به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26
  1. #21
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    چیزی که میتوتم بگم اینه که فعلا کنترل هام رو یکم رو خودم متمرکزتر کردم تا دیگران.
    این خوبه؛ پیشنهادم اینه که
    -آخر شب ها تمامی این موارد رو روی کاغذ بنویسی چه اونایی که موفق بودی چه اونایی که نا موفق بودیو کنترلگریتو روی دیگران انجام دادی. مرور در ذهن کافی نیست؛ حتما بنویسشون تا بتونی خوب تحلیل کنی. در موردشون فکر کن و یه عکس العملی برای مواقع آینده پیدا کن. مهم اینه که به مرور بتونی در لحظه متوجه بشی داری کنترلگری میکنی، اگه قبلا برنامه ریزی کرده باشی و ذهنت الگوی جایگزین برای اون لحظه داشته باشه ، دیگه ادامه نمیدی. نوشتن تاثیر اینو بیشتر می کنه.
    -خودتو بابتش سرزنش نکن(احیانا).
    و دیگه اینکه ببخشید که نتونستم کمکی بکنم؛ هر چند خیلی دوست داشتم می تونستم.
    موفق.
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  2. 3 کاربر از پست مفید m.reza91 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (سه شنبه 16 آبان 96), فرشته اردیبهشت (دوشنبه 23 آذر 94), باغبان (دوشنبه 23 آذر 94)

  3. #22
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    ممنون محمدرضا
    خیلی خوب تحلیل میکنی و کمکم کردی
    پیشنهاد خوبیه اجراکردم ولی نه بانوشتن که حتما نوشتن تاثیرگذاره و سعی میکنم این کارو انجام بدم .
    کلا میدونم که مشکل من از کمال گراییه
    اگه اینو تعدیل کنم فک کنم شاخه هاشم خشک میشه
    دارم تمرین میکنم که نخوام عالی نباشم و معمولی زندگی کنم
    راستش جدیدا رو ادما فکر کردم یسری شخصیت ها هستن که من نمیتونم باهاش ارتباط برقرار کنم
    یعنی دوست ندارم به حرفاشون گوش بدم و نمیتونم گرم بگیرم
    جالب بود تازه کشف کردم که این ها ادمای ایده الیست و فلسفه باف و کمال گرا هستن

    که جالبتر اینکه فهمیدم یکم شبیه منن و اشتراک داریم
    به این نتیجه رسیدم که ادم افکارش متواضع تر و ساده تر باشه راحت تره

    دقیقا همون چیزی که عامیانش میشه مغرور و من ازون هام به گمونم...

    فک نکنم بی ربط به این مشکلم باشه
    کسی که مغرور و ایده ال گراست و کمال گرای افراطیه میخواد همیشه خوب به نظر برسه حتی خانواده و دو رو بریاش...و این میشه که فشار میاره به محیطش ....
    سعی میکنه عیبهاشو پنهان کنه
    مثلا پارسال یه هنرمندی دعوت کرده بودن تلویزیون بسیار باکلاس و هنرمند بود
    وایشون با مادرش اومده بود برنامه در حالی که مادرش یکم اداب بلد نبود و لباس قشنگی هم نداشت بالباس سنتی و. یسری ایرادهایی داشت .
    و میگفت که من روستا به دنیااومدم و خانوادم اونجا زندگی میکنن
    چقدر شخصیت این فرد زیبا بود واقع گرا بود نه ایده الیست
    واقع گرا بود چون پذیرفته بود مثلا قرار نیست مادرش هم مثل خودش لزوما اداب اجتماعی بلد باشه و شیک برخورذ کنه...
    این یه مثال بود از پذیرش ...

    - - - Updated - - -

    اولین مساله ای که من تو زندگیم پنهان کردم و نپذیرفتم نبود پدرم بود
    اون موقه ها من ابتدایی بودم اول سال میومدن میپرسیدن مثلا شغل پدر
    منم نمیگفتم فوت کرده به دوستامم نمیگفتم یجور عار میدونستم
    بعدم دوران دبیرستان فهمیدم که عجب اشتباهی میکردم اینکه عیب نبوده
    این یه مثال بود
    و فکر میکنم یکم ریشه دار شده ...

