من این روزا انقد واسه خودم برنامه ردیف کردم که وقت نمیکنم به چیز خاصی فکر کنم.
فکر ادم ممکنه هرجایی بره،ماییم که نباید بزاریم ادامه پیدا کنه.من وقتی بیکار میشم یهو فکاری منفی میاد تو ذهنم،ولی همونجا خندم میگیره..سعی میکنم بهش فکر نکنم.
نتیجشو به وضوح دارم میبینم.وقتی ادم تو افکار خاص و بد خودش غرقه،انگار دوره از دنیا.
قبلا یک موضوعی که پیش میومد،تا چند روز بهش فکر میکردم..مثلا وقتی خواستگاری رو که اصلا شرایطمو نداشت راه میدادم بعد میرفت خیلی بهش فکر میکردم.خداروشکر میکردم که نشده ها،ولی میگفتم خدا من دوست دارم خودم بگم نه!
مشکلات من فقط تو اینا خلاصه نمیشد،این افکار چیزی نیست که خودش درما بوجود اومده باشه ،بنظر من اینا رو جامعه تو ذهن ما فرو کرده و ماناخواسته داریم پرورشش میدیم.
من خودم چند روز نشستم فکر کردم.دیدم اوضاعی که دارم مطابق میلم نیست..خوشحال نیستم!
خودمو بخدا نزدیک تر کردم.تمام ادمایی که بهم حس بد میدادن بدون توجه به تفکر اونا نسبت به خودم،براحتی از دایره ادمای دوست داشتنیم پرت کردم بیرون.حرف اونا دیگه برام اهمیتی نداره.
باز خوبه کسی مسقیم بتو توهین نمیکنه.
چند هفته پیش داشتم با دوستام شوخی میکردم،یهو یکی از بچه ها گفت من یک پسرخاله دارم عاشق من بوده(خودش خوشگله و ازدواج کرده یک ساله)حالا میگه من زن خوشگل نمیخوام،میخوای معرفیت کنم؟
اونجا واقعا بهم برخورد.با خودم فکر کردم من چکار کردم که این خودش اجازه داده جلوی جمع بهم توهین کنه؟اونجا خندیدم گفتم عه پس نمیتونی منو معرفی کنی چون من معیار مهم اونو ندارم!بعدشم دیگه خودمو بهش نزدیک نکردم.
دیگه هم به حرفش فکر نکردم.چون اون ادم دیگه برام مهم نیست.تو خیلی از من بهتره اوضاعت عزیزم
هیییچ کسی تو دنیا ارزش اینو نداره حتی یک لحظه خودمو بخاطرش ناراحت کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)