده ازینکه هیچ حرفی نزده بودم و اینکه اگه من به خودش اینو بگج بسیار بد جواب میده.حال بد من و آستانه تحمل پایین من نتیجه مدتها بدرفتاری ایشونه.رفتار صریح با ایشون معادل حرف نشنوی و مقابله من با ایشونه.اینکهدسر یه مهمونی ساده جون منو به لب میرسونه اما خودش هرجا بخاد بره حتی از من نظر نمیخاد .اگه یه نظری بدم که مخالف نظر خودش باشه شروع میکنه به دعوا و تهدید.من واسه خونه پدرمم باید کلی هماهنگی کنم که اگه خواهرم هست نریم
مشکل من با ایشون بسیار عصبی بودن ایشونه
بد دهنی و حرفای طعنه آمیز و تحقیر امیز و نگاه از بالا به پایین به من
داد زدن و پرخاشگری سر موضوعات پوچ که با دو تا جمله و بدون دعوا رفع میشه
بد خلقی و ناامیدی
افکار منفی بسیار زیاد راجع به اطرافیان من و همینطور افکار منفی شخصی مختص خودش که من بیخبرم.اینکه مثلا سر یه چیز کوچیک که با خواهر من پیش میاد هر جا اونا باشن نمیاد.
گیر دادن به مسایل خانوادگی من و مقایسه روابط من و خواهرم با خانواده و احساس تبغیض حتی وسایل و داشته های ما در مجردی
چرا خواهرت لپ تاپ داسته تو نداشتی
چرا بینی تو رو عمل نکردن(حالا من چشمامو لیزیک کردم)
تو رو نمیخاستن حالا من اولی هستم.و هزار تا چیز دیگه که واقعیت نداره و مثلا من میتونم بهش بگم که هزار تا تبعیض و... در خانواده خودش هست.چرا از خونه بابات مثلا هدفون نیاوردی خواهرت فلان چیزو برده
داشتن افکار خودکشی
بهانه گیری از همه چیز مثلا اینکه لدون اینکه حتی من کاری بهش داشته باشم یهو سر نبودن نخ دندون فریادی راه میندازه توی سفر که نگو بعد میاد به من میگه حالیت شد چی گفتم یا فیزیکی حالیت کنم
تمامی سفرهای ما کوفتمون شده.مثل همون جریان ماهی
وسواس
حرف زدن با تهدید و قلدری.
مقایسه من با دیگران مدل ها و مانکن ها و مقایسه گری افراطی... تمسخر و گیر دادن به همه ی اعضای بدن من.
ایده الیست بودن
ایراد گرفتن و امر و نهی در کارهای روزمره
نوسانات خلقی غیر قابل پیش بینی
لجبازی و رفتارهای کودکانه
حساسیت غیر نرمال نسبت به مردهایی که دیدم
انعطاف ناپذیری در جمع
من اینقدر حساس نبودم به مرور حساستر و زودرنجتر شدم.تحملم کم شده.به تازگی با این رفتارها دچار استرس و فشار میشم لرزش و تهوع و...
حرف های بدتر از بی ادب شنیدم.
همه نقص دارن اما ایشون هنوز بعد 6 سال منو نپذیرفته با تمام نقص هام
ایشون افسردگی دارن و وسواس و عدم مدیریت هیجانات حتی شادی هاشون
بازم ممنون مبشم راهنماییم کنید
ویرایش توسط مایکا : شنبه 15 آبان 95 در ساعت 21:53
ZENDEGIBEHTAR (چهارشنبه 19 آبان 95)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)