به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 71
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها




    اح‍م‍د ک‍ش‍ور‌ی‌ ت‍ی‍ر م‍‍اه‌ ۱۳۳۲، در خ‍‍ان‍و‌اده‌‌‌ا‌ی‌ م‍ت‍وس‍ط در ف‍ی‍روزک‍وه‌ چ‍ش‍م‌ ب‍ه‌ ج‍‍ه‍‍ان گ‍ش‍ود.

    .
    .
    .
    .
    .
    .



    یادش گرامی باد
    ممنون باغبان عزيز براي يادآوريت

    هر وقت در جبهه يادي از دحتر سه ساله و پسر سه ماه اش ميشد، ميگفت كه آنها را به قدري دوست دارم كه جاي خدا را در وجودم تنگ نكند.


  2. 4 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    miss seven (پنجشنبه 03 اسفند 96), باغبان (سه شنبه 16 آذر 95), سرشار (پنجشنبه 06 دی 97), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    اتفاقی که امروز افتاد، خیلی رشک برانگیز بود:
    مادر شهید حسن جنگجو بعد از چندین سال انتظار، همزمان با تشیع فرزند شهیدش، دار فانی را ودا گفت.

    شهید «حسن جنگجو»، شهیدی که خیلی‌ها او را با شهید «حسین فهمیده» اشتباه می‌گیرند، خیلی‌ها هم به او لقب «فهمیده» می‌دهند؛ حسین فهمیده انسانی بود، آسمانی یا بهتر است بگوییم، فرشته‌ای که چند صباحی را در زمین سپری کرد. اما کم نبودند، دلاور مردانی همچون شهید فهمیده‌ها که جانانه از تمام تعلقات دنیایی، خود را رهانیدند و با اخلاص و دلی لبریز از عشق به خدا در راه دفاع از خاک میهن در برابر دشمن تا دندان مسلح و متجاوز ایستادگی کردند و رشادت‌های خود را در دل تاریخ به ثبت رساندند.

    حسن جنگجو نیز از هم‌نسل‌های شهید حسین فهمیده بود که تا آخرین نفس در راه دفاع و صیانت از ارزش‌های انقلاب اسلامی از جان خود نیز گذشت.

    شهید جنگجو در سال 1339 در یکی از محله‌های قدیمی تبریز به دنیا آمد. کودکی و نوجوانی‌اش در میان تظاهرات گذشت و با آغاز جنگ بی تاب حضور در جبهه‌های جنگ بود.





    وی با اینکه نوجوانی بیش نبود، با شروع جنگ تحمیلی خود را به جبهه‌های نبرد رساند. مادر شهید می‌گوید: «وقتی برای ثبت نام به پایگاه مسجد محل رفته بود به خاطر جثه‌ی کوچکش قبولش نمی‌کردند و به او مشکوک شده بودند و من را به‌عنوان ضامن به پایگاه برد تا بگذارند به جبهه برود».

    شهید جنگجو از اولین روز حضورش در جبهه با شهید «چمران» آشنا شده بود و با ضمانت چمران از آشپزخانه به خط مقدم راه پیدا کرده بود. بعد هم که در رکاب شهید چمران به گروه جنگ‌های نامنظم ملحق شد و در سایه ی فرماندهی ایشان در عملیات‌های فتح المبین، والفجر4 و خیبر حضور داشت.

    زمان شهادت شهید چمران، شهید جنگجو به شدت زخمی شده و در مرخصی به سر می برد. وقتی خبر شهادت ایشان را می شنود از ته دل گریه می‌کند، و می‌گوید: «ای‌کاش من می‌مردم و ایشان شهید نمی شدند.» جنگجو خیلی به شهید چمران علاقه داشت و همیشه گوش به فرمان این فرمانده جان بر کف بود.

    در عملیات والفجر4 بود که تمام بدنش زخمی شد و تعدادی از انگشتان پایش شکست و در بیمارستان بستری شد؛ بعد از چند روز که حالش بهتر می‌شود به خانه برمی‌گردد. هنوز پایش کاملا خوب نشده بود و در گچ بود و نمی‌توانست کفش بپوشد. با دوستانش که حرف زده بود متوجه شده بود که عملیات جدیدی در راه است و می‌خواست دوباره به جبهه برگردد.





    وقتی که خود را در برابر اصرار‌های خانواده می‌بیند که به او می‌گویند، بمان تا به بهبودی کامل برسی، حسن در جواب می‌گوید: «می‌خواهم بروم. با همین پای زخمی و برهنه با دشمن خواهم جنگید و اگر شهادت نصیبم شد، می‌خواهم همین گونه شهید شوم.»


    شهید جنگجو بعد از شهادت «مصطفی چمران» بی‌تاب شده بود، بی‌تاب شهادت و دیدار چمران؛ برای همین لحظه‌ای از حضور در جبهه و نبرد با دشمن غافل نمی‌شد تا اینکه در عملیات خیبر آنگونه که خواسته بود با پای مجروح و برهنه به دیدار معبودش شتافت.

