به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 23
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان،الان حدود دو ماه از ایجاد این تاپیک میگذره...
    هروقت میام این تاپیکو میخونم انرژی مثبت میگیرم، از همه دوستانی که کامنت گذاشتم تشکر می کنم که با نوشته هاشون منو راهنمایی می کنن و بهم روحیه میدن.
    اوضاع نسبت به گذشته کمی بهتر شده ولی باز آرامش طولانی رو نتونستیم تجربه کنیم و چند روز یکبار دوباره سر مسعله ای درگیری پیش میاد ... خانم قدم های مثبتی برداشت و من هم سعی کردم کارهای مد نظر خانم رو در حد توان انجام بدم. خانم که حسابی از خانواده من دلگیر بودن به خاطر من پدرم رو دعوت کردن اما پدرم نپذیرفت، خانم خیلی ناراحت شد و گفت که دیدی میگم اینا منو نمی خوان و منو دوس ندارن... باز خودش یه روز گفت حالا که اونا نمیان بیا ما بریم خونشون و یه شب شام رفتیم خونه پدرم .... بعدش دوباره پدرم رو دعوت کرد و اونا اومدن منزل ما... و من هم علی رغم میلم چندبار رفتم خونه پدرزن و شبو به خاطر خانمم اونجا خوابیدم. تا اینکه خانم به مناسبت استخدام شدنش گفت می خوام پدر تو و پدرمو دعوت کنم تا با هم آشتی کنن... منم قبول کردم و ایشون به خونوادش تماس گرفتن و دعوت کردن ولی من که با پدرم تماس گرفتم گفت نمیام... دلیلش هم این بود که اگه قراره سازشی برقرار بشه باید خواهرات هم باشن من بدون اونها نمیام... خلاصه من گفتم که این کارش درست نیست شما کاری به رابطه خانمم با خواهرام نداشته باش، ایشون هم میگفت که من به رابطه اونا کاری ندارم اما وقتی شما(من و همسرم) دعوا رو راه انداختید و پای دخترا و دامادای منو شما وسط کشیدی اخرش هم کلی نسبت بد بهشون دادند الان درست نیست من اونها رو تنها بزارم و خودم تنهایی پاشم بیام آشتی، اینطوری اونها دلخور میشن، گفتم خودت زنگ بزن به خانمم و بش بگو.... خانم هم که زیربار دعوت خواهرام نرفت و مهمونی به هم خورد. خلاصه اون شب خانم خیلی ناراحت شد و مرتب گریه میکرد که دیدی گفتم خانوادت برای من و خانوادم ارزشی قایل نیستن و منو و خانوادمو با این کارشون کوچیک کردن... شب قبلش دعوای شدیدی داشتیم... صبحش تو اداره با همکاراش دعوا شده بود و عصرش هم که این جریان پیش اومد، خلاصه شب با ناله و ناراحتی خوابید نصف شب میشنیدم که نماز خونده بود و گریه و زاری می کرد. صبحش پاشد گفت بیا طلاقم بده چون نه خانوادت منو میخوان و نه تو میتونی جلوشون وایستی... منم کلی باش صحبت کردم و از فشار شدیدی که از طرف خانم از یک طرف و خانوادم از طرف دیگر روی من هست باش صحبت کردم و اینکه حس میکنم دارم له میشم این وسط، منم گفتم حالا که میخوایم به جدایی فکر کنیم بیا ارام باشیم چندوقت دیگه با آرامش تصمیم بگیریم، گفتم که شما که تصمیمتو گرفتی به منم زمان بده رو این مسعله فکر کنم و باش کنار بیام... خلاصه خواستم آرومش کنم گفتم بیا با هم بریم خونه پدرت شبم اونجا بخوابیم...
    دیروز عصر من و خانم خیلی ناراحت بودیم.... من گفتم میخوام از دست تو و خانواده تو و خانواده خودم فرار کنم و تنهایی برم یه جای دور مسافرت، خانم گفت اگه میشه چند روز برو خونه بابات منو تو خونه تنها بزار نیاز دارم به تنهایی،بماند تا الان هیچکدوم اجرایی نشده!! عصری حالش خیلی خراب بود مدام گریه میکرد و میگفت انگار دیوونه شدم انگار حرفای اونشبت راست بود دیوونه شدم... منم بغلش کردم و ارومش کردم و غروب بردمش پیش مشاور. خیلی دلم سوخت و ناراحت شدم از این حالش... توی دلم به خودم و خونوادم بد گفتم، از طرفی چون نمی تونم روابط بین خانم و خونوادمو مدیریت کنم عصبیم... به شدت نسبت به رابطه با خواهرام واکنش نشون میده میگه دوست ندارم تا زنده ام ببینمشون.... حتی زیر بار حرف پدر خودش هم نمیره...
    بعضی وقتا فک میکنم جداشم و اونقدر از زندگی متاهلی اذیت شدم که فکر میکنم دیگه ازدواج نکنم و چون بچه دوس دارم از پرورشگاه یک بچه بیارم بزرگش کنم. دوباره نسبت به خانمم عذاب وجدان میگیرم طلاقش بدم، میگم تو این شرایط سخت باید کنارش باشم ولی نمی دونم این شرایط تا کی طول میکشه شاید تا آخر عمر. دیروز فکر میکردم که خوب منی که میخوام برم پرورشگاه بچه بیارم خوب همین خانم رو فرض می کنم بچمه و میخوام بزرگش کنم، من پدر و اون دختر... حس خوبی پیدا کردم ...
    خانمم تازگیا ناراحت که میشه سردرد شدید میگیره و خون دماغ میشه، نگرانشم، غروب میخوام ببرمش دکتر...
    تا نگاهی دوباره حق یارتون باشه..