  4. 4 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 12 خرداد 95), khaleghezey (سه شنبه 16 آبان 96), m.reza91 (سه شنبه 24 آذر 94), فدایی یار (شنبه 28 آذر 94)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته اردیبهشت نمایش پست ها
    کلا میدونم که مشکل من از کمال گراییه
    فرشته جان از نظر من مشکل بی اعتمادیه. یه جور اضطراب مزمن، و احتمالا بدون علائم ظاهری، در لایه های عمیق روانت. نبودن علائم ظاهری می تونه بخاطر تلاش های موفقیت آمیزی باشه که برای قوی بودن کردی، ولی یه ریشه هایی باقی موندن که به لایه های عمیق تر عقب نشینی کردن و از دسترست خارج شدن.

    کمال گرایی اصلا چیز بدی نیست. اگه انسان به کمال گرایش نداشت که دیگه انسان نبود. مشکل در تشخیص کماله.

    همونطور که شاخ و برگ درخت ها در دست باد به حرکت در میان، و این چیزی از زیبایی و نظم وجودی اون درخت کم نمی کنه، اگه باد موهای همسرت رو هم به هم بریزه، هیچ اثری روی کمال و زیبایی لحظات با هم بودنتون نداره. اما چیزی که اثر می گذاره اینه که تو حس کنی یکی از ارکان کامل بودن شیرینی اون لحظات در ثابت ایستادن موهای همسرته. این تشخیص اشتباهه که باعث می شه ذهنت روی آشفتگی موها متمرکز بشه و نه تنها زیبایی خود موها رو نبینی، بلکه زیبایی های دیگه رو هم نبینی تا وقتی که موهاشو مرتب کنی.

    این عالم یه نظمی داره، اگه بتونیم به اون نظم اعتماد کنیم، و اگه جهت کمال رو درست تشخیص بدیم، کمال گرایی نه تنها هیچ مشکلی بوجود نمیاره، بلکه به آرامش بیشتر هم منتهی می شه.

    این ترس و بی اعتمادیه که مشکل ایجاد می کنه. و یکی از ریشه هاش در متکی بودن به نظر (یا احساس) مثبت انسان هاست، به جای متکی بودن به حق.

    من اسم این ویژگی ای که از خودت توصیف کردی رو گذاشتم منفی نگری. یعنی اولا در یک رخداد، دنبال یه چیز منفی بگردیم و اگه پیدا کردیم، روی اون متمرکز بشیم (حالا چه به زبان بیاریم چه نیاریم). و ثانیا برای رخدادها یه وجهه یا مفهوم منفی پیدا کنیم. مثلا زیبایی های لباس کهنه و بوی کار رو حس نکنیم، به جاش یه چیزهای منفی ای رو در نظر بیاریم.

    شاید این اسم گذاری درست نباشه، به هرحال من این اسمو گذاشتم.

    مادر من خدای منفی نگریه (البته از نوع خودت، یعنی همیشه واکنش نشون نمی ده. اما به هرحال از بین هزاران رخداد مطلوب، فورا یک رخداد نامطلوب رو تشخیص میده).

    چیزی که من در مادرم تشخیص دادم اینه که ریشه این حالتش ناملایماتی بوده که در زندگیش تداوم داشتند و منجر به اضطراب می شدن. و مادرم با شهامت سعی کرده بر زندگیش مسلط بشه، بنابراین اضطرابش رو به لایه های عمیق تری فرستاده.