    ویرایش توسط mohamad.reza164 : چهارشنبه 15 شهریور 96 در ساعت 22:29

  4. 5 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    miss seven (پنجشنبه 03 اسفند 96), sia518 (چهارشنبه 15 شهریور 96), باغبان (پنجشنبه 16 شهریور 96), سرشار (پنجشنبه 06 دی 97), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام، دوست داشتم 21 بهمن بيام و در سالروز شهادت سيد غلام حسين بحراني اين پس رو بگذارم، متاسفانه درگيري زيادي داشتم.


    يه بار توجه ام به اين شهيد جلب شد، از خانوم و آقايي پرسيدم ميشناسيدش؟ گفتن آره، گفتم كه برادرتون بوده؟ گفتن نه پسرمون بوده!
    منم با تعجب فراوان تاريخ تولد و شهادتش رو خوندم ديدم 15 سالش بوده، بلند داد زدم گفتم 15 سالش بوده، ولي مادرش با صداي حزن آلوده در مقام دفاع از پسرش بر اومد و گفت " ولي مرد بود، به اندازه يه مرد 25 ساله ميفهميد"



    رفتم جست و جو كردم. الان اومدم بگم، مادر، پسرت خيلي مرد بود.
    بخشي از وصيت نامه ايشان:
    سلام بر پدر و مادر عزیز و بزرگوارم اینجانب به حق می دانم که یک قطره از دریای حقوق شما را ادا نکردم و از شما طلب بخشش می کنم که نتوانستم انها را اجابت کنم.
    پدر و مادر عزیزم در مرگ من گریه و زاری نکنید چرا که راهی جز حسین بن علی را نرفتم و هدفی جز الله قدم برنداشتم.
    به شما وصیت میکنم اگر برای تان امکان دارد بعد از نماز بر سر جسد من زیارت عاشورای حسینی را بخوانید زیرا من به ان زیارت بسیار علاقه دارم و می خواهم حسین علیه السلام که به او علاقه زیادی دارم در روز محشر و جزا با اهل بیتش به داد و فریادمان برسد و دست ما را بگیرد.
    تقاضا دارم انهایی که برای دلسوزی بر جسد من گریه می کنند گریه نکنند. زیرا گریه انها روح من را می آزارد. فقط در عرای حسین علیه السلام و مظلومیت او گریه کنید.


    پ ن : امروز سالروز شهادت حميد باكري ( برادر شهيد مهدي باكري) سردار مجنون است.


  6. 6 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    miss seven (پنجشنبه 03 اسفند 96), sia518 (پنجشنبه 03 اسفند 96), باغبان (پنجشنبه 03 اسفند 96), سرشار (پنجشنبه 06 دی 97), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    شهیدی در میان بسیجی‌ها از محبوبیت عجیبی برخوردار بود. بچه‌ها وقتی او را در کنار خود می‌دیدند، گاه با شور و هلهله می‌دویدند دنبالش، آن‌وقت سر دست بلندش می‌کردند و شعار «فرمانده‌ آزاده...» را سر می‌دادند. دوستی می‌گفت: «یک بار پس از چنین قضایایی که آقا مهدی به سختی توانست خودش را از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص کند، با چشمانی اشک‌آلود نشسته بود به تأدیب نفس.

    با تشر به خود می‌گفت:

    مهدی! خیال نکن کسی شده‌ای که این‌ها این‌قدر به تو اهمیت می‌دهند. تو هیچی نیستی، تو خاک پای بسیجیانی...

    همین‌طور می‌گفت و آرام آرام می‌گریست!»

    شهید مهدی زین الدین. فرمانده لشگر علی ابن ابیطالب (ع)


  8. 6 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    Mvaz (پنجشنبه 11 مهر 98), sia518 (سه شنبه 21 فروردین 97), گیسو کمند (چهارشنبه 22 فروردین 97), باغبان (سه شنبه 21 فروردین 97), سرشار (پنجشنبه 06 دی 97), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 آذر 98 [ 23:02]
    تاریخ عضویت
    1394-1-24
    نوشته ها
    762
    امتیاز
    26,356
    سطح
    97
    Points: 26,356, Level: 97
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 994
    Overall activity: 57.0%
    دستاوردها:
    OverdriveRecommendation Second ClassTagger First ClassVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    2,761

    تشکرشده 2,595 در 691 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    215
    Array
    سلام

    امروز سالروز عملیات و شهادت بچه هایی هست که با دست بسته شهید شدند.




    بدون شرح........

  10. 5 کاربر از پست مفید mohamad.reza164 تشکرکرده اند .

    Mvaz (پنجشنبه 11 مهر 98), الهه زیبایی ها (سه شنبه 04 دی 97), سرشار (پنجشنبه 06 دی 97), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  11. #26
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array





    در میان شما جان دیده ام
    درد را میانتان،،، عشق دیده ام


    در میان شاخه ها ، و از کنار بوته ها .... شمیم یاس دیده ام ...
    شما کبوترید در میان کبوترا ...
    همیشه در سفر ،،، همیشه بی ادعا ...