  2. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    گیسو کمند (یکشنبه 11 بهمن 94)

  3. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    اون قسمتی که خانمتون قدمهای مثبت برداشته، باید از پدرتون خواهش می کردید همکاری کنند.

    خودتون یا بزرگتری ( عمو و ...) با پدرتون صحبت می کردید که وقتی همسر شما یه قدم مثبت برداشته، ایشون هم یک قدم برداره
    و به تدریج شرایط و روابط بهتر می شه
    و نوبت خواهرهاتون هم می رسه.

    باید یه جوری پدرتون را راضی می کردید که بیان.
    ایشون هم باید با درایت بیشتری رفتار می کرد. به هر حال از سن و تجربه شون انتظار می ره برای حفظ زندگی پسرش کمک کنه نه لجبازی.

    سعی کن در آرامش این موضوع را به پدرت منتقل کنی
    که درست کردن اون چیزی که خراب شده نیاز به مرحله به مرحله جلو رفتن داره.
    نمی شه یه دفعه از خانمتون بخواین همه را دعوت کنه و از همه عذرخواهی کنه و همه چی را فراموش کنه.

    اگه می شه خود شما یه مهمانی به مناسبت استخدام شدن خانمتون بدین
    و پدرها را دعوت کنید.
    حتی اگه بشه همسرت را با این مهمانی سورپرایز کنی بهتره.

    خانم شما احساسات ناخوشایندی را تجربه می کنه
    با وجود حمایتهای خانواده اش ریشه این ناامنی و ترس و ... در چیه؟ چرا اینقدر شکننده و ضعیف هست؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    danger (یکشنبه 11 بهمن 94), Somebody20 (دوشنبه 12 بهمن 94), گیسو کمند (یکشنبه 11 بهمن 94)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام جناب
    فکر میکنم خانوم شما باید تحت روانکاوی طولانی مدت قرار بگیره یه سری روانشناس ها هستن که در قبال دریافت وجه تا چندین سال هرزمانی که بیمار بهش احتیاج داشت بهش خدمت میکنند ودر واقع شخص موقع بحران فورن میتونه روانشناسش رو ببینه یا باهاش تماس بگیره وتوسط دکترش حمله رو مدیریت کنه البته فکر میکنم این هزینه زیادی رو میطلبه ولی به عقیده من تنها راه نجات زندگیتون هست.

