متشکر گیسوکمند عزیز از اینکه با نکته سنجی و دقت تاپیک رو مطالعه کردید.
ببینید اگه من بیشتر از خصوصیات منفی همسرم میگم دلیل این نیست که من ایده الم، بلکه اینها واقعیت داره و من برای حل مشکلم بیان میکنم.
خیلی از خصوصیات منفی و مثبت خانم و خودم صحبت کردم.... واقعیت اینه که مشکل خاص همسرم اخلاق خاصشه.... شخصیت مضطرب و نگرانی داره.... اعتماد به نفسش پایینه... بسیار کینه ای است خودش میگه کینه شتریه... برخلاف من. کافیه مطلبی بگی که به مزاقش خوش نیاد و یا حس کنه داری متهمش میکنی یا سرزنش یا ایرادی ازش میگیری، دیگه کینتو به دل میگیره قهر و دعوا شروع میشه و تا مدت ها درگیر یک مسعله کوچیک هست و زندگی رو به کام من و خودش زهر میکنه حتی اگه این حرفو من نگفته باشم.... بعد از دعوای اخیر کلن بدتر شده البته من هم بهتر از اون نیستم...
راستشو بخوای الان تعادلم به هم خورده، نمیدونم رفتارای منفیش درست میشه یا نه، ولی تحمل پذیرشش با همین اخلاق رو ندارم.
در مورد زود تموم شدن یا نشدن رابطه هم نمیدونم واقعا... نسبت به چندماهه گذشته بیشتر به جدایی فکر میکنم.
شاید بگم سهم خانواده من شاید 30 درصد باشه، کس دیگه ای با اخلاق معمولی میتونست واکنش بهتری نسبت به مشکلات پیش آمده داشته باشه، تا اینکه مثل خانم من سر یک پیامک از طرف خانواده به من دوبار خانواده ها رو به جون هم بندازه...
من سعی خودمو کردم نمیگم زیاد بوده ولی باتوجه به اینکه منم خیلی اسیب دیدم در این رابطه در حد توانم سعی کردم باش راه بیام، البته بعضی جاها و موقعیت ها نتونستم درکش کنم و واکنش مناسب نداشتم. اره دارم آسیب میبینم، منم دارم مثه خودش عصبی و مضطرب میشم دارم ذره ارامشمو از دست میدم... هنوز به صورت قاطع و صددرصد به تموم شدن نرسیدم... ولی مرتب بهش فکر میکنم.
من هم مثل هر آدم دیگه ای ضعف دارم. در طول زندگی خیلی بهم فشار اومد از طرف خانم و خونوادش و ضعیفتر شدم. تحملم پایین اومده، زود عصبی میشم، دل و دماغ برنامه ریزی واسه آینده رو ندارم... اضطراب و دلشورم بیشتر شده نسبت به قبل و داره مداوم میشه....
اگه الان زنمو طلاق بدم خانوادم بجز مادرم خوشحال میشن...
همسرم میگه خواهرات اهل دخالت هستن، و خونوادت منو دوست ندارن... از خداشونه منو طلاق بدی راستم میگه....
در این مدت ضمن درگیریهای زیاد تغییرات مثبتی (ظاهرن حرفارو به خونوادش انتقال نمیده هرچند شک دارم، کمتر قهر میکنه بره خونه باباش اگرم پیش اومده اونارو در جریان نزاشته) هم داشته... اما همچنان تا بحثمون میشه میگه توروخدا طلاقم بده، کلی عیب و ایراد از منو خانوادم میگیره، شروع میکنه غلط کردم باتو ازدواج کردم و ... عصبیت و داد و فریاد رو داره همچنان...
خواهر من تماس گرفت گفت اگه لازمه باش حرف بزنم کدورتا برطرف بشه البته خواهرام هم ازش شاکین... من هم گفتم فعلن وقتش نیست.... چون تا اسمشون رو پیش خانم میارم به هم میریزه که نمیخوام تا ابد ریخت خواهرات و داماداتو ببینم، و به هرکدوم هم نسبت ناروایی میزنه.... توی خواب و بیداری با خواهرام درگیره میگه تحقیرم کردن تاحسابشونو کف دستشون نزارم ارام نمی گیرم حتی در خواب میبینه که خواهرام دارن باش دعوا میکنن، خودش میگه که در خواب هم از دستشون ارامش ندارم این در حالیه که 6 ماهه خواهرامو ندیده...خوب این نشون از روح ناارامش میکنه... بعد از کابوس میاد یقه منو میگیره و به خانوادم بد و بیراه میگه و منم عصبی میشم و دعوامون میشه.... می بینید من بهش کاری ندارم ولی ایشون علاقه داره همواره به خاطر دیگرانی که ممکنه 6 ماه هم ندیده باشه اوقات خودش و منو تا چندروز تلخ کنه.
اینو قبول دارم که من تحت تاثیر حال همسرم هستم ... اما اولش اینطور نبود اونقدر سر هر مسعله ریز دعوا کردیم تحملم صبرم تموم شد الان اون به هم بریزه منم به هم میریزم، اگه خوشحال باشه منم خوشحالم، اگه ابراز علاقه کنه منم همینطور..... نمیدونم چرا اینطور شدم ولی قطعا دلیل اصلیش نبود ارامش طولانی مدت هست.
مشاورمون متد کاریش روانکاوی هست، البته دوماهی هست انفرادی میریم پیش ایشون.... ایشون هم بنده خدا میگفت به بقیه کار نداشته باشید یه مدت با هیچکس ارتباط نداشته باشید و به هم برسید، در مورد خانواده صحبت نکنید، ولی خانم جرقشو میزد و ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)