به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 46
  1. #11
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بنظر میرسه نیاز مبرم دارید حتما بنزد مشاور مراجعه کنید
    نجواهای دوران عقد بعد از ازدواج تبدیل به فریاد میشه

    نداشتن هدف
    مسئولیت گریزی
    وابستگی به خانواده
    نداشتن استقلال تصمیم گیری
    کامل نشدن شخصیت و امادگی برای ازدواج

    اینا مشکلاتی هست که وجود داره و در مورد شما هم مهارت هایی هست که باید یاد بگیرید همانند رفتار جراتمندانه و شناخت آقایان و استفاده بیشتر از احساسات.کلا ببخشید سرزنش حساب میشه ولی بهتر بود بجای شیفتگی عاشقانه حداقل کمی چشمهای خودتان را باز میکردید در زمان روابطی قبل از ازدواج یا حداقلش میرفتید مشاوره که کار به اینجا نکشه.

    پدرتان رفتار منطقی و بهتری داشتند با پدرت صحبت کن شرایط را برایش توضیح بده و بگو با شوهرت تماس بگیره تا تکلیف مشخص بشه که حداقل میخواهید چه کار یانجام بدهید عروسی بگیرید یا همین وضعیت ادامه داره تاریخش مشخص باشه وضعیت ایشون اینجوریه خوب بشینید با هم صحبت کنید شما هم به پدرتان بگوئید تصمیم گرفتید عروسی را ساده تر برگزار کنید تا زودتر به سر خانه و زندگیتان بروید وضعیت شغلی ایوشن مشخص بشه.عشق و علاقه خیلی خوبه شما اگر بهترین همسر و بهترین شوهر دنیا هم باشدی و هیچ مشکلی نداشته باشید تا وضعیت شغلی مشخص نباشه و میزارن درامد خوب کاری نمیشه کرد.
    مسئله فقط بعد مادی شغل نیست برای یک مرد شغل شخصیت میاره آبرو میاره اعتماد بنفس میاره احترام میاره همه این مسائل وجود داره مقدار یتامل کنید بانو با دقت قدم بدرارید جدی بگیرید کامل مسئله یک عمر زندگیه شوخی بردار نیست این موضوع

    شما محکم و جدي شرط مشاوره را تا اصلاح مسائل و تضمين ثبات و تشخيص اينکه مي توانيد زندگي مفيدي با هم داشته باشيد را قرار بده و بگو تا زماني که به کمک مشاور مسائلمون حل نشه و به نقطه روشني نرسيم حاضر به عروسي نيستم و کلاض نياز دارم به کمک يک مشاور بفهميم که آيا با هم مي توانيم زندگي مناسبي داشته باشيم يا خيز . شما نياز مبرم به مراجعه حضوري هردو به مشاور داريد