  6. کاربر روبرو از پست مفید danger تشکرکرده است .

    شیدا. (دوشنبه 12 بهمن 94)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از لطف شما و نظراتتون،
    حساسیت خانم من نسبت به خانوادم و مخصوصن دو خواهر بزرگم به مسایل پیش اومده در ابتدای دوران عقد و چندین مرتبه دعوا و قهر ایشون و این اواخر دعوای شدید خانواده ها بر میگرده که در تاپیک قبلی و همین تاپیک تا حدودی توضیح دادم.
    اینکه ایشون میگه خانواده تو منو دوس ندارن و منو نمی خوان، خواهرات منو اذیت میکنن و تو زندگیم دخالت میکن و نظر میدن.... توام طرف خانوادتی و نمیتونی جلوشون وایستی... این قصه سر دراز دارد...
    هم خانم من و هم خواهرام مقصرن و من که نتونستم با توجه به اختلاف فرهنگی خانواده ها روابط و مسایل فی مابین رو مدیریت کنم. من و خانم هردو به صورت هفتگی پیش روانکاو میریم... البته خود من حدود سه سالی هست میرم پیش این روانکاو، ولی از چهارماه قبل خانم رو هم میارم پیشش...

  8. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    Somebody20 (دوشنبه 12 بهمن 94)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    من کاری ندارمکه برخورد پدر ها و خواهران شما و ....در گذشته چی بوده ؟ درست بوده یا غلط بودنش را کار ندارم

    ولی این واقعیت را خانم و شما (هر دو )باید قبول کنید که :

    این مهمونی و درگیریهای پیش امده در مورد مهمونی یا درگیری که سر کار داشتن اصلا و ابدا و به هیچ وجه ارزش اینو نداره که خودش و همسرش را اینطور مریض و عصبی کنه

    مگه چی شده ؟ که این بلا را سر خودش و شما میاره ؟
    مهمونی سر نگرفت مهم نیست
    نخواستن بیان و ارتباط بگیرن مهم نیست
    مگه هر چی خانم و شما گفتین همه باید بگن چشم اطاعت قربان!

    زندگیتان را بچسبید روز های قشنگ جوانی تان را از دست ندهید
    یه شوهر عاشق پیشه دکتر داری که اینجور برات دل میسوزونه چی کار داری که باباش چی گفت ؟ خواهرش چی گفت
    شما هم که به کام دلت رسیدی و همسری که با تمام وجود میخواستیش در کنارت داری چی کار به بقیه دارید ؟!!
    باید به این واقعیت برسید که: که یه گوشش در و یه گوشش دروازه

    روزگار را برای خودتون این طور تلخ نکنید



    با همسرت صحبت کن بهش بگو باید یه زندگی عادی داشته باشید
    نباید به خانم این و اون و حرفاشون این بلا را سر خودتون بیارید
    حالا هم انگار اتفاقی نیفتاده زندگی خودتون دو تا را گرم کنید
    شما برو به پدر و مادرت سر بزن و اگه خودت دوست داری خونه پدر همسرت هم برو خانمت هم همینطور خونه بر و مادرش رفت و امد کنه و اگه دوست داره خونه بابای شما هم بیاد باید به هم قول بدهید دیگه سر این رفت و امدها با هم دعوا نکنید

  10. 2 کاربر از پست مفید کمال تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (سه شنبه 13 بهمن 94), شیدا. (دوشنبه 12 بهمن 94)