    .................



    سخته برای یه کبوتر که آماده ی پروازه،،،، ولی هنوز اجازه بهش نمی دند ....
    خدا بخواد پر می کشه.... اون پرنده




    محمد رضا ممنون از تاپیکت
    مراقب خودت باش.
    ویرایش توسط باغبان : پنجشنبه 11 بهمن 97 در ساعت 00:24

  12. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    Mvaz (پنجشنبه 11 مهر 98), شمیم الزهرا (پنجشنبه 11 بهمن 97)

  13. #27
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از عشق ِ تو به گمنامی نباید،امید داشته باشم،، برگردی پیشم


    ویرایش توسط باغبان : شنبه 28 اردیبهشت 98 در ساعت 18:06

  14. کاربر روبرو از پست مفید باغبان تشکرکرده است .

    Mvaz (پنجشنبه 11 مهر 98)

  15. #28
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array


    ای دلاور :
    منم مثل تو ، از این وابستگی ها خسته شدم،،،
    ولی تو خیلی عاشق تری

    ز دوری تو ،،، غم محجوری تو ،، مثل یه شیشه سنگ خورده شدیم .....؟؟؟؟
    ولی راه ادامه داره !
    کاش میشد ...؟؟؟



    نمی دانم کجایی
    دوست داشتم نوشته 202 برا ی تو باشه
    هر جا هستی برامون دعا کن
    ویرایش توسط باغبان : جمعه 18 مرداد 98 در ساعت 21:00

  16. #29
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,820 در 2,405 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سرزمین ایران زمین ، محل پرورش خیلی از بزرگ مردان تاریخ هست ،،،
    مثل امام موسی صدرها و بابایی ها ، همت ها و فکوری ها و ...
    مردان و دلاورانی که از همه چی گذشتن ،،به خاطر خدا
    ماه مرداد هست ،،،پس دوباره یادی کنیم از خلبان شهید عباس بابایی



    نقل قول نوشته اصلی توسط mohamad.reza164 نمایش پست ها

    پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب شهید عباس بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا كه شامل یك سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش
    گفتم : اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه كنم

    او در پاسخ گفت : تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت كرده ام .
    من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم كه كار انجام شد . او گفت كه شب می آید و پول ها را می گیرد . شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و كمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . كمی كه از منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق كارمندان و كارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و.....
    او حدود نیم ساعت صحبت كرد . آنگاه رو به من كرد و گفت: شما كارمندها عیالوار هستید .

    خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه كار كنم

    بعد از من پرسید : این بسته اسكناس ها چقدری است ؟

    گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد ، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :این هم برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.
    ابتدا قبول نكردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان متأهل ، كه قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم كرده است .
    (راوی: سید جلیل مسعودیان)








    یادش گرامی.
    ویرایش توسط باغبان : شنبه 19 مرداد 98 در ساعت 13:23

  17. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    امروز [ 21:08]
    تاریخ عضویت
    1398-1-10
    نوشته ها
    785
    امتیاز
    23,048
    سطح
    93
    Points: 23,048, Level: 93
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 302
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,549

    تشکرشده 1,770 در 731 پست

    Rep Power
    172
    Array
    شام اون شب سبزی پلو با تن ماهی بود، حاجی مشغول قاطی کردن پلو با تن بود که یهو رو کرد به عبادیان و گفت: شام بچه ها چیه؟ و جواب گرفت: همین. اما چون عبادیان به صورت حاجی نگاه نکرد، شک کرد و گفت: واقعا همین؟!بازم بدون اینکه به حاجی نگاه کنه، آروم گفت: تن رو گذاشتیم فردا ظهر بدیم.حاجی قاشق رو زمین گذاشت و از سفره عقب رفت.عبادیان گفت: به خدا حاجی فردا ظهر بهشون تن می دیم. حاجی هم گفت: به خدا منم فردا ظهر می خورم.

  18. 2 کاربر از پست مفید Mvaz تشکرکرده اند .

    سحر بهاری (جمعه 12 مهر 98)


 
صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. سرنوشتي که خودم ساخته بودم!
    توسط بالهای صداقت در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: دوشنبه 11 مرداد 89, 18:25
  2. چرا وقتي صداي قرآن رو ميشنوم همه ي غم ها مياد سراغم؟
    توسط حنان در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 فروردین 89, 15:30
  3. آشتي يا قهر؟!!!
    توسط آرمان 26 در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 18 خرداد 88, 12:39
  4. خوشبختي
    توسط pirooz در انجمن انجمن افراد خوشبخت
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 10 بهمن 87, 12:37
  5. نكات ضروري در جهت حفظ سلامتي
    توسط keyvan در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 11 دی 87, 18:33

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.