    موفق باشي
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  2. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    هلیاجون (دوشنبه 14 دی 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست گرامی متشکرم از راهنماییتونمشکل من اینه که شوهرمدقبل ازدواج اینجور نبود دهن بین بودن و وابسته به نظر خانواده الان از مشکلات بزرگش حساب میشه در صورتیکه من قبل ازدواج دیدم دهن بین نیستن و هر زمان کسی درمورد من یا برنامه آیندمون بهش حرفی میزد اصلااااا اهمیت نمیداد و کار خودش رو انجام میداد. قبل ازدواج هم انقد دوابسته به خانواده و نظر خانواده نبودن چندسال دور از خانواده در شهرهای دیگری دانشجو بودند و دوران دانشجویی کاملا مستقل از خانواده رو طی کردن.و تا همین قبل از دعوهامون و بحث خارج رفتن برادرش همیشه تو فکر خرید خونه در سال های آینده رو داشتن حتی در مورد این موضوع ذهنش خیلی مشغول شده بود،ولی نمیدونم چرا اینجور شد تا این حد.در مشاوره قبل ازدواج هم خودم به تنهایی چندبار مشاور رفته بودم ولی مشاوره های خوبی نداشتن و قبل عقدم که به شوهرم پیشنهاد دادم بریم گفت ما انقد سعی کردیم انتخابمون درست باشه انقد راه اومدیم باهم تازه بریم مشاور که ببینیم چی میگه و راستشو بخواین عقدمون یهویی شد و ما فقط یک شب نامزد بودیم وگرنه قصد داشتم تا قبل عقد راضیش کنم ببرمش.نشدبعداز بحثا و دعواهای الانم بلاخره راضیش کرده بودم بریم مشاوره گفت فقط یک جلسه بریم چون مشاوره ها حرفهای قشنگی میزن ولی نمیشه تو زندگی اجراشون کرد.انگار میدونست الان بریم مشاور،مشاور الان بهشون میگن که بیشتر مشکلات از سمت شوهرم و خانوادشه.قبل از بحثش با برادرمم،منو همسرم رفته بودیم باهم برای درخواست شغل پیش آشنایی از آشناهای مادرشون همسرم ازم خواست اگه اونجا درمورد عروسی و زندگیو برنامه هامون چیزی پرسیدن اصلا چیزی نگی بهشون گفتم چرا گفت خب نگو دیگه زشته.اونجاهم متوجه شدم خودشم از درون میدونه چقد کم کاری کردن در حقم و رفتاراشون بده.پدرمم خودش از منو همسرم خواست عروسی رو خیلیییی ساده برگزار کنیم ولی همسرمو خانوادش اصلا تاریخی مشخص نمیکنن که هر برنامموم تا چه موقع باید اجرا شه.خانوادشم از اول دعواهامون تا موقع رفتن شوهرم به همراه مادرش شهر دیگه،سه بار خدمت پدرشون تماس گرفتن ولی هربار برای امدن یا صحبت حضوری بهونه آوردن،یک ماه گفتن نگران مشخص شدن وضعیت برادرشوهرمن که رفته خارج تا تکلیف اون مشخص نشه نمیتونن دراین مورد صحبت کنن یکبار گفتن سفر هستن و بار آخرم که پدرم گفت بیاید صحبت کنیم پدرشوهرم گفت پسرم مادرش رفتن شهر دیگه و نیستن که بیایم بحرفیم و انگار در میرن من درک میکنم بیکاری همسرم خیلی روانشو بهم ریخته ولی حاضر به انجام دادن کارهای معمولی هم نیست فقط کارهای اداری خوب میخواداز وقتی هم که برادرش رسید به اون کشور خارجی دیگه انگار دل موندن اینجا نداره و درمورد تماس،گرفتن با همسرهم قبلا یکبار پدرم باهاش تماس گرفت جواب نداد و بعد از چند هفته که بامن حرف زد الکی یه بونه آورد که مثلا زنگ زد به پدرم ولی پدرم جواب نداد.بعد از بحثش با برادرم هم هرچقد خودم،خواهرم مامانم،دامادمون و برادر کوچکم تماس گرفتن جواب ندادحتی برادر کوچکم بهش پیام داد گفت بیامن میخوام کمکت کنم و مشکلتو حل کنم ولی جواب نداد