  11. #16
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسیر سرنوشت نمایش پست ها
    ممنون از لطف شما و نظراتتون،
    حساسیت خانم من نسبت به خانوادم و مخصوصن دو خواهر بزرگم به مسایل پیش اومده در ابتدای دوران عقد و چندین مرتبه دعوا و قهر ایشون و این اواخر دعوای شدید خانواده ها بر میگرده که در تاپیک قبلی و همین تاپیک تا حدودی توضیح دادم.
    سوال من این بود که مساله ریشه دارتر از این حرفهاست
    ریشه اش در شخصیت و مشکلات شخصی همسرتونه

    وگرنه همه از این جور اختلاف نظرها و بعضا بحث و دعواها را در ابتدای زندگی تجربه می کنند

    به قول خانم کمال
    همشون هم یه شوهر عاشق پیشه دکتر که اینطوری پی گیر حل مساله باشه ندارند!!

    خانم شما حساسیت بیش از حد نشون می ده
    و این جای سواله
    چرا اینقدر ضعیف و ناتوانه باشه در مقابل دوتا حرف یا بی توجهی خواهر شوهر ؟ اونم با وجود حمایتهای شما؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به خدا دارم دیوونه میشم... اره خانم من دارای اخلاق خاصیه.... گیج شدم.. دایم دارم به این فکر می کنم که فرار کنم از این زندگی برم یک جای دور به صورت ناشناس زندگی کنم.... از این زندگی خسته شدم.... از اینکه دو روز خوبیم بعد سر یک مسعله جزیی دعوامون اونقدر بالا میگیره که دیوونه میشم و هردو به نتیجه جدایی میرسیم اما یک روز بعد دوباره اوضاع بهتر میشه و این زندگی نوسانی من ادامه دار و خسته کننده شده... خیلی دلم ارامش طولانی مدت میخواد... دلم همسری میخواد که اگه خواست کاری رو بر خلاف میلش به خاطر من انجام بده بدون منت ازخودگذشتگی کنه... کسی که اگه یه روز عصبی و بی حوصله بودم بیاد ارامم کنه نه اینکه اگه من از روی بی حوصلگی پیشش نرم اونم نیاد کنارم و یا اگه از روی عصبانیت داد زدم اونم بدتر تلافی کنه و منو به هم بریزه... اعتراف می کنم هنوز نشناختمش، گاهی اوقات فکر میکنم روانیه... مشکل عصبی داره.... دیروز میگفت دیوونه شدم گریه میکرد و اینو میگفت خیلی دلم براش سوخت رفتم بغلش کردم و ارومش کردم... دیروز و دیشب خوب بودیم... اما خدا بخیر کنه روزای آینده رو...
    همسرم قطعا در ارتباط با دیگران مشکل داره نمیتونه مدیریت کنه.. ضعف شدید اعتماد به نفس داره... یدفه از کوره در میره.. الان از استرس و اضطراب دست و پام داره میلرزه.... فقط میدونم که اخلاقش منو دیوونه کرده ... نمیدونم چکار کنم جداشم، بمونم .... امیدی به این زندگی ندارم.... به همسرم اعتماد ندارم نمیتونم تصور کنم بخواد مادر بچه هام بشه... این که نمی تونه رفتار خودش رو در مواقع حساس کنترل کنه و یدفه میزنه به سیم آخر چطور بهش اعتماد کنم... منم کلن یه مقدار زودجوشم... اما الان خیلی عصبی و ناامیدم... دلخوشی ندارم... شاید از نوشته هام حال منو درک کنید، یه روز امیدوار بعد روز دیگه وقتی به واکنش هاش و اتفاقای گذشته فکر میکنم ناامید میشم... از زندگی دلسردم... انگار خودمو سپردم دست سرنوشت، احساس میکنم توان هیچ کاریو ندارم...
    الانم فقط دارم با توکل بر خدا ادامه میدم وگرنه دلخوشی از طرف همسرم و ایندم ندارم... همینطور دارم میگذرونم ببینم بعدن چی پیش میاد....
    عزیزان برام دعا کنید... تکلیفم با خودم مشخص بشه... دارم از لحاظ روحی مریض میشم...