    نوشته بودی که فعلا کنترل گریت رو از دیگران به خودت متمرکز کردی. از نظر من فرقی نمی کنه. چه روی خودت و چه دیگران. تازه سخت گرفتن به خودت (به این روش) تبعات بدتری هم می تونه داشته باشه، چون انرژی مثبتت رو کاهش می ده. و در عین حال احتمال بیشتری هست که برای دیگران جبران کنی، اما برای خودت جبران نکنی.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. 5 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (سه شنبه 24 آذر 94), meinoush (پنجشنبه 26 آذر 94), فدایی یار (شنبه 28 آذر 94), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 26 آذر 94), باران13 (دوشنبه 23 آذر 94)

  7. #24
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام میشل جان
    کجا داری میری بیا منو مداوا کن بعد برو:)))

    این ترس و بی اعتمادیه که مشکل ایجاد می کنه. و یکی از ریشه هاش در متکی بودن به نظر (یا احساس) مثبت انسان هاست، به جای متکی بودن به حق.
    ترس؟ بی اعتمادی؟ بی اعتمادی به چی؟
    متکی بودن به نظر مثبت دیگران واقعا برام غیر قابل توجیحه ولی دارم فکر میکنم شاید درونم در ناخوداگاهم وجود داره و نست بهش شناخت ندارم .

    مادر من خدای منفی نگریه (البته از نوع خودت، یعنی همیشه واکنش نشون نمی ده. اما به هرحال از بین هزاران رخداد مطلوب، فورا یک رخداد نامطلوب رو تشخیص میده).
    همونطور که گفتم من هر دو جنبه رو میبینم خیلی به زیبایی ها حساسم و خیلی اثراات مثبتی تو زندگی ام و رابطم با همسرم داره
    ولی در کنارش عیب ها و ایراد ها و لنگ ها رو هم خوب میبینم
    که تو این تاپیک فقط جنبه ای که ناخوشاینده رو باز کردم من میخوام ایراد ها رو نبینم و اگر میبینم همینطوری قبول کنم
    البته از وقتی این تاپیک رو زدم خودم کنترل میکنم (منظور از کنترل خودم این بود که جلو کنترلم نسبت به دیگران رو میگیرم و دخالت نمیکنم در مشکلات دیگران )
    مثلا چند شب پیش مهمونی داشتیم که کاملا رابطشون با فرزند بزرگترشون اشتباه محض بود کاملا بهش توهین میکردن و از کارای بدش تو خونشون برای ما تعریف میکردن و خیلی حرفای رکیک به طفلی میزدن که واقعا برام خراش دهنده بود اگه کنترل نمیکردم حالا باید میشستم براشون از اصول تربیتی میگفتم ولی این ئفعه جلو خودم رو گرفتم و با خودم گفتم به من چه ربطی داره با بچشون چیکار میکنن و چیزی نگفتم

    منظور از کنترل خودم این نبود که به خودم سخت میگیرم نه سعی میکنم عادت کنم به ناهنجاری
    دوروبرم خیلی ناهنجاری میبینم ولی فکر کنم میشه با تمرین حلش کرد
    محمد رضا فعلا دیشب موارد خوبی که داشتم نوشتم که دخالت نکرده بودم
    فکر کنم این طوری برای دیگران هم دلنشین تره
    تبدیل به یه معلم شده بودم که همیشه دوروبری هاش باید باادب و خوشتیپ و مثبت اندیش باشن ولی الان رو خودم زوم میکنم

    یه نمونه دیگه از اینکه رفتارم رو نسبت به همسرم کنترل کردم این بودکه خانوادش اومده بودن خونه ما و مامان من هم بود
    خواهرش داشت من رو میبوسید که گفت یکی هم از طرف من ببوس من خجالت کشیدم ولی خب بعدن که تنها شدیم طبق عادت میخواستم تذکر بدم که چرا اینطوری گفتی جلو بزرگترا ولی گفتم مگه من مسوول کار شوهرمم و لبخند زدم گفتم بهتر ....

    یه نمونه منفی که دارم از عدم پذیرش اطرافیان اینه که : با یکی از نزدیکانم رابطم رو به حداقل رسوندم چون سبک زندگیشون واقعا مخربه هرچند ربطی به من نداره خوشون میدونن چطور زندگی کنن و تاثر بد میگیرم و شادابی ام کم میشه برای اینکه راحتتر باشم فقط در مراسم خاص رفت و امد میکنم
    البته شایدم این مثبت باشه نمیدونم ...
    دارم به خودم می گم :

    من مسوول رفتار دیگران نیستم ...