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست گرامی متشکرم از راهنماییتونمشکل من اینه که شوهرمدقبل ازدواج اینجور نبود دهن بین بودن و وابسته به نظر خانواده الان از مشکلات بزرگش حساب میشه در صورتیکه من قبل ازدواج دیدم دهن بین نیستن و هر زمان کسی درمورد من یا برنامه آیندمون بهش حرفی میزد اصلااااا اهمیت نمیداد و کار خودش رو انجام میداد. قبل ازدواج هم انقد دوابسته به خانواده و نظر خانواده نبودن چندسال دور از خانواده در شهرهای دیگری دانشجو بودند و دوران دانشجویی کاملا مستقل از خانواده رو طی کردن.و تا همین قبل از دعوهامون و بحث خارج رفتن برادرش همیشه تو فکر خرید خونه در سال های آینده رو داشتن حتی در مورد این موضوع ذهنش خیلی مشغول شده بود،ولی نمیدونم چرا اینجور شد تا این حد.در مشاوره قبل ازدواج هم خودم به تنهایی چندبار مشاور رفته بودم ولی مشاوره های خوبی نداشتن و قبل عقدم که به شوهرم پیشنهاد دادم بریم گفت ما انقد سعی کردیم انتخابمون درست باشه انقد راه اومدیم باهم تازه بریم مشاور که ببینیم چی میگه و راستشو بخواین عقدمون یهویی شد و ما فقط یک شب نامزد بودیم وگرنه قصد داشتم تا قبل عقد راضیش کنم ببرمش.نشدبعداز بحثا و دعواهای الانم بلاخره راضیش کرده بودم بریم مشاوره گفت فقط یک جلسه بریم چون مشاوره ها حرفهای قشنگی میزن ولی نمیشه تو زندگی اجراشون کرد.انگار میدونست الان بریم مشاور،مشاور الان بهشون میگن که بیشتر مشکلات از سمت شوهرم و خانوادشه.قبل از بحثش با برادرمم،منو همسرم رفته بودیم باهم برای درخواست شغل پیش آشنایی از آشناهای مادرشون همسرم ازم خواست اگه اونجا درمورد عروسی و زندگیو برنامه هامون چیزی پرسیدن اصلا چیزی نگی بهشون گفتم چرا گفت خب نگو دیگه زشته.اونجاهم متوجه شدم خودشم از درون میدونه چقد کم کاری کردن در حقم و رفتاراشون بده.پدرمم خودش از منو همسرم خواست عروسی رو خیلیییی ساده برگزار کنیم ولی همسرمو خانوادش اصلا تاریخی مشخص نمیکنن که هر برنامموم تا چه موقع باید اجرا شه.خانوادشم از اول دعواهامون تا موقع رفتن شوهرم به همراه مادرش شهر دیگه،سه بار خدمت پدرشون تماس گرفتن ولی هربار برای امدن یا صحبت حضوری بهونه آوردن،یک ماه گفتن نگران مشخص شدن وضعیت برادرشوهرمن که رفته خارج تا تکلیف اون مشخص نشه نمیتونن دراین مورد صحبت کنن یکبار گفتن سفر هستن و بار آخرم که پدرم گفت بیاید صحبت کنیم پدرشوهرم گفت پسرم مادرش رفتن شهر دیگه و نیستن که بیایم بحرفیم و انگار در میرن من درک میکنم بیکاری همسرم خیلی روانشو بهم ریخته ولی حاضر به انجام دادن کارهای معمولی هم نیست فقط کارهای اداری خوب میخواداز وقتی هم که برادرش رسید به اون کشور خارجی دیگه انگار دل موندن اینجا نداره و درمورد تماس،گرفتن با همسرهم قبلا یکبار پدرم باهاش تماس گرفت جواب نداد و بعد از چند هفته که بامن حرف زد الکی یه بونه آورد که مثلا زنگ زد به پدرم ولی پدرم جواب نداد.بعد از بحثش با برادرم هم هرچقد خودم،خواهرم مامانم،دامادمون و برادر کوچکم تماس گرفتن جواب ندادحتی برادر کوچکم بهش پیام داد گفت بیامن میخوام کمکت کنم و مشکلتو حل کنم ولی جواب نداد

  5. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.

    عزیزم چرا کار خودتون رو یکسره نمیکنید؟ تا کی شما زنگ بزنید و ایشون جواب ندن. تا کی منتظر بمونید ببینید مادرشون صلاح میدونن ایشون شما رو ببینن یا نه. تا کی دلهره داشته باشید که نکنه قاچاقی از مرز رد شده باشه؟! از حرف فامیل در مورد شایعه جداییتون بیشتر می‌ترسید یا صحبتشون در مورد اینکه ولتون کرده و رفته؟

    صبر شما چقدره که هنوز یک اقدام جدی رو لازم ندیدید؟
    پدرتون تشریف ببرند خونشون که یه صحبت جدی و قطعی با پدرشون داشته باشن و اتمام حجت کنن.
    برادرتون پیغام تهدید آمیز بفرستند و بگن که یا میان تکلیف رو روشن میکنن یا خودشون میرن و تکلیف رو روشن می‌کنن.
    اگر به نظر خودتون لازمه از طریق قانونی اقدام کنید و حکم دادگاه رو هم بفرستید درب منزل همون فامیلشون.

    وقتی اومدن دوباره شروع نکنید به خواهش اما صحبت کنید. پا پس بکشید اما توی موضع ضعف نرید! بگید "توی دوره دوستی بخاطر تو از همه خواستگارام گذشتم. بابام رو به سختی راضی کردم. با بیکاری و بی‌پولی و توهین و... کنار اومدم و انتظار جبران هم نداشتم. هرکی هرچی خواست نه نگفتم. می‌خواستم بهت تکیه کنم اما پشتمو خالی کردی. دیگه این زندگی ادامه دادنی نیست." اینا رو با تحقیر یا منت نگید. کوتاه و غمگین، فقط بزارید یکم عذاب وجدان بگیرن. دست بزارید روی چیزهایی که میدونید روش غیرت دارن.