    ممنون دوستان

  13. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    اینکه همسرتون زیادی حساس و ضعیف و شکننده شده ، مشخصه و باید با متخصص درمان بشه ، این جدا ، اصلا کاری باهاش ندارم.

    آقای اسیر سرنوشت اگه اینجا اینقدر همسرتونو مریض روانی خطاب میکنن و شما رو الهه ی گذشت و مهربانی ، خواهش میکنم ناامید نشید . این عادته خیلیهاست که برای زنه خیانت دیده ، بی پولی کشیده ، کتک خورده و.. ادامه ی زندگی ، صبوری تجویز میکنن و شرایط رو عادی متصور میکنن . برعکس مردی که برای زندگیش تلاش کنه از نظرشون بیچاره و بدبخته .

    من نمیگم اصلا به جدایی فکر نکنید یا فقط به همسرتون فکر کنید ، بلکه در حال حاضر شما وسط یه زندگیه مشترک هستید که میخواهید تلاشتون رو بکنید پس تا وقتی که این فرصت تموم نشده فکر طلاق رو بزارید یه گوشه بمونه و نرید سراغش ، اینقدر هم خودتونو بدبخت و بیچاره نبینید.

    خیلی زیادن مردهایی که برای زندگیشون تلاش کردن ، شما هم یکی از اونها ، حداقل برای اینکه بعدا عذاب وجدان یا هیچ نقطه ی کوری در ذهنتون نمونه که اگه بیشتر تلاش میکردم اگه صبر میکردم و...

    شاید شما داری راهو اشتباه میری که اینقدر رنجور و خسته ای ، تلاش زیاد که قطعا تلاش در مسیر درست نیست . (یکی یه مکعب رو هل میده که برسونه به مقصد و وسط راه کمرش میشکنه ، یکی همون اندازه زمان میزاره واسه ساختن گلوله از مکعب و اونو غلت میده )

    ببینید ، شما نباید اینقدر فکر های همسرتونو و هر حرفی اعتراض از دهانش خارج میشه ، بولد کنید و ادامش بدید بهش فکر کنید ، بلکه رهاش کنید ، دیدید بچه ای فحش میده مادرش خودشو میزنه به نشنیدن بعدا یه جای دیگه یه سیاستی در جهت رفعش به خرج میده؟ حالا این درسته یا اینکه اون مادر داد بزنه که بچه فحش دادی و عین فحش رو باز کنه تکرار کنه و.. ؟ با ادامه دادن و باز کردن تفکرات همسرتون ، خودتونو دارید از بین میبرید.

    در ضمن خانواده شما(همین خانواده ای که همیشه احترامشون واجبه چون همیشه صلاح بچه اشونو میخوان) ، اون وقت که همسرتون تا اینجا پیش نیومده بود ،حتی از صحبت کردن شما با همسرتون و پیش قدم شدن عصبانی بودن و شما رو نکوهش میکردن ، باور کنید هر خانواده ی دلسوزی بود از اینکه پسرشون لجبازی نمیکنه و میخواد زندگیشو حفظ کنه خوشحالم میشدن .

    حالا هم که همسرتون خواستن پیش قدم بشن و دعوت کردن ، برای دعوت همسرتون شرط و شروط میگذارن! اونم به خاطر دختر هاشون ! همون خترایی که بی تقصیر نبودن ! مگه همسر شما عروسشون نیست مگه شما هم پسرشون نیستید که باید آرامش شما فدای غرور خواهرتون بشه؟ من بارها این جمله رو از زبون خیلی پدرشوهر و مادرشوهرو خواهرشوهر ها شنیدم که گفتن "فقط بدونیم پسر و عروسمون با هم خوشن برای ما کافیه ما هیچ توقعی نداریم" چی میشد خواهر که معروفه به دلسوزی کوتاه بیاد ؟ مگه نمیدونن زندگیتون چقدر به هم ریخته است مگه تا حالا اخلاق همسرتون دستشون نیومده؟

    من اصلا همسرتونو تایید نمیکنم ، میفهمم این آشفتگیتونو ، باور کنید براتون دعا میکنم . ولی کمی واقع بین باشید و ریشه و راه حلو ببینید نه صرفا زحمتی که تا اینجا کشیدید.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !


    ویرایش توسط گیسو کمند : دوشنبه 12 بهمن 94 در ساعت 17:18

  14. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    آنیتا123 (سه شنبه 13 بهمن 94)

  15. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام مجدد

    من برای اینکه راهنمایی اشتباهی نداده باشم ، یه بار دیگه پستهاتونو خوندم ، هم به خاطر اینکه برام سوال بود ،
    آیا واقعا همسرتون مشکل خاصی داره که انرژیه زیادی برای حلش میخواد؟ آیا حتما باید اون مشکل حل بشه ، و نمیشه همونطور که هست بپذیرید؟ باید زودتر تمومش کنید؟

    آیا خانواده شما واقعا مشکل دارند و بحثه دخالت اونهاست یا فقط ضعف همسرتونه؟
    آیا شما به اندازه کافی تلاش کردید و دیگه بیش از این به خودتون آسیب میزنید و باید تمومش کنید؟
    آیا شما هم ضعف ندارید که تا این حد به هم ریخته و رنجورید ؟ و..

    وقتی تاپیک زدید گفتید مشکل عمده شما اینه همسرتون مدام قهر میکنه میره خونه باباش + درخواست طلاق مکررا داده و اون موقع هم فقط طلاق میخواست + زیادی حساس و عصبیه و مانع ارتباط شما با خانوادتون میشه .

    ما از دو خانواده با فرهنگ های متفاوت هستیم در خانه اونها مادرش حرف آخر رو میزنه و مورد احترام بسیار پدرش هست و در خانه ما پدرم رئیسه و مادرم بسیار مظلوم است. اونا کم ارتباط و ما پر ارتباط...
    مشکل خاصی نیست مهم شمایید .چون نه زن سالاری خوبه نه مرد سالاری نه فرزند سالاری ،رعایت حقوق هم و تعادل خوبه.
    سومی حمایت های بیجای خانوادش ازون بود، من باید در جایگاه متهم در دادگاه خانواده ایشون حاضر میشدم و پاسخگو میشدم که مشکل چی بوده و خانم چرا ناراحته!
    در تحقیقات قبل ازدواج یکی از دخترهای فامیلش که دوستش هم بوده می گفت این دختر با هرکسی سازگاری نداره که من باور نکردم....
    خیلی وابسته به خانوادش و عصبیه، بیشتر در زمان و اتفاقای گذشته سیر می کنه،
    دیروز با مشاورمون صحبت میکردم میگفت خانم شما شخصیتش خیلی زبر و سخت هست یعنی انعطاف نداره، و تکانشی و ناگهانی تصمیم میگیره و عمل میکنه ...مشاور میگفت اگه خانمت یک درصد از دانش روانشناسی رو در زندگیش پیاده کنه همچین مشکلی پیش نمیاد
    یک روز دعوامون شدید شد تماس گرفتم پدرم اومد یک مقدار خانم رو دلداری داد و البته سر من و خانم هم توپ و تشر زد، بغضم پیش پدرم ترکید و به خانم چند تا حرف نامربوط زدم. اینو بگم که خانواده هامون با ازدواجمون موافق نبودن... پیش خانم پدرم به من گفت که چندبار بهت گفتم اینکارو نکن یا اینقدر مهریه نزن و ... منم گفتم اشتباه کردم ،اون موقع چون از پدرش و خانوادش شاکی و دلخور بودم میگفتم خودت تنها برو سر بزن خونوادت من نمیام.... بعد از یک هفته خانم گفت شما خونه پدر من نمیای پس من هم نمیام خونه پدرت.
    مادرش میگفت شما اگه من هم حرفی زدم مثل اون شب بهم بگو که تو زندگیم دخالت نکن من ناراحت نمیشم... اما اینا همش حرفه... میگفت خیلی دوست دارم بیشتر از پسرم اما میدونم دروغ میگه هم خودش هم دخترش، امتحانشونو پس دادن... کافیه که یک مسئله پیش بیاد آبرومو میبرن اینو به تجربه فهمیدم... نمیشه رو حرفشون حساب کرد...
    شما هم به خانوادش حس خوبی ندارید ، چرا؟ چون تجربه کردید . مثل همسرتون که تجربه کرده ،شما بگی طلاق خانوادتون حتما استقبال میکنن.