    - - - Updated - - -

    چیزی که من در مادرم تشخیص دادم اینه که ریشه این حالتش ناملایماتی بوده که در زندگیش تداوم داشتند و منجر به اضطراب می شدن. و مادرم با شهامت سعی کرده بر زندگیش مسلط بشه، بنابراین اضطرابش رو به لایه های عمیق تری فرستاده.
    همینطوره من هم خیلی سختی کشیدم و به زور خودمو جمع کردم و حتما رفتارهای الانم ریشه در گذشته سختم دارن هم مثبت هم منفی
    ولی این کنترل گری ربطش چی میتونه باشه ؟
    فکر میکنم من از کودکی همیشه سعی داشتم وضع خانواده رو کنترل کنم بزرگتر شدم وارد پروزه های جدی تر و بزرگتر شدم و وضعیت رو کاملا تغییر دادم خیلی چیز ها رو عوض کردم به طرف بهتر ولی نمیدونستم که دارم از خودم مایه میذارم از سلامتی ام از جونم از حوصلم

    و این شده که حالا انگار خسته از گذشته تکیه کردم به همسرم یکم زیاده وابسته و دلبسته شدم
    چیزی که قبلا نمیتونستم من به هیشکی نمیتونستم اعتماد کنم به این که کارشو درست انجام بده واقعا هم نبود همش اشتبه میکردن و با اشتباهشون زندگی یکی از ماها رو به باد میدادن
    و همیشه به خودم متکی بودم تنها و تنها یه تنه همه سختی ها رو تحمل میکردم الان هم انگار دوس دارم بذارمشون زمین البته خیلی ها رو ریختم دوش همسرم


    یه نمونه از سختی هام همین کنترل گریه میخوام غربال گری کنم تازه متوجه خستگی هام میشم و عیب هام
    دیگه اخرا زبونم نیش دار تر شده بود باید خودمو رها کنم تا شیرین تر بشم ...

    - - - Updated - - -

    -
    خودتو بابتش سرزنش نکن(احیانا).
    اینم خیلی نکته داشت و موثر بود یه هفتست بهش توجه میکنم
    حس خوبی دارم که تقریبا فهمیدم مشکلم کجاست

  8. کاربر روبرو از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده است .

    m.reza91 (جمعه 27 آذر 94)

  9. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 07 آبان 01 [ 21:11]
    تاریخ عضویت
    1393-1-11
    محل سکونت
    مگه فرقی داره!؟
    نوشته ها
    809
    امتیاز
    24,401
    سطح
    95
    Points: 24,401, Level: 95
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 949
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,979

    تشکرشده 3,495 در 804 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    191
    Array
    مردم رو نمیشه عوض کرد؛
    اصلا خود ما چقدر طول میکشه تا یه تغییر جزئی در خودمون بدیم!؟ (تازه بعد از آگاهی ای که بدست آورده باشی که اصلا یه مشکلی وجود داره و باید حل بشه) ؛ بعد نباید انتظار داشته باشیم که بخوایم با یه صحبت کردن دیگران بفهمند که چی میگیم چون اونا طور دیگه ای فکر می کنند( شایدم کلا فکر نکنند).
    البته جنس این حرف:
    مثلا چند شب پیش مهمونی داشتیم که کاملا رابطشون با فرزند بزرگترشون اشتباه محض بود کاملا بهش توهین میکردن و از کارای بدش تو خونشون برای ما تعریف میکردن و خیلی حرفای رکیک به طفلی میزدن که واقعا برام خراش دهنده بود
    با این یکی :
    مادرش یکم اداب بلد نبود و لباس قشنگی هم نداشت بالباس سنتی و. یسری ایرادهایی داشت .
    خیلی فرق می کنه؛ شاید مورد اول رو اکثریت، تازه بیان اون فرزند رو مورد سرزنش بیشتر قرار بدند و این تفکرت خیلی پخته و خوبه اما جمله ی دوم ... خیلی جالب نیست؛ چرا نمیگی اختلاف فرهنگ؟ چرا میگی لباس سنتیو ،حرف زدنش یه جوری بودو...؛ در واقع از کسی که که فکرش جمله ی اوله قبول جمله ی دوم سخته و تو کل این تاپیک اینه که خیلی منو گیج میکنه ، ازین مثالا بازم هست.