    اگه دوباره گفتن میزارم میرم؛ بگید به خاطر مهریه و نفقه شکایت کردیم و باید رهن بزارین و ممنوع الخروج میشین. به هر حال من دیگه نمی‌خوام بیشتر از این شرمنده خونوادم باشم که اصرار کردم به این وصلت راضی بشن. دیگه هم نمی‌تونم ازدواج کنم حداقل مهرم رو بگیرم شاید بتونم بار کمتری باشم به دوششون... (کلا کاری کنید شرمنده بشن) بعد کمی بکشید عقب و بزارید فکراشون رو بکنن.

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم کار درست چیه؟
    من تا حالا اقدام نکردم گفتم شاید به خودشون بیان یکم خوب شن ولی هیچ نکردن.شوهرم که انگار نه انگار انقد قبلا منو دوست داشت انگار نه انگار دیگه علاقه ای داره.به همین راحتی در عرض دوماه با این اتفاقات که افتاد علاقه چندساله از تو دلش رفت؟واقعا مردا اینجورن؟

    چه طوره که یه مرد انقد یهویی بخاطر انواع مشکل و حرفای مادرش نسبت به زنش انقد بی اهمیتو بی علاقه شه؟

    رفته نشسته خونه فامیلاش و خونه دوستش تو تهران و من اینجور هی عذاب بکشم ؟هزار فکرو غصه تو سرمه.انگار خواب میبینم این شوهر که تا روز تولدش که همین دوماه پیش بود که شروع بحثامون بود رفتم پیشش تا منو دید گفت بخدا درسته انقد مشکل پیش اومد ولی هرجای دنیا که باشم دوس دارم تو کنارم باشی وقتی تو هستی کنارم همه غصه هام یادم میره، حالا انقد تو دوماه تغییر کرد.

    میدونم ارزش زندگی کردن نداره،میدونم قمار بازه،میدونم فکرش هنو بزرگ نشده پخته نشده،میدونم اصلا لیاقت منو نداره ولیییییییییی نمیدونم چرا دلم ازش نمیکنه.تا تصمیم میگیرم محکم بایستم و قیدشو بزنم چند دقیقه بعدش اشکام میاد پایین از فکر اینکه دیگه نباشش و دیگه نبینمش و اون همه تلاش که بهم برسیم و اون همه آرزو حالا همه خراب شن و جدا شیم.

    با اینکه فهمیدم مادرش یک اعجوبه هستش و خانوادش اصلا خانواده درستی نیستن که حداقل دلم به حمایت اوناخوش باشه،ولییییییی روانی شدم بس از غصه جداییی گریه کردم.میگم شاید درست شه شاید آدم شه شاید مرد شه شاید رویای خارج از سرش بیاد بیرون ولیییییی میبینم هیچ اقدام خاصی هم نمیکنه

    امروز با فامیلاش صحبت کردم خیلیییییی ناراحت بودن از رفتار شوهرم و خانوادش و میگفتن که اجازه دخالت هم به ما نمیدن که لاقل باهاشون صحبت کنیم دوست ندارن حتی کسی راجعب این مشکل باهاشون حرف بزنه.درصورتیکه خیلییییییییییی با فامیلاشون صمیمی هستنو از هر لحاظ قاطی.همشون بهم فهموندن که مادرشوهرم اجازه نمیده حتی کسی حرفی بزنه با پسرش یا شوهرش.
    خدایااااااااااااااااااااا اااااا من چه گناهی کردم این جواب چندین سال صبوری قبل عقدم و یکسالو خرده ای صبوری بعد از عقدم هست؟منکه همش خوبی کردم همیشه صادق بودم همه امیدم قبل عقدم به تو بود حالا چرا اینجور شد زندگیم؟


    مدیر محتررم روانشناسهای گرامی خواااااااااااااااهش میکنم بیاید به تاپیک منم یه راهنمایی کنید منو بخدا دارم دق میکنم دیگه.مادرم و پدرم بیشتر از من غصه میخورن.بریدم دیگه لطفا کمکم کنید.
    لصفا هرکسی میتونه به مدیرو مشاورها از طرف من خواهش کنه به تاپیک منم بیان

  7. #16
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به مدیر سایت اطلاع داده شد وقت کردن حتما یکسر به تایپیک شما بزنند.

    با نشستن و غصه خوردن چیزی درست نمیشه بعضی وقتها بهتره تصمیم قاطعانه گرفته بشه الان شما فقط زوم کردی روی خارج رفتن درصورتی که بالا هم گفتم مشکلات زیادی وجود داره که بهتره توی مین دوران عقد حل بشه.