    کم کم دارم به این نتیجه میرسم که من و خانم به درد هم نمیخوریم و داریم وقتمون و انرژیمونو با هم تلف میکنیم... البته خانم هم به این نتیجه رسیده که ما نمیتونیم اما اونم دل کندن براش سخته و همش میخواد دلشو خوش کنه که میشه ادامه داد..
    اونم برای خواسته های من قدم هایی برداشته، با مادرم تماس گرفت و ازش به خاطر بی توجهیشون گلایه کرد البته مادر من هم بهش حق داده بود و خواهرامومقصردونسته بود و ازش خواسته بود به این موارد توجهی نکنه و سرش به زندگی خودش باشه... این حرفای مادرم باعث شده که فک کنه توی خانواده من یکی حرفاش رو میفهمه و از مادرم خیلی تعریف میکرد...
    همسرتون چند بار خواسته روابطو درست کنه ولی نتونسته. اون ضعیفه و یه آدم دانا هم نیست که وسطو بگیره و همه چی رو جمع کنه.

    یک قرارداد رفتاری تنظیم کردیم و خواسته های خیلی مهم دو طرف رو توش آوردیم.... منم به ارتباط با خانواده و فامیل اشاره کردم که روح و روانم بهش نیاز داره، اونم ادعا میکنه من با دو خواهرت مشکل دارم اما با پدر مادر و فامیلت مشکلی ندارم و ارتباط خواهم داشت....
    می بینید که وقتی یه مدت دور موندید ، خوده همسرتون متوجه شده شما هم حق داری و هم خانواده تون اونقدر که خودش فکر میکنه اهل دخالت و.. نیستن و مصره باهاشون ارتباط داشته باشه ، حتی میخواد با فامیلهای دیگه هم ارتباط برقرار کنه ، اون فامیلهایی که شما یه روزی باید کلی اذیت میشدی تا همسرتو راضی کنه برید خونه شون. پس گذر زمان و دوری شما از حساسیت همسرتون تونسته این موضوعو حلش کنه.

    باز خودش یه روز گفت حالا که اونا نمیان بیا ما بریم خونشون و یه شب شام رفتیم خونه پدرم .... بعدش دوباره پدرم رو دعوت کرد
    دیروز عصر من و خانم خیلی ناراحت بودیم.... من گفتم میخوام از دست تو و خانواده تو و خانواده خودم فرار کنم و تنهایی برم یه جای دور مسافرت، خانم گفت اگه میشه چند روز برو خونه بابات منو تو خونه تنها بزار نیاز دارم به تنهایی،بماند تا الان هیچکدوم اجرایی نشده!!
    قبلا یکی از بزرگترین مشکلاتتون این بود که خانمتون مدام قهر میکرد و میرفت خونه پدرش و بعد حمایت اونها و بعد درخواست های مکرر همسرتون برای طلاق... حالا میخواد بمونه خونه خودش ، خبری از درخواست طلاق هم نیست.

    شما شهریور اولین تاپیکتونو زدید الان بهمنه یعنی 5ماه ، توی 5ماه خانومتون به این نتیجه رسیده دیگه نباید قهر کنه بره خونه باباش ، باید با پدرمادر و فامیل همسر ارتباط داشته باشه ، نه تنها دیگه درخواست طلاق نمیده بلکه امیدواره بتونید ادامه بدید.