    یه خطای شناختی "باید" هم من تو تاپیکت میبینم :
    خطای هشتم : باید ها
    انتظار دارید که اوضاع آن طور باشد که شما می خواهید و انتظار دارید .همیشه این انتظار محقق نمی شود و یا با درصد کمتری محقق می شود. به طور مثال نوازنده بسیار خوبی پس از نواختن یک قطعه دشوار پیانو با خود گفت:«نباید اینهمه اشتباه می کردم». آنقدر تحت تاثیر این عبارت قرار گرفت که چند روز متوالی حال و روز بدی داشت. انواع و اقسام کلماتی که «باید» را به شکلی تداعی می کنند، همین روحیه را ایجاد می نمایند. آن دسته از عبارت های «باید» دار که بر ضد شما به کار برده می شوند،به احساس تقصیر و نومیدی منجر می گردند. اما همین باورها، اگر متوجه سایرین و یا جهان به طور کلی شود منجر به خشم و دلسردی می گردد«نباید این قدر سمج باشد».خیلی ها می خواهند با «باید» ها و «نباید»ها به خود انگیزه بدهند. «نباید آن شیرینی را بخورم». این نوع فکر اغلب بی تاثیر است زیرا«باید» ها تولید تمردد می کنند و اشخاص تشویق میشوند که درست برعکس آن را انجام دهند.
    البته چند تا دیگشونم میبینم ولی این یکی خیلی پررنگه
    --
    یه نمونه منفی که دارم از عدم پذیرش اطرافیان اینه که : با یکی از نزدیکانم رابطم رو به حداقل رسوندم چون سبک زندگیشون واقعا مخربه هرچند ربطی به من نداره خوشون میدونن چطور زندگی کنن و تاثر بد میگیرم و شادابی ام کم میشه برای اینکه راحتتر باشم فقط در مراسم خاص رفت و امد میکنم
    البته شایدم این مثبت باشه نمیدونم ...
    این یکی مثبته؛ یه چیزی باعث آزارت میشه راه حلش اینه که اونو از زندگیت حذف کردی؛ اگه اینو منفی میدونی بیشتر به خاطر کمالگراییته، چون می خوای هیچ کس هیچ تاثیر منفی ای نتونه روت بذاره.
    من مسوول رفتار دیگران نیستم ...
    اون اوائل رانندگیم میگفتم چرا مردم اینطوری رانندگی می کنند، عصبی، خشن و ... . یه مدت سعی کردم با بوق زدن اعتراض کنم بعد دیدم فایده نداره، سعی کردم با رفتارم مثلا فرهنگ سازی کنم!! (مثل ایستادن برای عابرای پیاده که روی خط عابر اند)؛ بعد فهمیدم که این کارای من غلطه، اولا دیگران توجهی نمی کنند دوما بذاریم هرکاری دوست دارند بکنند ما قدرتی نداریم، شایدم درگیریای روانشناختی دارند، ما که نمیدونیم. حالا کار به جایی رسیده که وقتی به چهارراه میرسم، مثلا فرضا چراغ برای ما همین الان سبز میشه هنوز ماشینایی که چراغ قبلا براشون سبز بوده دارند میاند؛ صحنه ی جالبیه، یه لحظه تاتارا به بَربَرا حمله می کنند !بعد گره می خورند تو هم از اون طرف آپاچیام میان وسط! ؛ کاری نمیشه کرد، میشه کل جامعه رو تغییر داد؟ هرگز. به جاش خودمو تغییر دادم و از رانندگی لذت میبرم والان معنی جملات اول پستم رو خوب میفهمم چون تغییر خودمون خیلی زمان بره قطعا تغییر دیگران تو یه زمان خیلی خیلی خیلی کم غیر ممکنه.