    نجواهای دوران عقد بعد از ازدواج تبدیل به فریاد میشوند
    اینکه منتظر تغییر از طرف شوهرت یا خانوادش باشی چندان منطقی نیست الان چشم های خودت را باز کن وضعیت همینی است که میبینی پس احساسی تصمیم گیری نکن
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    rooznika (پنجشنبه 17 دی 94)

  9. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از پاسختون
    منم چون میخوام تصمیم درست بگیرم میام از شما راهنمایی بگیرم چون واقعا خودم و خانوادم هنگ کردیم در برابر این مشکلات و این پسرو خانوادش. مشاوره خوبی هم نمیشناسم که حضوری برم مشاور.قبلا که یکی دوبار رفتم مشاوره خاصی ندادن.

    نمیدونم صبر کنم تا ببینم کی ازشون خبر میشه یا برم مهریمو بزارم اجرا تا بلاخره معلوم بشه هدفشون چیه

    خیلیییییی سخته شرایطم
    نمیدونم طلاق درسته با این پسرو این مشکلاتش یا نه همچنان صبوری

    قبلا تو دعواها چندبار گفت طلاق بگیریم گفت من این زندگیو دوس ندارم شروع شه،انگار میخواد منو از سر خودش،وا کنه تا مشکلاتش،کمتر شه. منظورشم از طلاق توافقی بود
    دیگه زندگی نرمالی ندارم .شب و روزم شده تو اتاق موندنو فکر کردن.خیلیییی حالم بده.

    نمیدونم برنامش چیه.میخواد منو همینجور ول کنه تا خودم خسته شم برم درخواست طلاق بدم یا نمیدونم اونم الان واقعا منتظره شغل گیرش بیاد بعد تصمیم بگیره.بیشتر از اینم نمیشه ما هی زنگ بزنیم تکلیف چیه.

  10. کاربر روبرو از پست مفید rooznika تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 26 دی 94)

  11. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای مدیر خواهش میکنم کمکم کنید
    خیلییییییییی داغونم توروخدا کمکم کنید میترسم کوچیکترین حرکتی انجام بدم که خدا نکرده اشتباهی کنم

  12. کاربر روبرو از پست مفید rooznika تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 26 دی 94)

  13. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 17 شهریور 00 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    262
    امتیاز
    9,650
    سطح
    65
    Points: 9,650, Level: 65
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 400
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    431

    تشکرشده 376 در 164 پست

    Rep Power
    53
    Array
    من الان متوجه نمیشم مگه مشکل عروسی گرفتن و سر خونه زندگی رفتنه که دوستان تو راهنماییهاشون مدام میگن از طریق پدرتو و غیره باهاشون صحبت کنین,مراسمو ساده بگیرین,با شوهرتون کنار بیاین... الان مرسام ساده برگذار شه دیگه مشکلی نیست؟
    شما خیلی شانس آوردی که از الان همچین آدم دمدمی رو شناختی همینطور مادرشون که اینقدر خودخواهن حتی زندگی پسرشونم مهم نیست.الان که اینن ببین بعدا چطوری رفتار میکنن.میخوان همه چی تحت کنترل ایشون باشه و مدیریت داشته باشن رو زندگی شما.این که نشد زندگی.هدف از زندگی چیه؟ارامش.اینجوری شما به ارامش میرسی؟نه نمیرسی پس بهتره از همین الان راهتونو جدا کنین نه مشکلی پیش میاد نه اسمون به زمین میرسه.یا میتونین جدا شین و لا اقل ارامش داشته باشین یا ازدواج کنین و بسازین و یه بچه بدنیا بیارین و مادر شوهرتونو شوهرتون خون به جگرتون کنن.سنتون سی سال هست که باشه هیچ کدوم دلیل نمیشه خودتونو دستی دستی بدبخت کنین.الان چه ویزگی خوبی تو این آقا دیدین؟پشتتونه؟حمایتتون میکنه؟تنهاتون نذاشته؟نیاز روحیتونو برطرف کردن؟چیکار کردن؟ایشون هنوز به مادرشون نیاز دارن و یه مرد برای زندگی نیستن.بهتره بجای زوری جوش دادن این زندگیها که اعتباری به اینده شون نیست زندگی یه دخترو نجات داد.لیاقت شما این زندگی و این مرد نیست لااقل برای مردی که کوتاه بیا و از خواسته هات بگذر که لیاقت این گذشتو داشته باشه.خودتو تباه نکن برای همچین مردیکه از الان ولت کرد و رفت.اگر ازدواج کنی با این آقا این شرایط بهتر ازین که نمیشه هیچ بدترم میشه یهو میبینی اسمتون تو شناسنامه شه و شما دیگه دوشیزه نیستین و ایشون با حمایت های مادر مهربونشون شمارو ول کردن و رفتن خارج پیش برادرشون.بهتره واقع بین باشیم نه اینکه همه چیزو خوب جلوه بدیم