    مشکلش فقط خواهرای شما هستن ، که خوب خواهرهای شما هم اقدامی برای ترمیم روابط نمیکنن در نتیجه این وسط شما چرا اعصاب خودتو به هم میریزی ، نه شما در مقابل خواهرتون مسئولی نه در مقابل همسرت .

    فقط میمونه بحث این ضعف همسرتون . که 2حالت بیشتر نداره : یا باید همینطور که هست بپذیریدش . یا باید اگه نمیتونید و فکر میکنید از تحملتون خارجه ، گزینه جدایی رو انتخاب کنید.
    حالا خودتون توی اینجا باید سبک و سنگین کنید ببینید کدوم بیشتر به نفعتونه ، اگه جدا بشید باید انرژی ای صرف ترمیم روحیه اتون کنید و بعد انرژی صرف یه زندگیه متاهلی جدید.

    اما در مورد میزان ضعف همسرتون ، خودتون بهتر از همه میدونید چقدر ضعف داره ، از چکیده ی مشکلات و صحبتهای خودتون که در بالا آوردم میتونید تصمیم گیری کنید.

    ولی در کل هر کدومتون مستقلا دلخوشیهایی ندارید ! چرا اینقدر به هم گیر دادید ، اعصاب همو به هم میریزید و میخواهید همو متقاعد کنید. با هم خوش باشید و خوشی کنید فارغ از دعوای مادرو خواهر و پدر

    مهمترین مسئله اینجا اینه که اینهمه رنجیدگی از سمت شما بخاطر ضعف هر دوتون و در نتیجه بزرگ کردن هر حرف کوچیکیه. خانمتون منتظر حمایت تام شماست و شما کاملا تحت تاثیر حال همسرتون . چرا اینقدر به هر بحثی دامن میزنید و بزرگش میکنید ، شما هم مثل همسرتون نیاز دارید محکم تر باشید و به خاطر هیچ فرد سومی وارد بحث نشید بلکه فقط خودتون 2تا مهمید.

    یه نکته دیگه به نظرم اون مشاورتون نمیتونه مجرب باشه ، شما الان ماههاست تحت نظرش هستید ، مشاوران مجرب به جز جلسات اول دیگه نمیان وارد جزئیات دعواها بشن به خصوص اگه اون دعواها موضوعش تکراری باشه. مشاور شما دیگه الان باید تمرکز شما رو از روی همدیگه برمیداشت نه اینکه هربار بشینه قصه های تکراریتونو گوش بده و شما رو روی همدیگه متمرکز کنه.

    نظرتونو بگید.
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  16. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (شنبه 22 اسفند 94)

  17. #20
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    من هم سلام مجدد

    1- شما پیش مشاور می رید؟ پیش روانشناس می رید؟ پیش روانکاو می رید؟
    خودتون چرا سه سال هست که می رید پیش روانکاو؟ از قبل مشکلی داشتید؟ پیشرفتی کردید بعد از سه سال؟
    چطور موقع انتخاب و ازدواج، روانکاو شما تشخیص نداد و کمکتون نکرد که این ازدواج کمی جای تامل داره؟

    2- خانم شما نیاز به درمان تخصصی داره
    مساله اختلاف بین عروس و خواهر شوهر نیست.
    دو روز خوبه، روز سوم با یه محرک کوچیک زندگیتون کن فیکون می شه
    به قول خودتون نوسانات شدید
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  18. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (سه شنبه 13 بهمن 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ریشه اضطراب، وسواس، افسردگی و.....
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 25 فروردین 96, 11:31
  2. وسواس، شناخت و راه های درمان
    توسط salehe92 در انجمن معرفی کتب روانشناسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 20 فروردین 93, 14:39
  3. وسواس، آرامشم رو ازم گرفته!
    توسط تسنیم در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 دی 92, 12:28
  4. روان‌کاوی ترس، «ترس از ترس» و «ترس شیرین»
    توسط ani در انجمن اعتماد به نفس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 18 اسفند 88, 09:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.