    - - - Updated - - -
    من دیوانه چو زلف تو رها می‌کردم / هیچ لایق‌ترم از حلقه زنجیر نبود




  10. کاربر روبرو از پست مفید m.reza91 تشکرکرده است .

    فرشته اردیبهشت (جمعه 27 آذر 94)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام خانم فرشته اردیبهشت...
    راستش یادمه جند سال پیش یک جا خوندم حالا جملشو پیدا نکردم ولی نمی دونم از دکتر شریعتی بود حالا به هر حال...مضمونش این بود که ادم ها از افراد شبیه بخود متنفر هستند...از اون موقع به بعد که این جمله رو خوندم و دقت کردم دیدم اره واقعا همین طوره...بعد ها بهش فکر کردم دلیلشو این طوری برداشت کردم که یک چیزه و اون حسادته !! همه ی ادما از کودکی حس حسادت رو داریم..حتما دیدید کودک خردسالی که پدر یا مادرش یا بچه ای دیگه رو به اغوش می شکند اون بچه چطور سریع خودشو به اغوش پدر و مادرش نزدیک می کنه و اون بچه رو دور... امتحانش مجانیه و خیلی جالب...در واقع اون حس حسادت سبب میشه کودک احساس خطر کنه...ما ادما از افراد شبیه به خودمون سریع متنفر میشیم چون ناخودگاه یکی رو شبیه خودمون می بینیم که مثلا چقدر مثل خودمونه یا از ما بهتره !!!..به هر حال خواستم بگم اون ادما اتفاقا خیلی شبیه شما هستند البته اگر بیش تر و عمیق تر نگاه کنید...من دیگه از اون موقع به بعد هیچ موقع خودم فریب خودمو نخوردم و سریع تا ادمای مشابه خودمو می بینم میخواد اون حس رو بشه سریع میگم حواست باشه و کلا اون حس های منفی از بین میره... .جالب ترش این هست اگه دقت کنید اون ادما شبیه بهمون و اون حس منفی فقط مختص دنیای واقعی نیست و در دنیای مجازی هم نمود داره.

    راجب واژگان و... لینکشو گم کردم... ثابت کردند ( کیا ؟! دانشمندا؟! کدوم دانشمندا نمی دونم ) افرادی که واژگان مشترک و بیش تری چه در نوشتن و چه صحبت کردن دارند خیلی بهم نزدیک ترند و می تونند ازدواج موفق تری داشته باشند...حتی در دوستی ها ...

    راجب اون اتفاق نظافت و... ببنید شاید از بس همسرتون شما رو تمیز و... دیدند اون دفعه اون قدر ذوق کردند... کلا شما یک مدت طولانی این طوری با اون وضع بسیار جالب از نظر همسرتون باشید مطمئن باشید باز همه تعجب خواهند کرد کلا توی همه ی کاراتون نه واسه این که بگن شما قبلا این طوری نبودید..متاسفانه ما ادما عادت نداریم از خوبی ها تعریف کنیم..چند بار شده از غذای خوب ن تشکر ویژه کنیم..ولی مثلا یکبار که غذا بد میشه اعتراض می کنیم...مطمئن باشید این روحیتون که دوست ندارید کسی به قول خودتون بهتون گیر بده یا سرزنشتون کنه یک ویژگی خوب و قابل تحسینه و تا وقتی کارا رو خوب انجام می دید به چشم نمیاد..کافیه کمی از روی فرم خارج بشید بعدش ببنید چقدر سرزنش می شید و چقدر هم ناراحت میشید و خودخوری خواهید کرد !!!

    راجب کمال گرایی و ایدا ال گرایی که خود منم یک زمانی شدیدا درگیرش بودم که خدا رو شکر برام حل شد که اخیرا خانم عشق افرین در تاپیک جدید مدیر همدردی که راجب تجربه های کاربردی هستش و خیلی خلاصه و پر محتوا گفتند که خیلی لذت بردم مثلا نوشته بودند اگه روزی یک بیت شعر گفته بودند الان دیوان داشتند و... حتما اون پست ایشونو بخونید اگه نخوندید...