  14. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 26 بهمن 96 [ 03:51]
    تاریخ عضویت
    1394-10-07
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    2,113
    سطح
    27
    Points: 2,113, Level: 27
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با توجه به درخواستهای مکررم از مدیر همدردی همدردی جهت مشاوره دادن به بنده، درخواست هام بی جواب موند و دیگه برای من هم فایده ای نداره.
    خودم درست یا غلطشو نمیدونم ولی تصمیم گرفتم از شوهرم طلاق بگیرم.چون ازمن درخواست کردن بعداز سه ماه قهر برم خونشون برای حل مشکل ولی وقتی رفتم شوهرم ،مادرشوهرم و پدر شوهرم سه تایی هرچی عقده تو دلشون بو با دادو بیدادگفتن و مادرشوهرم که علنی مخالفتشو بیان کرد که از اول مخالف بودنو هستن.و منم مودبانه دوساعتو نیم فقط جوابشونو با داد میدادم.شوهر خاک برسرم کوچیکترین حرف های خصوصیمونو هم به مادرشوهرم گفته بود و مادرش حتی اونارو بیان کرد.همشون از عقده ای که بخاطر توهین برادرم تو دلشون ایجاد شد تلافیشو رو من کردن و همه جوره خودشونو نشون دادن چقد خبیثن و منفعت طلب و حقیر،و تهشم که گفتم تکلیف من چیه یه شرطهایی گذاشتن که مثلا من خودم بگم نه طلاق میخوام .
    شرط های شوهرم این بود که نه پول خونه گرفتن داذه نه پول عروسی و تا دوسال خونه پدرشون زندگی کنیم و هروقت هرلحضه ممکنه تصمیم بگیره بریم خارج از کشور و من باید بدون هیچ حرفی همراهش برم.و از این به بعد با برادرم اصلا ارتباط برقرار نمیکنن خونه پدرهم درصورتیکه برادرم حضور داشته باشه هیچوقت نمیاد خونه فامیلام هم رفتو آمد نمیکنه.و شرط اخر هم اینه که تکلیف بیکاری و شغلش اصلا معلوم نیست شاید تا سه سال دیگه هم بیکار باشه.
    منم گفتم باشه منم درصورتی این شرط هارو میپذیرم که اول چندین جلسه بریم مشاوره تا به یه نقطه روشن برسیم،خصوصا در زمینه مشکل قمار، و دوم درمورد بیکاری من یه مدت زمان خاصی در نظر میگیرم اون مدت زمان برو یه کار جور کن و از جشن عروسی هم اصلا نمیتونم بگذرم چون بهترین شب زندگیه یه دختره ولی هرجور وسعتون میرسه عروسی بگیرد.

    ولی با این رفتاری که ازشون دیدم بلاخره بعداز نه سال از شوهرم که عشقم بود دلم حس میکنم کنده شد فهمیدم ارزش نداره این زندگی که با این پسر مادرذلیل شروع شه.و تصمیمم به طلاقه.

  15. کاربر روبرو از پست مفید rooznika تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 26 دی 94)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. موسیقی بی کلام فوق العاده
    توسط pasta در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: جمعه 06 تیر 93, 16:56
  2. خاطره بد از مراسم عروسیم
    توسط shiva64 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: سه شنبه 02 آبان 91, 13:18
  3. عروسیمه اما نمیخامش
    توسط n.erfani67 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 45
    آخرين نوشته: شنبه 21 اسفند 89, 11:14
  4. جشنواره موسیقی فجر از 19 اذر اغاز می شود
    توسط محمدابراهیمی در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: دوشنبه 03 اسفند 88, 12:58
  5. *** موسیقی های شاد محلی ***
    توسط فرشته مهربان در انجمن موسیقی و آرامش، دانلود موسیقی و...
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 06 آبان 88, 06:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.