با سلام و عذرخواهی بابت وقفه.در زندگی مشترک باید همه چیز با نظر و مشارکت و رضایت همسر باشه.چند وقت پیش همسرم از مادرش46 گرم طلا قرض کرد واسه خرید خونه.قرار شد به گرم برگردونیم.بماند که طلا گرون شد و 2 تومن ضرر ما.حالا میخاد طلای نو و اجرت دار بخره واسه مادرش.گفتم طلای مادرت دست دوم بود .گفت به تو ربطی نداره دوست دارم وایه مامانم طلای نو بخرم.بماند که من همه طلاهامو فروختم.واسه منکه زنشم طلا نمیخره حالا واسه مادرش حاتم بخشی میکنه.گفتم خب این حق منم هست.گفت به ربطی نداره مسایل مالی.تو هیچ حقی نداری.نهایت حقت مهریه است که از سرتم زیاده.بذار اجرا قسط بندیش کنن.تازه اگه زن بگه مهر میخام باید زد در....انداختش بیرون.همینکه جای خواب و غذا داری خدارو باید شکر کنی.تو روانی هستی و باید بری تیمارستان غل و زنجیر بشی.مثل زالو تو زندگی منی و پشیمونم .گفتم یعنی زحمتی که زن میکشه حساب نیست.گفت این حرفارو بریز توالت سیفونو بکش.بیا حساب کتابتو بکن برو از زندگیم.سوال من اینه واقعا من حق ندارم از مسایل مالی خبر داشته باشم.حتی حقوقشو نمیدونم بعد از 6 سال تازه من زن بسیار با ملاحظه ای هستم.ایا این حق واسه مرده که چون نان اوره هر جور خواست خرج کنه و به زن ربط نداره.احساس حقارت و خرد شدگی میکنم از حرفاش که حق منو جای خواب و ... میدونه انگار خونه پدریم بدبخت بودم گرسنه.میگه باید خدارو شکر کنی گرفتمت دخترا همه مجردن.چرا من باید کارهام حتی یه غذای مسخره پیک نیک با نظر شوهر باشه اما شوهرم مسایل به این مهمی رو به من نگه.دوم اینکه ایا اصلا جایز هست با مردی که اینجور یک زن رو و شانشو تحقیر میکنه و جای خواب و ... رو تنها حق من میدونه ادامه بدم.این همه بی حرمتی جای بخشش داره واقعا.من که حرف مهر نزدم اما اگه بزنم باید ازین زندگی برم?این چه قانونیه?منت واسه اینا خونه پدری ادم منت ادمو میکشن حقارت و بی حرمتی رو تا کی باید تحمل کنم.من چیزی کم ندارم و 90 درصد وسابل زندگی مال منه گرچه تا به حال نگفتم.چرا باید تحقیر بشم واسه یه سوال.روز بعدشم سالگرد ازدواجمون بود که من خیلی حالم بد بود و هرچی نقشه داشتم خراب شد.به من میگه تو ناشکری زنهای دیگه 60 وعده غذا درست میکنن و ظرف میشورن و تو خیلی در رفاهی و امودی سر خونه اماده.دلم میخاست بهش بگم تو امدی سر خونه اماده با همه ی وسایل که بادر من بعد 35 سال زندگی نداره.حتی یه سوزنم نخریدیم.اون اولا مهریه رو که تعیین کردیم قبول کرد.فرداش گفت من پشیمونم زیاده و این واسه من دینه میخاست به هم بزنه و مامانم نمیدونم در جواب چه حرفی گفته بود که مردم شمارو دیدن.و من که به نظرم کیس خوبی بود گفتم اگه مشکلت مقدار مهریه است من کمش میکنم.حالا میگه من نمیخاستمت و مدیون مامانت شدم.بهش گفتم اگه خدا هم میامد اجباری نداشتی منکه بازیچت نبودم.امروز امده میگه تو از لحاظ جنسی و عاطفی چشم و دل منو سیر نمیکنی.از لحاظ روحی نه از نظر فیزیکی.شاید من بیمارم.اما ریشه مشکلاتم با تو اینه.ما با هم خوشبخت نیستیم و الکی داریم کش میدیم.من این زندگی که یه دقیقه عاشقیم و یه دقیقه متنفر نمیخام.همسرم خیلی تخیلاتش زیاده گرچه در عمل نه.فانتزی هایی داشت که من شاخ در میاوردم.شما منو راهنمایی کنید با این حرمت شکنی و قلب شکسته چه کنم.با این مشکل جدید چه کنم.با اینکه میگه تو حقت جای خوابه و اگه بگی مهریه باید بری و.....احساس حقارت شدید و کوچک شدن میکنم.چطور ادامه بدم با چه امیدی.ایا واسش شرطی بذارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)