    راجب ظاهر و قضاوت بقیه و.. به نظرم این به اعتماد به نفس ربط داره... من خودم یک زمانی مثلا لباسام یکم ساده تر بود می رفتم توی محیط های خاصی که افراد سطح بالایی بودند عجیب یکدفعه اعتماد به نفسمو از دست میدادم مثل خالی کردن ترمز تو سرازیری که حتی راجبش تاپیک زدم و دلیلش کمبود اعتماد به نفس بود هر چند فکر می کردم اعتماد به نفس دارم...راجبش به طور خاص مطالعه نکردم ولی حتم دارم اعتماد به نفس یک جنبه نداره که بگیم مثلا نه من اعتماد به نفسم خوبه...شاید راجب مواردی بسیار اعتماد به نفس خوبی داشته باشیم در مواردی اصلا نداشته باشیم...مثل همین بحث ظاهر... به نظر من هر وقت راجب ظاهر می خواید حساس بشید که بقیه چی فکری می کنند با خودتون بگید کی به این که بقیه راجبش چه فکری می کنند بها میده ؟.. ولی خب کلا اراستگی و لباس خوب و جیب پر پول ! به ادم اعتماد به نفس میده ... قول میدم حتما کلی حرص و جوش خوردید مثلا شب خواستگاری هم حتما لباسای همه خوب باشه...رفتاراشون خوب باشه و.... بابا مگه یک ادم چقدر انرژی و توان داره که بخواد انرژیشو صرف چیزایی بکنه که واقعا نمی تونه درش زیاد تغییری ایجاد کنه... به هر حال این عادت شده براتون..حالا نزدیک ترین فرد به شما همسرتون هستش شما بیش از بقیه به ایشون کار دارید...راستش اولش سخته می خواید این عادت و عادت ها رو کنار بذارید ولی شدنیه.. به قول دوستمون کافیه با روزی یک تغییز شده کوچیک شروع کنید.. از همین تغییر های کوچیکی که شروع کردید و گفتید قول میدم 4 سال بعد به روزای الانتون لبخند می زنید وباورتون نمیشه...ولی اگه با همون حس کمال گرایی نگاه کنید یک شبه تغییر کنید مثل همه ی کارای نیمه کارتون این تغییر رو هم ول می کنید... ولی بعد ها فرزندهاتون باز بیاد بیان تون اون دایره شما و... کلی ماجرا.

    راجب انرژی گرفتن از بقیه و محیط اطراف به نظرم حیفه...حیفه این ویژگی که در شما نهادینه شده از بین ببریدش !! بلکه ازش استفاده بهینه کنید... شما می تونید با قرار گرفتن در محیط های مثبت از این انرژی و حس مثبتتون استفاده کنید و نتیجه ی مضاعفی بگیرید... وحواستون رو خوب جمع کنید توی محیط های منفی اصلا درگیر نشید و سریع خارج شید.



    خلاصه کلام سعی کنید کمتر از این جرص و جوش ها بخورید و هر چند همون طور هم که خودتون گفتید بخشی از مشکلات الان شما ناشی از همون گذشته ای هستش که به بخش هاییش در گذشته اشاره کردید.

    براتون از صمیم قلب ارزوی موفقیت راجب دغدغه هاتون در این تاپیک هر چند اهسته ولی پیوسته و همیشگی دارم.

  12. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    Eram (چهارشنبه 12 خرداد 95), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 29 آذر 94)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دغدغه من در دوران اشنایی+چطور وابسته نشم+معیار پاکیزگی
    توسط الهه زیبایی ها در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 11 مهر 96, 01:24
  2. کمک فوری. زندگیم سر تبعیضای مادر شوهرم داره بهم میریزه
    توسط movafagh در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 تیر 96, 18:04
  3. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: شنبه 03 خرداد 93, 19:23
  4. از خانمت عیب‌جویی مکن !
    توسط setareh در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: جمعه 04 فروردین 91, 01:49
  5. آقایان از همسرانتان عیب جویی نکنید
    توسط baran.68 در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 فروردین 89, 13:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:27 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.